Mode of production

شیوه‌ی تولید

مطابق اکثر برداشت‌های قرن بیستمی از مارکسیسم تاریخ را می‌توان به شیوه‌های تولید متفاوتی دوره‌بندی کرد که هریک از آن‌ها دیالکتیک درونی مبارزه‌ی طبقاتی مختص به خود را دارد. خطوط کلی این «برداشت ماده‌گرایانه» از تاریخ
چهارشنبه، 5 اسفند 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شیوه‌ی تولید
شیوه‌ی تولید

 

نویسنده: سوزان اف. هیمل ویت
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی




 

 Mode of production
مطابق اکثر برداشت‌های قرن بیستمی از مارکسیسم تاریخ را می‌توان به شیوه‌های تولید متفاوتی دوره‌بندی کرد که هریک از آن‌ها دیالکتیک درونی مبارزه‌ی طبقاتی مختص به خود را دارد. خطوط کلی این «برداشت ماده‌گرایانه» از تاریخ در ایدئولوژی آلمانی (Marx and Engels, 1845-6) ترسیم شد و در کارهای بعدی مارکس و انگلس به دست هردوی آن‌ها بسط و گسترش پیدا کرد. البته آن‌ها مفهوم شیوه‌ی تولید را همیشه به این معنا به کار نمی‌بردند. در قرن بیستم، شیوه‌ی تولید به مفهوم اصلی طرز فکر موسوم به «ماتریالیسم یا ماده‌گرایی دیالکتیکی» تبدیل شد که طرفداران بعضی از صورت‌های آن همچنان مارکسیسم را از سایر شکل‌های تفکر اجتماعی متمایز می‌کنند.
طبق این دیدگاه به تاریخ، تفاوت بنیادی انواع جوامع در روش‌های تولید آن‌هاست. «شیوه‌ی تولید» هر جامعه‌ای مرکب از دو عنصر است: نیروهای تولید و روابط تولید. نیروهای تولید به استعدادها یا ظرفیت‌های مولد جامعه اطلاق می‌شود، نه فقط به معنای تکنولوژیک بلکه به معنای اجتماعی آن، و نه فقط شامل ابزارهای مادی است بلکه شامل توانایی‌های جسمی و فکری انسان نیز می‌شود. روابط تولید به معنای آن دسته از روابط اجتماعی است که تولید در چارچوب آن‌ها سازماندهی می‌شود: چگونگی تخصیص منابع و کار، چگونگی سازماندهی فرایند کار و چگونگی توزیع محصولات. ترکیب خاص و معین نیروها و روابط تولید است که الگوی روابط طبقاتی هر جامعه و بنابراین پویش درونی آن جامعه را تعریف می‌کند.
در سنت مارکسیستی، طبقات را بر اساس رابطه‌ی آن‌ها با فرایند تولید، خصوصاً تولید مازاد، تعریف می‌کنند. در هر شیوه‌ی تولیدی که همه‌ی ساعات کار موجود برای تأمین مایحتاج مستقیم مصرف جمعیت لازم نیست، و بعضی اعضای جامعه بیش‌تر از ساعات لازم برای امرار معاش خود کار می‌کنند، مازاد تولید می‌شود. اگر تولیدکنندگان مازاد همان کسانی نباشند که نحوه‌ی استفاده از مازاد را کنترل می‌کنند، آن‌گاه دست‌کم دو طبقه در جامعه به وجود می‌آید. طبقه‌ی حاکم در هر شیوه‌ی تولید طبقه‌ای است که کنترل مازاد را در دست دارد و بخشی از آن را مصرف می‌کند و از بقیه‌ی آن به شیوه‌های دیگر و برای تقویت قدرت خود و پیشبرد هرچه بیش‌تر فرایند استحصال مازاد یا استثمار/ بهره‌کشی استفاده می‌کند.
روش خاص استحصال مازاد به دست طبقه‌ی حاکم شیوه‌های تولید خاص را معین می‌کند. مثلاً در نظام سرمایه‌داری، مالکیت بورژوازی بر ابزارهای تولید او را قادر می‌سازد که کارگران را با دستمزدی کم‌تر از ارزش محصول کارشان استخدام و بنابراین مازاد را به صورت سود استحصال کند. این روش استحصال مازاد روشی کاملاً اقتصادی است که بر اساس قواعد ظاهراً منصفانه‌ی مبادله استوار است. در سایر شیوه‌های تولید، مثل فئودالیسم، روش استحصال مازاد که ابتدا کار مستقیم روی زمین‌های ارباب بود و سپس به پرداخت اجاره تبدیل شد، مبتنی بر حقی عرفی است که در صورت لزوم با توسل به زور از آن پشتیبانی می‌شود.
همه‌ی شیوه‌های تولید طبقاتی، یا تولیدکننده‌ی مازاد، بذرهای نابودی خود را در بطن خود حمل می‌کنند. روابط تولید معین با مرحله‌ی معینی از توسعه‌ی نیروهای تولید تناسب دارد. هر شیوه‌ی تولید هنگامی نسبتاً پایدار خواهد بود که نیروها و روابط تولید آن با یکدیگر تناسب داشته باشند و بتوانند به صورت متقابل یکدیگر را بازتولید کنند. ولی به واسطه‌ی وجود مازاد و بنابراین امکان تغییر، نیروهای تولید در همه‌ی شیوه‌های تولید رشد و توسعه خواهند یافت، هرچند به آهستگی. این رشد و توسعه‌ی نیروهای تولید سرانجام به نقطه‌ای خواهد رسید که روابط تولید موجود مانعی در راه گسترش بیش‌تر نیروهای تولید می‌شود و بدین‌ترتیب شیوه‌ی تولید برخواهد افتاد تا راه را برای شیوه‌ی تولید جدیدی باز شود که در آن امکان رشد نیروهای تولید وجود داشته باشد.
فرایندی که همه‌ی این تحولات به واسطه‌ی آن رخ می‌دهد مبارزه‌ی طبقاتی است. طبقه‌ها که بنا به تعریف مارکسیستی فقط هنگامی به وجود می‌آیند که مازادی در کار باشد تا بر سر آن مبارزه‌ای دربگیرد، ذاتاً متخاصم‌اند و بر سر اندازه و کنترل مازاد با یکدیگر می‌ستیزند. همین ستیز طبقاتی است که پویش درونی شیوه‌های تولید را به وجود می‌آورد، پویشی درونی که در نهایت به انقلاب منجر می‌شود، چون طبقه‌ی فرودست پیشین، روابط تولید موجود را ساقط می‌کند تا خود را در مقام طبقه‌ی حاکم جدید و با تکیه به شیوه‌ی تولید جدیدی که مناسبت بیش‌تری برای رشد و توسعه‌ی بعدی نیروهای تولید دارد در صدر بنشاند. به این ترتیب، برای مثال، طبقه‌ی سرمایه‌دار روبه رشد ولی فرودست، روابط تولید فئودالی برای بازار کار ایجاد می‌کرد، رشد و توسعه‌ی شیوه‌های کارآمدتر استحصال مازاد سرمایه‌داری را عقب می‌انداخت.
تعبیر نسبتاً جبرگرایانه‌ی فوق از درک ماده‌گرایانه‌ی تاریخ، تعبیری است که فقط در قرن بیستم رواج عمومی پیدا کرد. بین‌الملل دوم، یعنی سازماندهی بین‌المللی احزاب سوسیال دموکراتیک که در 1914 دچار تفرقه و انشعاب‌های ملی‌گرایانه شد، مبلغ نوعی مارکسیسم رسمی بود که تحت‌تأثیر تفسیرهای انلگس گرایش زیادی به اقتصاد داشت. طبق این دیدگاه رسمی، شیوه‌ی تولید تشکیل‌دهنده‌ی «زیربنای» اقتصادی است که همه‌ی جنبه‌های «روبنایی» جامعه را تعیین می‌کند. در بین‌الملل سوم یا کیمنترن نیز این دیدگاه را پذیرفتند، دیدگاهی که برای متحدساختن احزاب کمونیستی پس از انقلاب روسیه پدید آمد و استالین (1938) آن را به مثابه درک صحیح افکار مارکس دوباره مورد تأکید قرار داد و پایه و اساس ماتریالیسم دیالکتیکی شد. هرچند که در نوشته‌های مارکس نیز شواهدی در حمایت از این قرائت خاص از فرایند تاریخی وجود دارد، اما خود مارکس این اصطلاح «شیوه‌ی تولید» را به معانی متنوع‌تری به کار می‌برد و تعبیر او از تاریخ نیز تا این حد خشک و جبری نبود.
روایت رسمی مذکور با چند مسئله و معضل روبه روست. نخست می‌توان آن را به دلیل جبرگرایی تکنولوژیک آن مورد انتقاد قرار داد. در این نگرش رشد و توسعه‌ی نیروهای تولید، هرچند که به میانجی روابط تولید و عاملیت طبقه اتفاق می‌افتد، اما به تنهایی موتور محرک اصلی تاریخ است و به نظر می‌رسد که انقلاب در مرحله‌ی معینی از رشد و توسعه‌ی نیروهای تولید که نه فقط ممکن بلکه حتمی و اجتناب‌ناپذیر است. تاریخ اولیه قرن بیستم که با پیروزی انقلاب در روسیه‌ی عقب‌افتاده و شکست انقلاب در آلمان پیشرفته همراه بود، ظاهراً شک و تردیدهایی در این زمینه برانگیخت؛ هرچند که رویدادهای اتحاد شوروی در اواخر قرن بیستم را می‌توان پشتوانه‌ای برای این دیدگاه دانست که انقلاب در کشور عقب‌افتاده سرانجام محکوم به شکست است.
اما به صورت بنیادی‌تر، غیرقابل پیش‌بینی بودن فرایند انقلاب موجب زیرسؤال رفتن کل نقش اقتصاد به معنای نیروها و روابط تولید در تعبیر فوق شده است. زیرا ترسیم الگوهای فرایند مبارزه‌ی طبقاتی بر اساس تغییر شیوه‌ی تولید به صورت صاف و ساده‌ای که تمثیل زیربنا/ روبنا حاکی از آن است هرگز مقدور نشده است. خصوصاً به نظر می‌رسد که نقش آگاهی بعد از اوقات بسیار حیاتی و خطیر بوده است و عوامل ظاهراً «روبنایی» ایدئولوژی و سیاست می‌توانند چنان بر اقتصاد تأثیر بگذارند که موجب دگرگونی شیوه‌ی تولید یا ممانعت از دگرگونی شیوه‌ی تولید شود.
تلاش بسیار پرنفوذی برای حل این مسئله در دهه‌ی 1960 از سوی مارکسیست‌های ساختارگرای فرانسوی، آلتوسر و بالیبار، صورت گرفت (Althuser and Balibar, 1970). آن‌ها سعی داشتند راهی برای حفظ محوریت مفهوم شیوه‌‌ی تولید بیابند و در عین حال از شر مدل خام و زمخت زیربنا/ روبنا خلاص شوند. از نظر آن‌ها یک «تشکل اجتماعی» در چند سطح مختلف بازتولید می‌شود: سطح ایدئولوژیک و سطح سیاسی و همچنین سطح اقتصادی. آن‌ها مفهوم علیت ساختاری بین این سطوح سه گانه را جانشین مفهوم تعین جبری کردند که طبق آن سطوح غیراقتصادی نیز برای بازتولید کلیت «تشکل اجتماعی» که شامل شیوه‌ی تولید نیز می‌شود، ضروری هستند. با این حال، در این کلیت ساخت‌یافته‌ی همبسته، اقتصاد حد و مرزهایی را تعیین می‌کند که در آن‌ها سایر سطوح فقط می‌توانند «نسبتاً خودمختار» باشند، چون ناچارند به روشی عمل کنند که شیوه‌ی تولید را بازتولید کنند. انقلاب هنگامی رخ می‌دهد که این فرایند «بیش از حد جبری» شود؛ تناقض‌های میان این سطوح است که نیروی محرکه‌ی تغییر را فراهم می‌سازد و نه تناقض‌های درونی اقتصاد به تنهایی.
اما این صورت‌بندی نیز به دلیل نادیده‌گرفتن عنصر دیالکتیکی برداشت ماده‌گرایانه‌ی مارکس از تاریخ و تمایز مفهومی بیش از اندازه‌ای که بین شیوه‌ی تولید (سطح اقتصادی) و شرایط (غیراقتصادی) بازتولید آن قائل می‌شود، مورد انتقاد قرار گرفته است (clarke, 1980)، با نسبتاً «خودمختار» دانستن این سطوح نمی‌توان مسئله‌ی جبراقتصادی را حل کرد، چون همه‌ی سطوح دیگر محدود به سطح برتر اقتصادی باقی می‌مانند و به علاوه ایده‌ی مارکسیستی دیالکتیک به مثابه عناصر درهم تنیده‌ای که بر هم اثر می‌گذارند نیز به درستی درک نمی‌شود، چون این سطوح از هم جدا شده‌اند.
طبق تلقی آلتوسر و بالیبار از سطح اقتصادی، شیوه‌ی تولید مرکب از دو دسته رابطه است؛ یکی روابطی که «تصاحب واقعی طبیعت» (روابط تولید) و دیگری روابطی که «مصادره‌ی محصولات» (روابط مالکیت و توزیع) نامیده می‌شود. بنابراین در این صورت‌بندی، تولید فقط دربردارنده‌ی رابطه با طبیعت است، در حالی که عرصه‌ی روابط اجتماعی فقط در شیوه‌ی مصادره‌ی محصولات، روابط مالکیت و روابط توزیع است. ولی چنین نظری، طبق گفته‌ی منتقدان آن، به معنای از دست دادن بصیرت بنیادی مارکس است در این باره که نه تنها روابط توزیع خصوصیت اجتماعی دارد بلکه خود فرایند کار نیز هسته‌ی روابط اجتماعی در شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری و در واقع به صورتی متفاوت در همه‌ی شیوه‌های دیگر تولید است.
منبع مقاله:
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.