امام زمان در منزل شیخ طه نجف
حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقای سید صادق شیرازی داستان جالب توجه زیرا که به یک واسطه نقل می نمایند ، برای حجة الاسلام آقای قاضی زاهدی چنین مرقوم نمودند .
یکی از مومنین برایم از طرف سید جعفر بحرالعلوم قصه ای به شرح ذیل نقل نمود :
ایشان روزی در محضر آقای سید حسین بحرالعلوم نوۀ آیة الله سید علی بحرالعلوم نویسنده کتاب « برهان الفقه » بوده اند .
سید حسین بحرالعلوم در اتاقی نشسته و از میهمانان و مراجعین استقبال می نمود . در این بین یک مرتاض مسلمان هندی وارد شد . وقتی که این مرتاض خودش را به آقای بحرالعلوم معرفی نمود ، چنین گفت : « من می توانم هر سوالی را که از غیبیات داشته باشید با قلم و کاغذ جواب گویم و از آنان نیز خبر دهم » .
در همان وقت مردم سوالاتی را از او می نمودند و او به وسیله حساب و ریاضی جواب می داد . در این موقع آقای بحرالعلوم به آن مرتاض رو نموده و گفتند :
« سوالی دارم که گمان می کنم نتوانی آن را جواب دهی » .
مرتاض گفت : آن سوال چیست ؟
ایشان فرمودند : « این سوال خیلی سخت است و خارج از قدرت شما می باشد » .
مرتاض گفت : هر چند که سخت باشد ، من سعی می کنم جواب آن را بیابم ، سوال چیست ؟
ایشان فرمودند : « حال که شما اصرار می کنی بگو ببینم در این لحظه می توانیم مولا و آقایمان و کسی که وجودش ، زمین آرامش و استقرار دارد و مردم به میمنت او روزی می خورند یعنی حضرت حجة بن الحسن المهدی علیه السلام را در کجا بیابیم » ؟
مرتاض گفت : « بله می توانم به این سوال جواب بدهم » .
سپس شروع کرد به یافتن جواب از طریق محاسبات پیچیده ریاضی . البته اول در جواب گفتن معطل نمود تا آنجا که آقای بحرالعلوم به او گفت : « به شما نگفتم نمی توانید جواب این سوال را بگوئید » . مرتاض در جواب گفت : « کمی صبر کنید شاید بتوانم جواب را بیابم » .
سپس مرتاض بعد از مدتی گفت : « مساله آن طوری که شما فکر می کنید ، نیست ، ولی من در فکرم که شیخ طه نجف کیست » ؟
ایشان فرمودند : ( آیة الله العظمی ) شیخ محمد طه نجف یکی از مراجع تقلید معروف ما در نجف اشرف می باشد » .
مرتاض گفت : « آن کسی که از او سوال می کردید الان در منزل شیخ طه و در نزد ایشان می باشد » .
اینجا بود که سید بحرالعلوم و اطرافیانش به سرعت به طرف منزل آیة الله شیخ محمد طه نجف قدس سره روانه گشتند .
در مسیری که می رفتند به یک سه راهی رسیدند که یکی الان در منزل شیخ طه و در نزد ایشان می باشد » .
اینجا بود که سید بحر العلوم و اطرافیانش به سرعت به طرف منزل آیة الله شیخ محمد طه نجف قدس سره روانه گشتند .
در مسیری که می رفتند به یک سه راهی رسیدند که یکی از راهها به طرف منزل شیخ محمد طه منتهی می شد . وقتی که این گروه به سه راهی رسیدند از راهی که به سوی منزل شیخ بود ، شخصی به شکل صحرانشیان عراقی ، ولی دارای وقار و سکینه ای خاص که از صورتش هیبت و عزت نمایان بود ، بیرون آمد .
خلاصه ، به طرف منزل شیخ روان گشتیم . وقتی که وارد منزل شدیم ، هیچ کس در آنجا نبود حتی آن کسی که از میهمانها استقبال می نمود و برای آنها آب و قهوه می آورد . ولی آن چیزی که توجه همه را به خود جلب نمود ، همانا نشستن شیخ به صورت غمناک در گوشه اتاقش بود .
در حالی که قطرات اشک بر گونه اش سرازیر بود ، مرتب با خود زمزمه می کرد و می گفت : « در دستم بود ولی متوجه آن نشدم ، وقتی متوجه او شدم از دستم بیرون رفت » .
در این حالت بود که تازه واردین خیلی تعجب کردند و بعد از سلام علت گریه شیخ را پرسیدند . البته چون شیخ در اواخر عمر ، بینایی خود را از دست داده بود ، متوجه آمدن آنها نشد ؛ مگر بعد از اینکه به او سلام کردند ، شیخ بلند و به آنها خوش آمد گفت : و در نزد آنها نشست و شروع نمود به بیان آن واقعه ای که او را غمناک ساخته بود . و در حالی که اشکهایش را پاک می کرد ، گفت :
« همه شما می دانید که مردم برای سوالات شرعی و قضاوتها و دیگر امورشان به من رجوع می کنند و من به آنها فتوی می دهم و ناراحتیهایشان را برطرف می سازم و خمس و زکات گرفته و آنها را صرف می کنم و همچنین متولی و قیم نصب کرده و مثل اینگونه امور را انجام می دهم . البته این قبیل امور را با دلائل اجتهادی پاسخ می دهم تا موافق با شرع مقدس باشد . تا اینکه این فکر به ذهنم رسید که آیا من در این فتواها و قضاوتها ، راه درست را پیموده ام و آیا اعمال من در نزد پروردگار و پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام مورد قبول واقع گشته است یا خیر ؟
تقریباً سه سال قبل بود که در مورد این قضیه یه وسیله مولایم امیرالمومنین علیه السلام و از ایشان با التماس در خواست نمودم که به من بفهمانند آیا من در اعمالم مرتکب خطا ( ولو تقصیر نباشد ) شده ام یا خیر؟
وقتی که اصرار و توسل من زیاد شد ، چند شب قبل در عالم رویا حضرت امیر المومنین علیه السلام را زیارت کردم . ایشان فرمودند :
« آن چیزی را که از من طلب کردی به زودی به دست فرزندم مهدی علیه السلام آورده می شود » .
لذا من هم چند روزی در انتظار قدوم حبیبم صبر کردم و هر لحظه منتظر بودم تا جوابی بشنوم و گمان نمی کردم که به این زودی او را دریافته و بشناسم ، ولی امروز کمی قبل از آمدن شما ، خانه از میهمانان خالی گشت و دیگر کسی از مراجعین در منزل نبود ، حتی خادم هم برای خریدن بعضی از لوازم منزل بیرون رفته بود .
در این هنگام یک نفر وارد اتاق شد که لهجه اش دلالت می کرد بر اینکه او از اعشایر عراقی می باشد .
بعد از سلام ، مساله ای را از من پرسید ، من هم جوابش را گفتم . ولی او بر این جواب اشکالی علمی وارد نمود ؛ و من سعی کردم که از این اشکال پاسخ دهم ، ولی آن شخص دوباره اشکال علمی دیگر گرفت و من شروع کردم که از این اشکال هم جواب گویم ، ولی او اشکال علمی دیگری گرفت تا آنکه در ذهنم افکار متناقضی در مورد این مرد و فضلش به جریان افتاد که چطور ممکن است یک مرد عشایری به مسائل علمی آگاهی داشته باشد .
ولی غفلتی عمیق بر سراسر ذهنم خیمه زده بود و فراموش زده بود و فراموش کرده بودم که من در انتظار چه کسی هستم و چه حاجتی دارم ؟ و این فراموشی ادامه داشت ، تا اینکه آن مرد ، دستی به شانه ام زد و گفت : « انت مرضی عندنا » یعنی تو در ما مورد رضایت قرار داری » .
در این مورد شگفتی ام بیشتر شد که چطور ممکن است یک مرد بادیه نشین این جمله را به یک مرجع تقلید بگوید ؟!
سپس بعد از بیرون رفتن او ناگهان به خود آمده و آرزویم را به یاد آوردم که به دنبال چه چیزی می گشتم و از خداوند و پیامبر اکرم و ائمه طاهرین علیهم السلام چه حاجتی داشتم و حال آنکه این مرد از حاجتم به این جمله « انت مرضی عندنا » خبر داد . متوجه شدم که او همان کسی است که به دنبالش می گردم و عمر خود را برای خدمتش صرف کرده ام ؛ لکن به او متوجه نشدم تا اینکه از دستم رفت و حالا بر حالم تاسف می خورم که چطور او به نزدم آمد و در دستم قرار گرفت ، ولی متوجه نبودم تا اینکه از نور دیدگانش استفاده کنم و زمانی متوجه شدم که او از نزدم بیرون رفته بود و آیا برای مثل من سزاوار نیست گریه و زاری کند ؟
در این هنگام سید بحرالعلوم به شیخ گفت : « حضرت آیة الله ؛ ما هم به همین جهت نزد شما آمدیم » .
در این حال همگی به این فکر رسیدند که شاید آن مردی که دارای هیبت و وقار بود و او را نزدیک منزل ایشان دیدند ، همانا سید و آقا و مولایمان صاحب الامر حضرت حجة بن الحسن المهدی علیه السلام بوده است . 1
ای هادی رهروان کـــجایی ای قدوۀ انس و جان کجـــایی
ای شمع و چراغ آفریــــنش بر گوی در این زمان کجایی
گردیده جهان سیاه و تاریک ای روشنی جـــــــهان کجایی
ما بی تو دگر توان نـــداریم ای مایه هر توان کـــــــجایی
تو خسرو کشور وجــــودی ای گنج نهان عیان کــــــجایی
یکی از مومنین برایم از طرف سید جعفر بحرالعلوم قصه ای به شرح ذیل نقل نمود :
ایشان روزی در محضر آقای سید حسین بحرالعلوم نوۀ آیة الله سید علی بحرالعلوم نویسنده کتاب « برهان الفقه » بوده اند .
سید حسین بحرالعلوم در اتاقی نشسته و از میهمانان و مراجعین استقبال می نمود . در این بین یک مرتاض مسلمان هندی وارد شد . وقتی که این مرتاض خودش را به آقای بحرالعلوم معرفی نمود ، چنین گفت : « من می توانم هر سوالی را که از غیبیات داشته باشید با قلم و کاغذ جواب گویم و از آنان نیز خبر دهم » .
در همان وقت مردم سوالاتی را از او می نمودند و او به وسیله حساب و ریاضی جواب می داد . در این موقع آقای بحرالعلوم به آن مرتاض رو نموده و گفتند :
« سوالی دارم که گمان می کنم نتوانی آن را جواب دهی » .
مرتاض گفت : آن سوال چیست ؟
ایشان فرمودند : « این سوال خیلی سخت است و خارج از قدرت شما می باشد » .
مرتاض گفت : هر چند که سخت باشد ، من سعی می کنم جواب آن را بیابم ، سوال چیست ؟
ایشان فرمودند : « حال که شما اصرار می کنی بگو ببینم در این لحظه می توانیم مولا و آقایمان و کسی که وجودش ، زمین آرامش و استقرار دارد و مردم به میمنت او روزی می خورند یعنی حضرت حجة بن الحسن المهدی علیه السلام را در کجا بیابیم » ؟
مرتاض گفت : « بله می توانم به این سوال جواب بدهم » .
سپس شروع کرد به یافتن جواب از طریق محاسبات پیچیده ریاضی . البته اول در جواب گفتن معطل نمود تا آنجا که آقای بحرالعلوم به او گفت : « به شما نگفتم نمی توانید جواب این سوال را بگوئید » . مرتاض در جواب گفت : « کمی صبر کنید شاید بتوانم جواب را بیابم » .
سپس مرتاض بعد از مدتی گفت : « مساله آن طوری که شما فکر می کنید ، نیست ، ولی من در فکرم که شیخ طه نجف کیست » ؟
ایشان فرمودند : ( آیة الله العظمی ) شیخ محمد طه نجف یکی از مراجع تقلید معروف ما در نجف اشرف می باشد » .
مرتاض گفت : « آن کسی که از او سوال می کردید الان در منزل شیخ طه و در نزد ایشان می باشد » .
اینجا بود که سید بحرالعلوم و اطرافیانش به سرعت به طرف منزل آیة الله شیخ محمد طه نجف قدس سره روانه گشتند .
در مسیری که می رفتند به یک سه راهی رسیدند که یکی الان در منزل شیخ طه و در نزد ایشان می باشد » .
اینجا بود که سید بحر العلوم و اطرافیانش به سرعت به طرف منزل آیة الله شیخ محمد طه نجف قدس سره روانه گشتند .
در مسیری که می رفتند به یک سه راهی رسیدند که یکی از راهها به طرف منزل شیخ محمد طه منتهی می شد . وقتی که این گروه به سه راهی رسیدند از راهی که به سوی منزل شیخ بود ، شخصی به شکل صحرانشیان عراقی ، ولی دارای وقار و سکینه ای خاص که از صورتش هیبت و عزت نمایان بود ، بیرون آمد .
خلاصه ، به طرف منزل شیخ روان گشتیم . وقتی که وارد منزل شدیم ، هیچ کس در آنجا نبود حتی آن کسی که از میهمانها استقبال می نمود و برای آنها آب و قهوه می آورد . ولی آن چیزی که توجه همه را به خود جلب نمود ، همانا نشستن شیخ به صورت غمناک در گوشه اتاقش بود .
در حالی که قطرات اشک بر گونه اش سرازیر بود ، مرتب با خود زمزمه می کرد و می گفت : « در دستم بود ولی متوجه آن نشدم ، وقتی متوجه او شدم از دستم بیرون رفت » .
در این حالت بود که تازه واردین خیلی تعجب کردند و بعد از سلام علت گریه شیخ را پرسیدند . البته چون شیخ در اواخر عمر ، بینایی خود را از دست داده بود ، متوجه آمدن آنها نشد ؛ مگر بعد از اینکه به او سلام کردند ، شیخ بلند و به آنها خوش آمد گفت : و در نزد آنها نشست و شروع نمود به بیان آن واقعه ای که او را غمناک ساخته بود . و در حالی که اشکهایش را پاک می کرد ، گفت :
« همه شما می دانید که مردم برای سوالات شرعی و قضاوتها و دیگر امورشان به من رجوع می کنند و من به آنها فتوی می دهم و ناراحتیهایشان را برطرف می سازم و خمس و زکات گرفته و آنها را صرف می کنم و همچنین متولی و قیم نصب کرده و مثل اینگونه امور را انجام می دهم . البته این قبیل امور را با دلائل اجتهادی پاسخ می دهم تا موافق با شرع مقدس باشد . تا اینکه این فکر به ذهنم رسید که آیا من در این فتواها و قضاوتها ، راه درست را پیموده ام و آیا اعمال من در نزد پروردگار و پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام مورد قبول واقع گشته است یا خیر ؟
تقریباً سه سال قبل بود که در مورد این قضیه یه وسیله مولایم امیرالمومنین علیه السلام و از ایشان با التماس در خواست نمودم که به من بفهمانند آیا من در اعمالم مرتکب خطا ( ولو تقصیر نباشد ) شده ام یا خیر؟
وقتی که اصرار و توسل من زیاد شد ، چند شب قبل در عالم رویا حضرت امیر المومنین علیه السلام را زیارت کردم . ایشان فرمودند :
« آن چیزی را که از من طلب کردی به زودی به دست فرزندم مهدی علیه السلام آورده می شود » .
لذا من هم چند روزی در انتظار قدوم حبیبم صبر کردم و هر لحظه منتظر بودم تا جوابی بشنوم و گمان نمی کردم که به این زودی او را دریافته و بشناسم ، ولی امروز کمی قبل از آمدن شما ، خانه از میهمانان خالی گشت و دیگر کسی از مراجعین در منزل نبود ، حتی خادم هم برای خریدن بعضی از لوازم منزل بیرون رفته بود .
در این هنگام یک نفر وارد اتاق شد که لهجه اش دلالت می کرد بر اینکه او از اعشایر عراقی می باشد .
بعد از سلام ، مساله ای را از من پرسید ، من هم جوابش را گفتم . ولی او بر این جواب اشکالی علمی وارد نمود ؛ و من سعی کردم که از این اشکال پاسخ دهم ، ولی آن شخص دوباره اشکال علمی دیگر گرفت و من شروع کردم که از این اشکال هم جواب گویم ، ولی او اشکال علمی دیگری گرفت تا آنکه در ذهنم افکار متناقضی در مورد این مرد و فضلش به جریان افتاد که چطور ممکن است یک مرد عشایری به مسائل علمی آگاهی داشته باشد .
ولی غفلتی عمیق بر سراسر ذهنم خیمه زده بود و فراموش زده بود و فراموش کرده بودم که من در انتظار چه کسی هستم و چه حاجتی دارم ؟ و این فراموشی ادامه داشت ، تا اینکه آن مرد ، دستی به شانه ام زد و گفت : « انت مرضی عندنا » یعنی تو در ما مورد رضایت قرار داری » .
در این مورد شگفتی ام بیشتر شد که چطور ممکن است یک مرد بادیه نشین این جمله را به یک مرجع تقلید بگوید ؟!
سپس بعد از بیرون رفتن او ناگهان به خود آمده و آرزویم را به یاد آوردم که به دنبال چه چیزی می گشتم و از خداوند و پیامبر اکرم و ائمه طاهرین علیهم السلام چه حاجتی داشتم و حال آنکه این مرد از حاجتم به این جمله « انت مرضی عندنا » خبر داد . متوجه شدم که او همان کسی است که به دنبالش می گردم و عمر خود را برای خدمتش صرف کرده ام ؛ لکن به او متوجه نشدم تا اینکه از دستم رفت و حالا بر حالم تاسف می خورم که چطور او به نزدم آمد و در دستم قرار گرفت ، ولی متوجه نبودم تا اینکه از نور دیدگانش استفاده کنم و زمانی متوجه شدم که او از نزدم بیرون رفته بود و آیا برای مثل من سزاوار نیست گریه و زاری کند ؟
در این هنگام سید بحرالعلوم به شیخ گفت : « حضرت آیة الله ؛ ما هم به همین جهت نزد شما آمدیم » .
در این حال همگی به این فکر رسیدند که شاید آن مردی که دارای هیبت و وقار بود و او را نزدیک منزل ایشان دیدند ، همانا سید و آقا و مولایمان صاحب الامر حضرت حجة بن الحسن المهدی علیه السلام بوده است . 1
ای هادی رهروان کـــجایی ای قدوۀ انس و جان کجـــایی
ای شمع و چراغ آفریــــنش بر گوی در این زمان کجایی
گردیده جهان سیاه و تاریک ای روشنی جـــــــهان کجایی
ما بی تو دگر توان نـــداریم ای مایه هر توان کـــــــجایی
تو خسرو کشور وجــــودی ای گنج نهان عیان کــــــجایی
پی نوشت:
1 . احمد ، قاضی زاهدی ، شیفتگان حضرت مهدی ، ج 1 ، ص 205 .