![تحفۀ هند1 تحفۀ هند1](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/d3706ed2-72e6-4f81-85fb-81b49030e260.jpg)
![تحفۀ هند1 تحفۀ هند1](/_WebsiteData/Article/ArticleImages/730/731/740/DNTJ69.jpg)
تحفۀ هند1
بسم الله الرحمن الرحيم
ورود به دهلي
فکر کردم عصري کجا ميتوانم بروم در حالي که جايي را در دهلي نمي شناختم. جايي که به من معرفي شد مقبره نظام الدين بود. يکي از سه چرخهها را که «اتوريکشا» ميگويند به مبلغ 40 روپيه گرفته عازم شدم. يک قبرستان به شکل تکيه اي است از نظام الدين اولياء از مشايخ صوفيه که چندين مقبره ديگر هم در اطراف آن بود. از جمله مقبره امير خسرو دهلوي شاعر معروف. به علاوه بسياري از اولاد نظام الدين در اطراف آنجا مقبره داشتند. اين مقبره دست فرزندان نظام الدين است که همه آنان نام خانوادگي نظامي را يدک ميکشند. دست کم پنج جوان در محوطه بودند که خود را از اعقاب وي معرفي کرده و بزرگترها که پيران اين سلسلهاند دم و دستگاهي براي خود دارند. مدخل ورودي، بازارچه اي بود که همه گل فروشي داشتند. اين گلها که ده عدد آنها با نخ به هم بسته شده توسط مريدها خريداري شده و روي قبر نظام الدين يا امير خسرو انداخته ميشود. گاه به صورت درسته و گاه پر پر ميشود. نخ آنها را هم کساني به دستشان ميبندند. در آن حوالي تعداد زيادي سنگ قبر به سبک سنگ قبرهاي ايراني دوره صفوي هست که هر يک به شکل يک تابوت سنگي است و معمولا کتيبه آنها آيۀ الکرسي است. روي آنها هم نام و مشخصات مدفون در قبر است.
پديده قابل توجه در آن حوالي، حضور صدها گداست که هر کدام به نوعي تلاش ميکنند چيزي از اشخاص به خصوص خارجيها بگيرند. کافي است فقط نيم نگاهي به آنان بکني و احساس کند که دلت نرم شده. در آن صورت ديگر رهايت نخواهد کرد. به علاوه وقتي به يکي از آنان چيزي دادي بايد منتظر باشي که سر و کله ديگران هم پيدا شود. بنابرين توصية اکيد آن است که چيزي به گدايان ندهيد.
در گذشته که تصاويري از خيابانهاي هند ميديديم، معمولا همان سه چرخهاي پايي (ريکشا) و سه چرخهاي موتوري (اتوريکشا) بود. اما اکنون دسته اول کمتر شده و بيشتر براي راههاي محدود و دسته دوم در طول روز کار نقل و انتقال مسافران را به خود اختصاص دادهاند. اين دستگاه به دليل آلودگي، گاز سوز شدهاند و از اين جهت نظر عمومي بر آن است که هواي آلوده شهر دهلي بهتر شده است. ساعت حوالي هشت شب بود که برگشتم. سر راه به يک پيتزايي رفته و غذايي خوردم. اينجا دفاتر تلفن بيشماري هست که با علامت اختصاري STD ميتوان آنها را شناخت. به يک دفتر تلفن مراجعه کرده و يک سيم کارت موقت گرفتم تا مدتي را که در اينجا هستم در استفاده از آن راحت باشم.
نزديک محل اقامت من يک مغازه بود که ترتيب تورهاي مسافرتي را ميداد. به آنجا مراجعه کرده و گفتم که قصد سفر به آگره را دارم.250 روپيه براي يک مسافرت يک روزه به آگره درخواست کرد که دادم و قرار شد صبح اول وقت يعني ساعت شش و نيم در آنجا آماده باشم.
آگره جزو اصلي ترين برنامههاي توريستي است و تورهاي ايراني هم که معمولا يک هفته اي و مبلغ آن در حال حاضر حدود ششصد و پنجاه هزار تومان است، برنامه ديدار از دهلي و آگره را دارند.
جاي سکونت من در هتل لرد در بازار مرکزي و نزديک ايستگاه مرکزي قطار بود. جايي بسيار کثيف که گويا دو سه ماه قبل هم انفجاري در آن رخ داده بود. در اينجا کمابيش خارجيها هم هستند و قاعدتا آن انفجار هم به همين مناسبت بوده است. اما اين بازار به قدري کثيف و پر رفت و آمد از آدم و گاو و سگ است که قابل وصف نيست.
تور يک روزه به آگره و ديدن نقاط تاريخي آن
در طول راه ميتوان نمونه زندگي هنديها را به دست آورد. زندگي بسيار فقيرانه. زندگي بسيار کثيف و غير بهداشتي و زندگي شلوغ و در عين حال تحمل بالا. انواع حيوانات رها شده در خيابانها، دود بسيار زياد اتو ريکشاها، خرابي معابر و خيابانها، و نبودن امکانات مسکن که سبب شده است تا کپرهاي بيشمار و بسيار کثيفي مردم زيادي را در خود جاي دهد، هند را در ظاهر به صورت يک کشور فقير نشان ميدهد. اما آنچنان که ميگويند بدنه اقتصاد هند نيرومند است.
راننده مراعات خرابي خيابانها را نمي کرد و يکسره در چال چولهها ميافتاد و انسان را به آسمان پرتاب ميکرد. به علاوه، راننده دستش را به طور معمول روي بوق ميگذاشت و هنوز قطع نشده دوباره شروع ميکرد. جالب است که با اين همه شلوغي و رفت و آمد کمتر تصادف ماشيني هست و شايد علتش همين بوقهاي مکرر باشد که نوعي هشدار دايمي است.
حوالي ظهر بود که به آگره يا اگرا رسيديم. فکر ميکنم دويست تا دويست و پنجاه کيلومتر راه بود. راهنما معمولا انگليسي ـ هندي صبحت ميکرد. يعني ترکيبي از دو زبان.
در آگره از چند نقطه باز ديد کرديم. اول قصر شاهان مغولي هند که عمده بناي آن گويا از جهانگير پسر اکبر شاه است. قصري عظيم که در کنار آن و در همان مجموعه ديوان خانه هم قرار دارد. من اطلاعات تاريخي و باستان شناسي در باره آنجا نداشتم. کتيبهها همه آيات قرآن است. از بالاي اين مجموعه ميتوان تاج محل را هم از فاصله سه چهارکيلومتري مشاهده کرد.
بخشهاي مختلف اين قصر را که چندين مجموعه به هم پيوسته است ملاحظه کرديم. روز تعطيل بود و نسبتا شلوغ. اما پيداست، با اين که اين فصل براي اينجا توريستي است به دليل آن که وسط سال است مسافر چنداني در اينجا نيست.
سپس براي ناهار به رستوراني رفتيم که من هم غذايي که برنج و سبزيجات در هم بود خوردم. سپس براي ديدن تاج محل حرکت کرديم. اينجا هم مثل قصر شاهي از خارجيها ده برابر داخليها وروديه ميگيرند. آنجا از ديگران 20 روپيه و از من 300 روپيه گرفتند که شش هزار تومان ميشود. در اينجا از هنديها 50 روپيه و از من 750 روپيه گرفتند. تنها لطفي که به من کردند يک ظرف آب يک ليتري هم به من دادند.
اين مکان در واقع گل سرسبد اماکن توريستي آگره بلکه ترجيحا بسياري از نقاط هند است. در ميان فضايي بسيار بزرگ ساختمان تاج محل که شاه جهان براي همسرش ممتاز محل ساخته در شکل يک ساختمان سنگ سفيد تزيين شده و مهم تر از همه بسيار موزون ديده ميشود. از چهار طرف شبيه يک ديگر است و در داخل هم بسيار متعادل و مزين و با سنگهاي زيبا آرايش شده است. به طبقه بالاي آن رفتم و داخل ساختمان و بيرون آن را چرخي زدم. تعدادي عکس گرفتم. منهاي تاج محل که در ميانه است چند بناي ديگر هم در اطراف آن در گوشهها قرار دارد. يک مورد را ملاحظه کردم که مسجد بود و کف آن مثل صفوف جماعت سنگهاي زيبايي به شکل جانماز درست شده بود. امام جماعت آنجا حاضر بود و گفت که نامش صادق علي است و اسم پدرش هم که قبل از ده سال آنجا امام بوده، سابق علي بوده است. جدش هم همانجا نماز ميخوانده است. وي گفت که روزهاي جمعه نماز جمعه برگزار ميشود و روزهاي ديگر هم ظهر و شب نماز جماعت در آنجا هستم.
بناي تاج محل از محل ورود به دليل حوض آبي که از ابتدا تا نزديکي تاج محل است آن را زيباتر و رؤيايي تر کرده است. از حوالي پانصدمتر آن طرف اجازه آمدن ماشين را نمي دهند. به علاوه اتوبوسها را دورتر گذاشته و توريستها را با ماشينهاي ديگري به نزديکي تاج محل ميآورند.
تقريبا نزديک غروب بود که سوار اتوبوس شده و حرکت کرديم. به فاصله حدود يک ساعت و نيم راه که از آگره بيرون آمديم در شهري کوچک توقف کرده يک معبد بسيار بزرگ را مشاهده کرديم که گويند محل تولد کريشنا بوده است. يک بخش قديمي و يک بخش جديد داشت و کنارش هم مسجدي بود که در آن، در آن سوي بود و در واقع پشتش به معبد بود. در اينجا به قدري نيروهاي نظامي و انتظامي بودند که شگفت زده شديم. اجازه بردن موبايل و دوربين نمي دادند. دليلش را از پيرمردي پرسيديم و شکسته فهميدم که بين مسلمانها و هندوها بر سر اين محل درگيري است. گويا تهديدهايي هم براي انفجار شده و همين باعث شده بود که توريستها را در دو نقطه نزديک به هم دوبار به طور کامل چک ميکردند.
در معبد مراسم زدن و خواندن بود. اتاقهاي کوچک در گوشه و کنار و در آنها هم تصاويري از کريشنا و غيره بود. تعدادي از افراد خود را روي زمين ميانداختند و به طور کامل دمرو ميخوابيدند و زمين را ميبوسيدند.
از آنجا بيرون آمديم. به قدري مسير از محل اتوبوس تا اين معبد کثيف و غير بهداشتي و ناهنجار بود که واقعا از اين همه بي تفاوتي شگفت زده شدم. انسان چهاندازه ميتواند کثيف باشد. آن هم جايي که محل رفت و آمد خارجيهاست.
در راه، معبد ديگري ديدم که ظاهر آن چندان شکوهي نداشت و کسي هم نبود که براي ما توضيحي بدهد. پس از آن ماشين يکسره به سوي دهلي آمد که حوالي ساعت 12 شب به آنجا رسيد. خسته و کوفته به اتاق آمدم و افتادم. مهم ترين خسارت من دراين سفر زيارت نکردن قبر قاضي شهيد نورالله بود که اصلا نمي دانستم کجاست و با وجود تور هم امکان رفتن به آنجا نبود.
صبح روز دوشنبه ساعت 9 از خواب برخاستم. بعد از صبحانه مختصري که نان و خرما بود، از هتل بيرون رفتم. تازه بازار به حرکت درآمده بود و همه مشغول جارو کردن کثافات شب گذشته بودند. معمولا اشغالها را در گوشه و کنار جمع آوري کرده آتش ميزنند و بر آلودگي هواي دهلي که به نظرم صدبار آلوده تر از تهران است ميافزايند. هتل ما وسط بازار است و بسيار شلوغ و کثيف که توريست هم فراوان است. جايي که هتل من است مرز بين دهلي جديد و قديم است. بافت قديمي کاملا متفاوت با بخش تازه آن است و طبعا کثيف تر. اينجا که بازار قديمي است مرز قديم و جديد و در واقع بخشي از بازار قديمي است.
در آن نزديکي يک کافي نت پيدا کرده و نيم ساعتي به چک کردن ميلها و ديدن سايتهاي خبري مشغول شدم. خبر تازه اي از ايران نبود. تنها خواندم که گروگانهاي سرباز ايراني که دست عده اي بلوچ بودند قرار است آزاد شوند. سپس نيم ساعتي در خيابانهاي اطراف قدم زده و به اتاق برگشتم. قدري يادداشت نوشتم و باز استراحت کردم.
هفدهمين نمايشگاه بين المللي کتاب دهلي
از قضا وارد اولين سالن که شدم پس از عبور از يکي دو راهرو آقاي قرائي را ديدم. يکي دوساعتي بعد از آن، به همراه ايشان در نمايشگاه بوديم و چند جلد کتاب خريداري کردم. آقاي خلفان را هم که ناشر آثار قرآني در امريکاست ديدم. ايشان را در سال 1997 در امريکا ديدم که فعاليت انتشاراتي در چاپ قرآن دارد و در اينجا هم قرآن را بسيار ارزان توزيع ميکند. در واقع با ضرر اين کار را انجام ميدهد. يک قرآن به چهل روپيه که ميشود هشت صد تومان. يک ناشر آثار تاريخي ديديم که چند اثر قديمي را چاپ کرده و يا ترجمه کرده بود. کتاب مآثر الامراء در دو جلد به انگليسي چاپ شده بود. کتاب منتخب التواريخ که آن هم تاريخ دوران مغولي است در سه مجلد چاپ شده است. شب برگشتيم و قرار شد اگر امکانش بود با آقاي قرائي در يک هتل باشيم. شب بود که به هتل خودم برگشتم.
حوالي ساعت 9 شب، سري به بازار زده و چند قطعه هديه براي بچهها خريداري کردم. ساعت ده و نيم شب صداي طبل و دهل از کوچه درآمد. زدم بيرون. مراسم دامادي بود. دسته اي طبال جلو و سپس عده اي جوان در پشت سر که ميرقصيدند و سپس جمعيتي که چراغهايي در دست داشتند و داماد در ميان آنان سوار بر اسب بود و دو بچه پسر هم جلوي او نشسته بودند. گويا به اميد آن که بچه اول پسر باشد. حرکت جمعيت تقريبا سريع بود و طبعا بنده هم به اتاق برگشتم.
نگاهي به اطراف
در واقع همان طور که از قديم شنيده بوديم، دهلي پايتخت گاوهاست. گاوها به راحتي در همه جا ديده ميشوند. گرچه در حال حاضر در مراکز اصلي شهر يا به عبارت بهتر دهلي نو کمتر نمايان هستند و در عوض در دهلي قديم بيشتر. دو برابر بلکه چند برابر آنها سگ در خيابانها رهاست. اينجا يعني اين شهر محل زندگي آدمها، گاوها و سگهاست که همه به نسبت در خيابانها حق حيات دارند و کسي نبايد براي آنان مزاحمتي درست کند. تاکنون درنيافته ام که اين گاوها صاحب دارد يا نه. البته ديده شد که گاوهاي نر براي بردن بار مورد استفاده قرار ميگيرند. تيرآهنهاي بسيار سنگين را با دو عدد گاو نر ميکشند. اين که شبها گاوها در خيابانها ميخوابند، نشان ميدهد که کسي ادعاي ملکيت براي آنها ندارد.
صبح روز سه شنبه با آقاي قرائي کنار در ورودي نمايشگاه کتاب قرار گذاشتم. نمايشگاه از ساعت ده و نيم تا هشت شب باز است و قرار ما اول وقت بود. تا ساعت يازده و ربع ايستادم که نيامد. به نمايشگاه رفته و تا ساعت يک بعد از ظهر قدري از غرفهها را تماشا کردم. در بخش خارجي آن، ايران دو غرفه داشت که يکي از خانه فرهنگ و ديگري آثار هنري و خطاطي به عنوان دارالقلم بود. کشورهاي ديگر هم از جمله امريکاييها و سعوديها داشتند. در بخش سعودي کتاب المنهج التاريخي لمورخي مکۀ المکرمۀ في القرن الحادي عشر را گرفتم تا شايد در ساعات بيکاري بخشي از آن را ترجمه کنم.
ساعت 2 بعد از ظهر بود که به هتل آمدم. نيم ساعتي اينترنت گرفتم که مغازه اي در همين بازار است. براي هر ساعت 15 روپيه بايد داد. سپس برگشته مختصر خوراکي خوردم و خوابيدم. اکنون که اين مطالب را مينويسم بعد از خواندن نماز مغرب حوالي ساعت 7 است که در هتل نشسته ام تا خبري از آقاي قرائي برسد و ببينم برنامه چيست. اگر نيايد فردا را با يک تور يک روزه به زيارت نقاط مختلف دهلي خواهم رفت.
تور يک روزه در دهلي و ديدن نقاط ديدني
در اينجا طوايف مختلفي بدون تعارض با يکديگر زندگي ميکنند گرچه ميان هندوها و مسلمانان و سيکها در باطن اختلافات و رقابتهايي وجود دارد. به همين دليل معابد که گاه از سوي مهاجمان در تهديد است، سخت کنترل ميشود. تعداد مساجد دهلي هم زياد است و من تقريبا سر اذان هر کجا بودم صداي اذان را آن هم از چند جهت ميشنيدم. همين بازارچه اي که هتل من در آن است اول و آخرش مسجد است. در ظاهر لباس همه يکسان است و فقط سيکها هستند که عمامه به سر دارند. البته جوانان آنان کمتر از آن استفاده ميکنند. عامه جوانان اينجا شلواري به پا و پيراهني بر تن دارند که کوتاه است و روي شلوار افتاده است.
نخستين جايي که رفتيم يک معبد بزرگ بود که اجازه بردن دوربين و موبايل در درون آن را ندادند. به علاوه کفشداري هم دم در است و از همان ابتدا بايد کفشها را درآورد. اين قاعده همه معابد مسلماني و غير مسلماني است. به درون آن رفتيم. بتکده اي است با بتهاي زيبا و رنگارنگ که طلا هم در آن زياد به کار رفته است. انواع خدايان که چندتايي معروفند و يکي ني مينوازد که همان کريشنا است. يک خداي ديگر که سرش سر فيل است و غير ذلک که من از آنان بي خبر هستم. کسي هم نبود برايم توضيح بدهد. موسيقي زنده هم يکسره پخش ميشد. در داخل معبد هم نيروهاي مسلح حضور داشتند ومسلسل به دست ايستاده بودند. افرادي که وارد ميشوند و هندو هستند در چند جا آنان را با آب و گل و غيره متبرک ميکنند. وقتي برگشتم براي يافتن ماشين به دردسر افتادم که با کمک يک نفر ديگر پيدا کردم. پنج کتابچة عکس کوچک هم که از نقاط ديدني مختلف هند ميفروختند، هر کدام را به هشت روپيه خريدم.
در ماشين جواني حدودا بيست ساله کنار من بود که اهل بنگلور بود و هندو. وي با برادر و مادرش آمده بودند. باب صحبت را با او باز کرده و سعي کردم با آنها باشم تا هم از ماشين عقب نيفتم و آن را گم نکنم و هم توضيحاتي از او بگيرم. پرسيدم که بنگلور چهاندازه جمعيت دارد؟ گفت پنج ميليون. و افزود از همه طوايف مسلمان و هندو و سيک آن جا هست. پرسيدم: شيعهها هم هستند؟ گفت: آري. از بهره و داودي و غيره هستند. رجا و ايجا نام اين دو برادر بود.
در مرحله بعد ما را کنار قصر سلاطين دهلي بردند. از من يک 100 روپيه گرفتند و از ديگران 5 روپيه. در داخل هم يک جا فقط براي دوربين 25 روپيه گرفتند. بخشهاي مختلف قصر را ديدم. يک موزه کوچک هم داشت که بخشي نسخ خطي شاهنامه و تيمورنامه و مختارنامه و نيز بخشي نقاشيهايي بود که شماري هم از سلاطين مغولي از جمله از اکبرشاه بود. وسائل ديگري هم مانند شمشير و پارچه و غير ذلک در اين موزه بود. تعدادي هم فرامين سلاطين آن وقت بود. قصر زيبايي بود اما چندان عظمت مورد انتظار در هند را نداشت. آرايش همه جا تلفيقي از هنر ايراني و هندي و غير ذلک بود.
بعد ازآن به پارک بزرگي رفتيم که مقام برخي از چهرههاي برجسته خاندان گاندي بود. جايي براي راجيو گاندي. جايي براي اينديرا گاندي و جاي بزرگتر براي مهاتما گاندي که معمولا سران کشورها را در آنجا ميبرند. فکر ميکنم اينها جايي است که خاکستر آنها را خاک کردهاند. جايي هم اختصاص به جواهر لعل نهرو داشت. پارک بسيار بزرگي بود که از اين طرف تا آن طرف ما را پياده بردند. گاهي هم راه ناهموار بود.
بيفزايم که دهلي سرسبز و جنگل مانند است. کسي که از بالا به آن نگاه کند احساس ميکند که دهلي در ميانه جنگل واقع شده است. به هر حال پارک قشنگ و بزرگي بود. سر قبر مهاتما و نقاط ديگر ميبايست کفش را در ميآورديم.
در مرحله بعد ما را براي ناهار به جايي که رستوران کوچکي بود بردند که غذاي تندي خوردم و دهان مبارکم بسيار سوخت. نفهميدم چه بود اما بعد قدري برنج آورد که خوردن آن از سوزش کاست.
جاي بعدي که زيارت شد، ساختمان رياست جمهوري و پارلمان هند بود که از دور به ما نشان دادند و گفتند که با دوربين لنز دار هم عکس نگيريد. آن اطراف خانههاي مقامات ارشد است که بسيار هم جاي قشنگ ومدرن و متفاوت با هرجاي ديگر است. از آنجا به اينديا گيت رفتيم که ساختمان يادبود هند است. قاعدتا بايد از دوران انگليسيها باشد. مقام سرباز گمنام و جاي رژه سربازان و غير ذلک.
همه جا خوراکيهاي فراوان هست، اما نوعا محلي و دست ساز و غير قابل اعتماد براي خوردن. با اين حال هنديها تأملي در خوردن نمي کنند.
در راه که حرکت ميکرديم پديده جالبي بود که روز اول هم ديدم و آن اين که کودکان کتاب دست گرفته سر چهار راهها به مردم ميفروختند. هر کدام ده پانزده کتاب در دست گرفته به مردم نشان ميدهند و گهگاه مردم از آنان ميخريدند.
جاي بعدي که ديديم قطب منار بود که مناره بسيار زيبا و قشنگي است با بناهاي سلطنتي ديگر که در اطراف آن است. اين بنا از حدود هفتصد سال پيش است. کتيبههاي آجري فراواني در آنجا از آيات قرآن و حديث بود. يک نيمه بنايي بود که محرابي هم در آنجا قرار داشت. بناهاي اطراف ميتوانست مسجد بزرگي را نشان دهد که رواقهايي داشته است. به هر حال تکه تکه برخي از قسمتها مثل قصرهاي ويران شده در آثار باستاني از آن برجاي مانده است. اين بنا در سال 1193 ميلادي توسط قطب الدين البيک ساخته شده و با آيات قرآني زينت داده شده است. اينجا از من 250 روپيه گرفتند و فکر ميکنم از ديگران 20 روپيه.
در راه مسجدي را هم در وسط ميداني ديديم که بسيار ساده و بي آلايش بود و نامش مسجد حاج علي جان.
در نهايت ما را به يک معبد ديگر بردند. از دور که ديدم، از رجا پرسيدم اين تمپل است؟ گفت: آري، اما از هندوها نيست بلکه از بهاييهاست. از دور بنايي به شکل گل و غنچه اي در حال شکفتن در وسط يک پارک بسيار بسيار بزرگ بود. زيبايي اين بنا سبب شده است تا اثر ياد شده به صورت يک اثر ديدني درآيد و جمعيت زيادي براي ديدن آن به آنجا بروند. در کاتولوگهاي موجود در مراکز توريستي تصوير آن همه جا ديده ميشود. راه طولاني را با پاي برهنه بايد طي ميکرديم که به آن بناي مرکزي برسيم. در آنجا احساس کردم دختران و پسران جوان و خوشگلي را براي راهنمايي مردم در هر نقطه گماشته بودند. وقتي خواستيم وارد سالن شويم توصيه کردند، ساکت باشيم و عکس نگيريم و با موبايل صحبت نکنيم. تعدادي نيمکت بود که عدة اندکي روي آن نشسته بودند. ما از کنار آنها رد شده از در ديگر خارج شديم. ظاهرا اگر کسي تقاضا کند جزوات تبليغي هم در اختيارش ميگذارند.
در راه که باز گشتم ديدم که نام سلاطين مغولي روي خيابانهاي دهلي گذاشتهاند. فيروز شاه رود، اکبر رود، شاه جهان رود، و. ... اين «رود» همان خيابان در لغت فرنگي است.
ساعت هفت شب بود که خسته و کوفته از اتوبوس تور، سر مِيْن بازار يعني بازار اصلي پياده شدم. واقعا از حال رفته بودم. به هتل آمده سر و صورتي صفا داده شام مختصري خوردم و خوابيدم.
خانة فرهنگ ايران
براي نماز به نمازخانه رفتيم که جناب حجت الاسلام آقاي راستگو که به عنوان مبلغ ماه محرم آمده براي پنج نفر صحبت ميکرد. بعد از صحبت آقاي شکيب رايزن فرهنگي را ديديم و همگي براي ناهار به سالني رفتيم که چند استاد زبان فارسي هم بودند. آقاي ابطحي رئيس مرکز تحقيقات فارسي هم بود که گويا امروز روز آخر کاري او بود و بنا بود که باز گردد. يک دوره چهارساله بوده و اکنون هم حوالي شش ماه بود که آنجا بود. بعد از ناهار دقايقي هم در اتاق آقاي شکيب بوديم و سپس در ساعت سه و نيم از خانه فرهنگ بيرون آمده راهي نمايشگاه شديم. آقاي قرائي با آقاي خلفان قراري داشت که نبود. من سري به غرفه سعوديها زدم و کتاب اوقاف السلطان الاشرف شعبان علي الحرمين را گرفتم. از آنجا به هتل برگشته و ساعت چهار و نيم بود که راهي ايستگاه راه آهن شديم. حوالي ساعت شش قطار به سمت حيدرآباد حرکت کرد و قرار است تا حوالي 26 ساعت ديگر به آنجا برسيم.
حرکت به سمت حيدرآباد
در اينجا هند را براي ساعات متوالي از پنجره قطار ميتوان ملاحظه کرد. هندي سرسبز با جنگلهاي طولاني که به گفته آقاي قرائي اکنون مقدار زيادي از آن از بين رفته است. با اين حال همه اين مسير سبز و کشاورزي است. اين کشور چندين کشور است که در درون يک شبه قاره قرار گرفته با فرهنگ و مليتهاي مختلف و پوششهاي متفاوت و به خصوص اديان مختلف. سرزميني که هميشه به صادر کردن دين و معنويت از نوع خاص خود شهرت داشته است. با مردمي فقير و زحمت کش و رنجي که از استعمار انگليس همچنان بر چهره دارد.
حيدرآباد چه جائي است؟
در غرب و بخشي از جنوب غربي آن، ايالت KARNATAKA يا کرناتک با مرکزيت بنگلور است، جايي که قريب سه هزار دانشجوي ايراني هم زندگي ميکنند. ايالت تاميل نادو هم در جنوب ايالت اندرا پرادش قرار دارد. در شمال آن هم ايالات ORISSA و CHHATTISGARH و MAHARASHTRA قرار دارد. خليج بنگال هم در شرق اين ايالت واقع شده است.
شهر حيدرآباد در زمان قطب شاهيها که دو قرن بر اين ناحيه حکمراني کردند (قرن دهم و يازدهم هجري از 923 تا 1098) تأسيس شده و در حال حاضر دو بخش شهر به هم وصل است، البته با يک درياچه کوچک که يکي سکندرآباد است و ديگري حيدر آباد.
پيش از قطب شاهيان، سلسله بهمني بر اين بخشها حکومت ميکرد که در اواخر قرن نهم برخي از اميران منصوب از طرف آن در اين مناطق به تدريج اعلام استقلال کردند. عادلخان در بيجاپور در سال 895 دولت عادلشاهيان را تشکيل داد. احمد نظام الملک بحري در احمد نگر در سال 892 سلسله نظام شاهيان را درست کرد و قطب الملک همداني هم در سال 918 سلسله قطب شاهي را با مرکزيت گلکنده در نزديکي حيدرآباد که شهر مزبور هشتاد سال بعد از آن تأسيس شد، تأسيس نمود. گفتني است که سلطان محمود بهمني تا سال 924 زنده بود و با مرگ او سلسله بهمني پايان يافت. هر سه سلسله با دولت صفوي ارتباط داشتند و بعدها به دست دولت مغولي يا گورکانيان (در زمان ارونگ زيب) برافتادند. قطب شاهيان در سال 1098 سقوط کردند و پس از آن اميران مغولي بر اين ناحيه حکمراني داشتند.
آخرين سلسله اسلامي که در اينجا حکومت ميکرد، آصفجاهيان بودند که تا آغاز استقلال هند در حيدرآباد، هفت تن آنان حکومت ميکردند و هنوز اماکن زيادي به نام آخرين آنان که نظام هفتم بود، ناميده ميشود. از جمله حوزه علميه نظاميه يا باشگاه نظاميه و غير ذلک. برخي از وزراي آنان هم افرادي فرهنگي و تقريبا همگي شيعه بودند که از آن جمله خانواده سالار جنگ است که امروزه موزه و کتابخانه بزرگي به نام سالار جنگ سوم در حيدرآباد وجود دارد. کتابي با نام «تاريخ آصفجاهيان» که نام اصلي آن «گلزار آصفيه» است از خواجه غلام حسين خان خانزمان خان (1199 ـ 1260) به کوشش محمد مهدي توسلي توسط مرکز تحقيقات فارسي ايران و پاکستان در سال 1377 چاپ شده است.
با قدرت گرفتن انگليسيها در اين ناحيه، بسياري از سلسلههاي محلي باقي ماند. برخي به دشمني با آنان برخاستند و برخي دوستي داشتند. در جنوب آصفجاهيان روابط خوبي با آنان داشتند در حالي که تيپو سلطان مخالف آنان بود. هر دوي آنها هم شيعه بودند. سلسله آصف جاهي با انگليسيها همکاري ميکردند و با اين حال پس از آن که انگليسيها رفتند اينها تنها مانده و نيروهاي هند حيدرآباد را تصرف کردند. نظام هفتم تا سال 1967 زنده بود.
در اين شهر هم مانند شهرهاي ديگر، طرفداراني از همه اديان ميتوان يافت. تعداد زيادي هم مسلمان در اينجاست که اکثرشان سني و اقلشان شيعه هستند. شيعيان چنان که گفته شد در محله دارالشفاء و محلات نزديک به آن هستند. سابقه اسلام در جنوب هند بسيار کهن و حتي از شمال آن بيشتر است. شمال هند با فتوحات نظامي مسلمان شد اما جنوب با رفت و آمد تجار و مهاجريني که از طريق دريا به اين سمت ميآمدند. تشيع از دوره بهمنيها به آرامي در اينجا پا گرفت اما توسعه جدي آن در زمان سلسله قطب شاهي و از همان آغاز آن بود. جامعه شيعه در اينجا تا پيش از شصت سال، فرهيخته ترين گروههاي اين جامعه به لحاظ فرهنگي بود.
سالها پيش يکي از دوستان ما با نام آقاي مجتبي کرمي که زماني به کارهاي فرهنگي يا کنسولي در اين شهر مشغول بوده ـ و زماني در سفري يک هفته اي به ازبکستان بنده خدمتشان بودم ـ کتابي در باره حيدرآباد دکن با نام نگاهي به تاريخ حيدرآباد دکن نوشته است که دفتر مطالعات وزارت خارجه چاپ کرده و قابل استفاده است و من هم اين کتاب را همراه داشتم و از آن استفاده کردم. با اين حال اين اثر نشاني کوچک از عظمت فرهنگي و مذهبي اين شهر است.
در اين شهر مثل ساير نقاط هند، ايرانيان شاعر و فرهيخته که به «آفاقي» شهرت داشتند، رفت و آمد داشتند و همواره شماري از آنان در دربار صاحب منصب بودند. البته در اين اواخر تعدادي ايراني براي کار به اينجا آمدهاند که اکنون نسل دوم و سوم آنها اينجا هستند و مرکز سوگواري آنان به نام بارگاه حسيني است. اين ايرانيها از چندين نسل قبل تاکنون هستند و در اينجا چايخانه و رستوران و هتل دارند و بيشترشان يزدي اند. شايد فرصتي شود که بعدا در بارة آنان بيشتر سخن بگوييم. اما منهاي اينها، جماعت ايراني از دوره صفوي در اينجا رفت و آمد داشته و خاندانهاي زيادي طي دو سه قرن به اين مناطق آمدهاند. اين امر به خصوص در باره سادات بيشتر صادق است زيرا اين جماعت در اينجا حرمت فوق العاده اي داشتهاند.
آقاي علي رضا موسوي فرزند آقاي علمدار حسين موسوي که ما را به رستوران برد از جوانان سيدي است که قيافه اش کاملا شبيه به ايرانيهاست. وي گفت: چهارمين نسلي است که در هند زندگي ميکنند و اصلشان از اصفهان يا همدان بوده است. پدرش از شيعيان فعال اينجاست و بازنشسته است و رياست جنگلداري اين ايالت را بر عهده داشته است.
ما در هتل سُفَير اقامت کرديم که بيشتر محل اقامت مسافران عرب است. وسائل را گذاشته براي شام به باشگاه نظام رفتيم و غذايي که ميگفتند فلفلي نيست به ما دادند که تا الان که دو ساعت از آن وقت گذشته، کم و بيش آثار سوزش آن در اقصا نقاط بدن بنده، در شمال و جنوب، واضح و مبرهن است.
مجددا به هتل برگشتيم و دوستان براي استراحت رفتند. من نيم ساعتي را در کافي نت رفتم و اخبار ايران که عمده اش مربوط به ماجراي هسته اي است ملاحظه کردم. پاسخ ايميلها را هم دادم و اکنون که اين مطالب را مينويسم ساعت نزديک دوازده جمعه شب 14 بهمن است.
شيعيان هند
در باره تاريخ تشيع در هند مرحوم سيد عباس اطهر رضوي هم کتابي نوشت در دو جلد که يک جلد آن به شکل مفتضحي از دفتر تبليغات اسلامي قم چاپ و اندکي بعد به دليل اشتباهات فراوان گردآوري شد. يادداشتي در باره اين ترجمه در مجله آينه پژوهش من نوشتم. به هر حال، اين شخص استاد دانشگاهي در استراليا بود. زماني که حدود بيست سال پيش براي يک سفر زيارتي به مشهد رفته بود در هتل درگذشت و پس از تماس با سفارت استراليا و شناسائي وي، در يکي از صحنهاي مشهد رضوي مدفون شد. آن کتاب يکي از بهترين آثاري است که نوشته شده است. نسخه انگليسي آن، در آن وقت در اختيار آقاي قرائي بود که توسط من به دفتر تبليغات داده شد. اخيرا هم مجددا بخش تاريخ و سيره دفتر تبليغات ، کپي آن کتاب را گرفتند تا دوباره ترجمه کنند، اما تاکنون خبري از ترجمه آن ندارم.
کتاب «تشيع در هند» اثر نورمنهاليستر و با ترجمه آزرميدخت مشايخ فريدني (تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1373) هم کتاب ديگري در اين موضوع است. مباحث آن تا فصل ششم در باره تشيع است. اما فصل هفتم در باره ورود اثناعشريه به هند که در باره بهمنيها و قطب شاهيان و عادلشاهيان و نظامشاهيان است و شايد بهترين فصل آن. فصل هشتم در باره اثناعشريه در دولت گورکانيان مغولي است. فصل نهم در بارة اثناعشريه در کشمير است. فصل يازدهم در بارة مراسم محرم در ميان شيعيان هند است. در اين فصل به بسياري از آداب و رسوم شيعيان هند در ايام محرم پرداخته شده است. فصل دهم در بارة جمعيت شيعه در هند معاصر است. پس از آن چند فصلي در بارة اسماعيليه و دولت آنان و ورودشان به هند بحث شده و در نهايت فصلي در بارة خوجهها دارد. عنوان لاتين اين کتاب The Shi,a of India است که ويراسته دوم آن در سال 1979 م چاپ شده و چاپ اول آن در سال 1953 بوده است.
يک کتاب ديگر هم در باره تشيع هند در انگليسي با اين عنوان نوشته شده است:
Roots of North India Shi,ism in Iran and Iraq, J.R. Cole. Oxford university press,
امروز شنبه 15 بهمن است. بعد از نماز نخوابيدم و مشغول انجام برخي از امور جاريه شدم. ساعت هشت بود که آقاي قرائي زنگ زد و قرار شد ساعت 9 ايشان را ببينم. مقرر شد که بنده يک اتوريکشا گرفته به ميدان گاندي بروم که در لنگر حوض است. با 45 روپيه خود را به آنجا رساندم. ايشان هم رسيد. منزل خواهر ايشان که در آنجا اقامت دارد، نزديک قلعه گلکنده است، شهري که پيش از تأسيس حيدرآباد مقر اين ايالت و بعدها تا پيش از تأسيس حيدرآباد، پايتخت دولت قطب شاهيان بوده است.
مقام حضرت عباس(ع) در قلعه گلکنده
پيش از آن که وارد شديم، در کنار قلعه اصلي، بنايي را که متعلق به حضرت عباس عليه السلام است ملاحظه کرديم. اينجا را بايد مقام عباس(ع) ناميد. ساختماني است که به تازگي بازسازي شده اما اصل آن بايد کهن باشد که در درون قلعه قرار گرفته است. بيفزايم که در حال حاضر اين تنها اثر شيعي در درون قلعه است و تعداد اندکي شيعه در محدوده قلعه اصلي زندگي ميکنند. در درون ساختمان مقام عباس، ابتدا يک حياط است. برابر آن عاشورخانه قرار دارد که در داخل يک رواق، علمها را نصب کردهاند. به علاوه چند قاب از اشعار عثمان علي خان که همان نظام سابع يا آخرين حاکم حيدرآباد از سلسله آَصفجاهي است، نصب شده است:
شاه است حسين پادشاه است حسين دين است حسين، دين پناه است حسين
اين اشعار هم از اوست:
عثمان نگر حسين به درجات فائز است در بحث اين مقال دليلي بياورم؟
زبان درباري سلسله قطب شاهي و حتي آصفجاهي، فارسي بوده و لذا اسناد برجاي مانده از اين دوره، منهاي پنجاه سال پاياني به زبان فارسي است. شعر و ادب فارسي هم که در اين ديار منحصر به درباريان نيست بلکه بسياري در آن سهم دارند و کتابي هم از رضيه اکبر با عنوان نظم و نثر در دوره قطب شاهي نوشته و چاپ شده است. همين سلطان محمد قلي قطب شاه، سلطان عصر طلايي دکن و هم برادرزاده و داماد و جانشين اش سلطان محمد قطب شاه اشعار فارسي داشتهاند که بسياري هم برجاي مانده است.
يک نقاشي قديمي هم که چاپي است رزم گاه کربلا را تصوير کرده و در قاب بزرگي به ديوار آنجا آويخته بود. در وقت ورود به اين بنا، سمت راست، بناي کوچکي است که محل گذاشتن نذر براي حضرت عباس است. اين طرف خيابان، يعني برابر مقام عباس، بناي مختصري است که بالاي آن نوشته شده است: «نقارخانه جهت عاشور خانه پايين قلعه گلکنده مکي دروازه».
در حوالي در ورودي هم اعلاميههاي مجالس سوگواري محرم را زدهاند. در اين اعلاميهها همان مطالب که ما در ايران داريم کمابيش هست. اما گاه عکس مداحان را هم ميزنند. روي يکي که عکس مرثيه خوان بوده آمده بود: جناب علمدار ساحل صاحب. که گويا اين شخص شاعر هم هست. اعلاميههايي هم از مجالس صوفيه بود که براي بزرگداشت صوفيان گذشته ميگيرند و از آن مجالس به عنوان مجلس عرس شريف ياد ميکنند. يکي اين بود: عرس شريف حضرت سيد نظام الدين جيلاني. گاهي تاريخ وفات اين اشخاص را هم ميزنند که مثلا دويست سيصد سال پيش درگذشته است. در اينجا تقريبا هر ماه چندين مجلس از اين قبيل برگزار ميشود.
ديدار از قلعة گُلکُنده
در واقع قلعة گلکنده پايتخت اميران اين شهر بوده و بناي اصلي قلعه که محل اقامت امير و دفاتر و ديوانها بوده به قرن ششم هجري ميرسد. بعدها در اختيار سلسله بهمني قرار گرفته و زماني که سلطان قلي مؤسس دولت قطب شاهي به عنوان امير بهمنيها اينجا آمده در قلعه اصلي مستقر شده است. در حوالي سال 1000 که حيدرآباد تأسيس شده بسياري از قصرهاي شاهي و ديوانها به اطراف چهار منار منتقل شده است، اما همچنان از اين قلعه استفادههاي نظامي ميشده و مردم هم در درون آن بودهاند و زمينهاي کشاورزي هم با آب فراوان در آن هست. از سرووضع قلعه معلوم ست که تا اين اواخر به صورت محدود مورد استفاده بوده است.
در اين قلعه بناهاي فراواني هست که شناخته شده است و درست مثل يک شهر کامل با يک ارگ و مساجد متعدد مورد استفاده بوده است. بسياري از قصرها به مرور تخريب شده و ديگر آباد نشده است زيرا محل اصلي زندگي حيدرآباد بوده است. اين قصرهاي ويران از بالاي کوه کاملا مشخص است و توريستها از آنها ديدن کرده و گويا مراسم جشن و سرور هم در برخي از شبها در شماري از آنها برگزار ميشود.
براي ورود به قلعه خارجيها 100 روپيه و هنديها 5 روپيه ميپردازند. از مسيري که تقريبا مشخص است راه افتاده و ساختمانهاي سنگي متعدد و متنوع آن را ملاحظه کرديم. در ميان راه مساجد کوچکي هم مشاهده شد که اصولا در درون قلعه و حتي بيرون در نقاط ديگر مشابه آنها را فراوان ديديم. مسجدي که گاه جاي 30 يا 40 و يا حتي کمتر را دارد. يک محراب و يک منبر پله اي از گچ يا سنگ در کنار آن با سه پله وجود دارد. در محراب کتيبه اي ديده نشد، اما علائم علمهايي که در عاشورخانههاي اينجا هست فراوان بود.
گهگاه در گوشه و کنار، کتيبههاي سنگي بود که يکي را عکس گرفتم که مربوط به ساختن يک انبارخانه از طرف شخصي به نام خيراتخان در زمان عبدالله قطب شاهي بود.
در مسيري که به بالاي کوه ميرفتيم و بناها را يک يک ملاحظه ميکرديم، جايي را زير دو سنگ بزرگ که به شکل طبيعي بسيار زيبايي کنار هم قرار گرفته ، به عنوان معبد هندوها ديديم. آقاي قرائي گفت که چند سال قبل اين نبود و تازه درست شده است. اصولا هندوها تلاش ميکنند در حيدرآباد جاي پايي باز کنند و اين طرف و آن طرف دکههاي کوچکي را اول سرپا کرده و آرام آرام بزرگتر ميکنند. يکي هم اينجاست که چند بت گذاشتهاند، با اين که روشن است که قلعه از قطب شاهيها بوده و هيچ اثري از اين معابد در آنجا نبوده است. جالب است که شب همين امروز هم در کنار چهار منار و چسبيده به آن به صورت يک وصله ناجور يک دکه اي را از هندوها ديديم که خيلي هم چهار منار را بدقيافه کرده اما به هر حال هندوها دنبال هويت يابي در اينجا هستند.
به تدريج به بالاترين نقطه در قلعه رسيديم که قصر شاهي است. تا حوالي آنجا پلهها خيلي عريض و براي رفتن با اسب طراحي شده است. اما در آنجا پلهها باريکتر و نزديکتر است. آخرين نقطه قصري است که بالنبسه زيباست اما تميز نيست و تصاوير و خطوط ذغالي مردم فراوان روي ديوارها ديده ميشود.
اکنون از بالاي قلعه ميتوان محدوده وسيعي از حيدرآباد را ديد و البته چون هوا به هر دليل تار بود امکان ديدن چهار منار از آنجا وجود نداشت در حالي که به صورت معمول بايد قابل رؤيت باشد. گنبدهاي محل دفن سلاطين و شاهزادگان قطب شاهي را که در همان حوالي بود از بالا ديديم.
از قلعه بيرون آمديم و در دکاني يک نوشابه خورديم. بايد عرض کنم که اصولا در حيدرآباد زنان با حجاب فراوان هستند و اين چيزي که در دهلي کمتر ديديم. دليل آن سابقه اين شهر به عنوان يک مرکز اسلامي است. حجاب زنها درست مثل حجاب زنهاي عرب است که نيمي از صورت را هم پوشاندهاند. اندکي بعد در محلات شيعه نشين ملاحظه شد که زنان شيعه هم همان حجاب را دارند اما صورتها باز است و برقعي وجود ندارد. در واقع حجاب زنان شيعه آزاد تر است.
در اين وقت با ماشين حرکت کرديم تا بقيه بخشهاي قلعۀ بيروني را ببينيم. ابتدا به سراغ درختي رفتيم که قدمت بسيار زيادي دارد. در حاشيه ديوار قلعه در نقطه اي که شايد يک کيلومتر با قلعه اصلي فاصله داشت با اين درخت تنومند اما سبز روبرو شديم. من سابقا درخت کهن ابرقو را ديده بودم. اين هم درختي است در همان مايه. اطراف آن را با فاصله يک متري نرده آهني کشيدهاند که من با پا که متر کردم 45 متر بود و حدس ميزنم تنه درخت حدود 30 تا 35 متر باشد. درون آن خالي است و گفتند که جاي حدود 20 نفر را دارد. درکنار آن مسجدي است که قاعدتا آن هم کهن است و در اطراف زمين و درخت هم نرده اي کشيدهاند و دو پيرمرد مشغول آب دادن به چمنهاي اطراف آنها بودند. تابلويي بود که نشان ميداد اداره اوقاف آنجا را نگهداري ميکند. مسجد بسته بود و آن حوالي خانه اي وجود نداشت که کسي در آنجا نماز بگذارد. تنها تعدادي کشاورز در آن حوالي مشغول کار بودند.
در کل به نظر ميآمد که قلعه گلکنده يکي از قلعههاي بزرگ و نسبتا سالمي است که از گذشته برجاي مانده و ديدني است.
مزارات سلاطين قطب شاهي، مجموعه بناهاي نفيس
به هر حال بناي اول محل دفن يکي از بزرگان خاندان قطب شاهي بود که در سال 1087 درگذشته بود. نزديک آن مزار نظام الدين احمد متوفاي 1085 بود.
بليط تهيه کرده داخل شديم. خارجيها 100 روپيه و هنديها 20 روپيه. براي دوربين هم 25 روپيه جدا ميگيرند. نخستين مزار بلند که يک چهارديواري بلند با گنبدي روي آن و درهاي ورودي دست کم از سه طرف است مزار حيات بخشي بيگم است که از او با اين تعابير ياد شده بود: زوجه سلطان محمد قطب شاه پنجم تاريخ وفات 1027. اين يکي از شاهدختهاي معروف دوران قطب شاهي و فرزند سلطان محمدقلي قطب شاهي، سلطان عصر طلايي قطب شاهيان است. جايي در حيدرآباد را حيات نگر (نگر يعني آباد) ميگويند که گويا مربوط به همين خانم است. سنگنبشته اي هم آن جا بود که نشان ميداد که اورنگ زيب هم در مسجدي که در کنار آن بوده نماز خوانده است. روي سنگ مزار حيات بخشي بيگم هم صلواتيه دوازده امام بود.
گفتني است که در پشت اين مزار مسجد بزرگي بود که در حال تعمير بود. اما برابر در اصلي ورودي هم مسجد کوچکي بود که ما نماز ظهر و عصر را در آنجا خوانديم. مسجدي که جاي حداکثر 15 تا 20 نفر را داشت. حياط آن يک متر در چهار متر و يک رواق کوچک با محراب و منبر سه پله اي. ظهر که شد صداي اذان از جايهاي متعدد برخاست.
اينجا يک قبرستان شاهي بزرگي است که مزارات فراوان با گنبدهاي کوچک و بزرگ در آن وجود دارد. نميدانم در فواصل ميان اين مزارات که گاه دهها متر بلکه گاه بيشتر است و همه آنها گويي در پارک بزرگي واقع شده که شايد گشتن دور آن نزديک به يک ساعت به طول بينجامد، قبرهاي مردم عادي هم بوده است يا نه. در حال حاضر نشانه اي نيست و به نظر ميرسد که چنين هم نبوده و صرفا قبرستان شاهي بوده است، چيزي که تقريبا در اين حجم و زيبايي کم مانند است. آنچه را که ميتوان تا حدي شبيه به آن دانست قبر امراي قم است که در انتهاي خيابان چهار مردان با گنبدهاي مخروطي وجود دارد که البته به هم نزديک است. اينجا گنبدها به شکل گنبدهاي مسجدي و حرمهاي معروف است.
به دليل پارک شدن اين مجموعه، اينجا محلي براي دختران و پسران جوان هم شده است.گهگاهخواسته وناخواسته با صحنههايي روبرو ميشديم که نشان ميداد استفادههاي ديگري هم از اين مجموعه ميشود.
چندي آن سوتر مزار محمد قلي قطب شاهي را ديديم که نوشته بود سلطنت او از 1580 تا 1612 بوده است. در اطراف آن چندين مزار ديگر با گنبدهاي بزرگ و کوچک قرار دارد. قطب شاهيان در زمان اين سلطان در اوج قدرت بودهاند و ساختمان مسجد جامع و چهار منار و عاشورخانه بزرگ شهر و دارالشفاء در زمان وي ساخته شده است. ميرمحمد مؤمن استرآبادي هم 25 سال نايب السلطنه او بوده و در واقع تشيع در اين دوره در اينجا به شکل قطعي استوار شده است. اصلاً بناي حيدرآباد در همين دوره است.
بناي مزار سلطان محمد جالب تر از بقيه بود. يک زير زمين بزرگ در مساحت دو هزار متر مربع با بيشتر زير کل اين بنا بود و قبر هم در وسط آن قرار داشت. ستونهاي فراواني هم در آنجا بود که قرار بود ساختمان بالا را که چهارديواري مزار و گنبد بزرگ و ايوان دورتادور بود، تحمل کند.
روي اين قبور معمولا پارچههاي سبز است که به نوعي احترام مردم و زايرين را نسبت به آنها نشان ميدهد.
مزار جمشيد قلي قطب شاهي زير گنبد ديگري بود. در برخي از اين مزارها دو سنگ قبر يا بيشتر هست. شايد همسران آنها بودهاند. در اين مورد علاوه بر دو سنگ قبر بزرگ در بين آنها يک سنگ قبر کوچک هم بود که شايد بچه آنان بوده است. اينها حدسي است. مزار ديگر از سلطان قلي قطب شاه بود که بيرون آن در ايوان، چندين سنگ قبر ديگر هم که بايد از شاهزادگان يا اشراف اين خاندان باشد وجود داشت، اما کتيبه اي روي آنها نبود. مزارات ديگري هم بود که وقت اجازه بازديد نمي داد. در جاي ديگري غسالخانه بسيار بزرگي بود که شبيه به حمامهاي گذشته بود. ساختماني وسيع با حوضي در وسط و ايواني در اطراف آن حوض در هر چند طرف. در دروان اين پارک يعني همان قبرستان بزرگ شاهي، حوضچه بزرگي از آب هم بود که ارتفاع آن از سطح باغ، ده متر پايينتر بود. مجموعه آن شايد 15 متر در 15 متر و در فاصله پنج يا هفت متري آن ايواني بود که شايد در وقت بالا بودن آب از آنجا آب بر ميداشتهاند. علايم وجود يک طبقه ديگر به همان شکل در مرز بين آب و ديوار ديده ميشد. بچهها مشغول شنا درعمق آن بودند، در حالي که آب بسيار بسيار کثيف بود. وصف اين حوضچه شگفت تقريبا بدون ديدن ناممکن است.
مهاجرت بسياري از فرهيختگان شيعه حيدرآبادي به غرب
به هر حال رفتن افراد تحصيل کرده شيعه از حيدرآباد تأثير شگرفي در سست شدن وضعيت فرهنگي اين جامعه داشته و تنها افراد طبقات پايين در اينجا ماندهاند و طبيعي است که اين اقدام چه تأثيري برسرنوشت جامعه شيعه در اينجا ميتوانسته داشته باشد.
در حيدرآباد و اصولا هند لباس سنتي زنان و مردان تغييري نکرده است. البته مردان که از گذشته بسياري شلوار اروپايي را قبول کردهاند اما طي سالهاي اخير جوان بازي آنچنان که در ايران و بيشتر در شهرهاي بزرگ ديده ميشود در اينجا وجود ندارد. زنان ثابت تر ماندهاند و همان لباس هندي است و شکل مدرن به خود نگرفته و استثناءا ممکن است قدري زننده تر از حد معمول ميان آنان باشد.
حيدرآباد به نظر بسيار تميزتر از دهلي بود، چنان که نشانهايي ديده شد که هزينه زندگي هم اينجا بالاتر است. يک اتوريکشا در اينجا از شروع حرکت از ده روپيه آغاز ميکند در حالي که در دهلي چنين نبود و از يک شروع ميکرد. البته و به طور اصولي به خاطر نبودن نفت، حمل و نقل در اينجا بالاست هرچند خوراکيها ارزان است.
در راه که حرکت ميکرديم يک مغازه ديدم که عنوان آن «چايي اصفهاني» بود. در اينجا چاي معمول همان شير ـ چايي است که آن را به عنوان چايي ايراني ميشناسند، هرچند در ايران معمول نيست.
بيفزايم که در اينجا شهرت دارد که تا چندي قبل بيش از هشتاد درصد از رستورانها توسط ايرانيها اداره ميشده و هنوز هم تعداد زيادي از آنها دست ايرانيهاست که در گذشته از شهرهاي ايران به خصوص يزد به اينجا آمدهاند. اينها را نبايد با پارسيان مقيم هند اشتباه گرفت. اينها مسلمان هستند و در اينجا براي کار آمدهاند و حرفه شان رستوران داري است که در اينجا به اصطلاح به آن هتل داري ميگويند.
براي ناهار به يک رستوران رفته غذاي فلفلي خورديم و براي استراحت به هتل آمديم. ساعتي بعد دوباره براي گشت حرکت کرديم.
چهار منار و مسجد مکي
از آنجا به طرف چهار منار زيباترين بناي دوران قطب شاهي رفتيم. چهار کمان پيش از رسيدن به چهار منار هست که مثل دروازه قرآن است و به صورت مربع در دو خيابان متقاطع قرار دارد. از يکي از آن کمانها که بگذريم به چهار منار ميرسيم. بناي قشنگ چهار منار دارد ساختماني است که مجموعا يک بناي مستطيلي را در ارتفاع نشان ميدهد که در چهار گوشة آن، چهار منار هست. از حاشيه آن ماشين عبور ميکند و بالاي آن مثل برج آزادي در تهران به هم متصل است. روشن نيست به جز هدف دروازه درست کردن، باني آن از ساختنش چه منظوري داشته است.
پس از تأسيس شهر حيدرآباد، قصرهاي شاهي در همين حوالي ساخته شده و در واقع اين نقطه به عنوان ارگ شهر بنا گشته است. در حال حاضر اين اطراف بازار شده و ما که نزديک غروب به آنجا رسيديم به قدري شلوغ و پر رفت و آمد و حضور فراوان دست فروشها بود که عبور و مرور به کندي انجام ميشد.
در حاشيه چهار منار، مسجد مکي است که براي نماز وارد آن شديم. مسجد بسيار زيبا و بزرگ و قديمي است. ابتدا وارد حياط شديم. سمت چپ در يک رواقي دراز، قبور سلاطين آصفجاهي است. روي قبور سلاطين هم باز پارچه سبز انداخته بودند. روبروي حياط که به سمت قبله ميرويم رواق بزرگ مسجد با سقفهاي بسيار بلند است. دو صف براي نماز جماعت بود که البته تمام عرض مسجد را گرفته بود. هواي آن اطراف فوق العاده کثيف و غير قابل تحمل بود. نماز مغرب و عشا را در اين مسجد خوانده و سپس پياده به سمت چهار منار رفتيم.
در اينجا زنان در مساجد اهل سنت حاضر نمي شوند. در مسجد مکي شايد حدود ده نفر زن در فاصله چند ده متري از صف نماز مردان، پشت مشبکهاي فلزي تک تک ايستاده بودند و به امام جماعت اقتدا کرده بودند.
در کنار ستونهاي مسجد، کلاههاي حصيري متعدد بود که نمازگزاران وقت نماز آنها را بر سر ميگذارند و اين را احترام تلقي ميکنند. اين رسم گويا در هند رواج دارد اما من در کشورهاي عربي نديده ام. در مساجد شيعه هم آن کلاهها وجود داشت.
قبرستان مير محمد مؤمن
کتابچه اي در باره وي منتشر شده است که زماني من و آقاي قرائي ترجمه را شروع کرده تا نيمه رفتيم اما تمام نشد و اخيرا يکي از دانشجويان هندي ما مشغول ترجمه آن است. استرآباد محل صدور تشيع تندي است که روي تبري تکيه فراواني دارد و بعيد نيست که تشيع حيدرآباد قدري از آنجا متأثر بوده است.
وارد قبرستان شديم. يکي از قبرهايي که ديديم قبر سيد محمد علي داعي الاسلام بود که من از مقالاتي که وي در دهه بيست در آيين اسلام مينوشت او را ميشناختم و پيدا کردن قبر او براي من جالب بود. روي قبر شعر وفدت علي الکريم بود (شش بيت) و بعد هم نوشته بود: وفات آقا سيد محمدعلي داعي الاسلام تاريخ وفات 18 صفر 1371.
در کنار او قبري بود از عالمي عارف با اين نام: سيد حسن موسوي رضوي اصفهاني ولد حجت الاسلام و المسلمين آقا سيد اسدالله وفات 1947 ميلادي. گويا وي از شاگردان مرحوم قاضي طباطبائي در نجف بوده که به دليل سختگيري نسبت به تدريس وي از آنجا بيرون آمد و در اينجا اقامت گزيده است. قبر حسين ضابط هم که قبلا مطلبي در باره او نوشتم همين جا بود و روي قبر نوشته بود که در سال 1418 (25 آوريل 1998) درگذشته و عنوان وي زير اسمش چنين آمده بود: صدر کل هند نهج البلاغه سوسايتي. گفتني است که روي قبور همه مطالب با حروف عربي و زبان اردو حاوي اشعار عربي و فارسي است.
قبري هم متعلق به يک روحاني ايراني بود که مهم ترين و آخرين حلقه از حلقات روضه خوانان جامعه ايراني اينجا بوده با نام آقا سيد عباس شاه منصوري خراساني امام جمعه و جماعت بارگاه حسيني (حسينيه ايرانيها) ابن سيد شهسوار عليشاه منصور التوليه آيتان مطهر رضوي متوفاي جمعه 4 ذي قعده 1412 مطابق هشتم مه 1992.
در همين وقت جنازه يک زن را آوردند که دو جوان «امي» گويان گريه ميکردند. ساعت هفت و نيم شب بود. او را به غسالخانه برده شستند و دفن کردند. ما به زيارت قبر پدر آقاي قرائي رفتيم که زير درخت در همان ابتداي قبرستان بود: سيد محمد قلي قرائي متوفاي 24 ژوئن 1957 که ماه رمضان است و سال قمري مشخص نبود. آن وقت آقاي قرائي ده ساله بوده است. مادر ايشان در قيد حيات است. جد وي سيد محمدرضا حمزوي است که در واقعه گوهرشاد در مشهد گم شده است. نام قرائي از جد مادري پدر ايشان گرفته شده است. به طرف بقعه ميرمؤمن رفتيم که بسته بود و زني پشت در سخت گريه ميکرد. فاتحه اي خوانديم. بالاي آن نوشته شده بود: درگاه ميرمؤمن رحمه الله تعالي.
در اينجا گدا فراوان است و معمولا با اصرار مطالبه پول ميکنند. بچههاي کوچک، زنان و پيرمردان و پيرزنان. بچهها سماجت دارند و تا سر حد امکان انسان را تعقيب ميکنند. پيداست که دم قبرستان بيشترند.
در اين وقت به سمت محله دارالشفاء که مرکز ثقل شيعيان است حرکت کرديم. به آرامي با عاشورخانهها روبرو شديم. در همان نزديکي مسجد مکي، مغازه اي تبديل به عاشورخانه شده بود که قاعدتا موقت بود. اما در طول مسير به مراکز روضه رسيديم.
اينجا در کنار خيابانهاي محلات شيعه چادرهايي نصب کرده و سبيل نذر عباس و سبيل نذر حسين و شهزاده علي اصغر هست که آب در کاسههاي گلي به مردم ميدهند و گاه نوار عزا گذاشتهاند. به علاوه چندين ساختمان را از دور ديديم که يکي بيت قائم بود که متعلق به خوجهها بود و شلوغ. يکي عبادت خانه حسيني که نماز جماعت روزانه هم آنجا برگزار ميشود و ظاهرا رايج ترين مرکز نماز جماعت شيعي در اين حوالي است.
در ايام محرم شيعيان خانههاي خود را رنگ سفيد ميزنند که ترکيبي از آهک و چسب درختي و آب است و خيلي سريع زده ميشود.
عاشورخانه کوچک منزل آقاي مجاهد حسين
قدري در باره وضع علماي اينجا صبحت شد. يک مسأله مهم آن است که بين علماي قديمي تر (يا روضه خوانها) با طلبههاي تحصيل کرده که از قم ميآيند نوعي رقابت وجود دارد و قديمي ترها با اشاره به انحراف يا ضعف عقيده طلبههاي قمي با آنان مخالفت کرده و گاه مانع از منبر آنان يا اقامه نماز در برخي از مراکز ميشوند. آقاي رضا آقا که نمايندگي برخي از مراجع را دارد حدود 35 سال پيش از نجف به اينجا آمده و آقاي اينجاست و معمولا گفته ميشود که ميانه اي با طلبههاي قمي ندارد. خاطرم هست که دو سال پيش هم اختلافي بين برخي از طلبههاي قم با او در همين زمينه پيش آمده بود که به قم کشيده شد و البته قدري ساکت شدند. اين افراد معمولا روي مسأله ولايت حساسيت دارند و دنبال بهانه اي ميگردند تا کسي را به عنوان مخالف از ميدان بدر کنند.
در اين وقت با ماشين آقاي مجاهد به عبادت خانه حسيني رفتيم که مراسم اول آن تمام شده بود. يعني يک مجلس که شامل سلام و مرثيه و منبر و سينه زني است. دو کتابفروشي کوچک شيعي آنجا بود که چندين کتاب داشت. ترجمه اردو آثاري که در پاکستان يا لکهنو چاپ شده است. براي اولين بار با ترجمه کتاب امام صادق مغز متفکر جهان شيعه روبرو شدم که شخصي به نام سيد کفايت حسين آن را ترجمه کرده اسمس را «سوپرمن اين اسلام» گذاشته بود! ميدانيم که اين کتاب از اساس دروغ و جعل ذبيح الله منصوري است که متأسفانه به عربي هم ترجمه شده است. ترجمه چند جلد بحار و من لايحضره الفقيه و آثار ديگر هم بود. کتابهاي شيعه بيشتر در پاکستان و يا لکنهو چاپ ميشود و در حيدرآباد در اين باره کاري صورت نمي گيرد.
منبع: www.historylib.com