مترجم: دکتر سید حسین سیدی
راغب دربارهی آیه به معنای فراگیرش میگوید: «نشانهی آشکار است؛ و حقیقت آن برای برای هر چیزی آشکار است؛ و ملازم چیزی است که ظهور آن ناپیداست. و هرگاه درک کنندهای ظاهر آن را درک نمود، میفهمد چیز دیگری را درک کرده که ذات آن را درک نکرده است- اگر حکم هر دو مساوی باشد- و این در محسوسات و معقولات است. پس، کسی که ملازمت علم برای راه روشن را دانست و آن گاه به علم دست یافت، درمییابد که راه را یافته است. همچنین اگر شی، ساخته شده را فهمید، درمییابد که حتماً سازندهای دارد.» بخش نخست خالی از ابهام نیست، که باید آن را روشن نمود؛ یعنی هر شیئی ظاهری آشکار دارد که با شناخت آن، ره به باطن میبریم؛ و این ظاهر همان نشانه است و گاهی نشانهها دال بر حقیقت و ذات شیاند و شناخت آنها ارتباطی استوار دارد با آنچه که از شیء ظاهر نشده است، پس هر کس با چشمش نشانهها را درک کرد، با بصیرتش به ماورای آن راه مییابد. پس آثار حرکت در راه، نشانهی روندگانی چون انسان و غیر انسان است و وجود سبزه و علف و درخت در مکانی، نشانههایی دال بر وجود آب است.
ذیل معنای علامت، شاهد و برهان هم جای میگیرد و آیات در این باره فراوان است. مانند: أَوَلَمْ یكُنْ لَهُمْ آیةً أَنْ یعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِی إِسْرَائِیلَ (1)، وَقَالَ لَهُمْ نَبِیهُمْ إِنَّ آیةَ مُلْكِهِ أَنْ یأْتِیكُمُ التَّابُوتُ (2) إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیةً لِلْمُؤْمِنِینَ (3) إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیةً لِقَوْمٍ یتَفَكَّرُونَ (4) إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیةً لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ (5).
اما معنایی که در قرآن بر کلمهی «آیه، غالب است، همان معجزه است؛ و مراد از آن، کاری است که هیچ کس نمیتواند آن را بیاورد. به عبارت دیگر، معجزه از حدود مخلوق تجاوز میکند و اگر برای مخلوقی درست باشد که از او معجزه صادر شود، به قدرت و اذن خالق است و خالق ذاتاً بر هر چیزی قدرت دارد؛ و مخلوق هم ذاتاً از هر چیزی عاجز است. به نظر بعضی، معجزه امری است خارق العاده یا خارج از امر عادی؛ یعنی قانون علیت. در این تعریف، به یک جهت؛ یعنی جهت مخلوق بودن، نظر شده است؛ یعنی مخلوقی که از امور عادی و آشنای پیرامون خود خارج باشد و در حوزه علم و معرفت وی درنیاید، معجزه نامیده میشود؛ بی آن که بیان کند هر چیزی که در زمان و مکان رخ میدهد، خود یکی از معجزات آشکار است و خوب نیست از جهت خالق معجزه نامیده شود، چون او ذاتاً قادر است و چیزی وی را عاجز نمیکند و با حکمت الهی توصیف ناپذیر هر چه بخواهد میکند.
وقتی که ما به جهت مخلوق توجه کردیم و مقرر داشتیم آنچه که از حوادث خارق العاده واقع شود، معجزه است؛ چیزی که به انکار یا نفی فرابخواند وجود ندارد، چون امر حادث واقع نمیشود مگر آن که اسباب و شرایط وقوع آن کامل باشد. چنان که علامه طباطبایی میگوید: «این امور و حوادث، هر چند که عادت آن را نپذیرد و منکر شود، ذاتاً اموری غیر ممکن نیستند به گونهای که عقل ضروری آن را باطل نماید. همان گونه که این سخن ما باطل است وقتی میگوییم: اجتماع و ارتفاع سلب و ایجاب با هم از هر جهت؛ و یا میگوییم: شیء ممکن است از خودش سلب شود و یا یک نصف دو نیست؛ و امثال این امور ذاتاً غیرممکن.»
چه خوب بود اگر سخنان پراکندهی ایشان را در موارد متعدد خلاصه میکردیم! چه خوب گفت که معجزات از اموری نیستند که عادت طبیعت منکر آن باشد، بلکه چیزی است که نظام ماده در هر زمان چنین میکند؛ مثل تبدیل زنده به مرده، مرده به زنده، تبدیل صورتی به صورت دیگر، حادثهای به حادثهای، آسایش به سختی و سختی به آسایش، فرق بین عادت و معجزهی خارق العاده آن است که اسباب مادی مشهود در جلو چشم ما، اثرش را با روابطِ خاصی و با شرایط زمانی و مکانی خاصی که اقتضای تدریج در تائیر دارد، میگذارد.برای مثال، عصا هر چند که ممکن است به یک مار بدل شود؛ و یا جسد پوسیده ممکن است به انسانی زنده تبدیل شود؛ اما عادت چنان است که به عللی خاص و شرایط زمانی و مکانی خاص محقق گردد، و ماده از حالی به حالی منتقل شود و صورتی دیگر به خود بگیرد تا صورت نهایی و فرضی برقرار گردد و مشاهده و تجربه هم آن را تصدیق کند؛ نه با هر شرطی بدون علت و یا به ارادهی اراده کننده هماهنگ باشد، چنان که ظاهر وضع معجزات و خارق عاداتی که قرآن بیان میکند، چنین است.
در توان علم نیست که وقوع حوادث خارق العاده و پنهان را منکر شود؛ چون کارهای شگفتی توسط مرتاضان به وجود میآید. و این همان چیزی است که پژوهشگران معاصر به آثار روحی پناه بردهاند تا آن را با جریان امواج مجهول مغناطیسی توجیه نمایند. و فرضیه دادهاند که ریاضتهای سخت به آدمی قدرت تصرف امواج مرموز و قوی را میدهد که اراده و شعوری با آن همراه است و بدین وسیله قادر است به حرکتها و اقدامهایی شگفت و خارق العاده به شیوهی قبض و بسط و امثال آن دست زند.
حکمت الهی اقتضا میکند که معلول طبیعی تنها با علت طبیعی باشد؛ یعنی تعدادی موجودات طبیعی با نسبتها و روابط خاص جمع شوند و از آنها موجودی طبیعی، جدید و حادث و متأخر از آنها، ولی مربوط به آنها به وجود آید؛ به گونهای که اگر نظام سابق بر آن ناقص باشد، وجود آن محقق نگردد. قرآن هر چند که این علت طبیعی و کیفیت تأثیر آن را مشخص نکرده است- علتی که تمام حوادث مادی عادی و خارق العاده را توجیه کند- امّا برای هر حادثه مادی، به اذن خداوند علتی مادی ثبت میکند و طریقی طبیعی برای آن فرض میکند که فیض وجود از جانب خداوند به او جریان مییابد.
خداوند میفرماید: وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًاوَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لَا یحْتَسِبُ وَمَنْ یتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَیءٍ قَدْرًا (6). این آیه دلالت دارد بر این که هر چیزی دارای قدر و اندازهای است که خداوند آن را مقدر نموده و با دیگر موجودات ارتباطهایی دارد و با غیر خود روابط وجودی دارد و این پیوستگیها و وابستگیها، تابع و دست نشاندهی همان اشیاء نیستند تا گاهی اطاعت کنند و گاهی نافرمانی، بلکه به دست خداوند نهاده شدهاند و فرمانبردار اویند. برای بودن شیء محدود مقدر در وجود، معنایی ندارد؛ مگر آن که با تمام روابطش با دیگر موجودات، مشخص و معین باشد. و موجود مادی به مجموعهای از دیگر موجودات مادی مرتبط است که مثل قالبی است که شیء با آن شکل میگیرد و وجود آن معین، مشخص و اندازهگیری میشود. هیچ موجود مادی نیست مگر این که با همهی موجودات مادی قبل از آن و همراه آن مرتبط است؛ یعنی لا محاله، معلول مثل خود است.
در آیهی: وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یعْلَمُونَ (7)، دلالتی است بر این که خداوند میان اشیاء ارتباطهایی قرار داده است؛ و بر اوست تا به هر یک از آنچه که اراده
میکند- از هر جهتی که باشد- برسد و این نفی رابطهی علیت بین اشیاء نیست، بلکه اثبات این مطلب است که آنها در قدرت خداوند هستند و هرگونه که بخواهد و اراده کند آنها را تغییر میدهد. در وجود، علیت و ارتباط حقیقی میان هر موجودی و موجودات منظم پیش از او وجود دارد، اما آن گونه نیست که ما در ظواهر موجودات به حسب عادت آن را میبینیم.
خداوند سبحان میفرماید: كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی (8)؛ إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیوْمَ یقُومُ الْأَشْهَادُ (9). ممکن است استنباط کنیم که این مبدأ موجود منصور امری است ورای طبیعت و فوق ماده؛ چون امور مادی مقدر و محدود و مغلوب مافوق خود از حیث اندازه در هنگام تزاحم و غلبه میباشند. اگر امور مجرد چنین باشند، بین آنها تزاحم و مانعی جود ندارد، مگر آن که اندکی به ماده وابسته باشند. این مبدأ نفسانی مجرد منصور به ارادهی خداوند، هرگاه با مانعی مادی رو به رو شود، یاریهایی افاضه میکنند که هیچ سبب مادی مانع آن نمی شود. همهی اشیاء هر چند از حیث استناد به امر الهی مساویاند- هرگاه إذن و امر محقق گردد، به واسطهی اسباب محقق میشوند. و اگر اذن و امر محقق نشود، تحقق نمییابند؛ یعنی علیت کامل نشده است، مگر بخشی از آن، یعنی معجزهی
پیامبران و آنچه را که بنده به دعا از خداوند بخواهد، که خالی از ارادهی خداوند نیست.
پس، معجزه همچون سایر امور خارق العاده در نیاز به علت طبیعی، با اسباب عادی تفاوتی ندارد و با همهی اسباب باطنی هست و فرق بین آنها، آن است که امور عادی ملازم با اسباب ظاهری هستند، که اسباب حقیقی طبیعی غالباً با آنهایند و با آن اسباب حقیقی، اراده و امر خداوند هم موجود است. و امور خارق العادهی بد مثل: سحر و جادو، به اسباب طبیعی استناد دارند که جدای از عادت ولی با اجازه و اراده- مثل اجابت دعا و امثال آن- با علت حقیقی مقارن است، امّا بدون چالش (تحدی) که ظهور دعوت حق بر آن مبتنی باشد. اما معجزه به علت طبیعی حقیقی به اذن و امر پروردگار وابسته است، و در آن چالش (تحدی) هم وجود دارد که درستی نبوت و دعوت به خداوند بر آن مبتنی است و دو قسم اخیر با قسمتهای دیگر متفاوت است، چون علت آنها هرگز مغلوب و مقهور نخواهند شد.
غزالی در کتاب المضنون به علی غیر اهله معتقد است، معجزات بر سه نوع است: نوع اول حسی، و آن این است که خداوند، علم، حیات و قدرت را در اشیای مادی محسوس ایجاد کند، که این معجزه است و بر خداوند سخت نیست و هیچ چیز در آسمان و زمین او را ناتوان نمیسازد. آن گاه نام زیادی از معجزات را برمی شمارد که به دست پیامبران و به اذان و قدرت خداوند صورت گرفته است. سخن وی خالی از اشاره به نقش اسباب و علل طبیعی در این معجزات نیست. نوع دوم، نوع عقلی؛ که همان شهادت هر مخلوق حادث بر خالق و به وجود آورندهاش میباشد، مانند: شهادت ساختمان بر سازنده و نوشته بر نویسنده، که به آن «زبان حال» گویند. وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (10). نوع سوم، نوع خیالی است که در آن، زبان حال عینی و محسوس به طریق تجسم است و آن برای پیامبران است؛ و اما برای غیر پیامبران در خواب برای آنها مجسم میشود، مانند کسی که میبیند شتری با او سخن میگوید و اسبی او را مخاطب قرار داده است؛ و یا انگشت او به خورشید یا ماه تبدیل گشته؛ و یا ناخن او شیر شده است. پس، پیامبران آن را در بیداری میبینند و شخص خوابیده به سبب بیداریاش میفهمد که آنچه را دیده است در خواب بوده است. و هر کسی دارای «ولایت تام» باشد، حال بیداری و خواب برای او مساوی است. ایمان به همهی این انواع واجب است.
پینوشتها:
1- شعراء (26)، آیهی 197: آیا برای آنان این خود دلیلی روشن نیست که علمای بنی اسرائیل از آن اطلاع دارند.
2- بقره (2)، آیهی 248: و پیامبرشان بدیشان گفت: در حقیقت نشانه پادشاهی او این است که، آن صندوق به سوی شما خواهد آمد.
3- عنکبوت (29)، آیهی 44: قطعاً در این برای مؤمنان عبرتی است.
4- نحل (16)، آیهی 11: قطعاً در اینها برای مردمی که اندیشه میکنند نشانهای است.
5 - همان، آیهی 67: قطعاً در اینها برای مردمی که تعقل میکنند نشانهای است.
6- طلاق (65)، آیات 2 و 3: و هر کسی از خدا پروا کند خدا برای او راه بیرون شدنی قرار میدهد، و از جایی که حسابش را نمیکند به او روزی میرساند. و هر کس بر خدا اعتماد کند، «او» برای وی بسی است. خدا فرمانش را به انجام رسانده است. به راستی خداوند برای هر چیزی اندازهای مقرر کرده است.
7- یوسف (12)، آیهی 21: و خدا بر کار خویش چیره است، ولی بیشتر مردم نمیدانند.
8- مجادله (58)، آیهی 21: خداوند مقرر کرده است، حتماً من و فرستادگانم چیره خواهیم گردید.
9- غافر (40)، آیهی 51: در حقیقت، ما فرستادگان خود و کسانی را که گرویدهاند، در زندگی دنیا و روزی که، گواهان برپای میایستند قطعاً یاری میکنیم.
10 - اسراء (17)، آیهی 44: و هیچ چیز نیست مگر این که در حال ستایش تسبیح او میگویند.
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمهی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم