نص بر امامت کودک

از آنجا که يکي از راه هاي اثبات امامت شخص، تصريح و نص امام سابق است ، گاهي سؤال مي شود که آيا بر امامت امثال امام جواد عليه السلام يا امام مهدي عليه السلام در کودکي نص و تصريحي وجود دارد؛ آيا امام رضا عليه السلام تصريح به امامت فرزند کودکش، حضرت جواد الائمه عليه السلام نموده است ؟ آيا امام عسکري عليه السلام بر امامت حضرت مهدي عليه السلام تصريح کرده است ؟
چهارشنبه، 16 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نص بر امامت کودک
نص بر امامت کودک
نص بر امامت کودک

از آنجا که يکي از راه هاي اثبات امامت شخص، تصريح و نص امام سابق است ، گاهي سؤال مي شود که آيا بر امامت امثال امام جواد عليه السلام يا امام مهدي عليه السلام در کودکي نص و تصريحي وجود دارد؛ آيا امام رضا عليه السلام تصريح به امامت فرزند کودکش، حضرت جواد الائمه عليه السلام نموده است ؟ آيا امام عسکري عليه السلام بر امامت حضرت مهدي عليه السلام تصريح کرده است ؟
در پاسخ مي گوييم : دو نوع نص نسبت به امام بعدي وجود دارد : يکي نص عام و کلي ، که امامان بعد را شامل مي شده است و ديگري نص خاص ، که فقط اختصاص به امام بعد از خود داشته است :

1 ـ نص عام

امام صادق عليه السلام مي فرمايد : پدرم به جابر بن عبدالله انصاري فرمود : از تو سؤالي دارم ، هرگاه که توانستي نزد من بيا . جابر عرض کرد : هر وقت که شما دوست داشته باشيد من حاضر مي شوم. او روزي خدمت امام باقر عليه السلام آمد ، حضرت به او فرمود : اي جابر! از لوحي که در دست مادرم فاطمه ، دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله ديده اي و آنچه درباره ي آن به تو فرموده به ما خبر ده ؟
جابر گفت : خدا را شاهد مي گيرم که روزي بر مادرت فاطمه عليهاالسلام - در حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله - وارد شدم ، تا تولد حسين عليه السلام را به او تبريک بگويم ، که در دست او لوحي سبز ديدم ، گمان کردم که از زمرد است ، در آن، نوشته اي سفيد يافتم شبيه رنگ خورشيد . عرض کردم : پدر و مادرم فداي تو اي دختر رسول خدا ! اين لوح چيست ؟ فرمود : اين لوحي است که خداوند به رسولش هديه کرده و در آن اسم پدر ، شوهر ، دو فرزندم و اوصيايي از فرزندم نوشته شده است . پدرم به من داده تا به آن شاد گردم .
جابر خطاب به امام باقر عليه السلام مي گويد : مادرت فاطمه عليهاالسلام آن را به من داد ، من آن را خواندم و از رويش براي خودم استنتاج نمودم . امام صادق عليه السلام فرمود : پدرم به جابر فرمود : آيا ممکن است صحيفه را بر ما عرضه کني . جابر عرض کرد : آري . آن گاه بلند شد و با پدرم به سوي منزل رفتند . جابر در آنجا صحيفه اي از ورق بيرون آورد . حضرت عليه السلام به جابر فرمود : در نوشته ي خود نظر کن تا آن را بر تو بخوانم . جابر به صحيفه ي خود نظر کرد و پدرم تمام آن را مرتب خواند ...» (1).

2ـ نص خاص

الف ) نص بر امام جواد عليه السلام
محمد بن ابي نصر مي گويد : فرزند نجاشي به من گفت : امام بعد از صاحبت - امام رضا عليه السلام ـ کيست ؟ دوست دارم پاسخ آن را بدانم . محمد بن ابي نصر مي گويد : نزد امام رضا عليه السلام رفتم و سؤال فرزند نجاشي را بهامام عرض کردم . حضرت فرمود : « الامام ابني ... »؛(2) « امام ، فرزند من است ... » .
معمر بن خلاد مي گويد : از امام رضا عليه السلام شنيدم که ضمن نقل مطلبي فرمود : « ما حاجتکم الي ذلک، هذا ابوجعفر قد اجلسه مجلسي وصيرته مکاني و قال : انا اهل بيت يتوارث اصاغرنا عن اکابرنا القذه بالقذه »؛(3) « چه حاجتي به آن است، اين ابوجعفر است که او را به جاي خود نشانده و جانشين خود قرار داده ام. و فرمود : ما اهل بيت کساني هستيم که کودکان ما از بزرگانمان همه چيز را به ارث مي برند » .
ابويحيي صنعاني مي گويد : نزد امام ابي الحسن ، علي بن موسي الرضا عليه السلام بودم ، که فرزند کودک آن حضرت ابوجعفر را نزد او آوردند . امام عليه السلام فرمود : « هذا المولود الذي لم يولد مولود اعظم برکه علي شيعتنا منه »؛(4) « اين مولودي است که پربرکت تر از او بر شيعيان ما ، متولد نشده است » .
ب ) نص بر امام مهدي عليه السلام
محمد بن علي بن هلال مي گويد : از ناحيه ي امام عسکري ـ دو سال قبل از وفاتش ـ نامه اي به دستم رسيد که در آن ، خبر از جانشين بعد از خود داده بود و نيز سه روز قبل از وفاتش نامه اي ديگر براي من فرستاد و در آن خبر از جانشين بعد از خود داد . (5)
عمرو اهوازي مي گويد : امام عسکري فرزند خود را به من نشان داد و فرمود : اين ، صاحب و امام شما بعد از من است . (6)
حمدان قلانسي مي گويد : به عمري عرض کردم : آيا امام عسکري عليه السلام از دنيا رحلت نمود ؟ فرمود : آري ، ولي کسي را به جانشيني خود قرار داد که گردنش مثل اين است . اشاره به دست خود نمود . (7)

عظمت امام جواد عليه السلام در کودکي

در کودکي از امام جواد عليه السلام فضايل و کمالاتي آشکار شد که انسان يقين به امامت و ولايت آن حضرت عليه السلام پيدا مي کند . از جمله :
1 ـ شبلنجي مي نويسد : « چون مأمون از خراسان به بغداد آمد ، نامه اي خدمت امام محمدتقي نوشت و با عزت و احترام تمام آن جناب را طلبيد. چون آن حضرت به بغداد تشريف آورد ، پيش از آن که مأمون او را ملاقات کند ، روزي مأمون به قصد شکار عازم صحرا شد . در بين راه به جمعي از کودکان رسيد که ايستاده بودند . چون آنان ابهت مأمون را مشاهده کردند ، پراکنده شدند ، جز آن حضرت که از جاي خود حرکت نفرمود و با نهايت وقار در جاي خود ايستاد ، تا آن که مأمون نزديک شد و از مشاهده ي آثار متانت و وقار او متعجب گرديد. عنان کشيد و پرسيد : اي کودک ! چرا مانند کودکان ديگر از سر راه دور نشدي؟
حضرت عليه السلام فرمود : اي خليفه ! راه تنگ نبود که بر تو گشاده کنم ، و جرم و خطايي هم نداشتم که از تو بگريزم و گمان ندارم تو کسي را بدون جرم مجازات کني .
مأمون از شنيدن اين سخنان سخت متعجب شد و از مشاهده ي حسن و جمال او ، دل از دست داد و پرسيد : اي کودک! نام تو چيست ؟
فرمود: پسر علي بن موسي الرضا عليه السلام هستم.
مأمون چون نسبش را شنيد ، بر پدرش درود و رحمت فرستاد و روانه ي صحرا شد . چون به صحرا رسيد نظرش به مرغي افتاد . باز شکاري به سوي او فرستاد، آن باز مدتي ناپديد شد . چون از آسمان برگشت ، ماهي کوچکي در منقار داشت که هنوز نيمه جاني داشت. مأمون از مشاهده ي آن در شگفت شد و ماهي را در دست خود گرفته ، به شهر بازگشت . چون به همان جايي رسيد که هنگام رفتن ، حضرت جواد عليه السلام را ديده بود ، کودکان پراکنده شدند، ولي حضرت عليه السلام از جاي خود حرکت نفرمود . مأمون گفت : اي محمد! اين چيست که در دست دارم ؟
حضرت عليه السلام فرمود : حق تعالي دريايي چند خلق کرده است که ابر از آن درياها بلند مي شود و ماهيان ريز با ابر بالا مي روند ، و بازهاي پادشاهان آن را شکار مي کنند و پادشاهان آن را در دست مي گيرند و سلاله ي نبوت را با آن امتحان مي کنند . مأمون از مشاهده ي اين معجزه، شگفت زده شد و گفت : حقا که تويي فرزند رضا عليه السلام. و سپس آن حضرت را به جهت فضل ، علم و کمال و عقل ، نزد خود نگاه داشت ». (8)
2 ـ ابن حجر هيتمي و ديگران نقل کرده اند : « مأمون مي خواست دختر خود را به حضرت جواد عليه السلام تزويج کند ، بني عباس ، از شنيدن اين قضيه ، به صدا درآمده ، به او گفتند : خلافت هم اکنون در دست بني عباس است ، چرا مي خواهي آن را به بني هاشم منتقل کني ؟
مأمون در جواب گفت : علت آن، کثرت علم و فضل اين کودک است .
آنان جواب دادند : او کودکي خردسال است و هنوز اکتساب علم و کمال نکرده است . اگر صبر کني که کامل شود و بعدا با او وصلت نمايي، بهتر است .
مأمون گفت : شما ايشان را نمي شناسيد . علم ايشان از جانب خداوند است و کوچک و بزرگ آنان از ديگران افضل اند . اگر مي خواهيد اين امر بر شما ثابت شود ، علما را جمع کنيد و با او مباحثه کنيد .
عباسيان قبول نموده ، اتفاق کردند که يحيي بن اکثم ، قاضي القضات آن عصر ، با او بحث کند . از اين رو در يک روز معين، در مجلس مأمون حاضر شدند و يحيي بن اکثم ، مسائلي را از حضرت جواد عليه السلام پرسيد، و آن حضرت عليه السلام به بهترين وجه از آنها پاسخ داد .
سپس مأمون از امام عليه السلام خواست که يحيي بن اکثم را امتحان نموده ، از او سؤال کند . حضرت عليه السلام به او فرمود : از تو سؤال کنم ؟ يحيي در جواب عرض کرد : اختيار با شما است . اگر جواب آن را بدانم مي دهم وگرنه از محضر شما استفاده مي کنم .
امام جواد عليه السلام پرسيد: نظر تو چيست درباره ي مردي که در اول روز ، به زني به حرام نگاه کرد و در وسط روز نگاهش به آن زن حلال گشت . هنگام ظهر، نظر بر او حرام شد و در وقت عشاء، دوباره بر او حلال گشت ، نصف شب باز زن بر او حرام شد و هنگام صبح نگاه به آن زن بر او حلال گشت . سر اين قضيه چيست و چرا آن زن اين گونه بر او حلال و حرام شده است ؟
يحيي بن اکثم در جواب عرض کرد : به خدا سوگند که از اين مسأله اطلاعي ندارم و اگر شما صلاح مي دانيد جواب آن را بفرماييد .
امام جواد عليه السلام فرمود : آن زن کنيز کسي بود . در اول روز مردي اجنبي به او نگاه کرد که نظر او حرام بود . آن مرد در نيمه روز آن کنيز را از صاحبش خريد و از اين طريق کنيز را بر خود حلال کرد . هنگام ظهر آن زن را آزاد کرد ، لذا بر او حرام شد . در وقت عصر با او ازدواج نمود و او را بر خود حلال گرداند . و غروب او را ظهار کرد و زن بر او حرام شد . هنگام عشا، کفاره ظهار پرداخت و دوباره او را بر خود حلال کرد . نيمه شب آن زن را يک طلاقه کرده و او را بر خود حرام نمود ، ولي هنگام صبح به آن زن رجوع کرد و دوباره آن زن بر او حلال شد .
هنگامي که سخنان امام جواد عليه السلام به پايان رسيد ، مأمون رو به عباسيان کرد و گفت : آيا به آنچه که انکار مي کرديد رسيديد؟ سپس دخترش را به عقد امام جواد عليه السلام درآورد » . (9)

عظمت امام مهدي عليه السلام در کودکي

امام مهدي عليه السلام از خردسالي آثار امامت و فضل و کمال در او نمايان بود . اينک به برخي از آنها اشاره مي کنيم :
1 ـ حکيمه از جمله کساني است که قصه ي ولادت امام زمان عليه السلام را نقل مي کند، در آن قصه مي گويد : «... روز هفتم ولادت حضرت خدمت امام عسکري عليه السلام رسيدم . حضرت فرمود: اي عمه ! فرزندم را نزد من بياور ، او را نزد پدرش آوردم ، ايشان خطاب به فرزند خود فرمود : سخن بگو اي پسرم . در اين هنگام بود که مهدي عليه السلام شهادتين را به زبان جاري کرده بر يکايک پدران معصوم خود درود فرستاد . آن گاه اين آيه را تلاوت نمود : (و نريد أن نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم أئمه و نجعلهم الوارثين ) . (10)
2 ـ عثمان بن سعيد عمري با چهل نفر از شيعيان خدمت امام عسکري عليه السلام رسيدند تا از امام و جانشين بعد از او آگاه شوند . امام عليه السلام فرمود : آمده ايد تا از حجت بعد از من سؤال کنيد ؟ گفتند : آري . در اين هنگام کودکي وارد مجلس شد گويا پاره اي از ماه ... (11)
3 ـ نسيم خادمه ي امام عسکري عليه السلام مي گويد : « يک شب پس از ولادت حضرت مهدي عليه السلام بر او وارد شدم ، ناگهان نزد او عطسه اي کردم . حضرت عليه السلام فرمود : « يرحمک الله . قالت نسيم : فخرجت : بذلک فقال عليه السلام لي ألا ابشرک في العطاس ؟ قلت : بلي ، قال : هو امان من الموت ثلاثه ايام »؛(12) « خداوند تو را رحمت کند. من به اين دعا خشنود شدم . آن گاه فرمود : آيا بشارت دهم تو را به عطسه ؟ عرض کردم : آري . فرمود : عطسه امان از مرگ است تا سه روز .»
4 ـ احمد بن اسحاق مي گويد : « يا أحمد بن اسحاق ! ان الله تبارک و تعالي لم يخل الأرض منذ خلق آدم عليه السلام و لا يخليها الي ان تقوم الساعه من حجه لله علي خلقه ، به يدفع البلاء عن الارض ، و به ينزل الغيث و به يخرج برکات الأرض » . نزد امام عسکري عليه السلام رفتم تا از جانشين او سؤال کنم . حضرت ابتدا فرمود : اي احمد بن اسحاق! خداوند هرگز زمين را از ابتداي خلقت آدم از حجت خالي نگذاشته است و تا روز قيامت نيز خالي نخواهد گذاشت . با او بلا را از اهل زمين دفع مي کند، و باران نازل کرده و برکات زمين را خارج مي گرداند . عرض کردم : اي فرزند رسول خدا ! امام و خليفه ي بعد از تو کيست ؟ حضرت بلند شده وارد اتاق شد ، و در حالي که کودکي بر روي شانه ي او بود ، بيرون آمد. صورت کودک همانند ماه شب چهارده ، با حدود سه سال سن بود.» آن گاه فرمود : « يا احمد بن اسحاق! لولا کرامتک علي الله ـ عزوجل ـ و علي حججه ما عرضت عليک ابني هذا ، انه سمي رسول الله و کنيه ، الذي يملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً »؛ «اي احمد بن اسحاق ! اگر کرامت تو بر خدا و حجت هاي خدا نبود ، اين فرزند را بر تو نشان نمي دادم . او هم نام و هم کنيه ي رسول خداست . کسي است که زمين را پر از عدل و داد خواهد کرد . همان گونه که پر از ظلم و جور شده باشد ... » .
آن گاه عرض کردم : آيا علامتي هست که سبب اطمينان قلب من گردد ؟ در اين هنگام کودک به سخن آمد و با زبان عربي فصيح فرمود : « انا بقيه الله، في ارضه و المنتقم من اعدآئه ... »؛ (13) « من بقيه الله در روي زمين، و انتقام گيرنده ي از دشمنانم ... »
5 ـ عبدالله بن جعفر حميري مي گويد : از محمد بن عثمان عمري سؤال کردم : آيا صاحب اين امر را ديده اي ؟ فرمود : آري ، آ خرين باري که ديدم در کنار خانه ي خدا بود که مي گفت : « اللهم انجز لي ما وعدتني »؛(14) « بارخدايا! وعده اي که به من داده اي عملي ساز » .

پی نوشت:

1 ـ اصول کافي ، ج 1 ، 527 و 528.
2 ـ همان ، ج 1 ، ص 320 ، حديث 5.
3 ـ همان ، حديث 2 .
4 ـ همان ، ص 321 ، حديث 9.
5 ـ همان ، ص 328 ، حديث 1.
6 ـ همان ، حديث 3.
7 ـ همان ، حديث 4.
8 ـ شبلنجي ، نورالابصار ، ص 188.
9 ـ صواعق المحرقه ، ص 123 ؛ قرماني ، اخبارالدول ، ص 116 ؛ شبلنجي ، نورالابصار ، ص 217 ؛ ابن صباغ ، فصول المهمه ، ص 249 .
10 ـ ينابيع الموده ، ج 3 ، ص 301 و 302.
11 ـ طوسي ، الغيبه ، ص 357.
12 ـ کمال الدين ، ص 441 ، حديث 11.
13 ـ همان، ص 384.
14 ـ همان ، ص 440.

منبع:کتاب امامت در سنين کودکي




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط