نویسنده: حاج بابا قزوینی یزدی
فصل پنجم
در نقل آیات و اخباری كه در كتاب دانیال مذكور است و در آن چهار نمایش است:
نمایش اوّل در ذكر صنم
در فصل دوم از كتاب دانیال (1) مذكور است كه در سال دوم پادشاهی بخت النصر پادشاهی خوابی دید و پریشان حال و آشفته شد و آن خواب را فراموش كرد و دانایان و منجّمان را طلبیده به ایشان گفت كه میخواهم بمن بگوئید كه چه خواب دیدهام و تعبیر آن چیست؟ ایشان گفتند كه پادشاه خواب را به ما بگوید تا ما او را تعبیر كنیم. پادشاه گفت من خواب خود را فراموش كردهام و چنانچه آن خواب را به من خبر ندهید و تعبیر آن را نگوئید شما را به قتل میرسانم و خانههای شما را خراب میكنم و هرگاه خبر دهید بخشش و انعام و عزّت بسیار به شما میرسانم. ایشان همان جواب را دو مرتبه به عرض رسانیدند، غضب بر پادشاه مستولی شده ایشان را تهدید و تخویف بسیار نمود و ایشان به عرض رسانیدند كه آدمی بر روی زمین نیست كه تواند سخن پادشاه را معلوم كند و هرگز هیچ پادشاهی چنین تكلیف به دانشمندان نكرده است و به غیر از ملائكه كه صحبت ایشان با بنی آدم میسر نیست كسی بر آن امر قادر نیست.آتش غضب پادشاه شعله كشیده حكم به قتل تمام عام حكما و دانشمندان كه در آن مملكت حاضر بودند كرد و در آن وقت حضرت دانیال با بنیاسرائیل در زمین بابل به اسیری گرفتار بودند و آن حضرت را نیز حاضر ساختند كه با دانشمندان به قتل آورند، دانیال سبب غضب پادشاه را بر دانشمندان از سركردهی جلّادان استفسار نموده سركردهی جلّادان ماجرا را به تفصیل از برای دانیال نقل كرد، دانیال خود را به پادشاه رسانید و مهلت طلبید كه تعبیر خواب را اعلام كند و بعد از حصول مهلت به خانهی خود رفته با سه نفر دیگر از پیغمبران و بزرگان بنیاسرائیل حل این مشكل را از حلّال مشكلات مسألت نمودند و در شب خداوند عالم مقدّمه را بر حضرت دانیال ظاهر ساخت و آن حضرت بعد از قیام به أدای شكر و ثنای حضرت باری سركردهی جلّادان را اعلام بخشید و او آن حضرت را به تعجیل نزد پادشاه برد و به عرض رسانید كه دانیال آمده كه حكایت خواب را با تعبیر بیان سازد، پادشاه او را نزد خود طلبیده گفت كه: آیا تو خواب مرا میدانی و تعبیر او را میگوئی؟ دانیال گفت كه هیچیك از بنی آدم این سر را نمیتواند گفت و عالم به آن خدای خالق آسمان است و میخواهد در این خواب خبر دهد تو را از اموری كه واقع خواهد شد در روزگاران بعد و نه این است كه من به عقل خود خبر میدهم ترا بلكه به اعلام خداست خبر دادن. ای پادشاه در خواب دیدی كه صنم بزرگی كه قدش بلند بود و شكوه او بسیار بود در برابر تو ایستاده بود و سر آن صنم از طلای خالص بود و سینه و بازوی آن نقره بود و شكم و رانش از مس بود و ساق او از آهن بود و پاهای او بعضی از آهن و بعضی از سفال بود. و بعد از آن دیدی كه سنگی از كوه رها شد و بر پاهای آن صنم كه از آهن و سفال بود خورد و آن صنم را خورد كرد و باد اجزاء آن را متفرق كرد و اثری از آنها باقی نماند و آن سنگ بزرگ شد مثل كوه و تمام روی زمین از آن پر شد.
این است خواب تو و تعبیر آن اینست كه توئی پادشاه و پادشاه پادشاهان كه خالق آسمان و زمین است پادشاهی و حسن و قوّت و عزت به تو بخشید و مسلط كرد تو را بر ساكنان روی زمین از بنی آدم و حیوانات صحرا و مرغان هوا، توئی آن سر كه در آن صنم طلا بود. و بعد از تو برخیزد پادشاهی دیگر كه از تو پستتر باشد و پادشاه سومین كه از مس بود مسلط شود بر همهی روی زمین و پادشاه چهارم باشد قوی چون آهن و همچنان كه آهن خورد میكند و میتراشد همهی آنها را خورد كند و آنچه دیدی كه پاهای او و انگشتان او بعضی از آنها سفال كوزهگری بود و بعضی از آنها آهن بود پادشاهی ایشان دو صنف باشد بعضی قوی باشند و بعضی ضعیف و این دو صنف به یكدیگر مخلوط نشوند همچنان كه آهن مخلوط نشود به سفال و در ایام این دو پادشاه برانگیزاند خدای آسمان پادشاهی كه در روزگاران تبه نشود و پادشاهی را به قوم دیگر وانگذارد و خورد كند و تمام كند همهی این پادشاهان را و او بماند در روزگاران. و آنچه دیدی كه از كوه سنگ بخودی خود رها شد و كسی مباشر آن سنگ نبود و خورد كرد آهن و مس و سفال و نقره و طلا را اشاره است به اینكه آنچه را دیدی البته خواهد شد و راست است خواب تو و معتبر است تعبیر آن.
و بعد از این مراتب مذكور است كه بخت النصر تعظیم و توقیر دانیال را به عمل آورده بخشش بسیار به آن حضرت كرده او را مسلط بر تمام مملكت بابل كرد و دانیال به اطلاع. پادشاه هریك از بزرگان بنیاسرائیل را به خدمتی از خدمات ملكی مأمور ساخته خود در خدمت پادشاه بود.
(مؤلف گوید) كه آنچه از این كلام مستفاد میگردد این است كه پادشاهی از زمان بخت النصر تا آخر عالم در پنج سلسله بوده باشد و سلسله اول همان سلسله است كه بخت النصر از ایشان بوده و علامت سلسلهی دوم این است كه از سلسلهی اول پستتر و ضعیفتر باشند و علامت سلسلهی سوم این است كه عالم گیر بوده باشد و بر تمام روی زمین مسلط شود و علامت سلسلهی چهارم اینكه دو سلسله با یكدیگر بزرگ شوند و با یكدیگر آمیخته باشند اما با یكدیگر مخلوط و ممزوج نشوند و یكی از آن دو سلسله كه تعبیر آهن است بسیار قوی باشند و سلسلهی دیگر كه تعبیر سفال است و در عبارت كتاب دانیال «حَسَفْ طِینا» مذكور است ضعیف باشند و علامت سلسلهی پنجم این است كه تمام هر چهار پادشاه را بشكند و ضعیف نشود و همیشه باقی ماند و پادشاهی را به سلسلهی دیگر ندهد و به قومی دیگر وا نگذارد و خورد كند آهن و مس و سفال و نقره و طلا را. و سایر این علامات كه در پنجم مذكور است باید كه اثری از هریك از پادشاهان اربعه تا ظهور پنجم باقی باشد وإلّا صادق نخواهد بود كه سلسلهی پنجم در روزگار آن پادشاهان پیدا شود و خورد كند آهن و مس و سفال و نقره و طلا را.
و علماء بنیاسرائیل هریك از این سلسلهها را ملكوت اسم گذارده و در میان ایشان در تعیین ملكوت اول و دوم و سوم خلافی نیست و اختلاف ایشان در ملكوت چهارم بسیار است و ملكوت پنجم را هنوز منتظرند و میگویند كه آن ملكوت ماشیح است و ماشیح به اعتقاد ایشان همان كس است كه انبیاء به وجود او بشارت دادهاند، و آنچه در تعیین ملكوتها گفتهاند اینست كه بخت النصر به تصریح حضرت دانیال ملكوت اول است و پادشاهان مجوس كه بعد از بخت النصر به هم رسیدند كه كورش و داریاوش از ایشان است ملكوت دوماند، و مراد از ملكوت سوم اسكندر رومی است و در ذكر ملكوت چهارم سه فرقه شدهاند: فرقهای گفته كه ملكوت چهارم قیاصرهاند كه در روم میبودند و طیطوس رومی كه بیت المقدس را دفعهای دیگر خراب كرد از ایشان است و فرقهی دیگر گفتهاند كه مراد از ملكوت چهارم ملكوت اسلام است كه در بنیاسرائیل به ملكوت قیداریة و ملكوت بنیاسماعیل مذكور است و قیاصره را داخل ملكوت سوم میگیرند و فرقهی ثالثه ملكوت چهارم را مركب از قیاصره و قیداریه گرفتهاند و در نظر تمام ایشان همین مطلب بوده كه عبارت بنحوی درست كنند كه هنوز داخل ملكوت پنجم نشده باشد و از ابحاثی كه بر هریك از مذاهب ثلاثه وارد میآید غافل شدهاند یا تغافل كردهاند و ما بعد از اینكه عبارت را موافق علامات كه حضرت دانیال فرموده و مطابق آنچه در تواریخ عالم مذكور است معنی كردیم اشاره به بعضی از آن ابحاث خواهیم كرد. والله ولی التوفیق.
آنچه از تدرّب در كتب تواریخ مع اختلافها معلوم میشود اینست كه اول پادشاهان عالم پیشدادیان كه اول ایشان كیومرث است بوده باشد و بعد از انقضاء دولت ایشان پادشاهی به كسانی كه ایشان را، كیان میگفتند و اول ایشان كیقباد بود تعلق گرفت و بعد اسكندر رومی بر عالم مسلط شده ملوك طوائف شد و بعد از ملوك طوائف به طائفهی دیگر كه به ساسانیان شهرت دارند تعلق یافت و ساسانیان به ظهور دولت اسلام منقرض شدند و این سلسله پادشاهان بزرگ عالم بودند و سایر سلسلها یا تابع بعضی از این پادشاهان بوده در ناحیهای از نواحی مملكت به حكومت اشتغال داشتند یا اینكه ذیل یكی از پادشاهان بزرگ بوده و در حكم همان ملكوت بودند یا پادشاهی ایشان مختص به شهری و ولایتی بود و در تعداد پادشاهان عالم نبودند، مثل فراعنهی مصر و پادشاهان بنیاسرائیل و عمالقه و امثال اینها، بلی در زمان ظهور پادشاهان ساسان در میان عرب پادشاهان به هم رسیدند و بزرگی ایشان بسیار شد و با وجود این ساسانیان را خدمت میكردند و در جنب ساسانیان بسیار ضعیف بودند.
و بباید دانست كه آنچه علماء تواریخ در احوال بخت النصر گفتهاند اختلاف بسیار كردهاند: بعضی گفته كه در ایام پسر گودرز بود و از جانب كیان حاكم بابل بود و مسعودی او را از جانب لهراسب حاكم بابل دانسته، اما در ذكر پادشاهان كلدانیین او را شمرده و كلدانیین به تقریر مسعودی چهل و پنج نفر بودند كه در بابل زمین فرمان فرما بودند و اول ایشان را نمرود جبّار گفته و سی و سوم ایشان را بخت النصر جبّار ذكر كرده. و از این تقریر معلوم شد كه مسعودی كلدانیین را در زمان بخت النصر تابع فرس میدانسته.
و بعضی از مورخین، بخت النصر را پادشاه مستقل بر سر خود نقل كرده و این قول موافق است با اعتقاد یهود. و به هر تقدیر غرض از ملكوت اول بنص حضرت دانیال بخت النصر است و چنانچه بخت النصر پادشاه مستقل بوده باشد خواه از كلدانیین و خواه از غیر ایشان و از كیان نباشد مراد از ملكوت دوم كیان خواهد بود از لهراسب و گشتاسب و مابعدهما.
و بعضی از علماء تواریخ، تاریخی به طریق جدول به عبارت تركی نوشته و در آنجا تصریح كرده به اینكه كورش مجوس گشتاسب است و ضعف گشتاسب در سلطنت مشهور است.
و علامت ملكوت سوم حضرت دانیال بر غیر اسكندر رومی صدق نمیكند زیرا كه پادشاهی كه عالم گیر باشد و تمام ربع مسكون را سیر كند و بعد از حضرت دانیال باشد و ملكوت دوم بدست او تمام شود بغیر از اسكندر رومی نیست.
و مراد از ملكوت چهارم باید ساسانیان باشند، زیرا كه تمام علامات كه حضرت دانیال فرموده بر ایشان صدق میكند، به جهت اینكه ایشان با پادشاهان عرب با یكدیگر بزرگ شدند و این بعد از ملوك طوائف بود و پادشاهان عرب از ایشان ضعیفتر بودند و پیوسته خدمت ایشان را میكردند و به مصالحه و مهادنه روزگار میگذرانیدند و با ایشان آشنا بودند، نهایت مخلوط به ایشان نمیشدند زیرا كه مراد از مخلوط شدن چنانچه علماء یهود تصریح كردهاند تزویج كردن است و پادشاهان عرب با اینكه از فرس ضعیفتر بودند هرگز به تزویج كردن با ایشان راضی نشدند و خبر كشتن كسری نعمان را در این خصوص مشهور است و واقعهی عظیمه كه بنی شیبان را با كسری در خصوص دختر نعمان اتفاق افتاده در ألسنه و افواه مذكور و شعراء عرب در این خصوص اشعار بسیار گفتهاند و ابن خاتون عاملی این حكایت را به تفصیل در كتاب سوانح الرضیة نقل كرده.
و آنچه حضرت دانیال خبر داده كه ملكوت چهارم كه از آهن است بر همه غالب باشد در پادشاهان آل ساسان ظاهر بود، زیرا كه نقل كردهاند كه روزی كه نامهی جناب خاتم پیغمبران به خسرو پرویز كه یكی از پادشاهان ساسان است رسید هفت پادشاه كه یكی خاقان چین و دیگری رای هند بود در پایهی سریر او حاضر بودند، پس باید مراد از آهن پادشاهان اهل ساسان و مراد از خسف طینا عربند و تمام علامات درست آمد.
و آنچه در وصف ملكوت پنجم فرموده بر ملكوت اسلام كه قیداریه است درست میآید، زیرا كه ایشان بزرگ شدند در روزگار همهی آن پادشاهان در وقتی كه ساسانیه و عرب پادشاه بودند و اسكندریه نیز در روم هنوز برپا بودند و كیان و اشكیان نیز در دولت ساسانیان صاحب اعتبار و سردار و فرمانروا بودند و تمام اینها در دست اسلام برطرف شدند و حال اثری از هیچ طائفه از طوائف نیست و اسلام پر كرد اطراف عالم را به اسم و آوازهی خود.
پس معلوم شد كه غرض از ملكوت چهارم ساسانیه و عرب بودند و از پنجم اسلام و سخن فرقهی اوّلی از علماء یهود كه ملكوت چهارم را به قیاصره تعبیر كردهاند بیجاست، زیرا كه باید ملكوت چهارم دو صنف باشند و با هم و غیر مخلوط به هم و قیاصره یك طائفه بودند. و همچنین بر قول فرقهی دیگر كه به قیداریه قرار میدهند نیز همین بحث وارد میآید و بر هر دو قول و قول ثالث كه به قیاصره و قیداریه با هم قرار میدهند لازم میآید كه ساسانیه را مطلقاً التفات نفرموده باشد، با اینكه ایشان پادشاهان بزرگ و صاحب تسلط بودند.
و بر قول اول لابد قیداریه ملكوت پنجم میشود، یا اینكه تأویل كند و بگوید كه قیداریه را نیز مثل ساسانیه انداخته و همین قیاصره را كه ذیل اسكندریهاند و فی الحقیقه پادشاهان علی حده نیستند ذكر كرده.
و بر قول ثالث كه ملكوت چهارم را مشترك میان قیاصره و قیداریه میگیرند بحثی دیگر لازم میآید و آن اینست كه معنی با هم بودن و بهم مخلوط نشدن باطل میشود، زیرا كه اول دولت قیداریه آخر دولت قیاصره بود و هرگاه جایز باشد كه دو سلسله با هم نباشند به یكدیگر ضم كرده به یك ملكوت تعبیر كنند، چرا جایز نباشد كه تمام پادشاهان عالم را به یكدیگر منضم ساخته به یك ملكوت تعبیر شود و خواب بخت النصر بی مصرف شود.
و از این مراتب تماماً قطع نظر نموده میگوئیم كه منتهای مطلب یهود اینست كه به ثبوت رسانند كه هنوز ملكوت چهارم تمام نشده و وعدهی ظهور ملكوت پنجم نرسیده و آن در وقت ظهور ماشیح كه در آخر دنیاست خواهد بود و ثبوت این مطلب مادام كه كلام حضرت دانیال بی معنی و دروغ نسازند به كرسی نمینشیند، زیرا كه از كلام آن حضرت معلوم شد كه باید صاحب ملكوت پنجم در روزگاران این پادشاهان به هم رسد و او ایشان را تمام كند و حال هیچ اثری از آثار آن پادشاهان كه تعبیر طلا و نقره و مس بودهاند نیست و تمام برطرف شدهاند.
و ایضاً باید دانست كه متقدّمین علماء بنیاسرائیل در تفسیر آیهای كه در نشان چهاردهم كتاب زكریّای پیغمبر مذكور است و آن آیه اینست كه «وَهَا یَا یُومْ إحَاد» إلی آخرها، یعنی باشد یك روز كه آن ظاهر است در پیش خدا نه روز باشد و نه شب در وقت غروب روشنائی ظاهر شود. (2) تصریح كردهاند كه غرض از آن وقت كه نه روز باشد و نه شب ایام دولت چهارم ملكوت است و روشنائی ظاهر شدن اول ایام ملكوت پنجم است. و تصریح كردهاند كه ایام چهار ملكوت هزار سال است و تمام علماء ایشان از متقدّمین متأخرین متّفقند كه ابتداء دولت بخت النصر در سنهی سه هزار و سیصد و نوزده از هبوط آدم بوده و همچنین متّفقند كه هجرت حضرت خاتم الانبیاء در چهار هزار و سیصد و سی و چهار بوده و این دو تاریخ یك هزار و پانزده سال میشود و ظهور اسلام به چند سال قبل از هجرت بود، پس هزار سال كه ایشان قرار دادهاند درست شد و در اول ظهور اسلام وعدهی ظهور ملكوت پنجم رسید.
(مؤلف گوید) كه این زكریا غیر از زكریّا پدر یحیی است و از زكریّا پدر یحیی در میان یهود مطلقاً خبری نیست، چنانچه سابق بر این اشاره شد.
نمایش دوم در ذكر چهار حیوان
در فصل هفتم از كتاب دانیال (3) مذكور است كه در سال اول پادشاهی بلَشْئَصَرْ پادشاه بابل حضرت دانیال شبی در خواب دید كه در اطراف عالم دریای بزرگی پیدا شد و از آن دریا چهار حیوان بزرگ بیرون آمد كه هریك مغایر دیگری بود:حیوان اول به شكل شیر بود و پرها داشت مثل پرهای كركس و بعد از بیرون آمدن از دریا پرهای او ریخته و بر پاهای خود مثل آدمیان ایستاد و داده شد به او دل آدمیزاد.
و حیوان دوم به شكل خرسی بود و آمد و در پهلوی آن یك ایستاد و سه استخوان چون دنده در میان دندانهای او بود گفتند به او برخیز و بخور گوشت بسیار.
و حیوان سوم به صورت پلنگ بود و چهار پر داشت مثل پر مرغ و چهار سر داشت و داده شد به او تسلط.
و حیوان چهارم شكل مهیب داشت و قوی بود بسیار و دندانهای او از آهن بود و بزرگ بود میخورد و خورد میكرد و آنچه باقی میماند پایمال میكرد و این حیوان از جمیع آن حیوانات عجیبتر بود و ده شاخ داشت.
دانیال میفرماید كه: چون در آن شاخها نگریستم دیدم كه شاخ كوچكی از میان آن شاخها بیرون آمد و سه شاخ از آن شاخها كنده شد و افتاد از پیش آن شاخ كوچك و بر شاخ كوچك او چشمان بود مثل چشم آدمی و دهنی بود كه سخنان بزرگ میگفت و بعد از آن دیدم كه كرسیها گذاشته و پیری سالخورده بر بالای آن نشست كه لباس او مثل برف سفید بود و موی سرش پاكیزه بود و كرسی او چون شعلهی آتش سوزان بود و رودخانهای از آتش از پیش او بیرون میآمد و كشیده میشد و هزار هزار از خدمتكاران او را خدمت میكردند و بسیار بسیار در پیش او ایستاده بودند و به دیوان كردن نشست و كتابها گشوده شد و دیدم كه آن شاخ سخن میگفت و دیدم كه كشته شد و سوخته شد آن حیوان و باقی حیوانات سلطنت از ایشان گرفته شد و مهلت داده شدند تا وقت وعده و دیدم در میان این از آسمان كسی به صورت انسان آمد تا رسید به نزد آن پیر كه بر كرسی نشسته بود و به او داده شد تسلط و عزت و پادشاهی و مقرر شد كه همهی قومها و امتها و اهل لغتها او را خدمت كنند و تسلطی به او داده شد كه از او باز گرفته نشود و پادشاهی به او داده شد كه تباه نشود.
و من از این احوال پریشان خاطر شدم و به نزدیك یكی از آنها كه ایستاده بودند رفتم و از او استفسار كردم گفت: تعبیر اینها این است كه چهار حیوان كه دیدی چهار پادشاه باشند كه در روی زمین به هم رسند و بعد از ایشان پادشاهی كنند خاصان بلند مرتبه «وَیحَسْنَوُنْ مَلْخُوتَا عَدْ عَالْمَا وَ عَدْ عَالَم عَالَمْیَا» یعنی و نیكو نگاهدارند پادشاهی را تا عالمها و تا عالم عالمها.
دانیال میفرماید: كه خواستم تحقیق كنم حیوان چهارم را كه عجیبتر از همهی آنها بود و بسیار مهیب بود و دندان آهن داشت و ناخن مس داشت و میخورد و خورد میكرد و پایمال میكرد و سؤال كردم از ده شاخ كه در سر داشت و از شاخ دیگر كه بیرون آمد و از افتادن سه شاخ و چشمهای آن شاخ و دهن آن و سخن گفتن بزرگ آن و از اینكه آن شاخ كوچك جنگ كرد با خاصان و غالب شد و از اینكه عتیق روزگاران بیامد و دین داد به خاصان بلندمرتبه و اینكه دیدم كه وقت رسید و پادشاهی را نیكو قبول كردند خاصان؟
چنین گفت كه: حیوان چهارم پادشاه چهارم باشد كه در زمین به هم رسد كه عجیبتر از آن سه پادشاه باشد بخورد همهی زمین را و بكوبد و خورد كند و شاخهای ده گانهی او ده پادشاه باشند كه برخیزند و بعد از ده پادشاه پادشاهی برخیزد كه عجیبتر از ایشان باشد سه پادشاه را برطرف كند و سخنان از جانب بالا گوید و به خاصان بلندمرتبه ناسزا گوید و خواهش كند تغییر دادن وقتها و شریعت و داده شود به دست او تا وقت و در وقت و نصف وقت و اینكه به دیوان بنشست بگردانید و نیست كرد و كم كرد پادشاهی او را تا آخر و پادشاهی و سلطنت و بزرگی كه پادشاهی تمام عزیز آسمان بوده باشد بخشیده شود به قوم خاصان بلندمرتبهی پادشاهی او پادشاهی عالم است و هر سلطانی برای او خدمت كنند و سخن او را بشنوند.
دانیال میفرماید: تا اینجا بود آخر سخن و من بسیار آشفته شدم و این سخن را در دل نگاه داشتم.
(مؤلف گوید) كه علماء یهود تماماً در این مقام ذكر كردهاند كه مقصود از این نمایش و نمایش صنم یكی است و تعبیر سه حیوان اول همان تعبیر سه ملكوت اول آن نمایش است و چون در این سه ملكوت اختلافی نكردهاند در این سه حیوان نیز اتفاق دارند و اختلاف ایشان در تعبیر حیوان چهارم مثل اختلافی است كه در تعیین ملكوت چهارم مذكور شد و همان اقوال بعینها در این مقام مذكور است.
و یوسف بن كوریون در كتاب تاریخ خود میگوید: كه بعد از مردن اسكندر یویانی مملكت را چهار امیر او تقسیم كرده هریك در ربعی فرمان فرما شدند و بعد از گذشتن روزگاری قیاصره به هم رسیده آن سلسلههای چهارگانه را برطرف كردند.
و گویا ابن كوریون مصداق چهار پر و چهار سر حیوان سوم را كه به اتفاق جمیع علماء یهود اسكندر است این چهار امیر میدانسته، فلهذا در اول ذكر قیاصره تصریح میكند با اینكه اینست تعبیر حیوان چهارم كه در كلام دانیال مذكور است. نهایت چون یوسف مذكور معاصر سلطان هشتم از قیاصره بوده نتوانسته كه تحقیق كند كه غرض از ده پادشاه كیست و كدام است و مقصود از آن شاخ كوچك چیست.
و خلاصهی كلام ابن كوریون در این مقام اینست كه: پادشاه هشتم از قیاصره كه پدر طیطوس رومی بود به محاصرهی بیت المقدس آمد و مدتی به محاصره قیام نمود تا اینكه خبر برطرف شدن قیصر هفتمین رسید و سلطنت روم به پدر طیطوس قرار گرفت و او پسر خود را بر لشكری كه به محاصره مشغول بودند سردار كرده خود به دارالملك رفت و طیطوس بر بیت المقدس تسلط یافت و آن را خراب كرد و بنیاسرائیل را اسیر كرد و ایشان را ذلیل ساخت.
و صاحب تاریخ كه یوسف بن كوریون است، گفته كه من در جمیع مقدمات حاضر بودم و همه را برأی العین مشاهده كردم. و چون سایر مفسّرین یهود مقصودی و مقصدی به غیر از این نداشتهاند كه سخنی بگویند و عبارت را به طریقی معنی كنند كه هنوز زمان ملكوت چهارم باقی باشد و نوبت دولت به خاص خاصان نرسیده باشد و مطلقاً در بند اینكه آنچه میگویند مربوط است یا نه و موافق علامت درست میآید یا نمیآید نبودهاند و به اعتقاد خویش صنم را حسب الخواهش خود معنی كردهاند لهذا در این مقام زیاده بر اینكه مقصود از این و آن نمایش یكی است چیزی نگفتهاند.
و والد فقیر (4)در رسالهی موسومه بأنباء الانبیاء كه بعد از تشریف به شرف اسلام به تصنیف آن موفق شدهاند، تعبیر سه حیوان اول كه اثبات و نفی مطلبی بر آن موقوف نبوده از علماء یهود پذیرفتهاند و در تعبیر حیوان چهارم متابعت یوسف بن كوریون كه فی الحقیقه اعلم و اقدم آن سلسله است نبوده كلام او را بر طائفهی یهود حجت ساخته در اتمام آن فرمودهاند: كه مراد از شاخ كوچك طیطوس است كه بر بیت المقدس مسلط شد و خاصان بلندمرتبه بنیاسرائیل را ذلیل كرد و بیت المقدس را خراب كرد و خواست كه شریعت خدا را تغییر دهد.
و در تفسیر اینكه داده شود به او وقت و دو وقت و نصف وقت میفرمایند كه شاید مراد از وقت دویست و ده سال بوده باشد و مراد از دو وقت دو چندان كه عبارت از چهارصد و بیست سال بوده باشد و مراد از نصف وقت یك صد و پنج سال بوده باشد كه مجموع آن هفتصد و سی و پنج سال بوده باشد و در اثبات این مدعا محتاجیم به دو مقدمه:
«اول»- در توجیه تفسیر یك وقت به مدت دویست و ده سال.
«دوم»- در اثبات امتداد مدت پادشاهی ملكوت به مدت هفتصد و سی و پنج سال.
اما توجیه تفسیر یك وقت به مدت مذكوره اینست كه ابتدا رفتن یعقوب و فرزندانش به مصر تا وقت بیرون آمدن بنیاسرائیل از آنجا كه در این زمان در تعب و مشقت بودند دویست و ده سال بوده، پس مراد از یك وقت همین قدر مدّت خواهد بود.
و اما امتداد مدت پادشاهی ملكوت چهارم به این نهج است كه در تاریخ یوسیفون در آخر فصل سوم مذكور است ابتدا پادشاهی ملكوت چهارم با ابتدا پادشاهی هشمونائیم كه یكی از پادشاهان بنیاسرائیل است موافق بود و از ابتدا پادشاهی هشمونائیم تا خراب شدن بیت المقدس در مرتبهی ثانی دویست و شش سال گذشته بود و از هبوط آدم تا خراب شدن بیت المقدس در مرتبهی ثانی سه هزار و هشتصد و بیست و هشت سال گذشته بود و بعثت خاتم النبیین (صلی الله علیه و آله) در چهار هزار و سیصد و سی و چهار بود و بیست و سه سال بعد از بعثت آن حضرت مسلمانان بر سر بقیّهی ملكوت چهارم كه پادشاه ایشان هرقل بود رفتند و ایشان را برطرف كردند. بنابراین ابتدا پادشاهی ملكوت چهارم تا وقتی كه هرقل پادشاه آخر ایشان برطرف شده است هفتصد و سی و پنج سال میشود و شبههای نیز كه بعد از انقضاء ملكوت چهارم ابتداء ملكوت پنجم است، پس مراد از ملكوت پنجم اسلام است و ایشانند خاص خاصان.
تمام شد خلاصهی كلام و الدم علیه الرحمه و فقیر را هنوز در این مقام شبهه چند به خاطر میرسد:
«اول»- اینكه در كلام حضرت دانیال تصریح شده است كه آن پادشاه كه تعبیر شاخ كوچك است بعد از ده پادشاه به هم رسد و طیطوس به اعتقاد یوسف بن كوریون بعد از هشت پادشاه بوده و آنچه مسعودی در مروّج الذهب نوشته اینست كه طیطوس بعد از شش پادشاه شد به شراكت دیگری و تنهائی پادشاه نبود و اینكه از كلام حضرت دانیال چنین مستفاد میگردد كه باید پادشاه ملكوت چهارم یازده باشد ده نفر تعبیر ده شاخ و یك نفر كه در آخر است تعبیر شاخ كوچك و قیاصره بنابر آنچه مسعودی نوشته از اول تا قسطنطین كه یكی از پادشاهان بزرگ ایشان است و او همان پادشاه است كه از بت پرستی بیرون آمد داخل دین نصرانیّت شد زیاده از چهل نفر بودهاند و همچنین از قسطنطین تا هرقل جمع كثیر از ایشان به سلطنت رسیدهاند و آنچه بعضی در تعیین ده نفر گفتهاند كه همان هشت نفر كه یوسف بن كوریان اسم ایشان را مذكور كرده است با قسطنطین و هرقل ترجیح بلا مرجّح و سخن بی دلیل است و اعتمادی بر آن نیست.
«دوم»- اینكه قیاصره وقتی تعبیر حیوان چهارم میشوند كه تعبیر اول بخت النصریه بوده باشند و ظاهر كلام حضرت دانیال اینست كه این چهار پادشاه بعد از این نمایش به هم رسند، زیرا كه در كلام آن فرشته كه از برای دانیال حیوانات را تفسیر میفرمود لفظ «یَقُومُونْ» به صیغهی مضارع مذكور است و مضارع به لغت عبری به معنی ماضی دیده نشده و این نمایش از برای دانیال در زمان بلشئصر پسر بخت النصر اتفاق افتاد و در آن وقت پادشاهی بخت النصریه برپا شده و مدتی بر آن گذشته بود، بلكه قریب به اتمام رسیده بود.
و اگر كسی گوید كه چون در نمایش صنم از تمام مفسرّین كلام دانیال تخلف ورزیدی و ملكوت چهارم را به آل ساسان تعبیر كردی و حال اینكه هیچیك از ایشان این سخن را نگفته بودند بلكه به آن راضی نیز نبودند، پس تو را چه چیز مانع است كه به ایشان در این سخن كه مراد از دو نمایش یكی است موافقت نمائی و این را نیز به همان آل ساسان تعبیر كنی؟
جواب میگوئیم: كه ما در این رساله التزام كردهایم كه سخن بی دلیل نگوئیم و از كسی نپذیریم و در بند رضامندی احدی به غیر از خدای خالق آسمان و زمین نباشیم و از سرزنش كسی نیندیشیم و آنچه را حقّ میدانیم و به كرسی میتوانیم نشانید بگوئیم و چنانچه خواهیم كه این نمایش را همان صنم ذكر شد تفسیر كنیم از عهدهی آن بیرون نخواهیم آمد، زیرا كه معلوم نیست كه مقصود از حیوان اول كیست و برپا ایستادن او و داده شدن به او دل آدمیزاد اشاره به چیست و چرا به شكل شیر بود و پرها بسان كركس داشتن و بعد از بیرون آمدن ریختن چه مقصود است، همچنین سایر حیوانات و جزئیات صفات آنها مبهم مانده، پس از تعیین و تفسیر آن گذشتن و آن را حواله به اهل آن نمودن اولی خواهد بود.
عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ
و آنچه بر سبیل احتمال در این مقام مذكور میشود این است كه شاید مقصود از این نمایش و نمایش صنم غیر یكدیگر بوده باشد، زیرا كه نمایش صنم از بخت النصر اتفاق افتاده بود و آن اشاره بود به اموری كه در مملكت او و ما حوی اتفاق میافتاد و احوال پادشاهانی بود كه بر ملك بابل و آن سرزمینها مسلط خواستند شد و این نمایش تعلق به حضرت دانیال داشت.
و ظاهر این است كه ذكر پادشاهان بیت المقدس و احوال آن سرزمین و چگونگی حال بنیاسرائیل بوده باشد، پس هر دو را حمل بر یك معنی كردن بعید خواهد بود.
و یكی از مؤیدات قویّهی ما در اینكه ملكوت چهارم نمایش صنم را به آل ساسان تعبیر كردیم و به قیاصره تعبیر نكردیم همین بود كه قیاصره را هرگز بر مملكت بابل و آن ولایات كه در تصرّف بخت النصر بود تسلطی به هم نرسید و همیشه آل ساسان بر آن زمین مسلط بودند. و مبادا یهودی را از مطالعهی این فصل بخاطر رسد كه اعتراف و اقرار ما به عجز از فهمیدن مقصود از این فصل كلام حضرت دانیال موجب ضعف ادّلهی دالّه بر اصل مطلب كه اثبات نبوت خاتم انبیاء است میشود، زیرا كه بعون الله تعالی ما اثبات آن مطلب را به وجوه مختلفه نموده و خواهیم نمود و از اینكه ما این فصل را نفهمیدیم دلیل یهود نمیشود، زیرا كه ایشان نیز در نفهمیدن با ما شریكند.
نمایش سوم در ذكر غوچ و بز
در فصل هشتم كتاب دانیال (5) مذكور است كه در سال سوم از پادشاهی بلشئصر بعد از آنكه نمایش اولین بر من ظاهر شده بود و در كنار آن رودخانهای ایستاده بودم چشم را گشاده دیدم كه یك غوچ در كنار آن رودخانه ایستاده بود و شاخها داشت و آن شاخها بلند بود و یكی بلندتر بود از دومین و آن بلندتری بالا رونده بالا رونده بود در دیگری و آن غوچ شاخ میزد به جانب مغرب و جنوب و شمال و هیچ حیوان در پیش او نمیایستاد و خلاص كننده نبود حیوانات را از دست او و آنچه خواهش او بود میكرد و بزرگ شد.و بعد از آن بزی را دیدم كه از همهی بزها كوچكتر بود از جانب مغرب آمد و بر همهی روی زمین سیر كرد و نبود پاهای او رسنده به زمین و از میان دو چشم او شاخی نمودار شد و بیامد به نزدیك آن غوچ كه در كنار رودخانه ایستاده بود و حمله كرد بر او بزد او را و بر هم شكست شاخهای او را و آن غوچ نتوانست كه در پیش او بایستد و او را به زمین انداخت و پایمال كرد و نبود خلاصی دهندهای مر آن غوچ را از دست آن بز و آن بز كوچك بسیار بزرگ شد و آن شاخی كه داشت به خودی خود شكسته شد و برجای آن چهار شاخ دیگر برآمد كه محاذی چهار طرف آسمان بود و از یكی از آن چهار شاخ یك شاخ دیگر بیرون آمد و بزرگ شد تا جنوب و مشرق و بیت المقدس و بزرگ شد تا به سپاه آسمان رسید و سپاه آسمان و ستارههای آن را بر زمین انداخت و پایمال كرد و از او برخواسته شد قربانی دائمی و انداخته شد جای خاص آن و كرد آنچه كرد و فیروزی داده شد.
(مؤلف گوید) كه آنچه در این مقام به غوچ تعبیر كرده شد در كتاب دانیال به لفظ ایل مذكور است و چون مفسّرین یهود ایل را به غوچ تفسیر كرده بودند ما نیز متابعت ایشان كردیم و إلا ظاهر اینست كه ایل به معنی كبش كه نوع ذكور معز است بوده باشد چنانچه در عربی به این معنی آمده.
و بالجمله مقصود از این كبش سلسلهی مجوسیّهاند كه پیش از اسكندر سلطان و فرمان فرما بودند و سلطنت ایشان به همهی اطراف عالم سوای مشرق زمین كه در تصرف سلاطین ترك بود و پیوسته با مجوسیّه جدال میكردند رسیده بود و پادشاهان اطراف از جنوب و مغرب و شمال منقاد ایشان بوده فرمایشات ایشان را به جز اطاعت چاره نداشتند و از همهی آن پادشاهان كه تابع مجوس بودند اهل روم ضعیفتر و كوچك بودند، فلهذا در این نمایش اسكندر را به بز كه نوع اناث كبش است تعبیر فرمودند كه از همهی بزها كوچكتر بود و شاخ بزرگ آن بز خود اسكندر است كه بر پادشاهان مجوس مسلّط شد و ایشان را شكست و بخودی خود مرد و كسی او را برطرف نكرد و بعد از او آن چهار امیر كه یوسف بن كوریون نقل كرده به سلطنت رسیدند و هریك در ربعی سلطنت كردند و تعبیر آن چهار شاخ كه بجای یك شاخ روئیده ایشانند و از یكی از آن امیران كه در مملكت روم فرمان فرما بود قیاصره كه تعبیر آن شاخ است كه از یكی از آن شاخها روئیده بیرون آمده بسیار بزرگ شدند و سلطنت و عظمت ایشان بسیار شد و با بزرگان بنیاسرائیل كه در آن زمان خداپرست و خوبان منحصر به ایشان بود و ستارههای راه هدایت و لشكر خدا بودند جنگها كردند و آخر الامر طیطوس بر بیت المقدس مسلط شد. و آن مكان مقدس را خراب كرد و رسوم و شریعت بنیاسرائیل كه عمدهی آن قربانی كردن در بیت المقدس بود از میان برخواسته شد و آن مكان شریف خراب و بایر ماند و آنچه خواست از جور و تعدی كرد.
و مخفی نماناد كه آنچه در این نمایش مذكور است كه آن شاخ از یكی آن شاخهای چهارگانه بیرون آمد مؤید است بر آنچه در نمایش صنم مذكور شد كه قیاصره ذیل اسكندریهاند. و الله تعالی یعلم.
برگشتیم به تتمهی كلام حضرت دانیال، آن حضرت میفرماید كه شنیدم كه فرشتهای با فرشتهای سخن میگفت و سؤال او این بود كه «عَدْ مَانی هَحَازُوْن هَتَامِیْد وَهَپِشَع قُومِمْ تِتْ وَ قُدَشْ وَصَبَامِرْ مَس» معنی تحت اللفظ این فقره این است كه تاكی این وحی این دائمی و این گناه شوم داده شود و قدوس و سپاه پایمال باشد. (6)
و والد فقیر (7) در رسالهی انباء الانبیاء میفرماید كه حاصل معنی این سؤال این است كه پرسید تا كی خواهد بود این وحی و نمایش كه تفصیل آن مذكور شد كه عبارت از گزارش احوال سه سلسلهی ملكوت باشد.
غرض اینكه میپرسد كه نهایت مدّت پادشاهی سه پادشاه كه تسلط ایشان غضب خداست كی خواهد بود و تا كی خواهد بود دائمی، یعنی حكم قربانی كه از جملهی عبادات بنیاسرائیل بود تا كی خواهد بود و حكم آن باقی و منسوخ نخواهد بود و تا كی خواهد بود این گناه شوم، یعنی آن بت پرستی تا كی رواج خواهد داشت و قدوس و سپاه تا كی پایمال خواهند بود، یعنی بیت المقدس و لشكر خدا تا كی پایمال این جماعت بت پرستان خواهند بود.
و بعد از سؤال آن فرشته جواب داد و در جواب خطاب به حضرت دانیال نمود، چون غرض از سؤال و جواب اعلام آن حضرت بود و الفاظ جواب این است «وَیُومَر إلی عَد عِرَبْ بُقَرْ ألفَیْم وَشِلُشْ مِاوْت وَ تِصدَقْ قُدَش» یعنی به من گفت تا پسین و بامداد دو هزار و سیصد و راست شدن قدوس. (8)
بدان كه بعضی از مفسّرین كلام حضرت دانیال دو هزار و سیصد را به دو هزار و سیصد روز تعبیر كردهاند و بعضی از تفسیر آن ساكت ماندهاند و بعضی به امور چند وارد آوردهاند كه درست نیامده و خلاف آن ظاهر شده. و آنچه والد فقیر در تعیین آن گفته به حسب ظاهر درستتر میآید و آن این است كه دو هزار و سیصد را به دو هزار سیصد سال معنی فرموده و فرموده كه چون از جمله سؤالات این بود كه تا كی خواهد بود این بت پرستی و خرابی بیت المقدس. و آنچه مشاهد و مرئی است بت پرستی به ظهور اسلام برطرف شد و بیت المقدس از خرابی برآمد، پس انتهای آن مدت ظهور اسلام خواهد بود و راست شدن قدوس بعثت پیغمبر آخرالزمان خواهد بود.
و چون انتهاء آن معلوم شد باید معلوم شود كه ابتدای آن كجا و به كه میرسد و هرگاه دو هزار و سیصد حمل بر روز شود پیش از ظهور اسلام به این قدر زمانی امری نبود كه توان ابتدا قرار داد، پس حمل بر سال نموده میگوئیم كه ظهور اسلام در سال چهار هزار و سیصد و سی و چهار از هبوط آدم بود و ولادت حضرت اسماعیل به نص تورات در دو هزار و سی و چهار بود، پس مابین این دو واقعه دو هزار و سیصد سال خواهد بود، پس ابتداء مدت مذكور ولادت حضرت اسماعیل خواهد بود.
و وجه اینكه چرا فرشته ابتدا را از ولادت آن حضرت قرار داده بر فطن زیرك مخفی نخواهد بود، زیرا كه ولادت آن حضرت اول ظهور كرامت پیغمبر عربی بود، چنانچه در باب اول این كتاب معلوم شد.
برگشتیم به نقل تتمهی نمایش حضرت دانیال، میفرماید كه بعد از دیدن این علامات طلب فهمیدن آنها نمودم، دیدم در برابر من كسی به صورت مردی ایستاده و ندائی شنیدم از میان نهر كه گفتای جبرئیل بفهمان به او این وحی را و بیامد جبرئیل به پهلوی من و از آمدن او ترسیدم و بر رو افتادم، گفت به من جبرئیل كه بفهم ای فرزند آدم این نمایش را كه متصل است به قیامت. من از سخن گفتن او بیهوش شدم و بر رو در افتادم جبرئیل مرا برپا داشت و گفت: ترا اعلام میكنم از آنچه خواهد شد تا عاقبت، این غضب آن غوچ كه دیدی كه صاحب شاخها بود پادشاه مادی و پارس خواهد بود و آن شاخ بزرگ كه از میان دو چشم او بیرون آمد اولین ایشان خواهد بود و آنچه دیدی كه آن شاخ شكسته شد و در جای آن چهار شاخ دیگر بیرون آمد چهار پادشاه خواهد بود كه از قوم او بیرون خواهند آمد و نباشند بقوّت او و در عاقبت پادشاهیّت كه نزدیك تمام شدن جرم گناه كاران است برخیزد پادشاه سخت روی فهم كننده و قوی شود نه بقوّت خود معجزهها را تباه كند و فیروزی یابد و بكند و تباه كند قویها را و قوم خاصان را و بر عقل فیروزی یابد مكرها در دست و دل او باشد و در همواری تباه كند بسیاران را و بر روی امیر امیران بایستد و به تمام شدن قوت شكسته شود و نمایش صبح و شام كه گفته شد راست است و تو پنهان كن این وحی را تا روزگاران بسیار.
دانیال میفرماید كه من شكسته شدم و بیمار شدم چند ایام و برخواستم كه به فعل آورم خدمت پادشاه و غمگین بودم بدان نمایش و نتوانستم كه بفهمم. (9)
(مؤلف گوید) كه مراد از مادی و پارس مداین و فارس است و مراد از یاون یونان است و مراد از پادشاه سخت روی فهیم طیطوس رومی است كه بر بیت المقدس مسلط شد و صاحبان قوت بنیاسرائیل را شكست. و مكر و حیله و فریب طیطوس در تاریخ یوسف بن كوریون با بسط وجهی مذكور است هركه خواهد مطلع شود به آن رجوع كند و آنچه فرموده كه نتوانستم بفهمم غرض نمایش صبح و شام است.
نمایش چهارم در ذكر هفتاد هفته حضرت دانیال
در فصل نهم كتاب (10) حضرت دانیال مذكور است كه در سال اول پادشاهی داریاوش مطالعه میكردم كتابهائی را كه در آن بود شماره هفتاد سالی كه خداوند عالم خبر داده بود به اوصیاء پیغمبر كه باید بیت المقدس در آن ظرف مدت خراب باشد، پس روزه گرفتم و پلاس پوشیدم و بر خاكستر نشستم و در مقام تضرع و زاری برآمدم و تضرع كردم بسوی خدای خالق خود و گفتمای خدای خالق بزرگوار وفاكننده به وعدهها خطا كردیم و به راه كج رفتیم و ظلم بر خود كردیم و تو را فرمان برداری نكردیم و نشنیدیم سخن پیغمبران تو را كه از جانب تو سخن گفتند به گذشتگان ما خداوندا حكم تو عدل است و ما شرمسار و رو سیاهیم رحمتها و بخششها از تو است و ما همه گناه كاریم و از فرمان تو و پیغمبران تو بیرون رفتهایم و آنچه بما رسیده است بسبب گناهان ماست كه ما را خبر داده بود بندهی تو موسی بحصول پیوست سخنان او كه گفته بود بما و معصیت بسیار كردیم و توبه نكردیم و پشیمان نشدیم و رسید بما آن سزاها و بدیهای آن اعمال، زیرا كه درست كردار و عادل است خدای خالق ما و اكنون بشنوای خدای خالق ما تضرّع بندهی خود را و نالههای او را و رحم كن بر آن زمین مقدس كه خراب شده است به امر تو، خدایا مستجاب كن دعای ما را و رحم كن پریشانی ما و پریشانی آن شهر كه عبادت در آن شهر میكنیم، مائیم راندگان و تضرّع ما به امید بسیاری رحمت تو است، خدایا ببخش ما را و مستجاب كن دعاهای ما را به و تأخیر مینداز استجابت دعای ما را زیرا كه میخوانیم تو را و دعا میكنیم بنام تو و این قوم پرستندگان تواند و این شهر شهر برگزیدهی تو است و من اقرار كنندهام به گناهان خود و گناهان قوم خود كه بنیاسرائیلاند، قبول كن التماس مرا و استجابت كن دعای مرا.حضرت دانیال میفرماید كه من در نماز بودم و تضرّع میكردم كه ناگاه همان جبرئیل كه او را در وحی سابق دیده بودم و میشناختم پروازكنان به نزد من آمد و وقت شام بود كه به نزدیك من رسید و گفت ای دانیال اكنون آمدم كه بفهمانم تو را در اول تضرع كردن كه بیرون آمد سخن و من آمدم كه اعلام كنم تو را زیرا كه تو پسندیدهای، فهم كن سخن را و بفهم نمایش را و الفاظ جبرئیل این است «شَابَو عمِیمْ شِبْعِیمْ نِحْنَخْ عَلْ عَمْخَا وَعَلْ عِیْر قَادْ شَخَا لَخَا لَخَلْیُ هَپِشَعْ وُلْحَاتِمْ حَطَاوُتْ وُلْخَپِرْ عَاوُنْ وُلَهائی صِدَقْ عُولاَئیِمْ وُلْحَتُومْ حَازُونْ وَنَابی وَلْمِشُوَحْ قُدَشْ قَادَاشِیمْ» یعنی هفتههای هفتاد بریده شد بر قوم تو و بر شهر خاص تو به جهت تمام شدن جرم و ختم شدن خطا و به كفّاره شدن گناه و به آوردن راستی عالمها و مهر شدن نبوت نبی و بزرگ شد خاص خاصان.
(مؤلف گوید) كه تمام علماء یهود متفقند كه شابوع در این آیه به معنی هفت سال است و این معنی مطابق است با آنچه در لغت عربی سابوع بسین مهمله استعمال میكنند، زیرا كه اطباء و منجّمین در تقسیم عمر مولود گویند كه در سابوع اول چنین و چنان خواهد شد و در دوم چنین و غرض ایشان در هفت سال اول و هفت سال دوم است و در فصل دهم كتاب دانیال نیز كه شابوع به معنی هفت روز استعمال شده مقید بیامیم است، پس مراد از هفتاد هفته هفتاد هفت سال كه چهارصد و نود سال است خواهد بود.
و ایضاً تمام علماء اتفاق كردهاند كه در این آیه خبر است از آبادی بیت المقدس در مرتبهی دوم، نهایت هیچیك متوجه معنی آن نشدهاند كه معنی تحت اللفظ این آیه به چه نحو با یكدیگر مربوط میشود و چه نحو جواب استدعاء حضرت دانیال میشود، بلكه خلاصهی آنچه كه گفتهاند این است كه در این آیه شش امر مذكور است:
اول تمام شدن جرم، دوم ختم شدن خطا، سوم كفّاره شدن گناهان، چهارم آوردن عدل عالمیان، پنجم مهر شدن نبوّت، ششم بزرگ شدن خاص خاصان.
و گفتهاند كه سه امر اول در آن زمان كه بیت المقدس آباد شد به عمل آمد و در سه امر آخر اختلاف بسیار كردهاند. مثل اینكه بعضی گفتهاند كه این سه امر بعد از قیامت بوقوع خواهد رسید و بعضی دیگر گفتهاند كه این سه امر هم در بیت المقدس ثانی به عمل آمد و راستی عالمها را به آبادی بیت المقدس ثانی تعبیر كردهاند و مهر شدن نبی و نبوّت را هم گفتهاند كه در بیت المقدس ثانی در میان بنیاسرائیل به وقوع پیوست و بزرگ شدن خاص خاصان را میگویند كه عبارت از اینست كه بیت المقدس خراب بود آباد شد و بزرگ شد.
و بطلان امثال این سخنان و عدم ربط آن به مقصود ظاهر است و خلاصهی آنچه والد فقیر در رسالهی انباء الانبیاء فرمودهاند این است كه مراد از هفتاد هفته سال است و این معنی در میان بنیاسرائیل شایع است و مجموع هفتاد هفته چهارصد و نود سال میشود و ابتداء مدت هر چند معلوم نیست اما چون از سخنان جبرئیل كه بعد از این مذكور خواهد شد ظاهر میشود كه انتهاء آن خراب شدن بیت المقدس ثانی از دست طیطوس، پس بنابراین ابتداء مدت خراب شدن بیت المقدس در مرتبهی اولی خواهد بود زیرا كه مابین دو خرابی چهارصد و نود سال بود و مراد از قطع شدن این مدت بر بنیاسرائیل و شهر خاص كه بیت المقدس است تعیین و تقدیر این مدت است بر ایشان، به این معنی كه پیش از آن از برای ایشان مهلت نیست و بعد از انقضای این مدت باید ایشان برطرف شوند و مذهب و ملت ایشان نسخ شود و بیت المقدس خراب شود و پادشاهی و پیغمبری از ایشان بدیگران منتقل شود و مراد از آوردن راستی عالمها قرآن است كه اخبار صادقه عالمها در آن مذكور است و معنی ختم شدن نبی و نبوت ظاهر است و مراد از بزرگ شدن خاص خاصان ظهور پیغمبر آخرالزمان است كه به آن حضرت ختم شد نبوت.
تمام شد خلاصهی سخن أنباء الانبیاء و آنچه در این مقام بخاطر فقیر میرسد این است كه نوشته میشود:
بدان كه كلمهی «نِحْنَخْ» را در ترجمهی كتاب دانیال بریده شد نوشتهاند و طائفهی یهود دارالعبادهی یزد نحنخ را به معنی قطع شد ترجمه میكنند و بریده شد هم به این معنی میتواند بود كه خلاصهی آن چنین باشد: كه هفتاد هفتهی دیگر بر قوم تو قرار داده شد و امر ایشان به این مدت بریده و اندازه كرده شد و این معنی را از كتاب شاراشیم میتوان فهمید.
و «لَخْلی هِپَشَعْ» با پنج فقرهی دیگر احتمال میرود كه متفرّع بر فقرهی اولی باشد و معنی چنین شود كه هفتاد هفتهی دیگر فرصت از برای قوم تو و شهر تو قرار داده شد تا در این مدت گناهان را كفّاره كنند و خطاها را تمام كنند-إلی آخر الفقرات.
و گویا مراد بنیاسرائیل نیز همین معنی بوده در آنجا كه گفتهاند كه سه امر اول در آبادی دوم بیت المقدس اتفاق افتاد و بنابراین معنی شاید كه مراد از سه فقرهی آخر خبر از بعثت حضرت عیسی بن مریم بوده باشد و خلاصه این باشد كه این مدت دیگر به بنیاسرائیل فرصت داده شد كه چنین شخص عظیم الشأنی از میان ایشان بهم رسد و كتاب خدا را ظاهر كند و نبوت بوجود او در میان بنیاسرائیل ختم شود.
نهایت در مقام ایرادی به ذهن میرسد و آن این است كه سه امر اول از جملهی شش امر در آبادی بیت المقدس اتفاق نیافتاد، زیرا كه ایشان بعد از دخول آن زمین معصیت بسیار كردند و هر روز بدعت تازهای از برای خود قرار دادند و بر قتل انبیاء مثل زكریّا و یحیی و غیرهما اقدام نمودند حتی اینكه چنین میدانند كه حضرت عیسی را نیز كشتند و مطلقاً در قید اینكه گناهی را كفاره كنند یا از معصیتی پشیمان شوند نبودند تا اینكه ثانیاً رسید به ایشان آنچه رسید.
و شاید كسی در جواب گوید كه خدا ایشان را فرصت داد از برای این اعمال و ایشان برپا نداشتند و برپا نداشتن تقصیری بود از ایشان و میتوان بود كه فقرات است علت موجبهی فرصت دادن به بنیاسرائیل بوده باشد. و حاصل معنی چنین شود كه چون به سبب التماس و استدعاء حضرت دانیال یا به جهت دیگر از جهات مثل اسیر بودن و زحمت كشیدن و غیر ذلك گناهان گذشتهی ایشان كفّاره شد و جرمهای ایشان تمام شد و خطاهای ایشان محو شد، پس به این جهت مدت دیگر برای ایشان قرار داده شد.
و چون احتمال میرفت كه حضرت دانیال یا دیگری را به خاطر رسد كه هرگاه گناهان ایشان آمرزیده شد و خداوند عالم بر ایشان ترّحم و شفقت فرمود پس چرا باید فرصت و راحت ایشان در این مدت قلیل مقدّر شود و چرا تا آخر عالم ایشان مرّفه نباشند؟
فلهذا سه فقرهی آخر را بجهت رفع این شبهه فرموده و طریق دلالت بر این مدعا بدین نحو است كه چون در نزد ارباب ملل عمر دنیا مؤجّل و از برای آن ابتداء و انتهائی مقدّر است خصوص نزد یهود كه بر این مطلب كمال اصرار دارند و تمام ایشان به تخصیص حضرت دانیال را معلوم بود كه خاص خاصان بزرگ خواهد شد و راستی عالمیان خواهد آورد و به ظهور آن بزرگوار نبوت ختم خواهد شد.
و این امور از جملهی مقدّراتی است كه تغییر در آن ممكن نیست، پس ایشان را خبر داد كه از این بیشتر زمان به شما نمیرسد و میباید كه بعد از این مدت اسباب ظهور خاص خاصان فراهم آید. و فی الحقیقه این نیز مژدهای بود بنیاسرائیل را، زیرا كه ایشان پیش از ظهور آن حضرت بسیار شایق و طالب آن حضرت بودند، چنانچه هنوز هم اظهار این مطلب میكنند و میگویند كه ما انتظار او را میكشیم و همه روزه چشم در راه وصول آن حضرت هستیم.
و اگر كسی گوید كه در آخر هفتاد هفته كه آن وقت خرابی بیت المقدس است در مرتبهی ثانی تا ظهور خاص خاصان كه مصداق آن پیغمبر آخرالزمان علیه صلواتُ الله الملك المنّان است زمان طویلی فاصله بود، پس انقطاع هفتاد هفته را به ظهور آن حضرت چه نسبت و هرگاه ظهور آن حضرت مقارن آخر هفتاد هفته اتفاق میافتاد این معنی درست میشد.
جواب میگوئیم كه این مطلب را به دو وجه تصحیح میتوان كرد:
«اول»-اینكه چون عادة الله چنین جاری شده كه انبیاء را در وقتی مبعوث گرداند كه خلق در گمراهی و ضلالت فرو رفته باشند خصوصاً انبیاء و اولواالعزم عظیم الشأن را، مثل اینكه حضرت خلیل و كلیم را نفرستاد مگر در وقتی كه نمرود و فرعون دعوای خدائی كردند، پس بنابراین باید كه ظهور خاص خاصان نیز كه بر تمام عالم مبعوث است نباشد مگر در وقتی كه تمام عالم در جاهلیّت بوده محتاج به پیغمبری باشند و چون خداپرست در عالم به حسب ظاهر منحصر به بنیاسرائیل بود لازم مینمود كه آن سلسله نیز از نظم افتاده سلسلهای از خداپرستان در ظاهر برپا نباشند تا به حكم عادة الله خاص خاصان مبعوث بر عالمیان گردد، پس انقراض بنیاسرائیل سبب عمدهای بود از برای ظهور آن حضرت و واجب بود كه در زمان طویلی پیش از ظهور اتفاق افتد.
«دوم»- اینكه چون ظهور حضرت عیسی (علیه السلام) قریب به انتهاء هفتاد هفته اتفاق افتاد و آن حضرت از سایر انبیاء صریحتر اخبار به وجود خاص خاصان فرمود، چنانچه پیش از آن حضرت كسی به نام مبارك آن حضرت تصریح ننموده و حضرت عیسی علیه السلام تصریح به آن كرده به نحوی كه قرآن مجید به آن ناطق است در آنجا كه میفرماید «وَ إِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ» (11) یعنی گفت عیسی بن مریم ای بنیاسرائیل به درستی كه من فرستادهی خدایم بسوی شما در حالتی كه تصدیق كنندهام تورات را و بشارت دهندهام به رسولی كه میآید بعد از من كه اسم او احمد است.
پس در عهد حضرت عیسی آن حضرت را نحو ظهوری اتفاق افتاد كه پیش از آن اتفاق نیفتاده بود و كسی به اسم آن حضرت تصریح نكرده بود، بلكه سایر انبیاء صفات آن بزرگوار را خبر داده بودند.
و به هر تقدیر خلاصه سخن چنین شد كه خداوند عالم دعای حضرت دانیال را استجابت فرمود و گناهان بنیاسرائیل را آمرزید و هفتاد هفته بر زمان ایشان افزود و علت زیاده بر این ندادن را نیز به احسن وجهی اعلام فرمود.
این بود آنچه در این مقام به خاطر فقیر رسید و چنانچه بعد از این معنی از این واضحتر و نزدیكتر بخاطر رسد یا از جائی استنباط شود ملحق به مقام خواهد نمود و هرگاه یكی از نظركنندگان در این كتاب را معنی درستی بخاطر رسد به اثبات آن منت گذارند.
بباید دانست كه آنچه در آخر همین فصل از كتاب دانیال مذكور است تفصیل امور واقعه كه در این هفتاد هفته است بر سبیل اجمال و در نقل آن زیاده فائده نیست، هركه خواهد به كتاب دانیال رجوع كند.
و ایضاً بباید دانست كه ایراد این نمایش هفتاد هفته به باب ابدی نبودن احكام تورات آن این كتاب انسب بود، نهایت چون تمام كلام حضرت دانیال در این باب مذكور شده بود و مجمل دخلی هم به این مطلب داشت ذكر شد.
«اكمال فیه اتمام»
در فصل دهم كتاب دانیال (12) مذكور است كه در سال سوم پادشاهی كورش فارسی سه هفته بسیار اندوهگین بودم و طعام و شراب نخوردم و در روز بیست و چهارم در كنار رودخانهی بزرگی ایستاده كه شخصی به صورت انسان بر من ظاهر شد به هیئت غریب و لباس غریب پوشیده بود و من بسیار ترسیدم و بی هوش افتادم، آن شخص به نزد من آمد و مرا برداشت و به من گفت مترس من آمدم كه بفهمانم ترا آنچه واقع میشود بر قوم تو كه یك پیغمبری دیگر در روزگاران هست.و همچنین نقل میكند تا آخر سخن و غرض از ایراد این كلام نقل همین سخن بود كه پیغمبر دیگر هست و معلوم است كه غرض از آن پیغمبر كیست.
پینوشتها:
1.از آیهی 1 الی 49.
2.كتاب زكریّای نبی (علیه السلام)، باب چهاردهم، آیهی 7.
3.آیهی 1 الی 28.
4.محمد اسماعیل جدید الاسلام.
5.آیهی 1 الی 12.
6.كتاب دانیال نبی (علیه السلام)، باب هشتم، آیهی 13.
7.محمد اسماعیل جدیدالاسلام.
8.كتاب دانیال نبی (علیه السلام)، باب هشتم، آیهی 14.
9.كتاب دانیال نبی (علیه السلام)، باب هشتم، آیهی 15 الی 27.
10.آیهی 1 الی 24.
11.سورهی صف، آیهی 6.
12.كه از اول آیهی 1 تا اواخر باب مذكور است.
قزوینی یزدی، حاج بابا، (1378)، رسالهای در ردّ یهودیت، قم، مؤسسه فرهنگی- انتشاراتی حضور، چاپ اول