درآمدی بر مسئله‌ی آموزش فلسفه به کودکان

تربیت تفکرمحور کودکان

انگلیسی‌ها تربیت را «training» ترجمه می‌کنند و آن را آموزش یک مهارت یا رفتار خاص از طریق تمرین مداوم و آموزش می‌دانند. فارسی‌زبان‌ها نیز تربیت را «پرورش» معنا می‌کنند و آن را «ادب و اخلاق را به کسی آموختن»...
يکشنبه، 16 اسفند 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تربیت تفکرمحور کودکان
 تربیت تفکرمحور کودکان

 

نویسنده: محمدحسین شاه‌آبادی





 

 درآمدی بر مسئله‌ی آموزش فلسفه به کودکان

تربیت، مفهومی پیچیده

انگلیسی‌ها تربیت را «training» ترجمه می‌کنند و آن را آموزش یک مهارت یا رفتار خاص از طریق تمرین مداوم و آموزش می‌دانند (1). فارسی‌زبان‌ها نیز تربیت را «پرورش» معنا می‌کنند و آن را «ادب و اخلاق را به کسی آموختن» می‌دانند (2). نکته اینجاست که در ادبیات دینی، چیزی به نام تربیت انسان‌ها بر یکدیگر نداریم، زیرا تربیت (به معنای پرورش همه جانبه) توسط کسی می‌تواند انجام شود که «از استعدادها و از کسری‌ها و از دردها و درمان‌ها و عوامل تربیتی آگاه باشد و قانون‌های مؤثر را بشناسد ... [از این رو] مربی انسان جز آفریدگار انسان نیست. رب اوست و مربی اوست.» (3) به همین دلیل، قرآن کریم پیامبران را منذر، بشیر، مزکّی و هادی می‌داند، ولی آنان را مربی نمی‌نامد. (4)
اما «آموزش» هم خیلی حداقلی است، چون بیشتر دغدغه‌ی «عمل آموختن» دارد. (5) مثل اینکه به فوتبالیست فوتبال را یاد می‌دهند و دیگر نگران این نیستند که اخلاقش چگونه باشد. پس اینکه در تربیت (به معنای مصطلح) نگاه کلی‌تری وجود دارد، نقطه‌ی مثبتی است که باید توجه بیشتری به آن شود. برای همین، بحث ما «تربیت تفکرمحور» است، نه «آموزش فکر کردن». در این معنا، تربیت (که از این به بعد تربیت دینی نام می‌گیرد) به معنی فراهم کردن محیطی برای تزکیه، هدایت و شکوفاشدن استعدادهای انسان است که بیشتر شبیه کار انبیاست تا معلمان و مربیان امروزی.
با این نگاه، کانون تربیت بیشتر از اینکه علم و عمل انسان‌ها باشد، قلب آن‌هاست، زیرا قلب مرکز ثقل گرایش‌های آدمی است که اگر هدایت شود، علم و عمل هم در مقابلش تواضع خواهند کرد؛ ولی اگر به بیراهه رود، بعید است که از دست سایرین کاری برآید. شاید به همین خاطر است که حضرت ابراهیم (علیه السلام) تنها عامل نجات را قلب سلیم می‌داند. (6)

تفاوت مهم کودک با بزرگ‌سال

فرق اساسی تربیت دینی و غیردینی در آزادی و استقلال است که تقریباً در تمام کتب تربیتی به آن اشاره شده است. (7) به این معنی که انسان‌ها باید کاملاً آزادانه مسیر خود را انتخاب کنند و در این راه باید از هرگونه اجبار اجتناب شود. به همین دلیل، در آیات متعدد، قرآن به این مضمون مهم اشاره می‌کند و می‌فرماید که ما می‌توانیم همه را هدایت کنیم، ولی باید بدانند که «اگر ما می‌خواستیم، همه را هدایت کنیم، هر فردی را به تناسب حال و به اندازه‌ی استعدادش هدایت می‌کردیم تا هیچ کس به دوزخ درنیفتد...» (8) شاید به همین دلیل است که خداوند به پیامبرش هم می‌فرماید: «تو آن کس را که دوست داری هدایت نمی‌کنی، ولی این خداوند است که هرکه را که بخواهد هدایت می‌کند.» (9)
پس هر که آزاد خلق شده است، باید در تربیت، آزادِ آزاد باشد و این برای انسان بالغ قطعی است؛ چرا که از زمان بلوغ، تکلیف و انتخاب برای او معنی می‌یابد؛ اما برای کودک که هنوز موظف به وظایف فردی و مکلف به تکالیف اجتماعی نشده است، شرایط فرق می‌کند. انگار خمیرمایه‌ی او هنوز شکل نگرفته و آماده‌ی خیلی از تأثیر و تأثرهاست تا گرایش‌های قلبی‌اش را سامان بخشد. او اگرچه ظرف توخالی نیست، ولی پذیرای خیلی از عمل‌ها و عکس‌العمل‌هاست و این یعنی وظیفه‌ی مهم اطرافیان در شکل دادن شخصیت او. شاید بتوان این «شکل دادن شخصیت» را همان تربیت نامید و برای همین، باید توجه داشت که آن اصول تربیتی و به خصوص آزادی و استقلال آسیب نبیند. یعنی در این مسیر، نباید کودک را وابسته کرد یا به اجبارِ تشویق و تنبیه، شخصیت او را شکل داد. اگر این‌گونه شود، نقض غرض شده است و همه‌ی بافته‌ها پنبه خواهد شد.
سیرِ منطقیِ شکل دادنِ شخصیت با سن بلوغ تمام نمی‌شود و نوجوانی و جوانی و بزرگ‌سالی را هم دربر خواهد گرفت؛ اما مسلماً تفاوت هر مقطع با مقطع قبل قابل قیاس نیست و بنابراین تفاوت کودکی با بزرگ‌سالی باورنکردنی است.

جایگاه تفکر در رشد انسان

اگرچه کانون وجودی انسان قلب اوست و پیکان تربیت آن را نشانه می‌گیرد، اما این بدان معنا نیست که سایر ابعاد وجود آدمی مغفول بماند و به یک بُعد بیش از سایرین پرداخته شود. اگر چنین شود، رشد فرد کاریکاتوری خواهد بود که یک عضو را بزرگ و بقیه را کوچک نشان می‌دهد. اصلاً رشد قلب در تربیت، برآیندِ فرآیندی است که از طریق دو بال علم و عمل یا اندیشه و رفتار محقق می‌شود و هر چقدر که این دو بال ضعیف‌تر باشد، ارتفاع پرواز آدمی در افق رشد و کمال و معرفت کمتر خواهد بود. پس اگر قرار است که قلب، قدرت سیر در بیکران‌ها را داشته باشد، باید اندیشه و عمل را تا جای ممکن تقویت کرد و بهترین زمان آن، دوره‌ی کودکی است که همه‌ی ظرفیت‌ها آماده است.
تقویت اندیشه، به معنی علم‌آموزی نیست که اگر آن‌گونه بود، دایرة المعارف‌ها اندیشمندترین موجودات بودند. بلکه علم و اندیشه و تفکر و تخیل و مفاهیم مشابه (با همه‌ی تفاوت‌هایشان) در یک میدان بینشی قرار می‌گیرند و یکدیگر را در تقویت این میدان کمک می‌کنند. مثلاً اگر قدرت تفکر بالا باشد، اطلاعات مختلف بهتر تحلیل می‌شوند و در این صورت، افزایش اطلاعات سودمند خواهد بود؛ اما با قدرت تفکر پایین، هرچقدر اطلاعات بیشتر شود، تحلیل پایین‌تر می‌آید و نتیجه معکوس می‌شود. مثل آن حماری که بهره‌اش از کتاب‌ها فقط حمل کردن است!
پس تفکر یک امر کوچکی در کنار بقیه‌ی امور نیست، بلکه اصالت و اهمیت ویژه‌ای دارد. با این تفکر است که فرد برنامه‌ی زندگی خود را تدبیر می‌کند و حتی آینده‌اش را رقم می‌زند؛ چرا که همه‌ی این کارها نیازمند قدرت تحلیل و توانایی اولویت‌بندی است که با فکر ضعیف اتفاق نمی‌افتد. بنابراین از حل کوچک‌ترین سؤال‌ها تا بزرگ‌ترین مسائل، نقش تفکر انکارناپذیر و اهمیت تربیت تفکرمحور (مخصوصاً برای کودکان) آشکار است.

موانع تربیت تفکر محور

گاهی یک تکه سنگ برای سرنگون شدن یک اتومبیل با سرعتی زیاد، کافی است. اگر ما از اهمیت تربیت و کودک و تفکر بگوییم و حتی بهترین راهکارهای تربیت تفکرمحور برای کودکان را هم پیشنهاد دهیم، اما موانع ثمردهی آن را نیابیم و برای مقابله با آن‌ها برنامه نریزیم، اگر ضرر نکنیم، مسلماً سودی هم نخواهیم برد. این موانع بسیار زیاد هستند، ولی به جهت رعایت اختصار، به دو مانع مهم و مبتلا به اشاره می‌شود:
الف) سواد کاذب: چنانچه گذشت، قدرت تحلیل با جمع‌آوری اطلاعات متفاوت است و متأسفانه فضای رسانه‌ای عصر حاضر، بیشتر از اینکه توانایی تحلیل را افزایش دهد، به ارائه‌ی اطلاعات می‌پردازد. حتی منعکس کردن تحلیل‌های مختلف هم موجب گسترش حجم اطلاعات است تا تمرین تفکر. ضرر بزرگ این مسئله به همین جا ختم نمی‌شود و مشکل در جای دیگری بروز می‌کند؛ یعنی در حالی که هیچ نمی‌داند، خیال می‌کند که همه‌چیز را می‌داند. غافل از اینکه همه‌ی دانسته‌های او آن چیزهایی است که رسانه‌ها ارائه کرده‌اند و بنابراین حتی انتظار تشخیص درست و غلط اطلاعات را هم نباید از او داشت.
این مسئله برای مخاطبِ بهترین رسانه‌ها نیز وجود دارد، چه رسد به کسی که پای رسانه‌های دروغ‌پرداز می‌نشیند و همه‌ی ذهن و فکر و خیال خود را در اختیار آن‌ها قرار می‌دهد. عجیب اینکه وقتی به او بگویند لااقل در مقابل کودک خود، این رسانه‌ها را محدود کند، می‌گوید کودک خودش عقل دارد و خوب و بد را می‌فهمد! انگار نه انگار که او هنوز در مرحله‌ی رشد است و هدایت و تربیتش را والدین به عهده دارند. انگار نه انگار که قدرت تفکر او هنوز قوام لازم را نیافته است و باید کسی برای تربیت تفکرمحورش تلاش کند. سواد کاذبی است که سایت‌ها و فیلم‌ها و سایر رسانه‌ها به مخاطب خود می‌دهند، وسعت اقیانوس و عمق رودخانه و شفافیت باتلاق را دارد؛ تا آنجا که ممکن است مخاطب نام کمترین بازیگران یک فیلم را بداند، ولی در مورد موضوع آن نتواند تحلیل مناسبی ارائه دهد.
ب) ساختارشکنی ذهنی: تربیت تفکر محور نیازمند ساختارهای ذهنی مناسب است. این اهمیت برای کودکان که هنوز ساختار ذهنی شکل‌یافته‌ای ندارند، دوچندان است. به عنوان یک مثال ساده، این مطلب که «چاقوی تیز دست را می‌برد» اگر به ذهن ساختاریافته ارائه شود، به صورت یک قاعده نتیجه می‌دهد و موجب تحلیل و تعمیم می‌شود. چنین ذهنی نه تنها از چاقو، بلکه نسبت به هر چیز تیزی حساسیت نشان می‌دهد. اما اگر همین مطلب به ذهن بدون ساختار داده شود، حتی اگر از چاقوی تیز مورد نظر اجتناب کند، در سایر موارد چنین نخواهد کرد.
رسانه‌ها علاوه بر اینکه قدرت تحلیل نمی‌دهند، ساختارهای ذهنی را همدرهم می‌شکنند. این بدان معنا نیست که مشکل برنامه‌های موش و گربه‌ی تلویزیون (به عنوان مثال) نشان دادن چاقویی است که دست را نمی‌برد، بلکه در این نوع برنامه‌ها (باز هم به عنوان مثال) صحنه‌ها طوری پشت سر هم و با سرعت حرکت می‌کنند که فرصت فکر کردن را از مخاطب می‌گیرند و از طرفی، ذهن او را خسته و تنبل و از طرف دیگر، او را عجول و بی‌حوصله بار می‌آورند. نتیجه آن می‌شود که کودک در مسائل مختلف، نه توانایی فکر کردن دارد و نه حوصله‌ی آن را. به همین دلیل، منتظر می‌شود تا از نتیجه‌ی تفکر دیگران استفاده کند و این یعنی بازگشت به وابستگی و نابودی آزادی فرد. بنابراین موانع تفکر، آفاتی بیش از ظاهر آن دارند و می‌توانند به تربیت و شخصیت کودک ضربه بزنند که در اینجا به دو مورد از مهم‌ترین آن‌ها اشاره شد.

پیشنهادهایی برای تربیت تفکرمحور

تفکر اگرچه ابزاری برای گسترش میدان بینش‌ها و در نتیجه، تربیت قلبی است، ولی به صورت استقلالی هم می‌تواند مورد مطالعه قرار بگیرد؛ چرا که برای تقویت آن (مخصوصاً برای کودکان) تمرکز بیشتری لازم است. مسلماً اولین گام برای تربیت تفکرمحور، مقابله با موانع و آفات آن است که در بخش قبل توضیح داده شد؛ زیرا با وجود این موانع، هر فعالیتی ممکن است نتیجه‌ی عکس بدهد.
اما در گام دوم، تمرین لازم است. همان‌طور که از یک انسان معمولی نمی‌توان انتظار داشت وزنه‌ی سنگین را بلند کند، از یک فرد تمرین نکرده هم توقع خوب فکرکردن نباید داشت؛ زیرا تفکر مانند تنفس نیست که از اول تا آخر زندگی به طور غریزی و بدون تمرین اتفاق بیفتد، بلکه تلاش و پشتکار می‌خواهد و طبیعتاً شکست و موفقیت‌هایی هم به دنبال خواهد داشت. مسائل ریاضی و هندسه پیشنهادهای خوبی برای تمرین‌اند که هم انسان را درگیر و هم ذهن او را ورزیده و ساخت‌یافته می‌کنند. اتفاقاً در همین تمرین‌ها معلوم می‌شود که چرا بعضی کودکان دل به مسائل پیچیده‌تر نمی‌دهند و سعی می‌کنند منتظر پاسخ دیگران باشند؛ چون هم فکر کردن را نیاموخته‌اند و هم ذهن تنبلی دارند که اندک فشاری را تاب نمی‌آورند. اما همه‌ی این‌ها تمرین‌اند برای یک هدف بزرگ‌تر؛ یعنی قرار نیست هدفِ تفکر، تفکر باشد؛ مثل آن‌هایی که از اول تا آخر عمر خود با مسائل ریاضی و منطقی دست و پنجه نرم می‌کنند و در نتیجه، قدرت فکری بالایشان در همان مسائل محدود می‌شود. آن‌ها مانند کسانی هستند که برای شناگر ماهر شدن، فقط بدن خود را ورزیده می‌کنند، ولی هیچ‌وقت وارد استخر نمی‌شوند!
اگر تفکر، خود وسیله‌ای است برای تربیت و هدایت انسانی، پس باید موضوع اصلی آن هم چیزی از جنس تربیت و هدایت باشد، نه معماها و چیستان‌ها و بازی‌های کودکانه. اما این موضوع چیست؟ جواب را باید از کتاب هدایت، یعنی قرآن، گرفت. قرآن تفکر را در خود قرآن (10) و اموری چون قصه‌ها (11)، آیه‌ها و نشانه‌ها (12) و مثال‌ها لازم می‌داند. انگار همه‌ی آن تمرین‌ها برای رسیدن به هدف تفکر در کتاب تکوین و کتاب تشریع است. انگار تفکر در این دو کتاب است که تربیت دینی و سعادت آدمی را رقم می‌زند.
اما این کار، خیلی سخت است؛ مخصوصاً برای کودکان. آیا می‌توان به کودک گفت در آیات الهی تفکر کن؟ نه. پس باید چه کرد؟ دوباره فکر و خیال او را به فیلم‌ها و سایت‌ها مشغول کنیم؟ باز هم نه.
بهترین کار استفاده از روش‌های قرآنی است. قرآن قصه می‌گوید تا ما به فکر فرو برویم و نتیجه بگیریم و هدایت شویم. پس باید برای کودک هم قصه بگوییم تا او نیز همین مسیر را طی کند. اما قصه‌هایی که موجب تفکر باشد، نه مخرب آن. گاهی باید قصه را گفت تا او فکر کند و گاهی باید نیمه‌ای از قصه را گفت تا او با تفکر خود آن را کامل کند و گاهی باید کل قصه را به او سپرد تا با استفاده از قواعد، داستان را بسازد و به نتیجه برسد. او در این قواعد، خوب فکر می‌کند که اگر قرار است فرزندی به مادرش برسد. چگونه باید خدا و مخلوق خدا را هماهنگ کند و اگر قرار است گنجی پیدا شود، دوستان و دشمنان چه باید بکنند تا داستان به بهترین شکل اتفاق بیفتد. آن وقت دیگر اوهام فیلم‌سازان متوهم، افکار کودک ما را شکل نخواهد داد و تربیت محورش را مختل نخواهد کرد. همین جا اهمیت درس‌هایی مثل نقاشی و انشا، که می‌تواند بهترین عرصه برای جولان تخیل و ضابطه‌مند کردن آن با تفکر باشد، معلوم می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1. فرهنگ انگلیسی آکسفورد.
2. فرهنگ معین.
3. صفایی حائری، 1382، ص 52 و 53.
4. عباراتی چون: «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَكِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ» (آل عمران، 164)، «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا» (سباء، 28) و ... .
5. فرهنگ دهخدا.
6. «وَلَا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ» (87) «یَوْمَ لَا یَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ» (88) «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» (89).
7. ملکاوی، 1380، ص 208.
8. «وَلَوْ شِئْنَا لَآتَیْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ» (ترجمه بر اساس تفسیر شریف المیزان، سجده، 13).
8. «إِنَّكَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» (قصص، 56).
9. نحل، 44.
10. اعراف، 176.
11. رعد، 3.
12. حشر، 21.

منبع مقاله :
خردنامه همشهری، شماره 115، مهر و آبان 1392.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط