مترجم: دکتر سید حسین سیدی
حیات برای هر کسی دوست داشتنی است و مطلوب هر موجود با احساس است. موجودی است زنده با شرایط درونی و بیرونیاش، این حیات بنا به اعتقاد ابوحیّان ده قسم است: «هشت قسم آن، که انسان برای تفاوت بین دو موجود زنده بهره مند است؛ و دوقسم دیگر که علم به آن جز به طور کلی مشکل است و جز تسلیم شدن مراد آن مشخص نیست، عبارتند از: حیات فرشتگان، و دیگری که گفته میشود: خداوند حی است.»
اما نخستین حیات از حیات هشتگانه: «حیات انسان است که به واسطهی آن احساس میکند و تحرک دارد. این حیات مشترک است- یعنی برای انواع حیوانات این حیات مشترک است- که شامل: حس، حرکت، تکیه به غذا و نیاز به بقا میباشد. این اشتراک به مثابه اساس و پایهی بقیه آن به واسطهی حکمت واقع میشود؛ و یا به مثابهی هوش و مسائل آن... با فطرت و سرشت که موجب اشتراک میشود.»
اما حیات دوم: «حیات علم و معرفت، فهم و درایت، حفظ و اندیشه و حکمت بحث و استنباط، پرسش و پاسخ است. این حیات را تأیید الهی و اختیار بشری با نیت نیکو و تلاش دائم و محبت معنوی و لطافت روحی و مزاج لطیف بهره مند است.»
حیات سوم: «حیات عمل صالح، بلندی و پستی، گرفتن و بخشیدن، معاشرت و دوستی، امانت و رعایت آن، خوش قولی و وفاداری است.»
حیات چهارم: «حیات دیانت و آرامش است... به واسطهی دیانت، ناقص کامل میشود و کفهی ترازو سنگین و سالم نجات مییابد و بیمار شفا؛ گمراه هدایت و نابینا، بینا میگردد؛ و گمراه هدایت و ناراست، راست؛ امور از دست رفته جبران و پنهان آشکار میگردد.»
حیات پنجم: «حیات اخلاقی است... اخلاق را از دیانت و آرامش و عمل صالح جدا کردیم؛ چون اخلاق تابع خلقت است و حتی در لفظ هم شباهت دارند. اخلاق تقسیم میشود به آنچه که به واسطهی ریاضت کاملاً از بین میرود و یا کم میشود؛ و به آنچه که صورت نفس است، که بیزاری از آن امید نمیرود.»
حیات ششم: «آن است که از جمله حیاتهای پیشین حاصل میشود... چون اشیاء در حالت مفرد، صورتهای آنها با اشیای به هم پیوسته متفاوتند. همچنین اشیای متضاد که مثل اشیای به هم پیوسته نیستند. و این روشن است و نیازی به دلیل ندارد. هر کس که به واسطهی این حیات رستگار گردد، مقامش افزون میگردد و جایگاهش رفیع و به مرحلهی رستگاری میرسد.»اما حیات هفتم: «حیات ظن و گمان است؛ یعنی شهرت و نام که به هر صورت که باشد بر آدمی غالب میشود... وقتی انسان احساس بقا کند به هر شکلی که باشد در پی آن میرود... کسی که چنین گمانی دارد از بقای حقیقی غافل نمیشود و در کسب حیات تلاش میکند که گویی به واسطهی نام و شهرت میباشد؛ مثل حیات رایج به واسطهی حس و حرکت.»
حیات هشتم: «حیات عاقبت است، که بعد از مرگ فرا میرسد... که آرامش روحانی در جایگاهی مطمئن و مشخص میباشد و کنه آن را نمیتوانیم بیان کنیم: چون جایی است که هیچ آشنایی با آن نداریم و بین ما و آن الفتی نیست، بلکه به واسطهی نور الهی آن را احساس میکنیم.»
اما دو حیات دیگر: «که یکی از آن فرشتگان است و دیگری که دربارهی خداوند گفته میشود او حی و زنده است، از جنس آن دسته از حیات نیست که بتوان به رسید و یا از حقیقت آن سخن گفت... ما موجوداتی مکانی، زمانی، خیالی و گمانی هستیم... اندک فهم و درکی که از آن میتوانیم داشته باشیم، موقعی است که فطرت ما صفا یابد و پریشانی ما زایل و وهم از ما جدا و حس از ما برطرف گردد.»
راغب دربارهی حیات سخنی دارد که آن را به انواعی تقسیم میکند و در بیشتر این تقسیمات با ابوحیان هماهنگ است:
1- نیروی بالنده در نبات و حیوان. گفته میشود: نبات زنده است. خداوند هم میفرماید: إعلَمُوا أنَّ اللهَ یُحیِى الأرضَ بَعدَ مَوتِها (1)؛ وَ أحیَینا بِهِ بَلدَهً مَیتاً (2)؛ وَ جَعَلنا مِنَ الماءِ کَلَّ شَیءٍ حَیَءٍ (3).
2- قوهی حساس که حیوان را به این خاطر حیوان نامیدند. خداوند میفرماید: وَ ما یَستَوِى الأحیاءُ وَ لا الأمواتُ (4)؛ ألَم نَجعَلِ الأرضَ كِفاتاً؛ أحیاءً وَ أمواتاً (5)؛ وَ إنَّ الَّذی أحیاها لَمُحیِ المَوتی إنَّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ (6)؛ «وَ إنَّ الَّذى أحیاها» به آن نیروی بالنده اشاره دارد و «اَلمُحَی المَوتی» به آن قوهی حساس.
3- قوهی عاملهی عاقله، مثل آیهی: أوَ مَن کانَ مَیتاً فَأحیَیناهٌ (7)؛ و یا سخن شاعر که گفت:
لَقَد اَسمَعتَ لَو نادیتَ حَیَّا *** وَلكن لا حَیاة لِمَن تُنادی (8)
4- عبارت است از زایل شدن غم. با توجه به این معنا شاعر سروده است:
لیسَ مَن ماتَ فَاستَرَاحَ بِمَیتٍ *** إنَّما المَیتُ مَیّتُ الأحیاء (9)
و خداوند هم فرموده است: وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ (10)؛ یعنی در نعمت هستند و بهره مند؛ با توجه به اخبار فراوانی که در باب ارواح شهیدان آمده است.
5- حیات اخروی جاودان، که به واسطهی حیات عقل و علم به آن میرسیم. در قرآن آمده است: اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا یحْییكُمْ (11)؛ یا لَیتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی (12)؛ یعنی زندگی جاودان آخرت.6- «حیاتی که از اوصاف خداوند است. وقتی که گفته میشود او زنده است؛ یعنی تصور مرگ دربارهی او درست نیست و این تنها از آن خداوند است.»
راغب در ادامهی سخن میگوید: «حیات به اعتبار دنیا و آخرت دو گونه است: حیات دنیا و حیات آخرت. در قرآن آمده است: فَأمّا مَن طَغی؛ وَ آثَرَ الحَیاهَ الدُّنیا (13)؛ إشتَرَوُا الحَیاهَ الدُّنیا بِالآخِرَهِ (14)؛ وَ مَا الحَیاهُ الدُّنیا فِی الآخِرَهِ إلاً مَتاعٌ (15)؛ یعنی اعراض دنیوی؛ وَ رَضُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ اطْمَأَنُّوا بِهَا (16)؛ وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیاةٍ (17)؛ یعنی زندگی دنیا؛ وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی كَیفَ تُحْیی الْمَوْتَى (18)؛ او میخواست که خداوند زندگی اخروی را بدون آفات و عیبهای دنیوی به او بنمایاند: وَ لَکُم فِی القِصاصِ حَیاةٌ (19)؛ یعنی به واسطهی قصاص، کسی که به قتل میپردازد بازداشته میشود و لذا موجب حیات آدمیان است؛ وَمَنْ أَحْیاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْیا النَّاسَ جَمِیعًا (20)؛ یعنی آن را از هلاکت نجات داد. به نقل از ابراهیم (علیه السلام) میفرماید: رَبِّی الَّذِی یحْیی وَیمِیتُ (21)؛ قَالَ أَنَا أُحْیی وَأُمِیتُ (22)؛ یعنی میبخشم، پس زنده میمانم. حیوان هم به حیات اعتراف میکند و گفته میشود بر دو قسم است. 1- آن که دارای حواس است. 2- و آن که دارای بقای ابدی است، و در قرآن آمده است: وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِی الْحَیوَانُ لَوْ كَانُوا یعْلَمُونَ (23). عبارت «لَهِىَ الحَیَوانُ» حیوان حقیقی ازلی ابدی نه حیوانی که مدتی میماند و آن گاه از بین میرود. برخی از لغویان گفتهاند: حیوان و حیات یکی است. و گفته شده است: حیوان آن است که در او حیات است؛ و مردگان آنهایی که در آنها حیات نیست.
علامه طباطبایی سخنی در باب حیات دارد که خوب است به آن مراجعه شود، ایشان به هنگام بحث پیرامون آیاتی که به حیات میپردازد، نکاتی مطرح کرده است. همچنین قمی نیشابوری در تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، دیدگاههایی مطرح کرده است.
پینوشتها:
1- حدید (57)، آیهی 17: بدانید که خدا زمین را پس از مرگش زنده میگرداند.
2- ق (50)، آیهی 11: و با آن آب سرزمین مردهای را زنده گردانیدیم.
3- انبیاء (21)، آیهی 30: هر چیز زندهای را از آب پدید آوردیم.
4- فاطر (35)، آیهی 22: و زندگان و مردگان یکسان نیستند.
5- مرسلات (77)، آیات 25 و 26: مگر زمین را محل اجتماع نگردانیدیم، چه برای مردگان و چه زندگان.
6- فصلت (41)، آیهی 39: همان کسی که آن را زندگی بخشید قطعاً زنده کنندهی مردگان است؛ در حقیقت او بر هر چیزی تواناست.
7- انعام (6)، آیهی 122: آیا کسی که مرده دل بود و زندهاش گردانیدیم.
8- به او دشنام دادم، ای کاش زندهای را خطاب میکردم اما کسی را که خطاب میکنی زنده نیست.
9- مرده آن نیست که مرد و راحت شد، بلکه مرده واقعی آن زندگانند.
10- آل عمران (3)، آیهی 169: هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شدهاند مرده مپندارید، بلکه زندهاند در نزد پروردگارشان.
11- انفال (8)، آیهی 24: چون خدا و پیامبر شما را به چیزی فراخواندند که به شما حیات میبخشد، آنان را اجابت کنید.
12- فجر (89)، آیهی 24: کاش برای زندگانی خود [چیزی] پیش فرستاده بودم.
13- نازعات (79)، آیات 37 و 38: امّا هر که طغیان کرد و زندگی پست دنیا را برگزید.
14- بقره (2)، آیهی 86: همین کسانند که زندگی دنیا را به [بهای] دیگر خریدند.
15- رعد (13)، آیهی 26: و زندگی دنیا در [برابر] آخرت جز بهرهای [ناچیز] نیست.
16- یونس (10)، آیهی 7: و به زندگی دنیا دل خوش کرده و بدان اطمینان یافتهاند.
17- بقره (2)، آیهی 96: و آنان را مسلماً آرزومندترین مردم به زندگی و حتی حریصترین خواهی یافت.
18- بقره (2)، آیهی 260: و [یاد کن] آن گاه که ابراهیم گفت: «پروردگارا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده میکنی.»
19- بقره (2)، آیهی 260: شما را در قصاص زندگانی است.
20- مائده (5)، آیهی 32: و هر کس، کسی را زنده بدارد گویی چنان است که تمام مردم را زنده داشته است.
21- بقره (2)، آیهی 258: پروردگار من همان کسی است که زنده میکند و میمیراند.
22- همان: گفت: من، هم زنده میکنم و هم میمیرانم.
23- عنکبوت (29)، آیهی 64: و زندگی حقیقی همانا [در] سرای آخرت است؛ ای کاش میدانستند!
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمهی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم