يگانگى يا گوناگونى فرهنگ
تاريخ يكسره مَغاك نااميديها و وحشتها نيست مدينه اى است ملكوتى. كشور پهناور انديشههاست و سرزمين هزاران دانشمند هنرمند شاعر عاشق فيلسوف موسيقيدان سياستمدار روحانى و نوآور كه همگان در آن زنده اند و هنوز سخن مى گويند و درس مى دهند و نقش مى آفرينند و نغمه مى سرايند. (نيكبخت كسى كه پيش از مرگ هر اندازه كه بتواند از يادگارهاى جاودان تمدن توشه برگيرد و آن را به فرزندان خويش برساند.)1
(فرزندم! گرچه من هم اندازه كسانى كه پيش از من بوده اند نزيسته ام امّا در كارها و روزهاشان نگريسته ام و در سرگذشت آنها انديشيده. و در يادگارها و ماندگاران شان گرديده ام و ديده ام تا چون يكى از آنان گرديده ام. بلكه با آگاهى اى كه از كارهاشان به دست آورده ام گويى چنان است كه با نخستين تا پسينشان زيسته ام. آن گاه از آنچه ديدم روشن و آشكار را از تار و مبهم و
سودمند را از زيانبار باز شناختم و براى تو از هر چيز فشرده آن را جدا ساختم و نيكويى آن را برايت جست وجو كردم و آن را كه شناخته نبود از دسترس تو به دور انداختم.
…خبرهاى پيشينيان را بر دلت عرضه دار و آنچه را به آنان كه پيش از تو بودند رسيد به يادش آر و در سرزمين و فرهنگ و تمدن آنها به گردش پرداز و بنگر كه چه كردند و از كجا به كجا شدند و كجا بار انداختند و كجا فرود آمدند…)2
كارهاى پژوهشى درباره شناخت فرهنگها و فرهنگ شناسى به پيروى از دو دانش: قوم(=مردم) شناسى و جامعه شناسى از سده هيجده ميلادى در پى كشورگشايى اروپاييان و پديدارى استعمار در كشورهاى استعمار شده آغاز شد. امّا پديدارى فرهنگهاى گوناگون ريشه در آغاز آفرينش آدم دارد.آن گاه كه براى كشاورزى ابزارى ساخت تا به بهره بردارى از طبيعت و دگرگون ساختن آن بپردازد بذر فرهنگ و تمدن را در كشتزار جان آدمى افشاند.
كتابهاى مقدس (آسمانى يا غير آسمانى) از نخستين آثارى بشمارند كه فرهنگ و فرهنگ آفرينى را براى انسان به ارمغان آورده اند همانند: گاتاها در ايران باستان تورات و انجيل در سرزمين شام اوپانيشادها و بهاگودگيتا در هندوستان وائود جنيگ در چين و قرآن در سرزمينهاى مسلمانان و….
كتابهاى مقدس گرچه به باور پيروان و گروندگان آنها ريشه در آسمانها و ژرفاى جان دارد; امّا هر آسمانى زمين مى خواهد تا در آن تناورى يابد و كالبد پذيرد:(خداوند هر پيامبرى كه به سوى مردمى فرستاد به زبان همان مردم بود.)3
شرط نخست درك و فهم رو به رو داشتن زبان يگانه است. بدون همزبانى پيوند و بستگى ممكن نيست. زبان هر قوم و ساختار واژگان و جمله هاى آن آينه و درخششگاه فرهنگ آن قوم است. گوناگونى زبانها نشانه فرهنگهاى گوناگون است زبان هر قومى جلوه گاه و نمايان گر فرهنگ آن قوم است. و در بسيارى و گوناگونى زبانها نشانه هايى بر هستى خداوندگار زبان و فرهنگ است.4
با نگاهى پديده شناختى فرآورده ها و نمودهاى فرهنگى گوناگون است زبان يكى از آن نمودهاست كه نمودگار فرهنگ آورنده و حاملِ آن زبان نيز هست. فرآورده هاى فرهنگى در يك شمار (اسطوره دين علم هنر تاريخ و زبان)5 در شمار ديگر:(زبان دين اخلاق حقوق قدرت سياسى فن و هنر و آموزش و پرورش…) در شمار سوم (علم فن و هنر حكمت دين اخلاق و حقوق) اند كه البته زبان گزارش گر شايسته و ويژه همه اين جلوه ها و فرآورده هاى فرهنگى است. راه ورود به انديشه و فرهنگ ديگر قومها و ملتها پژوهش در زبانها گوناگون و زبان شناسى تطبيقى است كه پرتو افشان گوناگونى فرهنگهاست.
انسان تنها آفريدهاى است كه با ويژگى فرهنگى از ديگر گونههاى هستى جدا مىگردد. در پژوهشهاى دانشهاى انسانى مدار پژوهش (فرهنگ) است و جوهره فرهنگ هم آن شالوده و ريشه با گوهر و استوارى است كه جلوه هاى فرهنگى بر مدار و بنيان آن جلوه گرى مى كنند و شكل مى گيرند.
پس دور از حقيقت است اگر همانند پيشينيان بيانديشيم كه (جهان بر گرد ما مى چرخد و ما محور جهانيم.) بايد اندكى فروتنى پيشه سازيم و ديگران را نيز در (بازى فرهنگ) شركت دهيم و بازدارنده هاى پيشرفت و اعتلاى فرهنگى را از ميان برداريم بر خوان گسترده فرهنگها بنشينيم تا از گوناگونى فرآورده هاى فرهنگى بهره بريم و ديگران را نيز بهره مند سازيم. اگر ديگران را در اين بازى شركت نداديم دليل بر نبودن آنان نيست بلكه خود را از افزونيها و خجستگيهاى آن فرهنگ بى بهره ساخته ايم و هستند ديگرانى كه او را به بازى خويش فراخوانند و از او بهره برند و به او بهره رسانند. سخن اين نيست كه دست از فرهنگ ديرينه و كهن خود شسته و پذيراى فرهنگ بيگانه شويم بلكه جان سخن آن كه: سفارش امام على(ع) را آويزه گوش جان كنيم و در فرهنگ و سرگذشت ديگران بيانديشيم و با نيروى خرد خدادادى سره از ناسره باز شناسيم و در پذيرش فرهنگ ديگر قومها و ملتها گزينشى برخورد كنيم: (از هر چيز بهترين آن را برگزيدم و نيكويى آن را برايت جست و جو كردم)
و از تمام بهرهمنديهاى آنان بهره ببريم آنچنان كه گويى يكى از آنان شده ايم و زندگى نخستين تا پسين آنان را به تجربه بنشينيم. به گردش در سرزمين قومهاى دور و نزديك بپردازيم و آثار (فرهنگ و تمدن) آنان به دقت بنگريم تا دريابيم آنان را چه بهرهاى است؟
پس به حكم عقل و منطق نبايد سر در لاك خود فرو بريم و پيله اى براى نابودى خود بتنيم.بايد به تلاش برخيزيم و كارى ديگر پيشه سازيم و روشى ديگر پيش گيريم.
اگر به اين آگاهى تاريخى برسيم كه: همه خوبيها نيكيها و زيباييها را ما تنها نداريم بلكه ديگران نيز از آنها بهره اى دارند ديگر سخن از خودخواهى و خودمحورى فرهنگى و ملى نخواهد بود. لازمه و خواست انسان بودن زيستن با همه انسانها با هر فرهنگ و مليّتى است. در واقع بها دادن به ديگران و مقام شناسى و ارج نهى نمايان گر بهاى خويش و پاسداشت خود است. هر گونه برخورد و رفتار ناشايست با ديگران بازتابى دارد همانند و بلكه با شدّت بيش تر.
در قرآن رفتار نادرست با كسانى كه غير خدا را مى پرستند اين گونه وصف شده است: (آنانى را كه جز خدا را مى خوانند دشنام و ناسزا مگوييد چرا كه آنان از روى دشمنى و نادانى خدايتان را دشنام خواهند داد اين گونه كار و رفتار هر گروهى را براى آنان آراستيم.)6
مايه گرفتاريها و دشواريهاى گريبانگير دلبستگى به قالبهاى كهن و نهادينه شده گذشته است. و همين است كه سبب تنش هاى فرهنگى و درگيرى مى شود.
قالب شكنى و ساختار شكنى با نگهدارى درونمايه و مدار اصلى فرهنگى و ساختن قالبهاى نو و روز آمد سازوار با زمينه ها و چگونگيهاى روز و كارساز راه رهايى و دستيابى به اعتلاى فرهنگى است.
از چشم انداز دينى ـ كه شيوه تبليغى و مبارزات انبياء مى باشد ـ نيز به راهكارهاى اين چنين دست مى يابيم. كار انبياء در سراسر روزگار نبوّت آنان آيا چيزى جز قالب شكنى و بت شكنى و بنيان ساختارها و قالبهاى نوين است؟
مگر حضرت ابراهيم در برابر ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيد ستايندگان چه كرد؟
آيا اصل (پرستش) را در هم شكست يا (قالب پرستش) را؟مگر كار موسى دربارگاه فرعون جز دگرگونى قالبهاى نهادينه شده دربار فوعون و قوم او بود؟(به نزد فرعون برويد او سركشى پيشه كرده با او سخن نرم بگوييد باشد كه فرا ياد آورد [عهد ديرينه را] و نرم گردد.)7
امّا واكنش فرعون و فرعونيان چيزى جز چنگ زدن به فرهنگ پيشينيان نبود و شعار آنان براى برانگيزاندن احساسها و هيجانهاى وطن خواهى پاى بندى به فرهنگ ديرينه بود آن جا كه ندا در دادند:(اين دو نفر جادوگرند مى خواهند شما را با جادو از سرزمين آبا و اجدادى شما بيرون رانده آواره كنند و (فرهنگ پسنديده) شما را نابود سازند.)
آنچه فرعونيان در بند آن بودند گرفتارى آنان در قالبهاى فرهنگى ادبها آيينهاى پيشينيان بود. آنچه موسى و هارون در پى آن بودند دگرگونى و از هم گسستن ساختارهاى پيشين و جايگزينى قالبهاى نو و كارآمد بود. فرعون از پاى بندى مردم به فرهنگ آباء و اجدادى به عنوان جنگ ابزار عليه موسى و هارون بهره گرفت. با اين حال و با تمام تلاشها و تكاپوها پيروزى فرهنگ نو موسى و هارون بود. هر پيامبرى با يك چنين فرايندى در روند مبارزاتى و نبوّت خود روبه رو بوده است از آدم تا خاتم امّا هر يك سازوار با زمينه ها و چگونگيهاى سرزمين و روزگار و فرهنگ مردم خود روشى ويژه پيشه كرده است.
از ديدگاه انسان شناسى فلسفى نيز نتيجه هاى همانند به دست مى آيد. جهان و جهانيان هميشه در دگرگونى هستند دگرگونى ذاتى و عرضى. انسان و شخصيت او نيز از اين دگرگونى بى بهره نيست. فرآورده هاى انسانى (فرآورده هاى فرهنگى) نيز دگرگون مى شوند. در هر دوره اى از زندگى با توجه به دگرشدن ذاتيات فرآورده هاى آن نيز دگر مى شود و هر زمانه اى زمينه ها نيازها و خواسته هاى ويژه خود را دارد. اگر انسانهايى خود را با اين زمينه ها و نياز هماهنگ نكنند راهى جز نيستى در انتظارشان نيست.
دگرگونيهايى از سده شانزده ميلادى تا كنون در جهان رخ داده و چهره فرهنگ را نيز دگر ساخته است واز مسأله اى سخن به ميان آمده با اين عنوان: (گسست تداوم فرهنگى) يا (تداوم گسست فرهنگى)؟
به اين معنى كه آيا تا كنون يك گونه فرهنگ دوام داشته امّا امروزه انسانها از آن فرهنگ يگانه بريده و گسسته اند؟ يا اين كه انسانها در هر برهه اى و دوره اى فرهنگ ويژه آن را داشته اند يعنى انسانها تا كنون فرهنگ را تجربه كرده و امروزه نيز فرهنگ نوين را تجربه مى كنند؟
هر پاسخى كه به اين پرسش بدهيم به مسأله ديگرى به نام (اسكيزوفرنى (=شيزوفرنى) فرهنگى) دامن مى زند (بيمارى چند فرهنگى); چرا كه جامعه هاى انسانى اين روزگار از گروه هاى گوناگون و فراوان ساخته شده و هر گروهى فرهنگ ويژه خود را دارد (دسته ها و گروه هاى گوناگون مردم و حزبهاى سياسى ـ اجتماعى).
گذر از فرهنگ يك گروه دسته و حزب به فرهنگ گروه دسته و حزب ديگر افراد را با مسأله (هويت فرهنگى) و در فرجام (بحران هويت) روبه رو مى سازد.
حال اگر فرهنگ يك جامعه به فرهنگ جامعه ديگر راه يابد و سايه افكند مسأله (هويت فرهنگى) و (بحران هويت) بسيار جدّى تر پيش مى آيد.
دل در گرو فرهنگ بيگانه داشتن و پاى در زمين فرهنگ خود فرو رفته يا بر عكس ناسازگاريها و تنشهاى شخصيتى فردى و گروهى را سبب مى شود.
مشكل جامعه هاى انسانى روزگار نو همين است. رها كردن فرهنگ نهادينه و سنتى و چنگ زدن به فرهنگ نو در حال دگرگونى يا بر عكس؟ يا چيزى ديگر. ناسازگارى (سنّت مدرنيته و پست مدرن).
با درس گرفتن از امام على(ع) در برخورد با فرهنگ در داد وستد فرهنگها ـ كه ايرانيان برترين الگوى اين رفتار در طول تاريخ بوده اند ـ ميدان دار باشيم و با نگهدارى اصل و جانمايه ها قالبهاى نو را به كار بنديم و در اين بازى و مسابقه شركت كنيم.
تعريف و فرهنگ
به بد در جهان تا توانى مكوش
ز فرهنگ وز دانش آموختن
سزد گر دلت يابد افروختن
گهر بى هنر زار و خوارست و سست
به فرهنگ باشد روان تندرست
كه فرهنگ آرايش جان بود
ز گوهر سخن گفتن آسان بود.
فردوسى
واژه فرهنگ (colere cultura culture kultur frahang) در همه زبانها به يك معناست و آن همانا پرورش و رشد و نمو همه جانبه در زمينه كشاورزى يا پرورش استعدادهاى انسانى است. مسكن گزيدن (تمدن و شهرنشينى) كشت حراست و پرستش از مقوله فرهنگ بشمارند.
در آغاز مظهر قنات را (جايى كه آب كاريز از زير خاك سر برمى آورد بر روى زمين جارى مى شود) فرهنگ مى گفتند. اين خود نشانه رشد و نمو و توسعه و پيشرفت است. اين نكته گرايش به رشد طبيعى را نشان مى دهد. امّا از سده شانزده ميلادى رشد طبيعى گسترش يافت و در توسعه انسانى به كار رفت.8
فرهنگ فراگرد عام رشد فكرى و معنوى و زيبايى شناسانه را مى نماياند. اين جا همان معناى ويژه آموزش و پرورش(education) را مى دهد. در جامعه شناسى فرهنگ اين جنبه در نظر است.
در جامعه شناسى عمومى فرهنگ شناساننده روش زندگى و قوم ويژه است. و در فلسفه فرهنگ وصف آثار و تجربه هاى فكرى بويژه كارهاى هنرى پوياست.فرهنگ يك چهره ندارد نظامى است در هم تنيده و بر ساخته تاريخ سياست زبان روان شناسى فلسفه و…
پژوهشگران فرهنگ از ديدگاه هاى گوناگون به آن پرداخته اند كه مى توان پاره اى از آنها را اين گونه برشمرد.
1. توصيفى(تايلور).
2. تاريخى.
3. هنجارها.
4. روانى.
5. ساختها و الگوها.
6. ژنتيكى.
7. رويكردى فراگير و چند جانبه.9
از اين روى به هنگام تعريف فرهنگ بايد زواياى چند را در نظر داشت:
الف. راه و رسمهاى زندگى مردمان.
ب.ميراث اجتماعى كه فرد از گروه (جامعه) مى گيرد.
ج.رفتار آموخته شده.
د.سازو كار سامان دهى هنجارى رفتارها.
هـ. مجموعه شيوه هايى كه براى هماهنگى با ديگر افراد (جامعه) يا محيط خارجى به كار گرفته مى شود.10
بهترين وجه جدايى و فرق انسان از ديگر آفريدگان و پديدگان صفت (فرهنگى بودن) اوست. انسان آفريده اى است فرهنگى فرهنگ آفرين و اثرپذير از فرهنگ.
آن گاه كه انسان دست به آفرينش فرهنگ و كارهاى فرهنگى مى زند در حقيقت در برابر طبيعت قد علم كرده و چيرگى خود را بر طبيعت مى نماياند. تمام جلوه ها و فرآوده هاى فرهنگى به گونه اى در برابر طبيعت قرار دارند. اين جاست كه بزرگ ترين مخالفان (فرهنگ) در چين كنفوسيوس و لائوتزه و در غرب روسو سر برآورده و هر گونه تلاش فرهنگى را ناسازگارى در برابر جريان طبيعى امور دانسته و آن را مايه واپس گرايى نوع بشر به شمار آورده و دوران طلايى زندگى انسان را در آغاز آفرينش دانسته آينده اش را تيره و تار انگاشته اند و بر اين باورند كه انسان به دست خويش اسباب نابودى خود را با فرهنگ سازى فراهم مى كند.
بر خلاف جانداران و جانوران انسان از منظومه طبيعت خارج مى شود. جانداران در پيوند با طبيعت به طور معمول روشها و راهبُردهاى روشن و ثابتى دارند ولى انسان از روشها و راهبُردهاى گوناگون بهره مى گيرد. اين راه حل هاى گوناگون گونه گون فرهنگها را به دنبال دارند. راز بسيارى فرهنگها (دست كم خرده فرهنگها) همين است گرچه جوهر فرهنگ انديشه ها باورها ارزشها گرايشها و باورهاى دينى و معنويت است. عمل انسان ناشى از انگاره هايى است كه به گونه نمادين چگونگى موجود را معنى مى كند و بر اساس معناهاى سامان يافته اش رفتار مى كند نه بر اساس معيارهاى طبيعى و از پيش گزين شده.
يكى از فرآورده هاى انسانى جامعه است و فرهنگ در جامعه رخ مى نمايد. از اين روى فرهنگ ويژگى تمام فرآورده هاى اجتماعى را همانند: گسترش جابه جايى و واگذارى به ديگران را دارد و خود نيز در خور دگرگونى و افزونى است.
هر جامعهاى فرهنگ ويژه خود را دارد; چرا كه جامعه ها با اثرپذيرى و بهره گيرى از زمينه هاى طبيعى جغرافى و تاريخى به گونههاى گوناگون سير مى كنند فرهنگها نيز جورا جور خواهند بود.
پديد آمدن فرهنگ با جلوه گرى عقل و به كارگيرى آن همزمان بوده است و سرچشمه فرهنگ در شايستگى انسان در به كمال رسانى خويش است. پايه ها و مرحله هاى آدمى از طبيعت به فرهنگ با سه فراگرد همراه است.
الف. گذار از حيوانيت به انسانيت.
ب. گذار از مهرورزى به خردورزى.
ج. گذار از طبيعت به فرهنگ.11
واژه ديگرى كه همراه فرهنگ مى آيد (تمدن) است. اين واژه ريشه در شهر و شهرنشينى و شهروندى دارد. نشان از يك پيشرفت عالى در انسان است كه همانا پديد آوردن شهر باشد .(civilization)
از فرهنگ و تمدن پژوهش گران تعبيرهاى گوناگونى كرده اند شمارى آن دو را يكى دانسته اند. شمارى فرهنگ را فراگير در نظر گرفته و گروهى به تعبير ارسطويى تمدّن را مادّه فرهنگ و فرهنگ را صورت تمدن مى دانند. مى توان گفت اگر فرهنگ نهادينه گردد و راه يابد تمدّن شكل مى گيرد و اگر درحال پويايى و بالندگى و دگرگونى باشد كه نشانه زنده بودن است فرهنگ است. امّا اين دو بستگى و پيوند دو سويه دارند تمدن زمينه رشد و نمو فرهنگ را فراهم مى كند و فرهنگ به تمدن توان و پويايى و سرزندگى و شادابى و حيات مى بخشد.
در شكل گيرى و پيدايش فرهنگها سببها و انگيزههاى بسيار دست اندر كارند از جمله:
1. زمين شناختى.
2. شرايط اقليمى و جغرافيايى.
3. چگونگيها و رويدادهاى اقتصادى.
4. عاملها و سببهاى روانى ـ روحى.
5. ساختار و سامان سياسى.
6. قانون اخلاقى.
7. وسايل تربيتى.12
از نگاهى ديگر اين عاملها و سببها را مىتوان اين گونه ياد كرد:
1. سنتها و باورها.
2. ساختار و سامان ارزشى.
3. حقوق بنيادى انسانها.
4. چگونگى زندگى.(ادبها رسمها شعاير و مناسك عبادى).13
نظام فرهنگى(cullturesystem)
بخشى از باورها و معناهاى مشترك كه مبناى عمل كسان در يك گروه يا جامعه قرار مى گيرد و اجبار اجتماعى از آن پشتيبانى مى كند را ساختار و سامان فرهنگى گويند. به ديگر سخن فرهنگ ساختار و آيينى است سازمان يافته و همبسته از پاره هاى غير مادى و مادى. جزءها و پاره هاى غير مادى فرهنگ دربرگيرنده ارزشها نمادها هنجارها باورها ادبها رسمها دانشها و هنرهاست. پاره ها و اجزاى مادى آن در برگيرنده كالاهاى مصرفى ابزارها و ميراثهاى فرهنگى مشترك بين اعضاى يك گروه اجتماع يا جامعه كه از راه يادگيرى از نسلى به نسل ديگر راه مى يابد.14
بر اين اساس شناخت فرهنگ به يك پژوهش ميان رشته اى نياز دارد با استفاده از دانسته هاى روان شناسى سياست جامعه شناسى تاريخ باستان شناسى زيبايى شناسى و فلسفه.
گوناگونى و بسيارى فرهنگها
يكى از رويكردهاى فرهنگ پژوهى تأكيد بر نقش الگوهاى فرهنگى است. شناخت يك فرهنگ از راه بررسى الگوهاى گوناگون فرهنگى و مقايسه آن با الگوهاى ديگر ممكن است.15
الگوهاى رفتارى انسان (فرهنگها) سخت ناسان و گونه گونند. گرچه از نظر ساختارهاى بدنى و سازو كارهاى فيزيولوژيك روى هم رفته انسانها به ميزان زيادى با هم همانندى دارند.
كم و بيش همه كارهاى انسان اثرپذير از فرهنگى است كه بدان خو گرفته است. الگوهاى فرهنگى به رفتار انسان ثبات معنى و جهت مى بخشند و هر ملّت و گروهى را از ديگر ملتها و گروه ها جدا مى سازند.
فرهنگ داراى هدفهاى گوناگونى است رفتار انسان را جهت مى دهد توانا مى سازد و نهادهاى انسانى نيز در همان جهت پرداخته مى شوند.
فرهنگها از يكديگر جدايند; چرا كه در راه ها و جهتهاى گوناگون و در جست و جوى هدفهاى جورا جور و ناسان سير مى كنند. از اين روى هدفها و روشهاى فرهنگ ويژه اى را نمى توان از ديدگاه هدفها و روشهاى فرهنگ ديگر ارزيابى كرد و سنجيد. معيار سنجش فرهنگها را نمى شود گستراند و به ديگر جاها سريان داد.16
امّا به خلاف ناسانيهاى فرهنگها مى توان الگوهاى رفتارى همانند ميان فرهنگها يافت و پيوند و بستگى فرهنگها را از همان جا آغاز كرد. از اين ديدگاه مى توان گفت كه فرهنگ جهانى و يكپارچه وجود دارد امّا چنين فرهنگى را بايد از راه مطالعه الگوهاى تربيتى در همه فرهنگها بررسى كرد; چرا كه روح و روان انسانها در شرايط همانند به گونه اى همانند عمل مى كند و جهان روايى فرهنگ را امكان پذير مى سازد اگر جز اين بود دانشهايى همانند روان شناسى يا جامعه شناسى يا به هيچ روى شكل نمى گرفتند يا تنها به ناسانيهاى فردى و اجتماعى بسنده مى كردند و از بيان قواعد كلى (استقراريى و استنتاجى) باز مى ماندند.
ديدگاه الگوهاى فرهنگى بسيارى و گوناگونى فرهنگها را مى پذيرد امّا بسيارى وبى شمارى فرهنگها را نمى پذيرد بلكه به قوس فرهنگى باور دارد. (aroculture) هر فرهنگ مى تواند بخش معينى از اين قوس را در بر گيرد.
شمارى از پژوهشگران از دو الگويى كه دو سر قوس فرهنگى هستند به عنوان فرهنگ آپولونى و فرهنگ ديونوسوسى ياد مى كنند از ويژگيهاى فرهنگ آپولونى سازگارى آرامش همبستگى ملاحظه كارى احترام نهادن به ديگران با ادب و ميانه گراى در بيان مهرورزيها و احساسهاست.
از ويژگيهاى فرهنگ ديونوسوسى جاه طلبى فردگرايى پرخاشگرى خشونت شادخوارى پايكوبى دست افشانى زير پا نهادن رسوم ديرينه و …است.17
شيوه هاى جورا جور زيستن و انديشيدن وجود دارد. الگوهاى شخصيتى گوناگون داريم. آنچه از فرهنگى به فرهنگى ديگر دگرگونى مى يابد الگوى شخصيت است. توقع نابجايى خواهد بود كه از همگان پيروى از يك الگوى ويژه اى در هر شرايطى و با هر ويژگى فردى داشت.اندكى بردبارى و آسان گيرى در زندگى ضرورى است.
گوناگونى فرهنگها مايه اعتلاى بشريت است و جهان روايى و يكپارچه سازى و بناى فرهنگى جهانى و فراگير بودن به تهى گشتن بشريت و فقر فرهنگى مى انجامد.
پيوستگى فرهنگى پراكندن فرهنگها و پيوند فرهنگها
پراكندن و رواج دادن پيوند و پيوستگى فرهنگى فرآيندى است كه به وسيله آن عنصرهاى فرهنگى از يك جامعه يا فرهنگ به جامعه يا فرهنگ ديگر جا به جا مى شود و اندك اندك جذب فرهنگ اخير گشته سبب دگرگونى آن مى گردد. راه يابى عنصرهاى فرهنگى از يك فرهنگ به فرهنگ ديگر يك جريان رويارويى و هميشگى بين فرهنگهاست كه مى تواند از انگيزه هاى مهم دگرگونى يك فرهنگ گردد.
در اين جا به چند اصل از اصول فرهنگ شناسى اشاره مى كنيم:
1. هيچ فرهنگى در جايگاه ناب قرار نداشته و همواره هويتى يكسان نداشته است و هيچ گاه بدون اثرپذيرى از بيرون نبوده است. فرهنگ پذيرى (داد و ستد و رد و بدل فرهنگها) پديده اى است فراگير هر چند ريختها ساختارها و درجه هاى بسيار گونه گونى به خود مى گيرد.
هر فرهنگى كه در جايگاه پيوند و پيوستگى قرار گيرد دستخوش ساخت زدايى و آن گاه ساخت يابى مى شود. همه فرهنگها داراى فراگردى يگانه اند:
الف.تشكيل فرهنگ.
ب. ساخت زدايى پيشين.
ج. ساخت يابى نوين.18
امروزه هيچ فرهنگ خود بسنده اى نداريم و ادعاى وجود داشتن چنين فرهنگى پذيرفته نيست و ثابت كردن آن ناممكن است. پيوند و پيوستگى فرهنگى بويژه در شبكه گسترده پيوندها و پيوستگيها و رسانه هاى گروهى و ترابريها فزونى گرفته است.
2. هيچ فرهنگى امروز به تنهايى توانايى پاسخ گويى به نيازهاى مبرم مردم را ندارد. پيدا شدن پرسشها و نيازهاى نوِ انسان عصر انفجار اطلاعات از عهده يك فرهنگ بر نمى آيد. و البته اين كاستى بر آن فرهنگ نيست; چرا كه راز پويايى فرهنگها در همين چالشها و تنشهاى نو است از اين روى فرهنگها بر اثر درآميختن و دادو ستد با يكديگر نه تنها هويت خود را پاس داشته بلكه توانسته اند از جلوه هاى ديگر فرهنگها نيز بهره مند شوند.19
3. هيچ فرهنگ و تمدنى نيست كه از فرهنگ و تمدن همسايگان يا دشمنان خود اثر نپذيرفته باشد.20 اين جنبه از پيوند فرهنگى را مى توان در تاريخ پيوند و بستگيها و يا جنگهاى تمدنهاى بزرگ همانند ايران و روم يونان چين هند و افريقا ردّيابى كرد.
بر اثر پيوند فرهنگى فرهنگها به درجه ها و رتبه هاى گوناگون فرهنگهاى آميخته به حساب مى آيند فرهنگهاى گوناگون را نمى توان به گونه مطلق نسبت به هم بيگانه دانست.
پيوند و بستگى فرهنگى در گذشته با امروز فرقها و ناسانيهاى بسيار دارد; چرا كه پيش از اين تا سده شانزدهم ميلادى (رنسانس) پيوند فرهنگها با يكديگر بر اساس دو اصل ضرورى زير انجام مى گرفت. يعنى:
الف. برابرى نيروهاى مادى و معنوى
ب. هم سخنى و همگونى بنيادى باورها.
از اين روى ماهيت اصلى فرهنگ دگرگونى نمى پذيرفت و بيش تر اختلافهاى آنها صورى بود نه ماهوى و جوهرى; چرا كه نقطه پيوند و مشترك فرهنگها جوهر و محتواى فرهنگ است و پيوند و بستگى آن گاه درست و سالم خواهد بود كه هم سخنى و همانندى بين فرهنگها باشد و گرنه دو يا چند فرهنگ به ديده رقيب به يكديگر نگاه كرده هر يك در صدد نابودى ديگرى خواهد بود.
امّا امروزه در پيوند و پيوستگى فرهنگها يكى يا هر دو اصل ياد شده فراهم نيست پس نمى توان چندان اميدى به پويايى و بالندگى و داد و ستد فرهنگ داشت.
اشكال عمده اى كه در داد و ستد فرهنگها در كار است ويژگى و وابستگى از نظر فكر و زبان به جامعه هاى فرهنگ آفرين است.
آيا راه يابى و جا به جايى فرهنگ به جامعه اى كه خود در آفرينش آن نقشى نداشته بدون بدفهمى و دگرگونى جوهرى بدون خطر دگرگونى هستى معنوى فرهنگ اصيل و بيگانه ممكن است يا خير؟
اين پرسش پرسشى است سرنوشت ساز و بنيادى براى هر جامعه اى كه در روند فرهنگ دهى و فرهنگ ستانى قرار دارد. بويژه آن كه در اين روند بيش تر بر جلوه هاى صورى و ظاهرى فرهنگها و تمدنها توجه مى شود و كم تر به ژرفاى فرهنگها و وابستگى آنها به فكر و زبانِ جامعه هاى فرهنگ آفرين توجه مى گردد.21
داد و ستد فرهنگى داراى متغيّرها و روندهاى بسيار است از جمله:
الف. ميزان جداشدگى و فرق داشتن فرهنگى از نظر ارزشها ايدئولوژى تكنولوژى و ساختارهاى اجتماعى.
زيرساخت و روساخت فرهنگها هرچه به هم نزديك تر داد و ستد دادن و ستاندن بيش تر و برعكس.
ب.زمينه ها و شدّت داد و ستد فرهنگى.
آيا دادو ستدها و دادنها و ستادنها از روى دشمنى است يا دوستانه. يك يا چند عنصر را در بر مى گيرد يا پيوستگى گسترده و ژرف است.
ج. زمينه ها در دادو ستد برابر است و يا در حال و جايگاه فرادستى يا فرودستى است كه در هر حالت شكل ويژه فرهنگ دهى و فرهنگ ستانى رخ مى نمايد.
د. عاملان و دست اندركاران داد و ستد دادن و ستادن بازرگانان هستند يا مقامهاى رسمى دولت مبلغان دينى و…
هـ. جهت جريان فرهنگى دو سويه است يا يك سويه.
بسته به متغيّرهاى ياد شده ممكن است چند امر رخ دهد:
1. جانشينى: عنصر تازه يا دسته اى از ويژگيهاى نو سر برآورند و جانشين ويژگيهاى موجود شوند و داراى همان كاركردها باشند.
2. ميرايى: بخشى از فرهنگ ممكن است از بين برود بدون اين كه جانشينى داشته باشد.
3. افزونى: ويژگيهاى نوعى به يك فرهنگ افزوده مى شود و سبب برترى آن مى گردد بهترين شكل فرهنگ پذيرى.
4. تركيب: ويژگيهاى دو فرهنگ درهم مى آميزند و نظام يا خرده نظام فرهنگى جديدى پديد مى آيد.
5. بنيان گذارانه: ساختارهاى نوى كه در هيچ فرهنگى نبوده پديدار و آفريده مى شوند تا بتوانند پاسخ گوى نيازهاى دگرگون شونده باشند.
6. طرد كننده: ايستادگى فرهنگى در برابر دگرگونيهاى در حال پيدايش پيش مى آيد و فرهنگ خودى به شدّت در برابر فرهنگ ديگر ايستادگى مى كند. در چنين مواردى بازگشت به گذشته تقويت شده و زمينهساز شورشها و قيامها مى گردد.
بسته به متغيرهاى ياد شده و روندهاى فرهنگ پذيرى چند گونه فرهنگ پذيرى ممكن است رخ دهد:
1. جذب: دو فرهنگ در حال داد و ستد و پيوند فرهنگى به گونه اى درهم آميزند كه از هم شناخته نگردند و فرهنگ واحد و جديدى تشكيل دهند.
2.پيوستگى: يك فرهنگ استقلال خود را از دست مى دهد; امّا به شكل خرده فرهنگ به زندگى اش ادامه مى دهد.
3. خاموشى: يك فرهنگ ويژگيهاى خود را از دست داده به زندگى اش ادامه نمى دهد و فروكش مى كند.مرگ فرهنگها
4. برابر سازى تعادل ساختارى درونى يا بيرونى تازه اى به دست مى آيد دگرگونى فرهنگى ادامه مى يابد; امّا از سرعت آن كاسته مى شود و به گونه اى انتخابى و گزينه اى عمل مى كند. ساختارهاى جديد به وضع موجود افزوده مى شوند بى آن كه ساختارهاى پيشين از ميان بروند.22
بايد توجه كرد كه فراگرد پيوند فرهنگها به يك مسأله دامن مى زند و آن اين كه به روند جهانى شدن و جهان روايى فرهنگها و فرهنگ جهانى (دهكده جهانى مك لوهان) شتاب مى بخشد.
در اين روند بايد به دو اصل توجه داشت و مبناى كار قرار داد.
1. از سويى گوناگونى فرهنگها خواسته و خواهشى است كه بايد مبناى كار قرارگيرد.
2. از ديگر سو بايد مراقب باشيم كه هيچ فرهنگى نتواند و نخواهد خود را در مقام و جايگاهى مطلق قرار دهد.
اين ديدگاه را مى توان از سه چشم انداز مورد ارزيابى قرار داد.
الف. از چشم انداز فلسفى: حقيقت حكمت خالده خرد جاودان ويژه هيچ كس نيست و نمى تواند باشد.روح فلسفى هر جا كه بخواهد مى وزد فلسفه خاستگاه هاى بسيار دارد و به زبانهاى گوناگون بيان مى شود و در سنتهاى جوراجور خانه مى گزيند.
ب. از ديدگاه الهيات و كلام جديد دين جاويد ويژه هيچ كس نيست. گوناگونى (دين) ها يارى گر اين ادعاست. فرهنگ دينى شرط لازم و بايسته براى گفت و گوى ميان اديان است.
ج. از نظر سياسى حقيقت سياسى
درحصار و ويژه هيچ كس نيست بلكه بر اثر پيوند و پيوستگى فرهنگها آشكار مى شود و در درازاى تاريخ جلوه گرى مى كند.23
(بحران هويت) ممكن است در چنين حالتى رخ دهد. امّا ورود عنصرهاى فرهنگى يك ملّت به ميان ملّت ديگر دليل بر بيمارى (بى هويتى فرهنگى) نيست بلكه بسا انگيزه و سبب پويايى و توان مندى فرهنگى و معنوى گردد.
بزرگ ترين سبب و انگيزه پيشرفت فرهنگ يك ملّت آن است كه از فرآورده هاى فرهنگى ديگر ملّتها بهره بگيرد اقتباس كند و از روى خودآگاهى آزادانه دست به گزينش بزند.
و براى كامل كردن وجود خود عنصرهاى برگرفته را در بناى شخصيت خود به كار گيرد واز نظر شكل و جوهر با خود سازگار كند.
جوهر و محور فرهنگها
بعد عرفانى فرهنگ; يعنى هر آنچه مقدس انگاشته شود مبناى نگرش به جهان معناى زندگى پيوستگى ميان گذشته و آينده ساختارها و سامانهاى ارزشى رفتارها و نگرشها و ساختارهاى اجتماعى را مى سازد.
با ديدى ژرف اگر به فرهنگها و چگونگى پيدايش و شكل گيرى آنها بنگريم همه آنها را بر گرد باورهاى دينى (چه آسمانى و چه زمينى) مى توان ديد. محورى كه به هر امر فرهنگى ديگر (فرآورده هاى فرهنگى) جهت مى بخشد و غنا مى افزايد همان باورها و انديشه هاى دينى است. تا سده هيفده ميلادى فرهنگها گرچه به ظاهر بسيار مى نمودند امّا نزديك به اتفاق آنها برگرد باورها و نگرشها و ارزشهاى
ماورايى شكل گرفته و به راحتى با يكديگر در تمام زمينه هاى فرهنگى داد و ستد داشتند; چرا كه:
نخست آن كه:از برابرى قواى معنوى و مادى برخوردار بودند.
دو ديگر: اصل هم سخنى و همانندى بنيادى باورها كم و بيش ميان آنها برقرار بود.
در سده هيفده ميلادى با آغاز اومانيسم (اصالت بشر) و جايگزين (عقل بشرى) به جاى (وحى الهى) و انسان مدارى به جاى (خدامحورى) و در پى آن انكار هر مرجعيت متعالى و فوق بشرى پيوند و پيوستگى فرهنگها به رويارويى و ناسازگارى فرهنگى دگر شد. اين دگرگونى فرهنگى در پى رُنسانس در غرب رخ داد;امّا بازتاب اين نگرش جنبش اصلاح دينى در آن سرزمين بود .
سرانجام در سده هيجده ميلادى فرهنگ ديرينه كه برگرد دين مى چرخيد واپس رانده شد و فرهنگ نو بر محور انسان به گردش در آمد.
اين جا بود كه پيوند و پيوستگى فرهنگى به برخورد فرهنگها انجاميد و سبب بريدگى فرهنگها شد نه احياء و بازآفرينى به گسست فرهنگى دگر شد نه فوران نيروهاى زاينده. علت اين بود كه چرخش پديد آمده در بنيان و جايگزينى عقل به جاى وحى و انسان مدارى به جاى خدا محورى و انكار هر گونه مرجعيت متعالى جوهر فرهنگ نو غربى را در برابر جوهر فرهنگهاى باستانى و اصيل قرار داد.
تا پيش از اين چرخش اگر فرهنگى بر فرهنگ ديگر چيره مى شد اين چيرگى صورى بود قالب دگر مى شد امّا محتوى و بُرد معنوى همچنان زنده بود امّا اكنون درونمايه و معنى دگرگونى مى يابد و آن گاه صورت دگرگون مى شود.
چرايى ناسازگارى و رويارويى فرهنگهاى امروزى نهفته در ناسازگارى جوهرى آنهاست. مؤلفه هاى ناسازگارى را نه به گونه اى فراگير مى توان در جدول زير نگريست:
ويژگيهاى فرهنگ ديرينه و دينى
بينش شاعرانه شهودى اسطوره اى
جلوه گرى آن بينش در كتابهاى مقدس و دينى.
زمانها و مكانهاى كيفى وابسته به حالتهاى جان. با باور به عالم متعالى و مظاهر مثالى در برابر عالم طبيعت و مظاهر مادى.
باور به ارزشهاى متافيزيكى و اسطوره اى.
زندگى اين جهانى منزلگهى است و سراى جاويد جاى دگر است.
زندگى گروهى و جمعى و يكى بودن جمله جانهاى مردان خدا.
زيستن عيارانه.
برترى ديگران بر خود.
هنرهاى قدسى و معطوف به خاطره ازلى.
ويژگيهاى فرهنگ نو
استوار بر خردابزارى
تفكر تعقلى حصولى و تجربى.
جلوه گرى آن تفكر در چيرگى بر طبيعت و انسان. زمان و مكان خالى از هر مضمون متعالى و مثالى.
تسليم نبودن به تقسيم دو گانه: روح و ماده; ظاهر و باطن.
جهان تهى از اسطوره. دنيوى شدن روح.
زندگى دنيوى آخرين منزلگه بشر.
آزادى مطلق براى هر فرد و گروه.
اصالت قدرت.
اصالت لذّت و سود و بهره مندى فردى.
هنرهاى مبتذل و مصرفى و بازدارنده .
پى نوشتها:
1. درسهاى تاريخ ويل و آريل دورانت ترجمه بطحايى و ديهيمى273 سازمان انتشارات انقلاب اسلامى تهران 1368.
2. نهج البلاغه صبحى صالح ترجمه شهيدى 298/ 298 سازمان انتشارات انقلاب اسلامى.
3. سوره ابراهيم آيه 4.
4. سوره روم آيه 22.
5. رساله اى در باب انسان كاسيرر5/ ـ 6.
6. سوره انعام آيه 108.
7. سوره طه آيه 43 ـ 44.
8. فرهنگ شناسى چنگيز پهلوان 3/ ـ 4 پيام امروز تهران1378.
9. جامعه شناسى وسايل ارتباط جمعى ژان كازنو باقر ساروخى منوچهر محسنى 161/ 194 مؤسسه اطلاعات.
10.نظريه و فرهنگ جهانگير معينى 152/ ـ 153 مركز مطالعات و تحقيقات فرهنگى بين المللى تهران 1374.
11. فرهنگ شناسى چنگيز پهلوان 18/.
12. تاريخ تمدن ويل دورانت ج4/1 سازمان انتشارات انقلاب اسلامى.
13. فرهنگ شناسى 178/.
14. مجله فرهنگ شماره 22 ـ 50/23.
15. نظريه و فرهنگ 18/ ـ 20; الگوهاى فرهنگى مجله فرهنگى شماره 159/9 ـ 181.
16. مجلّه فرهنگ كتاب نهم 172/ ـ 173.
17. فرهنگ شناسى 84/ ـ 85.
18. همان 124/.
19. همان222/.
20. تاريخ تمدن ويل و آريل دورانت ج340/1.
21. مجله نامه فرهنگ مقاله فارابى و تبادل فرهنگها فلاطورى شماره 14 و67/15 ـ 70 سال1373.
22. فرهنگ شناسى 105/ ـ 107.
23 . همان / 536 ـ 538