![حرا مطلع وحی حرا مطلع وحی](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/563b0aae-a9f4-4292-aaa4-3addc178e33a.jpg)
![حرا مطلع وحی حرا مطلع وحی](/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1110/1115/1165/1182/DMAPD33.jpg)
حرا مطلع وحی
مقدمه
کسي که به قصد حج وارد مکه مي شود، نخستين و مهمترين هدف او کعبه و حرم است. مردم پس از انجام مناسک حج و طواف و سعي، تا در مکه اقامت دارند، کعبه و حرم همچنان براي آنها محل عبادت است. امّا بسياري از آنها پس از زيارت کعبه، عازم زيارت قبور اهل بيت پيامبر مي شوند. اين قبور و زيارتگاه ها در گذشته، هم از طرف حکومت هاي حجاز مورد توجه و تقديس بوده، هم از طرف زائران و همه مسلمانان جهان. امّا از زماني که نجدي ها (وهابيان) در حجاز به حکومت و قدرت رسيدند، قداست اين گونه بقعه ها را منکر شده و زيارت آنها را پرستش و شرک به خدا شمردند. آنان مساجد و بقعه هايي را که گذشتگان در اين اماکن ساخته بودند، تخريب کردند و در بعضي از آنها مأموريني گماشتند و درها را بستند! امّا حضور مأموران، مردم را از زيارت قبور اهل بيت بازنداشت و درهاي بسته نتوانست از اظهار علاقه مردم و توقف در کنار آنها و دعا و استغفار براي آن خفتگان و قرائت فاتحه براي ارواحشان جلوگيري کند!
جاذبه غار حرا
دورنماي حرا
حقيقت اين است که حادثه منحصر به فردي که دست تقدير نصيب اين کوه کرده; يعني حادثه نزول فرشته بر محمد ـ ص ـ و آوردن نخستين آيات وحي بر او به هنگام نيايش در آن غار، جا دارد که آن را نشانه اي در تاريخ انسانيت قرار دهد که ذهن و فکر هر انساني بيش از هر جاي ديگر جهان، متوجه آن شود و قلبش مجذوب آن گردد. آنچه باعث مي شود توجه انسان و کشش قلبي او به اين کوه بيشتر شود، همان حادثه مهم است که دست تقدير در اينجا آفريد، حادثه اي که نه بي مقدمه بود و نه بدون زمينه سازي، بلکه نتيجه سال ها زمينه سازي و آمادگي هاي طولاني بود که طي آنها، خداي محمد ـ ص ـ او را تربيت کرد وقلبش را پاکيزه ساخت و براي دريافت رسالت الهي و ابلاغ آن بر مردم آماده اش کرد. در اين کوه و در همين حرا بود که اين زمينه سازي ها و آمادگي ها و تهذيب ها به پايان رسيد. پس حرا شاهد اين تربيت هاي روحي بزرگ بود، از زماني که خداوند محمد ـ ص ـ را به حق هدايت کرد و با نور رؤياي صادق، راه حق را در برابر او روشن ساخت تا آن هنگام که بر او وحي فرستاد تا پيامبر بشير و نذير شود.
در تمام جهان، جايي که شاهد چنين حادثه اي باشد، سراغ نداريم. پس جا دارد که اين مکان مقدس، ذهن و فکر انسان را اين چنين به سوي خود جلب کند و قلب ها را مجذوب خويش سازد و احساس ها به سوي آن پر کشد.
کافي است در برابر حرا بايستي و درباره آن بينديشي تا تمام اين صحنه ها را به ياد آوري و آنها را در برابرت مجسم يابي; بگونه اي که گويي در برابر ديدگانت رخ داده يا همين ديروز اتفاق افتاده است!
اينک اين محمد ـ ص ـ است که راه مي رود. او تنهاست، ره توشه اي همراه دارد که حمل آن بر مردي مثل او دشوار نيست، او راه هاي مکه را پشت سر مي گذارد، از سمت جنوب شرقي، همانجا که امروز شعب علي و خانه خديجه در آن قرار دارد، به سمت شمال شرقي مي رود که اين کوه در آنجا است. اينک او به دامنه حرا رسيده و از کوه بالا مي رود. آثار فکر و انديشه در سيمايش نقش بسته است. از اسباب و سرگرمي هاي زندگي، چيزي که از تفکرش بازدارد، يا به چيز تازه اي در زندگي متوجهش سازد، پيرامونش به چشم نمي خورد.
او با توشه اش همچنان به صعود خود ادامه مي دهد تا به قلّه کوه مي رسد. در قلّه، اندکي آب باران، در بعضي از چاله ها جمع شده است، نزديک آب و کنار غاري که به فاصله کمي از آن قرار دارد، مي نشيند، اين غار محل خواب و استراحت او است.
محمد در جستجوي حقيقت هستي
او پيش از آن که بدين گونه عزلت و گوشه گيري گزيند و در حرا به نيايش بپردازد، در بين مردم محبوب بود و به خاطر صفاتي مانند وفاداري، راستگويي و امانتداري، مردم به ديده احترام به وي مي نگريستند. او به مناسبت نيکي به فرزندان خويش و علاقه به همسرش و دلسوزي به ضعيفان و محرومان، زبانزد همه بود.
محمد در جلسات و گفتگوهاي قريش شرکت مي کرد و در انجمن آنها در «دارالندوه» در کنار کعبه حضور مي يافت و به سخنانشان درباره تجارت و کار و شغلشان گوش فرا مي داد و گاه اظهار نظر مي کرد.
او مي ديد وقتي قريش درباره موضوعي اختلاف نظر پيدا مي کنند، سراغ بت هُبل مي روند و به وسيله چوبه هايي، با او به رايزني پرداخته از او کسب تکليف مي کنند! و مي ديد تعداد اندکي از مردم که به حکمت و خوش فکري معروفند، به بت هبل و بت هاي کوچکتر، به ديده ترديد مي نگرند و خدايي آنها و عبادتشان را باور ندارند. همچنين مي ديد که گروهي از اهل کتاب، به خاطر بت پرستي عرب، از آنها انتقاد کرده، مسيحيت را ترويج مي کنند و از عرب مي خواهند به دين آنها بگروند.
او چنان از اعماق دل و جان در جستجوي حق و فکر و انديشه درباره آن بود که اوقاتش فقط در اين راه سپري مي شد و مي خواست حق را به وضوح و روشني و بدون هيچ ابهام و تيرگي ببيند.
سرانجام از مردم بريد و گوشه اي را برگزيد، حرا براي او بهترين پرورشگاه روح بود که در آن اسباب رهيابي به حقيقت را آزمايش مي کرد تا حقيقت برايش با دقت و روشني جلوه گر شود. هر سال وقتي که ماه رمضان مي رسيد، به حرا صعود مي کرد و با روزه داري و بي توجهي به متاع دنيا، جلوه حقيقت را در همه آنچه مي ديد و حس مي کرد و در آن سوي محسوسات و ديدني ها و شنيدني ها دنبال مي کرد. او همچنان به اين روال ادامه مي داد تا آن که حقيقت، حجاب از چهره برداشت و بي پرده و روشن، در برابر او تجسم يافت. اينک او حقيقت را در بيداري، همچون روشنايي صبح مي ديد. بدين ترتيب پروردگارش او را تربيت کرد و وقتي که روحش به اوج صافي و کمال رسيد، خداوند بر او وحي فرستاد. او فرمان پروردگار را به جان پذيرا شد و تسليم گشت. آنگاه خداوند به فرمانش داد که مردم را انذار کند و آنان را به راه حق که خود به آن رهنمون شده بود، هدايت کند. او فرمان پروردگار را آشکارا اجرا کرد ومردم را به راه هدايت فرا خواند.
حرکت ما به سوي حرا
در کنار برخي بناهاي با عظمت که انسان ها آنها را برافراشته اند، حيرت زده و مبهوت ايستاده ام زيرا آنچنان عظمت داشته اند که زمين و زمان را تحقير مي کردند! در برابر ايستگاه هاي تحقيقاتي متعددي با شگفت و تحسين ايستاده ام که علم آنها را بر پا مي داشته تا اسرار جهان را در برابر حس انسان واضح تر و روشن تر سازد، اما هيچ روزي احساسي همچون احساسي که از مشاهده حرا به من دست داد، در خود نيافته ام. هر بار در برابر کوه حرا مي ايستادم، از تماشاي اين پرورشگاه روح، حالتي به من دست مي داد که هرگز نظير آن را از تماشاي هيچ منظره اي در زندگي، چه منظره عظمت و جلال طبيعت، و چه منظره هنر و ظرافت ذوق انساني، احساس نکرده ام با آن که سادگي آن را مي دانستم و مطمئن بودم که هر کس بر قلّه آن صعود کند، در آنجا جز آنچه بر بالاي ساير کوه ها است نمي بيند!
سخت احساس علاقه مي کردم که از اين کوه بالا روم و در همان جا که روزي محمد ـ ص ـ ايستاده بود بايستم و آنچه از مظاهر خلقت، روزي او تماشا مي کرد، تماشا کنم و غاري را که او شب ها در آن بسر مي برد و در آنجا فرشته وحي بر او نازل شد ببينم. موضوع علاقه خود را با دوستان در ميان گذاشتم. گروهي از اهل مکه اظهار علاقه کردند که با من همراهي کنند تا آنچه را که قبلاً با وجود نزديکي، نديده بودند، ببينند.
موعد ما عصر روز جمعه بود. اتومبيل، ما را حرکت داد، وقتي که به مقابل قصر ملک رسيد، به سمت چپ پيچيد و به طرف چادرهاي گروهي از بدويان که در آن حدود برپا شده بود، رفت. بدويان، به علاقه مندان قهوه مي دادند. آنها در اثر شهرنشيني، خصلت هاي باديه نشيني را از دست داده اند و در مقابل چيزي که مي دهند يا خدماتي که انجام مي دهند، مانند مراقبت از اتومبيل هاي مسافران، هنگام صعود به بالاي کوه، چيزي مي گيرند.
صعود به قله حرا
در هر صورت، به دامنه کوه رسيديم، بالا رفتن را آغاز کرديم، چنان فعال و جدي بالا مي رفتيم که اميد داشتيم تا رسيدن به مقصد، سست و خسته نخواهيم شد; چرا خستگي؟ آن کوه چنان ارتفاعي نداشت که انسان از رسيدن به قلّه آن بترسد، ما از همان راه معمولي رفتيم و فقط جواني از همراهان راه مستقيم را برگزيد تا راه کمتري را طي کند. دوستانش هشدارش دادند که با اين کار بي جهت خود را به زحمت مي افکند و پيش از رسيدن به قلّه، فرو خواهد ماند، اما او در اثر غرور جواني، گوش به سخنان آنها نداد و مثل تير رها شده از تفنگ، از کوه بالا مي رفت و از ما سبقت مي گرفت، هر چند وقت يکبار بالاي صخره اي مي ايستاد و با پيروزي ما را صدا مي کرد. کمتر از ربع ساعت بالا رفته بوديم که احساس خستگي کرديم و گفتيم مسافت راه را به اشتباه کمتر حساب کرده ايم. همراهان از بدي راه عذر خواستند و گناه را به گردن حکومت وهابيان انداختند که بقعه بالاي کوه را خراب کرد و مردم را از رفتن به غار براي تبرک، بازداشت، طبعاً راه بدون استفاده ماند و بدتر شد. قدري که رفتيم احساس خستگي بيشتر کرديم، به سايه صخره اي پناه برديم تا قدري استراحت کنيم. مجدداً به حرکت ادامه داديم تا آن که باز خسته شديم، بار ديگر به استراحت پرداختيم. هر وقت به زحمت مي افتاديم چشمم به قلّه کوه دوخته بقيه راه را با نگاه تخمين مي زديم... (ص235-228)
در قله حرا
موقعيت غار حرا
به قلّه برگشتيم در حالي که دل و جانمان لبريز از هيبت و بيم شده بود، در نيمه راه ايستادم و از هواي دم غروب که لطيف بود، تنفس کردم. استنشاق چنين هوايي، انسان را سر حال مي آورد و آدمي از تماشاي آثار جلال و هيبت در اطراف خويش، سرمست مي گردد. با خود گفتم: پيامبر اسلام پيش از نبوت، چندين سال ماه رمضان را در همين جا بسر مي برده. در اين نقطه خلوت و دورافتاده و موحش بوده که در تنهايي بسر مي برده است، او با تفکر و تأمل خويش انس داشته، در اوراق دلش، اين حقيقت والا را که خداوند او را براي ابلاغ آن به مردم، آماده مي کرده، زير و رو مي کرده است. او در اين گوشه گيري و تنهايي و بريدگي از مردم، نه از کوه مي ترسيده، نه از غار و نه از وحوش و جانوران! خداوند به کسي که اين نقطه سخت وحشتزا را جايگاه خويش قرار داده بود، چه قدر قدرت روحي عطا کرده بود، قدرتي ما فوق قدرت همه مردم و مافوق قدرتي که در کلّ جهان هست! خداوند چنين نيرويي را جز به کساني که آنها را براي رسالت خويش برگزيده، عنايت نمي کند.
به قلّه رسيدم و فنجاني چاي (از ظرف چايي که همراه داشتيم) نوشيدم و به ديواري که گويا از بقاياي ديوار بقعه ويران شده است، تکيه داده نشستم. اين بقعه را وهابيان خراب کرده اند تا مردم به آن تبرک نجويند. همراهان، اندکي با من بودند و سپس مرا تنها گذاشته هر کدام به سويي رفتند تا به نقاط مختلف کوه سر بکشند و ويژگي هاي آن را ببينند. وقتي تنها ماندم عنان خيال را رها کردم و با بال و پر انديشه و خيال به گذشته ها رفتم. رسول خدا را در برابرم مجسم يافتم گويي مي ديدم در همان جايي که من نشسته بودم نشسته است و به اين جهان هستي که ما را احاطه کرده، با دقت و تأمل مي نگرد و در دلالت هاي آن مي انديشد.
چرا اهل مکه در طول ماه رمضان، مثل پيامبر، در حِرا به عبادت نمي پردازد؟! مگر نه اين است که پيامبر براي ما مسلمانان الگو و اسوه بود؟!
آيا جايي يافت مي شود که شخص گوشه گير را مثل حِرا، در فکر و انديشه ياري کند؟! حِرا از غوغا و جنجال حيات دور است، اما به حيات و آنچه در آن است نزديک. در اينجا انسان هر قدر بخواهد، در خود فرو مي رود و هر چه بخواهد با جهان هستي و مخلوق خدا ارتباط مي يابد.
اينجا صومعه اي نيست که ما را از حيات و حيات را از ما جدا کند، ما بر فراز حِرا، در يک سلول زندان نيستيم که ديوارها، اطراف ما را گرفته باشند، اينجا غاري به آن معنا هم نيست که در دل سنگ ها باشد. اينجا در واقع يک رصد خانه است که افلاک حيات را مطالعه مي کند. خورشيد هنگام طلوع، بر بالاي آن قرار مي گيرد و هنگام غروب چهره برمي تابد، شب ها ستارگان برفراز آن مي درخشند، ماه شب چهارده، در آسمان مي لغزد، شهاب ها سقوط مي کنند و ابرها سر به هم مي سايند; حِرا شاهد همه اين صحنه ها است. انسان هاي گوشه گير، کجا چنين جايي گير مي آورند که تا اين حدّ غذاي روح و موجبات تفکر و انديشه، در آن فراهم باشد؟!...
چرا مسلمانان مکه و ديگر مسلمانان که براي حج و عمره عازم مکه هستند، به پيروي از پيامبر، به اين تمرين عقلي و روحي، تمايل نشان نمي دهند، در حالي که بزرگترين تأثير را در تهذيب نفس دارد، و نتايج علمي و معرفتي نيز در بردارد که به گوشه هايي از آنها اشاره کرديم. کدام تهذيب نفس است که همچون ارتباط انسان با جهان هستي در نقطه اي بريده و بلند مثل حرا اثر داشته باشد؟! ارتباطي که انسان در پرتو آن، به مرحله اي، فوق نيازهاي عادي زندگي قدم مي گذارد.... (ص39-35)