در ذكر علاماتی كه در كتب انبیاء به جهت ظهور پیغمبر صاحب شریعت مذكور است و بیان اینكه مصداق این علامات كیست و در آن چند فصل است:
فصل اول
در علاماتی كه از تورات استنباط میشود
در سفر پنجم در پاراش شوفطیم مذكور است كه «نَابی مِیْقِرْ بِخَا...» إلی آخرها (1) باید آن پیغمبر از غیر بنیاسرائیل بوده باشد و باید بنیاسرائیل برادر زاده و مرتبهی او از رتبهی موسی كمتر نباشد و صاحب شریعت تازه باشد و نزول شریعت بر آن حضرت به طریق نزول الواح كه با صاعقهها و آوازها بود نباشد و معجزهی آن پیغمبر این باشد كه از غیب خبر دهد و خدا از منكران او انتقام كشد و او را مسلط كند بر همهی ادیان.پس درست آمدن این علامات بر انبیائی كه بعد از حضرت موسی در میان بنیاسرائیل مبعوث شدند ممتنع خواهد بود و همچنین بر حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) نیز درست نخواهد آمد زیرا كه آن حضرت از بنیاسرائیل بود، بلكه این علامات تمام بر احوال حضرت خاتم النبیین (محمد بن عَبدالله) (صلی الله علیه و آله) صادق است، زیرا كه آن حضرت از بنی اسماعیل است نه از بنیاسرائیل و برادری بنیاسرائیل با بنی اسماعیل ظاهر است و نزول وحی و شریعت بر آن حضرت به طریق سخن در دهان گذاشتن بود و هیچ كس نقل نكرده كه در حین نزول وحی بر آن حضرت علامتی ظاهر شده باشد و اخبار بغیب فرمودن آن حضرت مشهورتر است كه احتیاج به ذكر داشته باشد، از آن جمله خبر دادن به این است كه پیغمبری مبعوث نخواهد شد و حال هزار و دویست سال (2) از زمان آن حضرت گذشته و كسی كه ادعاء پیغمبری كند به هم نرسیده چه جای اینكه پیغمبری به هم رسد و انتقام كشیدن خدا از منكرین آن حضرت كمال ظهور دارد چه هركس متابعت آن حضرت نكرد یا برطرف شد یا به قید ذلّت و خواری گرفتار شد و الحال نیز همه روزه شریعت آن حضرت در تزاید است و در اطراف و جوانب عالم خلقی در آن داخل میشوند و هرگز كسی از آن شریعت بیرون نرفته است.
و از مطالعهی فصول بعد قطع و بت حاصل خواهد شد كه مقصود از نبی غیر از جناب ختمی مآب نیست.
فصل دوم
در نقل آیاتی كه در كتاب شعیا (3) مذكور است
«اول»- آیاتی است كه در فصل بیست و هشتم آن كتاب مذكور است و مشتمل است بر لفظ «قَوْ لاَ قَاوْ» و لفظ قولا قاو در عبارت كتب هیچیك از انبیاء نیست مگر در كتاب نحمان (4) كه در میان یهود به نَبُوأتْ هَیِلَدْ مشهور است. مذكور است كه محمد نشان قولاقاو است و ما آن كتاب را در موضع خود به این رساله نقل خواهیم نمود انشاء الله تعالی.و آن آیات اینست «كی صَوْلاَصَاوْ صَوْلاَصَاوْ قَوْلاَقَاوْ قَوْلاَقَاوْ زِعِرْ شَامْ كی بَلَعَكِ سَافَا وَبَلاَشَانْ أحَرِتْ یَدَبْرِإلْ هَا عَامْ هَزِ أشِرْ أمْرَ ألِهِمْ زُتْ «هَمَنُوحَا» هَنِیْحوُ لَعَایِفْ وَزُتْ هَمَرْكِئَا وَ لاَ آبوُ شَمُوعْ وَهَایَا لَهِمْ دَبَرْ أدُنَایْ صَوْلاَصَاوْ صَوْلاَصَاوْ قَوْلاَقَاوْ قَوْلاَقَاوْ زِعِرْ شَامْ زِعَرْ شَامْ لَمَعَنْ یِذْنُوا وَ كاشْلُوَا حُرْ وَنِشْبَاروُ وَنُقْشُو وَنِلْكَادُوْ».
در كتاب شاراشیم كه از كتب لغت است در فصل توه مذكور است كه معنی قولاقاو این است كه فرمان دهند پیغمبران فرمان بعد فرمان وصولاصاو را نیز به همین معنی گفته است و ترجمهی این آیات این است كه: فرمان دهد بعد فرمان، اندازه كند بعد اندازه، اندك اینجا اندك اینجا، كه به زبانی باشد كه فهمیدن آن مشكل باشد و به زبان دیگر سخن گوید مر این قوم را آنچه امر كند به ایشان آنها آسایش است برای خستگان و این است آسایش و شنیدن آن خواهش و حال اینكه باشد برای ایشان سخن خدا فرمان دهد بعد فرمان و اندازه كند بعد اندازه اندك اینجا اندك اینجا به این سبب برطرف شوند و سرنگون شوند پست شوند و شكسته شوند و به تله افتند و گرفته شوند. (5)
(مؤلف گوید) كه نشانهائی كه در این آیات مذكور است با قطع نظر از آنچه در صحیفهی نحمان در تعین آن تصریح شده كمال ظهور بر مقصود دارد، زیرا كه جمیع بنیاسرائیل قائلند كه غرض از این آیه خبر دادن به وجود شخص عظیم الشأنی است، این قدر هست كه میگویند باید این شخص از بنیاسرائیل بوده باشد و بر آن تقیید دلیلی ندارند بلكه از بعضی از فقرات آن خلاف این فهمیده میشود.
و الحال میگوئیم كه: باید آن پیغمبر فرمان دهد بعد فرمان و از این عبارت یكی از دو معنی مقصود میتواند بود: اول اینكه فرمان دادن این پیغمبر بعد از فرمان دادن پیغمبران دیگر باشد و معنی خاتم النّبیین بودن است، دوم اینكه فرمان دهد این پیغمبر بعد فرمانی به این معنی كه جمیع احكام شریعت آن پیغمبر دفعةً واحدةً بر او نازل نشود مثل نزول تورات كه دفعةً واحده بر حضرت موسی نازل شد، بلكه بتدریج در زمان طویل روز بروز بر آن حضرت كتاب و شریعت نازل شده هر روز فرمان دهد فرمان تازه بعد از فرمان دیگر، مثل نزول قرآن بر خاتم پیغمبران كه در بیست سال متجاوز بر آن حضرت نازل شد.
و لفظ «زِعِرْ» در لغت عبری به معنی قلیل و لفظ «شَامْ» به معنی مكان و زمان هر دو استعمال میشود و مراد از این فقره نیز یكی از دو معنی خواهد بود: یكی آنكه فرمان دادن آن پیغمبر و نزول وحی بر او قدری در مكانی و قدری در مكانی دیگر یا قدری در زمانی و قدری در زمانی دیگر خواهد بود، مانند نزول قرآن بر پیغمبر آخرالزمان كه قدری در مكه و قدری در مدینه و قدری در سفرها در ازمنهی مختلفه اتفاق افتاد، نه مثل نزول تورات كه تماماً در كوه سینا به یكدفعه نازل گردید. دیگر اینكه شریعت آن پیغمبر مشتمل باشد بر شریعت جمیع پیغمبران، بدین معنی كه از هر شریعتی چیزی در شریعت آن حضرت یافت شود، چنانچه بالفعل مشاهده میشود كه در شریعت اسلام از هر شریعتی چیزی موجود هست، مثل وجوب ختنه كردن از شریعت حضرت ابراهیم (علیه السلام) و حرمت نكاح محارم از شریعت حضرت موسی (علیه السلام) و غیر ذلك.
و صدق فقرهی بعد كه به لغت دیگر سخن گوید با این قوم بر پیغمبر عربی ظاهر است، زیرا كه لغت آن حضرت عربی بود و عربی غیر از عبری است و از عبری مشكلتر است. زیرا كه مشتمل است بر اعراب و علامات كه در لغت عبری نیست و به مجرد دانستن تحت اللفظ مقصود مفهوم نمیشود بلكه لازم است كه لااقل علم صرف و نحو و معانی بیان را بداند.
و ما صدق این مضمون كه دین آسایش است مبعوث بدین سمحه سهله بودن آن حضرت است، زیرا كه به پا داشتن احكام هیچ شریعتی به آسانی شریعت اسلام نیست، از آن جمله در هر زمینی كه باشند و خواهند ایشان را جایز است كه در آن زمین عبادت كنند و بر ایشان لازم نیست كه در موضع مخصوصی به وظائف عبادت خود قیام نمایند، چنانچه بر بنیاسرائیل واجب است كه البته در زمین بیت المقدس بلكه در مكان معینی از آن زمین به عبادت خود قیام نمایند و آنچه در اسلام مقید است به موضع معین مقدمهی حج است و وجوب آن در عمری یكدفعه بیش نیست و آن هم به شرط استطاعت است و مثل حجهای یهود نیست كه در سالی سه دفعه واجب باشد و استطاعت در آن شرط نباشد.
و همچنین عبادات اسلام در اطراف شبانه روز و اوقات فراغت از اشتغال قرار داده شده كه به هیچ وجه مزاحم اشتغال و آسایش نبوده باشد و مثل عبادات نصاری نیست كه ادای آن در نصف شب لازم باشد. و غیر از اینها نیز بسیار است كه ذكر آنها موجب طول خواهد گردید.
و اینكه فرموده كه خواهش و ارادهی ایشان نیست شنیدن آن را و به این سبب به بلاها گرفتار خواهند شد، احتیاج به بیان و تفصیل ندارد زیرا كه نشنیدن و قبول نكردن یهود سخن آن حضرت را و كشته شدن و ذلیل شدن ایشان از دست آن حضرت از آن مشهورتر است كه بر كسی مخفی باشد.
«دوم»- آیاتی است كه فصل چهل و دوم كتاب شعیا مذكور است و آن اینست كه «هِنْ عَبْدِی إتْمَاخْ بوُ بَحِیْری رَاصْتَا نَفْشی نَاتَتی رُوْحی عَالاَ وْ مِشْپَاطْ لَكُوئیمْ یُصی لاَ یِصْعَقْ وَ لاَ یِیْسَا وَ لاَ یِشْمِیَعْ بَحُوصُ قوُلوُقَانِ رَاصُوصْ لاَ یِشْبُر وَپِشْتَاكِهَا لاَ یَكَبِنَا لِأمْتِ یُصی مِشْپَاطْ لاَیِكِهْ وَلاُ یَارُوصْ عِدْ یَاییمْ بَا آرَصْ مِشْپَاطْ وَلِتُورَا تُهُو إیِیْم بَیَحِلُو» یعنی اینك بندهی من اعانت كنم او را برگزیدهی من پسندیدهی جان من بدهم وحی خود را بر او و شریعت برای قومها بیرون آورد فریاد نكند و مرتبه بر خود قرار ندهد و نشنواند به بیرون سخن خود را نی خورد شده را نشكند و فتیله كتان نیم سوز را خاموش نكند براستی بیرون آورد شریعت را ضعیف نشود و نگریزد تا بنهد در زمین شریعت خود را و به كتابها و شریعتهای او جزیرهها هم امیدوار باشند. (6)
(مؤلف گوید) كه علماء بنیاسرائیل سعی و كوشش بسیار نمودهاند كه بلكه این آیات را به هر وضع كه بوده باشد بر كسی درست آورند تا بر پیغمبر آخرالزمان صدق نكند و بعون الله بر هیچكس غیر از آن حضرت درست نیامده.
اما آنچه ایشان گفتهاند اولاً سخن بی دلیل ایشان است كه در هر مقام میگویند و آن این است كه باید آن پیغمبر از بنیاسرائیل باشد و مع ذلك میگویند كه بر هر پیغمبری از پیغمبران بنیاسرائیل واجب است كه متابعت شریعت حضرت موسی نموده باید شریعت دیگر نداشته باشد و هرچه ادعا كند باطل خواهد بود. و غافل شدهاند از اینكه این بندهی برگزیدهی خدا باید شریعت از برای قومها بیرون آورد و متابعت شریعتی كردن، شریعت بیرون آوردن نیست.
و همچنین صدق این علامات به همین دلیل بر (7) ماشیح كه به اعتقاد ایشان نزد قیامت ظهور خواهد كرد درست نیست، زیرا كه به زعم ایشان آن ماشیح بر شریعت حضرت موسی (علیه السلام) خواهد بود.
و بعضی از علماء ایشان چون فهمیده است كه بر پیغمبران بنیاسرائیل و ماشیح بنابر معتقد ایشان صدق ندارد دست و پا كرده و از برای خود مفری جسته و این بندهی برگزیدهی خدا را حمل بر كورش مجوس نموده و آن پادشاهی بت پرست بوده كه بعد از بخت النصر بر زمین بابل مسلط شد و بنیاسرائیل را رخصت برگشتن به زمین كنعان داد.
و این حمل از امور عجیبه است كه هیچ نادانی خود را راضی نمیكند كه چنین سخنی بگوید و بندهی برگزیدهی خدا را كه این همه تعریف و ستایش او فرموده حمل كند بر شخص بت پرستی كه هرگز خدا را نشناخته باشد.
و از این قبیل سخنان بسیار در این مقام گفتهاند كه در نقل آن فائدهی بسیار نیست، پس برمیگردیم به تحقیق كلام حضرت شعیا (علیه السلام) و میگوئیم كه: آنچه در این كلام مذكور است بر حضرت عیسی بن مریم هم كه نصاری معتقدند صدق ندارد، زیرا كه میفرماید كه آن بنده نگریزد تا ننهد بر زمین شریعت را و این دال است بر اینكه آن بنده مأمور به جهاد باشد و حضرت عیسی بن مریم مأمور به جهاد نبود و آنچه در فقرهی آخر مذكور است كه به كتاب او جزیرهها هم امیدوار باشند دلیل بر این است كه آن بنده مبعوث بر تمام عالم باشد و حضرت روح الله چنین نبود.
و صدق این علامات بر حضرت سید المرسلین كمال ظهور دارد، زیرا كه شریعت و وحی تازه به آن حضرت داده شد و از برای قومها و تمام خلق بیرون آورد و بر همه مبعوث بود و با كفار و مشركین جهاد كرد تا اینكه به دین او درآمدند یا قبول جزیه كردند و ضعیف نشد و در هیچ جنگ نگریخت و سلاطین صاحب سطوت و شوكت را تابع و منقاد ساخت و با این همه مرتبه بر خود قرار نداد بلكه بر روی خاك مینشست و بر خَرِ برهنه سوار میشود و با بندگان و ضعیفان صحبت میداشت و هرگز صدا بلند نكرد و به اطراف زمین حتی جزیرهها و دریاها رسید.
و بعد از آن آیات فقرات چند كه مشتمل است بر مذمّت بنیاسرائیل و اینكه از گناهان ایشان بازخواست خواهم نمود، مذكور است و بعد از آن خطاب به حضرت شعیا (علیه السلام) فرموده میفرماید: منم خدائی كه خواندم ترا براستی و محكم گیرم دست ترا و نگهداری كنم برای شرط قوم و روشنائی قومها برای شكافتن چشمهای كوران و بیرون آوردن بندیان از بند و خلاص كردن زندانیان از زندان تاریك، منم خدائی كه هو اسم من است و عزّت به دیگری ندهم و ستایش خود به بت ندهم پیشینیان آمدند و آیندگان را پیش از آمدن به شما اعلام میكنم مدح گوئید از برای خدا مدح نو و تسبیح كنند او را از كنارههای زمین و دریاها و جزیرهها و بیابانها و شهرها و خانهها و مكانها كه مسكن اولاد قیدار است و ساكنان كمر كوهها از سركوهها و بلندیها فریاد كنند و عزّت از برای خدا قرار دهند و تسبیح خدا را در جزیرهها تعلیم كنند. (8)
و بعد از چند فقرهی دیگر میفرماید كه: ببرم كوران را به راهی كه ندانستهاند و ایشان را به جادهای برم كه ندانسته باشند و بجای تاریكی كه در پیش ایشان باشد به روشنائی بَدل كنم و كجی راه را به همواری بَدل كنم این سخنان را كه خبر دادهام البته خواهم كرد پس شرمنده و روسیاه شوند آن جماعت كه پناه به بت میبرند و میگویند به بتهای ریخته كه شما خدایان مائید. (9)
(مؤلف گوید) كه این قیدار همان قیدار پسر اسماعیل است و اولاد قیدار عربند و این فقره صریح است در اینكه این اساس از مدح و تسبیح نو از برای خدا قرار دادن و در بلندیها فریاد كردن و عزّت از برای خدا قرار دادن و راه هموار راست و جادهی مستقیم كه بر كسی معلوم نبوده باشد و شریعت شامله كه جمیع اهل عالم را شامل باشد و به جزیرهها و اطراف عالم برسد تماماً از اعراب خواهد بود و طالب حقّ را از این واضحتر دلیلی ضرور نیست و تطبیق جزئیات این فقرات بر احوال پیغمبر آخرالزمان و امّت آن حضرت احتیاج به ذكر ندارد و هر نظر كنندهای میفهمد.
برمیگردیم به ترجمهی تتمهی وحی خداوند عالم، در یك آیه ذكر فرموده كه آن بندهی من امّی و ناخوان باشد و از كسی تعلیم نگرفته باشد و حاصل معنی آن آیه اینست كه:ای جماعت امیین و كور و كر بشنوید و ببینید نیست كور و كری مثل بندهی من كه بفرستم او را مسلم و فرمان بردار است، هرچیز را میبیند و میشنوند نهایت ندیده و نشنیده میانگارد و خدا میخواهد به سبب راستی او بزرگ كند كتاب را و قوی گرداند. (10)
و بعد از آن میفرماید كه: این قوم تالان غارت رسیده شده و پریشان احوال شوند و جوانان ایشان همه در خانهها پنهان شوند و غارت و تالان كرده شوند و خلاص كنندهای برای ایشان نباشد و نباشد كسی كه شفاعت ایشان را بكند كیست در میان شما كه این را بشنود و گوش كند و اطاعت كند به آخرین. (11)
(مؤلف گوید) كه آنچه بر بنیاسرائیل در ظهور اسلام وارد شد از غارت شدن و به قتل آمدن مشهور است و آنچه مذكور شده كه كسی شفاعت ایشان نكند در مقدمهی قتل قریظه درست ظاهر شد، زیرا كه بعد از شكستن ایشان عهدی را كه با رسول الله (صلی الله علیه و آله) بسته بودند و ساختن با كفار و یهود كه در جنگ احزاب بر سر مدینه جمع شده بودند حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بر حصار ایشان مسلط شدند و حكم به قتل عام ایشان فرموده ایشان چون پیش از بعثت با انصار حلیف بودند استدعا نمودند كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بر ایشان حكم كند به آنچه سعد انصاری حكم نماید و مظنّهی آنها چنین بود كه چون با سعد سابقهی خصوصیت و آشنائی داشتند شفاعت ایشان خواهد كرد و حكم به قتل عام ایشان نخواهد كرد، حضرت سیّد رسل استدعای ایشان را به اجابت مقرون فرموده به احضار سعد فرمان داد و سعد انصاری بعد از حضور حكم به قتل عام ایشان نموده اهل آن قریه تمام علوفهی شمشیر اهل اسلام گردیدند و به هیچ وجه شفاعت كردن ایشان به خاطر سعد خطور نكرد چه جای اینكه ایشان را شفاعت كند و صدق كلام خدا را كه به شعیا فرموده بود به ظهور رسید.
و مراد از آخرین كه میفرماید كه كیست بشنود و اطاعت كند به آخرین همان آخرین است كه در اول وحی مذكور شد كه «پیشینیان آمدند و آیندگان را پیش از آمدن به شما اعلام میكنم» و آنچه علماء یهود در تفسیر آن ذكر كردهاند كه مراد آخرین بلیه است كه در آخر كار به ایشان میبایست برسد حرفی است بیمعنی، زیرا كه اطاعت كردن بلیه نامعقول است.
و بعد از این آیات میفرماید كه: كی بنیاسرائیل را در ورطهی تالان و غارت گرفتار كرد به غیر از خدائی كه معصیت كردیم او را و رضای او را تحصیل نكردیم و به كتاب او عمل ننمودیم تا غضب كرد و كارزار قوی شد و آتش فتنه شعله كشید و ایشان آنها را بر خود قرار ندادند و چنین دانستند كه از گناه دیگران است. (12)
و گویا مراد از این فقره جواب بحثی بوده باشد كه مبادا كسی توهّم كند كه چگونه میتواند بود كه بندهی برگزیدهی خدا كه تمام او رحمت و رأفت و روشنائی است و از برای هدایت قومها مبعوث شده و میخواهد كه مردم را بسوی خدا دعوت كند، بنیاسرائیل را كه در آن زمان به حسب ظاهر خداپرست منحصر در ایشان بود بكشد و ایشان را غارت كند.
جواب میگوید كه: آن بنده ظلم نمیكند و بنیاسرائیل بدو سبب مستوجب این عذابها شدند: یكی آنكه گناه بسیار كرده بودند و دوم آنكه خود را گناه كار نمیدانستند و چنین میدانستند كه ایشان هیچ گناه نكردهاند و دیگران گناه كارند. و الحقّ صفت دوم در جوش آوردن دریای غضب قهاری بسیار سریع و شدید الاثرتر از اول است. نعوذ بالله من هذا و ذاك.
«سوم»- از آیاتی كه در كتاب شعیا مذكور است آیه ای كه در فصل چهل و پنجم ذكر شده و آن بعد از خطاباتی است كه خداوند عالم به بنیاسرائیل میفرماید و میگوید كه: ای باقی ماندگان قومها در یك مكان نزدیك به یكدیگر جمع شوید، آیا ندانستند آن جماعت كه بدست خود بت میتراشند و آنها را خدایان خود قرار میدهند و عبادت آنها میكنند رستگاری ایشان از آنها ممكن نیست و از یكدیگر مشورت كنید كه این بت پرستی را از قدیم كی به شما تعلیم كرده، آیا نه من خدایم و نیست خدائی به غیر از من و فرج دهندهای نیست به غیر از من. (13)
و چون در آن زمان خداپرستی به غیر از طائفهی بنیاسرائیل در ظاهر نبود و پیغمبری هم بر قومی دیگر مبعوث نشده بود مظنه میرفت كه بنیاسرائیل به این سخنان گوش نداده متمسك شوند به اینكه هرگاه بت پرستی بد بود چرا از برای تمام خلق غیر از بنیاسرائیل منعی وارد نمیشد و پیغمبری بر ایشان مبعوث نمیگردید، پس باید بت پرستی امری باشد مبنی بر اصل و همین شبهه را دلیل پنداشته از بت پرستی ممنوع نشوند، فلهذا بعد از این فقرات میفرماید كه «پَنُوِالَیْ وَهِیْو اَشْعُو كُلْ أیِسْ آرَصْ كی آنی إلْ وَ إنْ عُودْ بی یِشْبَعْتی یَاصَامی پی صِدَا قَادَا بَارْ وَلاَ یَا شُوبْ كی لی تِخْزَعْ كُلْ بِرَخْ تِیْشابَعْ كُلْ لاَ شُونْ» یعنی روی كنید به من تا رستگار شوید ای همهی اهل اطراف زمین كه منم خدا و نیست دیگری به ذات خود سوگند میخورم بیرون آمد از دهن من سخن براستی و برگشت ندارد كه برای من دو تا شوند هم زانوها و قسم خورند هم زبانها. (14)
و مقصود از این دو آیه این است كه من این بتها را برطرف خواهم كرد و چنین میكنم كه كل عالم مرا عبادت كنند و به من قسم خورند و معبودی دیگر نپرستند. و چون این امور هنوز اتفاق نیفتاده بود به جهت اطمینان خاطر ایشان خبر را مؤكد به قسم فرموده و گفته كه راست است و برگشت ندارد البته چنین خواهد بود.
و گویا نهی نكردن همهی قومها و پیغمبر نفرستادن برایشان در آن وقت مبنی بر حكمتی بوده كه بر ما مخفی است و اداء فرمودن این مطلب را كه تمام خلق عبادت من خواهند كرد به این عبارت كه همهی زانوها دو تا خواهد شد برای من و حال اینكه در آن زمان زانو دو تا كردن در عبادت متعارف نبود اشاره است به اینكه آن وقت را همهی عالم منع خواهم كرد كه در عبادت زانوها دوتا كردن را قرار دهم و آن پیغمبر كه به این طریق عبادت كند مبعوث بر كافهی ناس خواهد بود.
و فایدهی آن اشاره اینست كه بركسی وقت ظهور پیغمبر مبعوث بر كافهی ناس مخفی نماند و اینكه فرموده به من قسم خورند همهی زبانها شاهد است قوی بر این مطلب زیرا كه در شریعت خاتم انبیاء نهی از قسم خوردن به غیر خدا شده، حتی اینكه قسم خوردن به كتاب خدا و انبیاء و برگزیدگان را نیز تجویز نكردهاند، بلكه در هیچ امری به این قدر تأكید نشده، پس در این آیه سه نشان مذكور است: یكی زانو دو تا كردن در عبادت، دوم قسم به غیر خدا خوردن را حرام كردن هرچند قسم به یكی از برگزیدگان خدا باشد، سوم مبعوث بر كافهی ناس بودن. و صدق این هر سه بر جناب ختمی مآب كمال ظهور دارد.
و اگر كسی گوید كه: در این آیه مذكور است كه همهی زانوها خواهد شد برای خدا و همهی زبانها برای خدا قسم خواهند خورد و هیچیك به عمل نیامده زیرا كه تمام خلق داخل در دین آن حضرت نشدهاند كه زانو را دوتا كنند و به غیر از خدا قسم نخورند.
جواب میگوئیم كه: بعد از بیان مقصود آن آیه این سخن به هیچ وجه ورود ندارد، زیرا كه دانستی كه غرض رفع شبههی بنیاسرائیل بوده كه نگویند كه هرگاه بت پرستی اصل نداشت چرا خدا سایر خلق را منع نمیكند و پیغمبری به كافهی خلق نمیفرستد. و این غرض به مجرد اینكه بفرماید كه كسی را به كافهی خلق خواهم فرستاد حاصل میشود و مقصود این نیست كه خبر دهد كه تمام خلق او را اطاعت خواهند كرد تا این بحث لازم آید.
و ایضاً میگوئیم واجب نیست كه در روز اول بعثت پیغمبر تمام عالم به او ایمان آورند بلكه به تدریج پیغمبر و تابعان و نائبان آن حضرت به هر قسم كه بوده باشد خلق را داخل در تحت فرمان شریعت میكنند تا اینكه بالمره داخل خواهند شد و وعدهی خدا درست خواهد شد و این اثر از وجنات احوال شریعت پیغمبر آخر الزمان ظاهر است زیرا كه همه روزه فوج فوج داخل در اسلام میشوند و تا حال اتفاق نیفتاده كه كسی از دین اسلام بیرون رفته باشد یا در شهر و ولایتی كه اساس اسلام برپا شده موقوف شده باشد و لله الحمد.
«چهارم»- آیاتی است كه در فصل چهل و سوم مذكور است و مضمون آن تأكید همان فقرات است كه در دوم و سوم نقل شد و در فصل اول خبر از خلاصی بنیاسرائیل است از بخت النصر و آبادی بیت المقدس و بعد از آن میفرماید كه «كُلَ هَنِقْرَا بِشْمی وَلِخبُودِی بَرَاتِیْو یَصَرْ تِیْو أفْ عَسِیْتُو» یعنی همهی خلق را برای خواندن نام خود و عزت مندی خود آفریدم و خلق كردم نیز بجا رسانم. (15)
و این فقره مطابق است با آنچه در قرآن مجید میفرماید كه «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» (16) و مقصود از این همان مطلبی است كه در آیهی بی نِشْبَعْتی مذكور شد.
و بعد از آن میفرماید كه: بیرون آورد قوم كور كه چشم هست بر او و كرها كه گوش هست در ایشان همه قومها جمع شوند یكسان و جمعیت كنند امّتها كیست در ایشان كه معلوم كند به ایشان اینها را و اولیها را بشنواند به ایشان بدهند شهادت ایشان و تصدیق كنند و بشوند و بگویند راست است شما شاهد من هستید میفرماید خدا و آن بندهی من كه برگزیدم او را از برای اینكه بدانید و اعتقاد كنید به من و بفهمید كه منم هو پیش از من نبوده است بزرگواری و بعد هم نخواهد بود منم منم خدا و نیست به جز من نجات دهندهای من معلوم كردم و نجات دادم و خبر دادم و نیست در میان شما بیگانه و شما هستید میفرماید خدا منم بزرگوار. (17)
(مؤلف گوید) كه از این آیات تأكید آنچه از آیهی هِنْ عَبْدی معلوم شد مستفاد میگردد و علاوه بر آن مشتمل است بر امر نمودن مر بنیاسرائیل را كه آن بندهی برگزیدهی من كه آمدن او شما را اعلام كردم شما شاهد بر پیغمبری او باشید و در وقت آمدن تصدیق كنید كه اینست كه خدا پیغمبران خبر داده و ما را اعلام كرده و بر تمام قومها و امّتها مبعوث است.
و تمام این فصل و فصل قبل از این و بعد از این بلكه تمام كتاب حضرت شعیا مشتمل است بر امثال این اخبار و نهی نمودن بنیاسرائیل را از بت پرستی و ما از این فصول به همین قدر اكتفا نموده یك آیهی دیگر را از كتاب آن پیغمبر عظیم الشأن كه خبر در آن از این سخن نیست، نقل مینمائیم و طالب حقّ و متعصّب را هر دو بخود وا میگذاریم كه إنَّ اللهَ یهدی منْ یَشاء.
«پنجم»- آیاتی است كه در فصل پنجاه و یكم آن كتاب مذكور است و آن اینست كه «هَقْشِیْبُو إلی عَمْیِ وِنْیؤمی إلی هَازَبِنُوكی تُورَا مِبَایْیِتی تِصْ وِمَشْپَاطی لاَ وُرْعَمِیْم أوْكَیع قَاروُبْ صِدْفی یَا صَایِشْعی وَزْرَاعی عَمِیْم یِشْیَاطُو إلی إیِیْم یَقَوُّو وَألْزَرُوا عَی بَیحِلُونَ» یعنی گوش دهید به منای قوم من و امت من به من گوش دهید كه كتاب دستوری از نزد من بیرون میآید و شریعت خود را برای روشنائی قومها قرار میدهم نزدیك است راستی من بیرون آید. رستگاری من و به قوت بازوی من قومها شریعت بجا آورند به من گروهها امیدوار باشند و به قوّت من امیدوار باشند. (18)
(مؤلف گوید) كه رشی كه یكی از مفسّرین معتبر بنیاسرائیل است تصریح كرده به اینكه تو را هر كتابی است كه به پیغمبری داده شود و تصریح كرده است به اینكه این علامات تمام ظاهر خواهد شد و آنچه در این آیه وعده شده است تمام در وقت ظهور سَانَابُرورَا كه در صَفَنْیَاء (19) پیغمبر مذكور است خواهد شد و ما آن كلام را در این كتاب نقل نموده، مقصد از آن معین خواهیم كرد.
و ابن عز را كه او هم از مفسّرین معتبر است گفته كه هَمِرْكِئَاهْ كه در وحی قولاقاو مذكور است ظاهر میشود و ما صدق وحی قولاقاو معلوم شد كه كیست.
و بعد از این همه در ترجمهی صحیفهی نحمان ثانیاً تبیینی مینمائیم. و بعد از این آیه آیاتی چند مذكور است كه خلاصهی آن خبر است كه احكام خدا برگشت ندارد و آنچه را میفرماید و وعده میدهد خواهد كرد.
ادامه دارد...
پینوشتها:
1.سفر تثنیه، باب هجدهم، آیهی 15.
2.و همچنین الآن كه مراحل تحقیق كتاب طی میشود، هزار و چهارصد و هجده سال میگذرد.
3.توضیحی مختصر راجع به شعیا در صفحهی 43 آورده شده است.
4.كتاب نحمان همان وحی كودك است.
5.كتاب شعیاء نبی، باب بیست و هشتم، آیهی 10 الی 13.
6.كتاب شعیاء نبی، باب چهل و دوم، آیهی 1 الی 4.
7.منظور حضرت مسیح (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) بنابر نظر بعضی میباشند.
8.كتاب شعیاء نبی، باب چهل و دوم، آیهی 6 الی 12.
9.كتاب شعیاء نبی (علیه السلام)، باب چهل و دوم، آیهی 16 الی 17.
10.كتاب شعیاء نبی، باب چهل و دوم،آیهی 18 الی 21.
11.كتاب شعیاء نبی، باب چهل و دوم، آیهی 22 و 23.
12.كتاب شعیاء نبی (علیه السلام)، باب چهل و دوم، آیهی 24 و 25.
13.كتاب شعیاء نبی (علیه السلام)، باب چهل و پنجم، آیهی 20 و 21.
14.كتاب شعیاء نبی (علیه السلام)، باب چهل و پنجم، آیهی 22 و 23.
15.كتاب شعیاء نبی (علیه السلام)، باب چهل و سوم، آیهی 7.
16.سورهی ذاریات، آیهی 56، و ترجمهی آن این است (و جن و انس را نیافریدم مگر اینكه مرا پرستش نمایند).
17.كتاب شعیاء نبی (علیه السلام)، باب چهل و سوم، آیهی 8 الی 12.
18.كتاب شعیاء نبی (علیه السلام)، باب پنجاه و یكم، آیهی 4 و5.
19.شرح مختصری راجع به صفنیاء پیغمبر (علیه السلام) در عبارت تصنیف و در حاشیه خواهد آمد.
قزوینی یزدی، حاج بابا، (1378)، رسالهای در ردّ یهودیت، قم، مؤسسه فرهنگی- انتشاراتی حضور، چاپ اول