واژه‌ي ميثاق (عهد و پيمان) در قرآن

ميثاق، همان عهد و پيمان محکم و استوار است از «وثقت الشي‌ء» يعني «أحکمته شداً و ربطاً» (آن را محکم و سخت بستم). يعني پيمان بستن بر وديعه‌ا‌ي مثل قول و مِلک و مانند آن. بارزترين معاني آن در قرآن و مهمترين آن، پذيرش
چهارشنبه، 18 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه‌ي ميثاق (عهد و پيمان) در قرآن
 واژه‌ي ميثاق (عهد و پيمان) در قرآن

 

نويسنده: صالح عضيمه
مترجم: سيد حسين حسيني



 
ميثاق، همان عهد و پيمان محکم و استوار است از «وثقت الشي‌ء» يعني «أحکمته شداً و ربطاً» (آن را محکم و سخت بستم). يعني پيمان بستن بر وديعه‌ا‌ي مثل قول و مِلک و مانند آن. بارزترين معاني آن در قرآن و مهمترين آن، پذيرش امانتي است که همه جز انسان از آن ابا ورزيدند. به معناي ايمان، توحيد و اعتقاد به اين که او مبدأ و معاد است، هم مي‌باشد. اما آنچه که در محافل علمي مطرح است و فکر و انديشه را به آن سو مي‌کشاند، عهد و پيماني است که بر پيامبران گرفته شده است؛ از جمله، نخستين پيماني که از فرزندان آدم گرفته شد.
اما پيمان پيامبران در آيه‌ي: وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيينَ لَمَا آتَيتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ (1)، اقوال گوناگون و آرا و اجتهاد مقدّر است، که بيشتر آنها در کتابهاي تفسيري آمده است. اما بهترين آن، که بتوان بر آن در بررسي آراي دقيق تکيه کرد، رأي شريف رضي در کتاب حقائق التأويل است، که در بردارنده‌ي بهترين و دقيق‌ترينِ آنهاست. از جمله مطلبي است که از مسلم بن بحر نقل مي‌کند: «مراد از آن، پيماني است که پيامبران از امتهاي خود در ايمان آوردن به آنها گرفته‌اند، که به همه‌ي آنچه که در کتابهاي نازل شده ايمان بياورند؛ و در آنها به پيامبري محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، که خداوند او را در پي رسولان پيشين مبعوث خواهد نمود و توحيد و اخلاص و نور و برهان آنها را تأييد مي‌کند، پرداخته است.»
از برخي ديگر نقل کرده است: «پيماني است که خداوند بر پيامبران گرفته است تا پيامبر بعد از خود- يعني پيامبر اسلام- را تأييد کنند و يا به تأييد يکديگر بپردازند. گروهي هم مي‌گويند: مراد از آن، پيماني است که پيامبران از امتهاي خويش- که کتاب و حکمت را شناختند- مي‌گرفتند که پيامبر بعد از آنها را تأييد کنند و به ياري آن که در پي آنها در پايان مي‌آيد، سفارش کرده‌اند. از جمله، حديثي است که سيوطي در الدرّ المنثور به نقل از ابن جرير و او هم از علي بن ابي طالب (عليه السلام) روايت کرده است که فرمودند: «خداوند پيامبري را از آدم (عليه السلام) تا محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) مبعوث نکرد، مگر آن که درباره‌ي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) از او پيمان گرفت، که اگر مبعوث شد و زنده بود به او ايمان بياورد و او را ياري نمايد.» همچنين از حسن بصري و سدي و ابن عباس و طاووس روايت شده است که: «آنهايي که از ايشان پيمان گرفته شد، پيامبرانند نه امتهاي آنها، تا يکديگر را تأييد کنند و به نفع يکديگر گواهي دهند.»
آنچه که اين اعتقاد را تقويت مي‌کند، اين که: مراد از پيمانِ پيامبران همان پيمان امتهاي آنان از اهل کتاب است؛ چون وقتي عهد و پيماني از پيامبران گرفته مي‌شود، در حقيقت از اقوام آنها گرفته مي‌شود. و به طور کلي، آنچه براي پيامبران تشريع مي‌کند، در حقيقت براي امتها و پيروان آنهاست، چون آنها همچون افساري هستند که پشت سر کشيده مي‌شوند و سرهايي که ماوراي آنها، آنها را در پي مي‌کشاند؛ و آن گاه که به امري خطاب شوند؛ خطاب، به پيروانشان سرايت مي‌کند و آنها را به شيفتگان به رهبري‌شان سوق مي‌دهد. و همچون چوپاناني هستند که هرگاه در تکيه بر آب يا علفي به راههايشان فرمان داده شوند، آن فرمان از آن جايي که به رعايت شتر يا گوسفندي به مصلحت جسم و علفزار شتران برمي گردد، گويي فرماني است براي همگي، وقتي در پي چوپان مي‌دوند و در پشت سر او به سمت منافع و مصالح خود حرکت مي‌کنند. يا مانند واليان و زيردستان آنان که فرمانشان به همين شيوه است، و مردم هم به همين شيوه عمل مي‌کنند. و از آن جا که پيامبران (عليهم السلام) اسباب ايمان ملتهاي خود مي‌باشند که با آنها استحقاق خطاب يافتند و به مصالح و منافع هدايت شدند، امتها هم مثل منسوبان و پيوستگان به آنهايند. پس خطاب به پيامبران، چه بسا جواز ورود امّت آنها با آنها در خطاب باشد. مگر اين نيست، واجباتي که بر پيامبر ما واجب بود بر ما هم واجب است! و بيشتر بر ما واجب است.
علامه طباطبايي در الميزان معتقد است، پيمان هم از پيامبران گرفته شد و هم از امتهاي آنها؛ مي‌گويد: «خداوند از پيامبران پيمان گرفته است که به هر پيامبر- چه بعد از خود و چه قبل از خود- ايمان بياورند و او را ياري نمايند؛ که به تأييد هر پيامبري که قبل از آنها بود و بشارت به پيامبر بعدي بپردازند؛ مثل تأييد عيسي (عليه السلام) نسبت به موسي (عليه السلام) و شريعت او بشارت به محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و همچنين پيمان خداوند از آنها که آن پيمان را از امتهاي خود بگيرند و آنها را گواهان بگيرند؛ پس آن همان اسلامي است که حکمش شامل آنهايي مي‌گردد که در آسمانها و زمينند.» از سخنان لطيف او در اين باره اين است که: «پيمان از پيامبران براي رسولان گرفته شده است.» وي با بيان اين مطلب، به تفاوت بين نبي و رسول اشاره دارد، که رسول درجه‌اش بالاتر و مصداقش از نبي خاصتر است، و ايشان بين نبوت و رسالت جمع مي‌نمايد و براي نبي تنها نبوت نيست. و معناي بعد از آن چنين است که، پيمان از عموم پيامبران گرفته شده است، تا يکديگر را تأييد کنند؛ و متأخر، معاصر و متقدم را تأييد نمايد. و متقدم بشارتي است براي متأخر و دلالتي است بر او، پس دين الهي، يک دعوت نزد پيامبران و رسولان در دوران مختلف است.

اکنون به پيمان نخستين که خداوند از بني آدم گرفته مي‌پردازيم، که در اين آيه آمده است: وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى (2). مفسران و انديشمندان، براي رفع حجاب از اسرار اين آيه و آشکار نمودن گنجهاي کمياب و رازهاي ارزشمند آن به رقابت پرداختند، که به برخي از آن دست يافتند، و بيشتر آن از دقيق‌ترين عقلها و خردها دور مانده است. وجود باطني انسان در کجاي غيب است؟ چگونه شد؟ اين وجود ظاهري انسان، چگونه از غيب به شهادت پايين آمد؟ پيمان کجا گرفته شد؟ اينها بارزترين مسائلي است که مفسران بزرگ را به خود مشغول داشت و انديشه‌ي صوفيان بزرگ را دربرگرفت. نخستين آنها جنيد است که معتقد است: تصوف بهترين وسيله‌ي بازگشت به حالت نخستين انسان است، که در خداوند فاني مي‌شود و در عيب او باقي است.

علامه طباطبايي در شنيدن به اين نتيجه که نشانه‌ي انساني پيشين هم وجود داشت، کامياب از آب در‌آمد؛ مي‌گويد: خداوند در آن، بين افراد اين نوع تفاوت گذاشت و آنها را متمايز ساخت، و آنها را گواه گرفت و فرمود: ألست بربکم؟ گفتند: آري. مشخص شد که اين نشئه‌ي انساني دنيوي، عيناً همان نشئه‌ي پيشين است و همه در آن جا بي آن که از پرودگارشان در حجاب باشند، و جود داشتند و در آنجا وحدانيت خداوند را در ربوبيت با مشاهده‌ي نفسشان از طريق استدلال، مشاهده مي‌کردند؛ حتي از او جدا مي‌شدند و به تمامي حق او را قبول داشتند. امّا شرک و گناهان را از احکام اين نشئه دنيوي است، نه آن نشئه‌اي که در آن تنها فعل خداوند است که قائم به آن مي‌باشد.
و از آيه‌ي: وَإِنْ مِنْ شَيءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (3)، روشن مي‌گردد که هر چيزي نزد خداوند وجودي وسيع و بي اندازه و در خزانه‌‌ها دارد؛ و اندازه‌‌ها (تقدير) زماني به آن ملحق مي‌شود که آن را به دنياي نازل فرو فرستد، مثلاً براي عالم انساني، با وجود ظرفيت پيشين آن نزد خداوند، در خزانه‌‌هايش آن را به اين نشئه فرو فرستاد. همچنين آيه‌ي: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئًا أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ (4)؛ وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (5)، و آياتي شبيه اينها، ثابت مي‌کند که اين وجودِ تدريجي اشياء، از جمله انسان، امري است که از جانب خداوند که به يک باره بر شي، افاضه کرده، با کلمه‌ي (کُن) به آن القا مي‌کند، و اين القا هم غير تدريجي است. اين اشياء دو وجه دارند: وجهي به سوي دنيا، که حکم آن اين است که با خروج تدريجي از قوه به فعل حاصل شود و به تدريج از عدم به وجود آيد و ناقص ظاهر گردد و سپس پيوسته تکامل يابد تا اين که فنا شود و به سوي پروردگارش باز گردد، وجه دوم، به سوي خداوند است که به حسب اين وجه، اموري تدريجي‌اند و همه‌ي آن در آغاز وجود آن است، بي آن که داراي قوه باشد و آنها را به سوي فعليت سوق دهد.
و پيماني که همان اقرار به ربوبيت و گواه گرفتن بر خود است، نزد ابن عربي مورد توجه شايسته قرار گرفته است؛ نزد او حجتي است کوبنده از جانب خداوند بر بندگانش که آنها را در شکلهاي بشري و کالبدهاي انساني به وجود خواهد آورد. و هر کسي از آنها که در اينجا فراموش کرد و استکبار ورزيد، همان کسي است که به عهدش خيانت کرد و پيمانش را منکر گشت و توسط خودش عليه خودش دليل اقامه داشت، و پس از اين مستحق بدترين عذابها گشت. و آن کسي که اطاعت و بندگي خالق را بپذيرد و در رفتار و معاملاتش درستکار باشد، او کسي است که به عهد خود وفا نمود و ميثاق و امانت را حفظ کرد، و به بهشت، جايي که پاداشي عملش را مي‌بيند، خواهد رفت، و به خاطر اعمال دنيوي‌اش بهترين پاداش را خواهد ديد. ابن عربي مي‌گويد: «به آنهايي که چهره‌شان سياه گشته، گفته مي‌شود: آيا بعد از ايمان کافر شديد، پس بچشيد عذاب را به خاطر اين که کفر ورزيديد. و آنها ايماني جز ايمان عالم ذر، زمان پيمان گرفتن از پشت، نداشتند، و به خاطر قدمت عهد و پيمان آن را فراموش کردند.» همچنين مي‌گويد: «تنها زماني اقرار به ربوبيت خداوند يادشان مي‌آيد که نسل از پشت آدم، در ميثاق اول گرفته مي‌شود.» در شرح حديث معروف «کل مولود يولد علي الفطرة...» مي‌گويد: «آن، ميثاق خالص براي نفسي است که احدي از سر غضب مالک آن نشده است. و از آن رهايي يافت و حتي هميشه براي خود خالص است .» (6)
حکيم سلطان محمد گنابادي با تحليل زبان رمزي صوفيانه به پرواز درمي‌آيد و معتقد است که: «آدم» گاهي به آدم ابوالبشر گفته مي‌شود، و گاهي به معناي موجود در هر انسان، و گاهي فراتر از هر دو؛ مثلاً گفته مي‌شود: آدم مُلکي، آدم ملکوتي، آدم جبروتي، و آدم لاهوتي، چون هرچه که در عالم طبيعت و عالم کثرت است، صورت و مثالي به سوي کثرت و تفصيل در عالم مثال دارد، به گونه‌اي که اگر بيننده‌اي آن را ببيند مي‌گويد: او همان است بدون هيچ تفاوت و تمايزي. و در عالم عقول عرضيِ داراي حقيقت و ارباب، انواع دارند؛ و در عالم عقول طولي، حقايقي کاملتر و مبسوطتر از آنچه که در اين عالم هست، دارند. از آن عوالم به ذر تعبير شود و هر آنچه که فوق عالم طبيعت يافت مي‌شود، همه‌اش علم و شعور و گوش و چشم و نطق- برخلاف اين عالم- مي‌باشد؛ چون شعور، گوش، چشم و نطق او به نشانه‌‌ها متمايز است. و در مواضع شنيدن، چشم نيست؛ و در موضع چشم، شنيدن و سخن گفتن نيست. آن گاه مراتب پست‌تر، هر يک نسبت به مافوقش، وابستگي و نسبت به سوي کثرت و تفصيل دارند، اما در عين تفصيل و کثرت، از آن پنهان‌تر و ضعيف‌ترند و مرتبه‌ي بالاتر در عين اجمال، کاملتر و ظاهرتر و شايسته‌تر به اسمي است که به آن اطلاق مي‌شود.
وي در ادامه، با دقت و ژرفکاوي بسيار در بيان رمز، و با اصرار در تکرار براي روشنگري، مي‌گويد: عالم ذر، همان عالم سادگي مطلق خالي از شکل و ماده است، و پيمان گرفتن نيز نقش پذيري در عالم طبيعت مادي با حفظ بر فطرت نخستين و دوري از هر چه که موجب تغيير و فساد اين فطرت مي‌گردد، مي‌باشد: و هر کس با فطرت خود به سر برد، با بازگشت به سادگي و بساطت رستگار مي‌شود؛ و او قويتر، قدرتمندتر و تجلي‌اش بيشتر است، و هر کس فطرتش را تباه سازد، در آتش فراق مي‌افتد و در جهنم تغيير و تبديل مي‌سوزد.

پي‌نوشت‌ها:

1- آل عمران (3)، آيه‌ي 81: و چنين بود که خداوند از پيامبران پيمان گرفت، که چون به شما کتاب و حکمت بخشيديم.
2- اعراف (7)، آيه‌ي 172: و هنگامي که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنها را برگرفت و ايشان را بر خود گواه ساخت، که «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: چرا؟
3- حجر (15)، آيه‌ي 21: و هيچ چيز نيست مگر آن که گنجينه‌‌هاي آن نزد ماست؛ و ما آن را جز به اندازه‌اي معين فرونمي فرستيم.
4- يس (36)، آيه‌ي 82: چون به چيزي اراده فرمايد، کارش اين بس که مي‌گويد: «باش» پس [بي درنگ] موجود مي‌شود.
5- قمر (54)، آيه‌ي 50: و فرمان ما جز يک بار نيست، آن هم چون چشم به هم زدني.
6- در فرهنگ تصوف دکتر سعاد الحکيم توضيحات بيشتري آمده که مي‌توان به آن مراجعه کرد.

منبع مقاله :
عضيمه، صالح؛ (1392)، معناشناسي واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآني)، ترجمه‌ي سيدحسين سيدي، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما