نویسنده: نِیومی آر. گرستل
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Divorce
طلاق به منزلهی یکی از چند شیوهی خاتمه یافتن ازدواج، با روشهای دیگر- متارکه و مرگ- از این جهت تفاوت دارد که لغو قانونی پیوند ازدواج است: مانند همهی فسخ قراردادها، هیچیک از طرفین در قبال یکدیگر تعهدی ندارند، جز بعضی تعهدات مالی که شاید برعهدهی فسخ کنندهی قرارداد باشد. طلاق در زمانها و مکانهای گوناگون مجاز بوده ولی در اکثر کشورهای غربی فقط در قرن بیستم است که تبدیل به روش عمومی خاتمهدادن به ازدواج شده است (البته به استثنای ایرلند که هنوز در آن طلاق مجاز نیست). در مقابل، مرداک (Murdock, 1950) در تحقیق کلاسیک خویش دربارهی جوامع غیرغربی- که اکثر آنها جوامع نانویسا و کوچک بودند- دریافت که به لحاظ تاریخی نرخهای طلاق در آنها بیشتر از نرخ طلاق در غرب بوده است. در اکثر جوامع پیشاصنعتی، طلاق به یکسان در دسترس زنان و مردان است (Whyte, 1978) در بسیاری از اجتماعات قبیلهای هند، طلاق رایج است و خیلی ساده هنگامی جاری میشود که فرد به طور علنی به سمت مرد یا زنی غیر از همسر خود برود. امروزه، در جوامع اسلامی، که نرخ طلاق در آنها بسیار بالا بوده است، یک مرد میتواند به سادگی با سه بار تکرار جملهی «من تو را طلاق میدهم» در حضور شاهدان معتمد یکی از زنان خود را طلاق دهد (شریعت اسلامی این حق طلاق را به زنان نمیدهد). ولی حتی در بسیاری از مناطق خارج از اروپای غربی یا ایالات متحده، چه بنگلادش یا اندونزی باشد، چه کلمبیا یا مکزیک، چه شوروی سابق یا چین، طلاق رو به افزایش است.برای نخستینبار در تاریخ غرب، در اواسط دههی 1970 در ایالات متحده و انگلستان تعداد ازدواجهایی که به طلاق انجامیده بود از تعداد ازدواجهایی که به بیوگی
انجامیده بود، بیشتر شد. با اینکه زوجهایی قبلاً هم همیشه جدا از هم زندگی میکردند، فقط در دوران اخیر است که این جدایی را از طریق نهاد قانونی طلاق مشروع ساختهاند. طلاق، برخلاف جدایی، به این معناست که طرفین طلاق میتوانند همسر قانونی دیگری اختیار کنند. امروزه طلاق در اکثر نقاط جهان بسیار آسان شده است. اندرو چرلین (cherlin, 1982)، جمعیتشناس خانواده در امریکا، برآورد کرده است که اگر روندهای فعلی ادامه یابد، حدود نیمی از کسانی که امروز ازدواج میکنند کارشان به طلاق خواهد انجامید. لارنس استون (stone, 1977)، مورخ خانواده، تخمین میزند که در انگلستان بیش از یکسوم ازدواجهای فعلی «کارشان به محکمههای طلاق خواهد انجامید نه به مراسم ترحیم.» (انگلستان و ایالات متحده بالاترین نرخهای طلاق را در دنیای غرب دارند، البته با صرفنظر از کشورهای اسکاندیناوی). از دههی 1970 در ایالات متحده زوجها میتوانند تقاضای طلاق «بدون نیاز به ارائهی تقصیر» کنند و رابطهی نکاحی خود را قطع نمایند (ولی رابطهی خانوادگی آنها پابرجا بماند.)
افراد بسیاری معتقدند که منطق «بدون نیاز به ارائهی تقصیر» نه فقط طلاق را آسانتر ساخته بلکه مشکلات بزرگتری را برای زنان مطلقه به بار آورده است. شوهرانی که زنان خود را ترک کردهاند اکنون از طرف دولت بی گناه و بیجرم اعلام میشوند چون از دید دولت فقدان عمل غیراخلاقی به معنای فقدان تعهدات مالی است. شوهرها پس از طلاق زن خود میتوانند به دنبال همسر تازهای باشند بیآن که نسبت به همسر قبلی خود تعهد مالی داشته باشند. این وضعیت موجب فقر و فلاکت بسیاری از زنان میشود و به پدیدهای دامن میزند که بعضی آن را «مؤنث سازی فقر» نامیدهاند. با توجه به شوربختی و فلاکتی که طلاق برای زنان و کودکان به بار میآورد، هنوز هم میتوان بر شالودهی اقتصادی ازدواج که بسیاری معتقدند دیگر محلی از اعراب ندارد، انگشت گذاشت.
این واقعیات موجب شده که تعدادی از ناظران و نویسندگان این استدلال را مطرح کنند که اکنون ازدواج به قرارداد داوطلبانهای تبدیل شده است که به ارادهی هریک از طرفین میتوان آن را رها کرد. و طلاق نیز دیگر عیب و عار به شمار نمیآید بلکه تجربهای عادی است که وجوه اشتراک زیادی با ازدواج دارد. با این حال طلاق هنوز هم ننگ به شمار میآید البته اگر منظور ما از «ننگ» این باشد که طرفین طلاق ممکن است از فعالیتهای اجتماعی حذف شوند و به دلیل جدایی احساس گناه کنند. علاوه بر این، طلاق هنوز مانند مرگ غالباً ضربههای روحی وارد میکند. این ضربهها برای طرفین طلاق میتواند بسیار سهمگین باشد چون اموری غیرمنتظره و خصوصی است نه اجتماعی و پیشبینی شده. ولی طلاق، برخلاف مرگ، هیچ مناسک و تشریفاتی ندارد و هیچگونه مراسم اجتماعی برای تأیید و تصویب آن برگزار نمیشود. طلاق در دادگاهها و در ذهن زن و شوهرها اتفاق میافتد و نه در عرصهی وسیعتر زندگی اجتماعی. هم شوهران سابق و هم زنان سابق به دنبال توضیح و روایتی- داستانی- میگردند تا برای خود و دیگران تبیین کنند که چه اتفاقی افتاد و چرا. آنها در این تلاش معمولاً پی میبرند که آنچه تصور میکردند گرفتاریهای شخصی و خصوصی آنهاست در واقع مسئلهای عمومی است.
تجربهی طلاق، همچون تجربهی ازدواج، تحت تأثیر جنسیت و نژاد است. همانطور که تجربهی زنان و مردان در ازدواج با یکدیگر تفاوت دارد، در طلاق نیز همینطور است. زنان سفیدپوست وقتی شوهر خود را از دست میدهند، معمولاً دچار مشکلات اقتصادی میشوند؛ این مشکل برای زنان سیاهپوست کمتر است چون آنها کمتر از زنان سفیدپوست میتوانند به حقوق و درآمدهای شوهر خود متکی باشند. ولی مردان سفیدپوست و سیاهپوست به یکسان دچار لطمههای اجتماعی و عاطفی میشوند. زنانی که شوهران خود را از دست میدهند، نه فقط شریک خود را در تقسیم کار از دست میدهند بلکه همراه و شخص قابل اعتمادی را نیز از دست میدهند که آنها را به بقیهی اقوام و دوستان پیوند میداد.
با افزایش نرخهای طلاق اکنون بعضی چنین استدلال میکنند که ازدواج در حال اضمحلال است و افراد دیگر خواهان حمایت کلیسا برای مشروعیت و اعتبار پیوندهای شخصیشان نیستند و امروز سرانجام شاهد افول خانواده هستیم- دستکم به شکلی که ما میشناسیم. به طور قطع، خانواده و ازدواج با آن چه در طی قرن گذشته بود تفاوت زیادی کرده است. در واقع نهاد خانواده و ازدواج اکنون بسیار سریعتر از آنچه میشد پیشبینی کرد در حال تغییر است. این پرسش هنوز باقی است که آیا خانواده و ازدواج رو به زوال میرود؟ دستکم در زمان حاضر هیچکس به این سؤال پاسخ مثبت نمیدهد. جمعیتشناسان، جامعهشناسان، روانشناسان و اقتصاددانان- البته به دلایل کاملاً متفاوتی- معتقدند که افراد دیگر لزوماً خواهان حمایت کلیسا برای اعتباربخشیدن به تعهدات و تکالیف و پیوندهای شخصیشان نیستند. اما آنها خواهان حمایت دولت هستند و باید باشند. اگر حمایت دولت نباشد، ازدواجی در کار نیست؛ و اگر ازدواجی نباشد طلاقی در کار نیست. و طلاق، همچون ازدواج هنوز هم کاملاً با ما همراه است. طلاق به قول یکی از منتقدان: «خوب یا بد، همین جا ماندنی است».
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.