میرایان نامیرا و نامیرایان میرا مرگشان را میزیند و زندگانیشان را میمیرند
گفتاری از دکتر منوچهر آشتیانی دربارهی «رازوارگی سلامت»گادامر نه از دیدگاه یک طبیب متخصص و نه از دیدگاه یک روانشناس بالینی بلکه از منظر فلسفی - آن هم آنتروپولوژی فلسفی - به موضوع سلامت میپردازد. (مجموعهای هم زیر نظر او تحت عنوان انتروپولوژی فلسفی منتشر شده است). اسم این کتاب مورد بحث ما در اصل uber die verborgenheit der gesundheit. است؛ به معنی راز سلامت. منظور گادامر از راز این است که زندگی انسان در ماهیت خود یک معماست. خود این ایده که زندگی انسان در ماهیت خود یک معماست را گادامر از ماکس شئلر گرفته است. اینجانب در کتاب «جامعهشناسی شناخت ماکس شئلر» آوردهام که شئلر میگوید در هیچ دوران تاریخیای مانند زمان ما، انسان این قدر معمایی نشده است. بنابراین بحث راجع به سلامت و کسالت نزد گادامر بحث گشودن معمای انسان است. اما او چگونه این معما را باز میکند؟ او به ارتباط دستاوردهای علمی و تجارب زندگانی و به ریشههای کهن خرد - کهن الگوهای خرد - رجوع میکند. در اینجا او به گفتهی کانت توجه میکند و به تبعیت از کانت در «نقادی عقل محض» میگوید همهی دانشهای ما با تجارب آغاز میشوند ولی به فراتر از تجارب میروند. سپس میگوید برای گشودن معما یا راز سلامت ما به پزشکی رجوع میکنیم؛ در اینجا پزشکی به عنوان تجربهاندوزی هستی ما در نظر گرفته میشود. در ادامه گادامر بحث تکنیک - تخنه - را پیش میکشد. روش اصلی گادامر در پرداخت موضوعات و مسائل - با تبعیت از استادش هایدگر و استاد هایدگر، هگل - هرمنوتیک است. گادامر چندین بار در کتابهایش اشاره میکند که هگل و هایدگر در زیر تشعشع رمانتیسم میان استقرار و قیاس و استعاره و تمثیل - در واقع میان تبیین عقلانی فلسفی و تغییر شاعرانه - جمع میکنند. هرمنوتیک نوعی تفسیر و تعبیر رازورزانه و به اصطلاح گادامر روان تنانهی تفسیرمند تاریخی به تمامیت هستی فرهنگیت یافتهی انسان به وجود فعلی او، و امعان معنای این تفسیر به وسیلهی ادغام افق کل نگرانه به وسیلهی اجزا و جزء نگرانه به وسیلهی کل، دورنگرانه به وسیلهی تاریخ و نزدیکنگرانه به وسیلهی علوم است. گادامر کوشش میکند همهی اینها را در یک افق مشترک قرار داده و اینها را در هم ادغام نماید. آنچه که گادامر در اینجا به آن میرسد - مانند زندگی و مرگ است. لذا نبضان اصلی مقالات گادامر در این کتاب، شناخت سلامت و رسیدن به اهمیت کسالت در بیداری و هوشمندی بیشتر انسان است. در اینجا طب به معنای تخنه - تکنیک - به سوی نوعی هرمنوتیک و تفسیر تاریخمندانه و رازورزانهای میرود که باید معمای سلامت را کشف کند. این هرمنوتیک گادامر سرانجام به آن بحث معروف هراکلیت (پانصد قبل از میلاد) میرسد که میگوید «میرایان نامیرا و نامیرایان میرا مرگشان را میزیند و زندگانیشان را میمیرند». یعنی مرگ و زندگی، کسالت و سلامت، توأمان تمامیت هستی انسان را امعان معنی میکند. به عبارت خود گادامر در مجموعهی آنتروپولوژی فلسفی - که به تعبیری هم هگلی و هم هایدگری است - هنگام کسالت، یک دیگریِ بیگانهای در ما مریض شده است که از او دچار اضطراب و وحشتیم و باید آن را به خانهی هستی خود بازگردانیم. (گادامر، 1960)
نکتهی جالبی که در تمام این بحثها وجود دارد، نزدیکی گادامر با هایدگر و هایدگر با هگل و از آن جالبتر نزدیکی هگل با مولاناست. هگل در چند جای آثارش از مولانا نقل قول میکند. اگر تمام مسئلهی راز سلامت، هرمنوتیک سلامت، بررسی رازورزانهی سلامت و جست و جوی کهن الگوها را بررسی کنید به این شعر مولانا میرسید که:
حسرت و زاری گه بیماری است *** وقت بیماری همه بیداری است
پس بدان این اصل را ای اصل جو *** هرکه را درد است او برده است بو
یعنی بین مرگ و زندگی و کسالت و سلامت یک دیالکتیک پرنبضان و هرمنوتیکی وجود دارد و کار طبیب و فیلسوف یک دیالکتیک پر نبضان و هرمنوتیکی وجود دارد و کار طبیب و فیلسوف شناخت این نبضان و دیالکتیک است. بنابراین بحث نهایی گادامر در تمام مقالاتش درک دیالکتیک نهفته در هرمنوتیک میان مرگ و زندگی و کسالت و سلامت است. گادامر به تبعیت از استادش هایدگر که فراموشی وجود را مطرح میکند، میگوید کاوش انسان در هرمنوتیک میان مرگ و زندگی به ما هوشمندی و فضیلت بیشتری میدهد؛ بنابراین طبیب مانند فیلسوف از تکنیک به طرف هوشمند شدن و فضیلتمندی میرود. تنها نقدی که به طور دقیق میتوان علیه این گفتار گادامر انجام داد این است که این فقط عاید عدهی بسیار بسیار کمی از انسانها میشود که وقتی کسالت یا دردی پیدا میکنند به چنین هوشمندی و فضیلتی برسند. میلیاردها انسان وقتی بر اثر بیاطلاعی و نادانی و فقر، دچار گرفتاری و بدبختی و نابه سامانی میشوند. بیشتر وحشتزده و مضطرب میشوند و به هوشمندی و آگاهی نمیرسند.
شاید بهتر باشد در پایان این مختصر، گفتار فاخری از بورکهارت را نقل کنم که احتمالاً به بهترین نحو از همهی اینگونه تأملات رازورزانه پردهبرداری میکند. بورکهارت میگوید: «روان آدمی باید مراحل گذشتهی خویش را در طول اعصاری که بر جهان گذشته است در خود مستهیل و از آن خویش گرداند. آنچه روزگاری غم و شادی بود باید در حیات فردی به دانش و آگاهی مبدل شود. تنها در این صورت است که گفتهی معروف "تاریخ راهنمای زندگی است" معنایی عالیتر و در عین حال خاشعانهتر پیدا میکند. آنچه که میخواهیم و میجوییم این است که تجربهی تاریخی به ما فرزانگی بیشتری دهد.»
اسفار ضمیمهی سوره شماره بیستم
/ج