جنبش طالبان همان طور كه به طور ناگهانی در عرصهی سیاسی افغانستان ظاهر شد، به صورت ناگهانی سقوط كرد. زیرا دو ماه بعد از حمله به برجهای دوقلوی مركز تجارت جهانی نیویورك، تهاجم نظامی آمریكا و بریتانیا به افغانستان، آغاز شد. زیرا آمریكا ادعا داشت كه سازمان القاعده به رهبری بن لادن در حوادث یازدهم سپتامبر سال 2001م. دست داشته است و به همین علت از جنبش طالبان خواست بن لادن را به آمریكا تحویل دهد، اما این جنبش نیز از آمریكا خواست كه اسناد و مدارك لازم را برای اثبات دست داشتن بن لادن در این رویداد ارائه كند. به هر حال آمریكا با وجود اینكه هیچ دلیل و مدركی برای اثبات ادعاهای خود در این زمینه ارائه نكرد، دست به عملیات گستردهی نظامی بر ضد افغانستان زد. (1)
در دومین هفته از عملیات نظامی آمریكا در افغانستان مسئولان وزارت دفاع آمریكا دفاع كردند كه واحدهایی از نیروهای ویژهی آمریكا متشكل از رنجرهای نیروی زمینی و كلاه سبزها، یگانهای موسوم به «خوكهای دریایی» (seals)، تفنگداران دریایی و نیروهای ضدتروریستی «دلتا» وارد خاك افغانستان شدهاند. (2) برخی از واحدهای ویژهی ارتش آمریكا نیز قبل از حملهی موشكی و هوایی به افغانستان به صورت محرمانه در شمال این كشور مستقر شده بودند.
نیروهای «جبههی شمال» افغانستان با پشتیبانی این نیروها توانستند بر چند شهر افغانستان از جمله مزارشریف سیطره پیدا كنند و نیروهای طالبان را از این كشور بیرون برانند. به دنبال تشدید حملات بر ضد نیروهای طالبان، این نیروها به طرف شهرهای جنوبی عقب نشینی كردند و در قندهار مستقر شدند.
در مرحلهی دوم این عملیات نظامی كه «آزادی پایدار» نام داشت، تفنگداران دریایی در نزدیكی شهر قندهار مستقر شدند. این نیروها حملهی زمینی نیروهای جبههی شمال به شهر قندهار را مورد پشتیبانی هوایی و زمینی قرار دادند. دو ماه بعد از حملهی آمریكا و بریتانیا به افغانستان، نیروهای طالبان به تدریج تسلیم شدند، اما رهبران و فرماندهان آنها در مناطقی نامعلوم مخفی شدند.
سؤالی كه در اینجا به ذهن خطور میكند، این است كه گروه طالبان كه ادعا داشت با كفار میجنگد، چرا در برابر حملهی آمریكا و بریتانیا هیچ مقاومت قابل توجهی نكرد و متواری شد؟
در ضمن جنگ آمریكا در افغانستان، جنگی كلاسیك بین دو ارتش منظم نبود. هیچ توازن قدرت نظامی بین طرفهای درگیر وجود نداشت؛ نیروهای مهاجم از نظر برخورداری از تجهیزات نظامی بسیار پیشرفته، نسبت به نیروهای طالبان در سطح بالاتری قرار داشتند و توان تجهیزاتی آنها چند برابر این نیروها بود. پس با وجود این، آیا جنبش طالبان حجم توانمندی نظامی خود و حجم توانمندی نظامی آمریكا و انگلیس را به طور دقیق ارزیابی نكرده بود؟
از سوی دیگر، باید به این نكته توجه كرد كه طالبان گروهی عقیدتی بود كه به سود و زیان جنگ از زوایای دیگر مینگریست و براساس این نگرش چارهای جز انتخاب گزینهی مقابلهی نظامی با آمریكا و انگلیس نداشت. پس آیا جنبش طالبان بعد از شكست نظامی خود را برای جنگهای چریكی آماده كرد؟
فرض كنیم جنبش طالبان از قبل میدانست كه در برابر حملهی نظامی آمریكا و انگلیس شكست میخورد، در این صورت هم سؤال ذیل مطرح است كه اگر این فرض درست باشد، پس چرا جنبش طالبان از تحویل دادن بن لادن و بستن مراكز آموزشی القاعده طبق درخواست آمریكا خودداری كرد؟
سقوط طالبان دلایل داخلی و خارجی خاص خود را دارد.
باید در نظر داشت كه طالبان مجموعهای عقیدتی بود كه عقاید خاص خود را داشت و با نگاهی واقع بینانه به محیط اطراف خود نگاه نمیكرد. این گروه از زاویهی اصول عقاید خودش به محیط خارج مینگریست. نقش رهبری و تاكتیكهای نظامی ناكارآمد نیز در ردیف عوامل داخلی سقوط طالبان قابل تحلیل است.
ضعف رهبری و اختلافات داخلی
گروه طالبان در مدت بیش از چهار سال (از سال 1994 تا سال 1998م.) توانست، سیطره و نفوذ خود را به اكثر مناطق افغانستان گسترش دهد، اما این جنبش در مدت نسبتاً كوتاهی در برابر حملهی نظامی آمریكا و انگلیس افغانستان شكست خورد.گروه طالبان هنگام گسترش سیطرهی خود بر افغانستان از حمایت و پشتیبانی اكثر پشتونهای این كشور برخوردار بود، اما سایر افغانها اسلام متعصبانه طالبان را تأیید نمیكردند، ولی در عین حال از وضعیت امنیتی مناسبی كه این گروه در كشور به وجود آورده بود، راضی بودند و با كاهش تدریجی حمایت خارجی از جنبش طالبان، شرایط داخلی نیز تغییر كرد و بعد از این تغییرات در جبههی داخلی طالبان به گونهای كه در ذیل شرح داده میشود، شكاف ایجاد شد.
1.اختلافهای بین گروههای پشتون
اغلب رهبران طالبان از نظر رابطه با گروههای جهادی، با سه مجموعه: حزب اسلامی به رهبری مولوی خالص، حركت انقلاب اسلامی، به رهبری مولوی محمدی و حركت انقلاب اسلامی شاخهی مولوی نصرالله منصور، ارتباط داشتند. اما زمانی كه طالبان به قدرت رسیدند، هیچ یك از این احزاب و تشكلها و حتی احزاب تحت رهبری خالص و محمدی را كه از حمایت خود از گروه طالبان سخن به میان میآوردند، به رسمیت نشناختند.ملاعمر عقیده داشت اگر یكی از رهبران مجموعههای پشتونی در كنار او بایستد، این امر به تضعیف یا پایان انحصار قدرت در دست او منجر خواهد شد و نیز وی عقیده داشت كه این امر ممكن است باعث شود نیروهای طالبانی ناراضی از او (ملاعمر) گرد این رهبر پشتونی رقیب جمع شوند.
حكمتیار، یكی از رهبران سرشناس پشتون، تلاش كرد به طالبان نزدیك شود و نیروهای خود را برای مقابله با نیروهای جبههی شمال به نیروهای گروه طالبان ملحق كند، اما این گروه معتقد بود كه حكمتیار قصد كمك به امارت اسلامی را ندارد، بلكه میخواهد نیروهای خود را ضمیمهی نیروهای طالبان كند تا در فرصتی مناسب این گروه را مغلوب سازد. (3)
به عنوان مثال میتوان به سرنوشت بشیر بغلانی، یكی از فرماندهان معروف تحت امر حكمتیار، اشاره كرد كه به طور جدی به گروه طالبان برای سیطره بر استانهای شمالی افغانستان كمك كردند. به همین علت حكمتیار از همكاری با طالبان خودداری كرد و این در حالی بود كه حكمتیار به علت گرایش قومی كه داشت، بهترین كسی بود كه گروه طالبان میتوانست با او همكاری كند؛ زیرا وی از قوم پشتون بود و این گروه هم پشتونی بود و در ضمن روابط سیاسی و نظامی متمایزی با پاكستان كه از طالبان حمایت میكرد، داشت.
حكمتیار همچنین بعد از حوادث یازدهم سپتامبر و حمله به برجهای دوقلوی تجارت جهانی در نیویورك، بدون هیچ قید و شرطی، برای همكاری با گروه طالبان اعلام آمادگی كرد، اما طالبان به وی پاسخ مثبت نداد و پیشنهاد همكاری وی با این جنبش را رد كرد.
2. عدم حمایت كامل قبایل پشتون از طالبان
برخی از تحلیلگران عقیده دارند كه طالبان در دوران حكومت بر افغانستان حتی موفق نشدند كه حمایت اكثریت پشتونها را جلب كنند و این در حالی بود كه طالبان خود را نمایندهی قوم پشتون میدانستند.طالبان ادعا میكردند كه حامیان و مدافعان منافع پشتونها در مقابله با احمدشاه مسعود تاجیك و دیگر قومیتها هستند، اما این ادعا قابل بررسی است؛ زیرا در جبههی شمال، پشتونها با طالبان مخالف بودند و در مناطق جنوبی نیز اندیشمندان روشنفكر با افكار طالبان مخالف بودند. علاوه بر این، هستهی اصلی نیروهای طالبان از قبیله درانی تشكیل شده بود و این مسئله نیز یكی از عواملی بود كه به سقوط طالبان كمك كرد.
یكی از علتهای مهم سقوط سریع طالبان، حمایت نشدن این گروه و عدم پذیرش آن از جانب قبایل پشتون بود. طالبان در واقع طلاب جوان علوم دینی بودند كه از دانش نظامی و جنگی بهرهای نداشتند، این در حالی بود كه یكی از عوامل بقای قبیله حفاظت قبیله به وسیلهی افراد با تجربه و رهبران ریش سفید (4) بود.
آمریكا زمانی كه به افغانستان حمله كرد، درصدد جذب روشنفكران و لیبرالهای قبایل پشتون برآمد. لذا بعد از سقوط طالبان، از میان این روشنفكران، رهبری افغانی انتخاب كرد. حامد كرزای اگرچه گزینهی اول آمریكا نبود، ولی هدف از انتخاب وی تجزیهی پشتونها، در جهت مخالفت با طالبان بود. كرزای از قوم پوپلزی و قبیلهی سدوززهی است.
3.ضعف رهبری طالبان
گروه طالبان حكومت خود را در ابتدا با «اجماع» برپا كرد و شورای طالبان در قندهار ادعا كرد كه حكومت اسلامی براساس مدل صدر اسلام تشكیل خواهد داد. به همین علت رؤسای قبایل در امر تصمیم سازی در خصوص موضوعات مهم شركت میكردند. (5)جلسات مشترك فرماندهان نظامی و مولویها، گاهی اوقات از صبح تا شب طول میكشید، تا اینكه در نهایت ملاعمر تصمیم نهایی را اتخاذ میكرد و به علت پیچیدگیهای روند تصمیم سازی، جنبش طالبان مجبور شد در سال 1996م. بعد از سیطره بر كابل، سازوكار تصمیم سازی را تغییر دهد و سازوكار جدید عبارت بود از تمركز قدرت در دست دیكتاتوری مخفی كه دسترسی به او غیرممكن بود. (6) ملاعمر زمانی كه قدرت را به طور كامل قبضه كرد، خود را از انظار ناپدید و از دیدار با مردم اجتناب كرد. به دنبال این امر، طالبان سیاستهای خود را به سوی تك روی در عرصهی قدرت بدون اجازهی مشاركت به سایر گروههای افغان تغییر دادند، زیرا عقیده داشتند كه به سطحی از قدرت و جبروت رسیدهاند كه میتوانند بر تمام اراضی افغانستان سیطره یابند.
طالبان افراد خود را در سمتهای حساسی چون استاندار، شهردار، رئیس پلیس و دیگر مناصب در شهرهای پشتون نشین، مانند مزارشریف و هرات، منصوب میكردند، بدون آنكه به تخصص و كفایت آنها توجه داشته باشند. به این ترتیب اغلب افرادی كه به این سمتهای حساس منصوب میشدند، نمیتوانستند به زبان رایج آن منطقه یا زبان دری صحبت كنند. همچنین نقش شورای قندهار در تصمیم سازی در امور سرنوشت ساز، محدود شد و همان طور كه گفته شد، قدرت در دست ملاعمر متمركز گردید و وی به تنهایی تصمیمهای سرنوشت ساز را اتخاذ میكرد.
وكیل احمد متوكل، یكی از رهبران جنبش طالبان در توضیح این مسئله میگوید: «تصمیمهایی كه این جنبش اتخاذ میكند، براساس دیدگاه و نظر امیرالمؤمنین است؛ زیرا ما نیازی به مشورت نداریم و معتقدیم این مسئله مطابق شریعت است، ما براساس دیدگاه و خط امیرالمؤمنین حركت میكنیم، هرچند كه وی در دیدگاه و خطش تك روی كند. در ضمن رئیس جمهوری وجود نخواهد داشت و بالاترین منصب متعلق به ملاعمر خواهد بود و دولت نمیتواند هیچ حكمی را بدون موافقت ملاعمر جاری یا اجرا كند.» (7)
در سال 1998م. ملاربانی كه رئیس شورای كابل و حاكم این شهر بود، به این سازوكار یعنی تك روی ملاعمر در اتخاذ تصمیمات مهم اعتراض كرد؛ از آنجا كه برخی تصمیمهای مهم وی از جانب ملاعمر رد میشد، این امر موجب شد كه ملاربانی مرخصی طولانی مدت بگیرد و حتی شایعه شد كه وی بازداشت شده است. (8)
زمانی كه حملهی نظامی آمریكا به افغانستان آغاز شد، ملاعمر در عمل فرماندهی رسمی تمام نیروهای طالبان بود. با تشدید بمباران هوایی آمریكا در قندهار، ملاعمر محل اقامت خود را تغییر داد و از برقراری ارتباط تلفنی با فرماندهان نظامی طالبان اجتناب كرد تا نیروهای آمریكایی نتوانند محل اقامت وی را شناسایی كنند و هدف قرار دهند. به این ترتیب، وی به طور كلی از فرماندهان نظامی طالبان جدا شد و این در حالی بود كه این فرماندهان بدون دستور ملاعمر دست به هیچ اقدامی نمیزدند. (9)
4.ایدئولوژی گروه طالبان
یكی از عواملی كه به سقوط سریع جنبش طالبان منجر شد، اعتقادات این جنبش و نحوهی اجرای احكام اسلامی در افغانستان بود. تفسیر طالبان از اسلام و جهاد و نگرش آن به جامعه با تفسیر و نگرش اغلب اعضای جامعهی افغانستان متفاوت است. طالبان جز تفسیر و برداشت خود از اسلام هیچ تفسیر و برداشت دیگری را قبول نداشتند و عقاید آنها شبیه عقاید گروههای اسلام گرایی چون اخوان المسلمین، جریانهای متصوف و حتی اسلام سنتی متعادلی كه اكثر افغانها به آن اعتقاد دارند، نبود.البته اعتقادات طالبان در هیچ كتابی مدوّن نشده است. (10) به همین علت هیچ راهی برای شناخت افكار طالبان و عقاید آنها جز اعمال و رفتار آنها در دوران حاكمیت بر افغانستان باقی نمیماند. به عنوان مثال طالبان احكامی در خصوص اندازهی ریش مردان صادر كردند و فهرست اسامی مشخص را برای متولدین جدید اعلام نمودند و مردم را ملزم كردند كه این اسامی را برای نوزادان خود انتخاب كنند.
از سوی دیگر طالبان پس از تعطیل كردن مدارس دخترانهی دولتی، اقدام به تعطیلی مدارس مردمی كردند كه افغانها در كابل به جای مدارس تعطیل شده، دایر كرده بودند. همچنین طالبان اعلام كردند كه استفاده از هرگونه دستگاه تصویری ممنوع است و به همین علت استفاده از تلویزیون و ویدئو را حرام كردند. «پلیس دینی طالبان»نیز زنان را مجبور كرد كه تنها با یكی از محارم خود از منزل خارج و وارد خیابان شوند. طالبان زنان را از كار در ادارات دولتی محروم كردند.
طالبان به نهادها و سازمانهای بین المللی اعتماد نداشتند. آنها به فعالیت این نهادها و سازمانها كه به مردم افغان كمك میكردند، تردید داشتند و همواره این سازمانها را تحت فشار قرار میدادند تا ناچار شوند افغانستان را ترك كنند.
اعتقادات طالبان و رفتارهای آنها با عقاید و آداب و رسوم جامعهی افغان بیگانه بود، زیرا هیچ ریشهای در این جامعه و تاریخ آن نداشت، اما با وجود این طالبان براساس اعتقادات و تفسیرهایشان از اسلام حكم صادر و آن را به جامعهی افغان تحمیل میكردند و باور داشتند كه كارهایشان درست است و باعث بروز واكنشهایی كه در نهایت زمینهی نابودیشان را فراهم كند، نمیشود.
دلایل تحجر طالبان
الف. جامعهی روستایی كه این گروه از آن برخاسته بود، آداب و رسومی بر آن حاكم بود كه با آداب و رسوم جامعهی شهری فاصلهی بسیار زیادی داشت.ب.نحوهی تدریس و آموزش در مدارس دینی جمعیت العلمای اسلام و افكاری كه در این مدارس تدریس میشد، آمیزهای از آداب و رسوم قبیلهای و متعصبانهی قوم پشتون و افكار مكتب افراطی دیوبندیه بود.
بر همین اساس میتوان گفت كه این اعتقادات و افكار متحجرانه و سطحی جنبش طالبان، یكی از علتهای اساسی داخلی سقوط طالبان به حساب میآید. زیرا مردم افغان، زمانی كه این جنبش مورد حملهی نظامی آمریكا قرار گرفت، از آن حمایت نكردند و به یاری آن نرفتند، بلكه برعكس اغلب مردم آرزو میكردند كه از دست این جنبش و افكار افراطی آن راحت شوند.
از هم گسیختگی نظامی طالبان
26 روز پس از حمله به برجهای تجارت جهانی نیویورك، آمریكا حملهی نظامی به افغانستان را با نام «آزادی پایدار» آغاز كرد. پس از 33 روز حملهی هوایی شدید، نشانههای شكست نیروهای جنبش طالبان كه در جبهههای شمالی افغانستان مستقر بودند، ظاهر شد. همچنین بمباران شدید توسط هواپیماهای غول پیكر B-52 از یك طرف و تحركات نظامی نیروهای جبههی شمال معارض طالبان از طرف دیگر به عقب نشینی طالبان از شهر مزار شریف منجر شد. (11)به هر حال تداوم حملات نظامی با این شدت، به عقب نشینی نیروهای طالبان از یازده استان در شمال و مركز افغانستان به طرف مناطق جنوبی این كشور منجر شد. آنها پس از این عقب نشینی در استانهای پشتون نشین، مانند قندهار، هلمند، قندوز و ارتفاعات آن مستقر شدند. این آشفتگی و دستپاچگی آشكار نیروهای طالبان در برابر حملهی نظامی آمریكا بیانگر ضعف نظامی این جنبش بود. علت این ضعف را میتوان در امور ذیل جست.
1.قطع ارتباط فرماندهی كل با نیروها
اگر نیروهای طالبان میخواستند در برابر حملات هوایی شدید آمریكا مقاومت كنند، باید در ارتفاعات و مناطق حساس و استراتژیك مستقر میشدند و از آنجا دست به جنگ چریكی بر ضد نیروهای آمریكایی میزدند، اما سیاست نظامی این جنبش بر این اساس بود كه نیروها و فرماندهان عالی رتبه نمیتوانند بدون دستور فرماندهی كل (ملاعمر) دست به تحركی بزنند یا موضع نظامی میدانی اتخاذ كنند. از طرف دیگر ملاعمر با وجود اینكه میدانست قطع ارتباط با فرماندهان میدانی به معنی فلج شدن و آشفتگی وضع نیروهای طالبان است، اما از پاسخ دادن با بیسیم به این فرماندهان كه اصرار داشتند با مقر فرماندهی كل در قندهار تماس بگیرند تا دستور وی را در خصوص مقاومت یا عقب نشینی در برابر فشار نظامی آمریكا از زبان خودش بشنوند، اجتناب میكرد.خودداری ملاعمر از پاسخ دادن به تماس فرماندهان بلندپایه، منجر به دور شدن و جدایی این فرماندهان از ملاعمر شد. خلاصه این امر موجب بروز نوعی سردرگمی و هرج و مرج به علت فقدان هماهنگی بین این فرماندهان از یك طرف و اتخاذ مواضع مختلف و متفاوت از جانب این فرماندهان از طرف دیگر، گردید. این فرماندهان پس از مأیوس شدن از ملاعمر، هر كدام موضعی اتخاذ كردند كه با موضع دیگری متفاوت بود.
به این ترتیب جنبش طالبان آمادهی ورود به جنگ نابرابر نبود و آموزش كافی برای جنگ غیرنظامی ندیده بود و حتی طالبان نمیتوانستند خود را نجات دهند، لذا نخستین عقب نشینی آنها از شهر مزارشریف در نیمه شب و به صورتی ناهماهنگ صورت گرفت. این نیروها باید به سوی منطقهی كندوز (قندوز) میرفتند و به نیروهای طالبان مستقر در این منطقه میپیوستند.
به علت قطع رابطهی رهبری با فرماندهان میدانی و بیاطلاعی از عقب نشینی، عدهای از پاكستانیهای داوطلب كه برای كمك به طالبان تازه به مزارشریف رسیده بودند، در این شهر باقی ماندند.
به همین دلیل طالبان هنگام عقب نشینی، خسارت سنگینتری از خسارت زمان جنگ متحمل شدند. جنگندههای امریكایی و بالگردها، نفربرها و خودروهایی را كه نیروهای طالبان را منتقل میكردند، یكی پس از دیگری با بمبهای حرارتی هدف قرار دادند و در حالی كه این نیروها از خود دفاع نمیكردند، جنگجویان عرب در شهر كندوز (قندوز) در برابر حملهی نظامی آمریكا مقاومت كردند.
در شهر قندهار، مقر فرماندهی طالبان، ملاعمر در كار استخاره و تعبیر خواب بود. او به اطرافیان خود میگفت: «تسلیم نشوید، زیرا آمریكا در همین چند روز نابود خواهد شد.» (12) در حالی كه بمباران هوایی این شهر روز به روز شدیدتر میشد و در هر روز شماری از نزدیكان ملاعمر فرار میكردند، ملاعمر ناچار شد برای تسلیم شهر قندهار اعلام آمادگی كند.
طالبان در تصورات خود از جنگ با ایالات متحده آمریكا دچار اشتباه شدند. آنها پیش بینی میكردند كه این جنگ، جنگ زمینی باشد و به همین علت خسارتهای سنگینی به آمریكا وارد خواهند كرد. اوضاع برخلاف تصور آنها بود، آمریكا در ابتدا به جنگ هوایی متوسل شد. همچنین جلال الدین حقانی، یكی از فرماندهان نظامی طالبان، ادعا میكرد كه افغانستان گورستان آمریكاییان خواهد شد. وی هشدار داد كه این جنگ برای امریكاییها فاجعه آمیزتر از جنگ ویتنام خواهد بود.
درضمن حملات هوایی هم به تضعیف روحیهی جنگجویان طالبان منجر شد و هم نیروهای جبههی شمال را بار دیگر به رویارویی با طالبان و حركت به سوی كابل تشویق كرد.
2.جدا شدن نظامیان پشتون از طالبان
زمانی كه علائم شكست طالبان پدیدار گشت، شكاف در پیكرهی این جنبش ظاهر شد و به این ترتیب شورای شرقی كه در منطقهی جلال آباد مستقر بود، به عنوان نخستین شورا آمادگی خود را برای جدایی از شورای طالبان اعلام كرد. (13)جنبش طالبان در اكتبر سال 1998م. بیش از 60 نفر را در منطقهی پشتون نشین جلال آباد كه قبل از آمدن طالبان تحت سیطرهی حكمتیار بود، دستگیر و ادعا كرد كه افسران ارتش سابق نزدیك به ژنرال شهنواز قصد كودتای نظامی را داشتند، این در حالی بود كه این افسران از سال 1994م. با طالبان بر ضد حكومت مجاهدین همكاری میكردند. (14)
اقدام شورای جلال آباد به این امر، شوراهای محلی دیگر را در كمربند جنوبی پشتون نشین، وادار كرد كه گامهای مشابهی بردارند و حتی در شهر قندهار كه مقر فرماندهی طالبان بود، رهبران محلی این جنبش خواهان تسلیم شدن بودند و به همین علت با توجه به آنچه گفته شد میتوان گفت كه عدم حمایت رهبران محلی پشتون از طالبان به سقوط آنان منجر شد.
مشكل دیگر طالبان این بود كه پیشتر به تنهایی وارد جنگ نشده بودند، بلكه همواره از امكانات و تجهیزات ارتش پاكستان و نیز مشاوران نظامی پاكستانی استفاده می كردند، ولی این جنبش در مقابله با هجوم نظامی آمریكا از این حمایت و پشتیبانی استفاده نكرد (15) و حتی نیروهای فنی و متخصصی كه اغلب شاخهی نظامی حزب خلق افغانستان و پاكستان آنها را به این جنبش در زمان نیاز به استفاده از تجهیزات نظامی مثل جنگندهها و تانكها داده بودند و از قوم پشتون بودند و نیز نقش مهمی در پیروزیهای طالبان و سیطره بر اكثر شهرهای مهم افغانستان ایفا كردند، به تدریج از جنبش طالبان جدا شدند.
نقش نیروهای جبههی شمال در شكست طالبان
زمانی كه ایالات متحده آمریكا به افغانستان حمله كرد، نیروهای جبههی شمال معارض طالبان به نیروهای اشغالگر ملحق شدند. یكی از علتهای ملحق شدن نیروهای جبههی شمال به نیروهای مهاجم آمریكایی به اختلافات دیرینهی دینی و قومی در این كشور مربوط میشود.شایان ذكر است كه نمایندگان طالبان و جبههی شمال، قبل از حوادث یازدهم سپتامبر سال 2001م. چندمین بار در چارچوب گروه 2+6 (16) با هم دیدار كردند و این دیدارها و مذاكراتی كه طی آن صورت گرفت، باعث شد دو طرف برای اولین بار در تاشكند، پایتخت ازبكستان، در 9 ژوئن سال 1999م. رودر روی هم بنشینند و به بررسی مسائل موردنظر بپردازند. هدف این مذاكرات تشكیل دولت فراگیر افغانستان و در كنار آن مسائلی چون حقوق بشر رعایت شود. اما مشكل این بود كه جبههی شمال و گروه طالبان هر یك خود را نمایندهی واقعی مردم و حكومت افغانستان میدانستند.
مهمترین دیدار و مذاكرهی بین دو طرف در ژوئن سال 2001م. صورت گرفت كه طی آن ملامتوكل، وزیر امور خارجهی طالبان، و عبدالله عبدالله، وزیر امور خارجهی جبههی شمال، با هم دیدار كردند، اما این دیدارها نتیجهی خاصی نداشت. گروه طالبان با اینكه تحت فشار تحریمهای سازمان ملل متحد بود، اما به دلیل اینكه موقعیت نظامی برتری داشتند حاضر به دادن امتیاز به طرف مقابل نبود. واقعیت این است كه گروه طالبان در این مذاكرات غیرجدی بود و توجه چندانی به این مذاكرات نداشت و آن را فرصتی برای تجدید قوا و وارد كردن نیروهای تازه نفس به صحنهی نبرد میدانست.
نقش تقسیم ناعادلانهی قدرت در سقوط طالبان
كشمكش بر سر قدرت در افغانستان ریشهی تاریخی دارد و تنوع اقوام در این كشور و توزیع قومیتهای افغان در مناطق جغرافیایی محدود، نقش مؤثری در شعله ور كردن این كشمكشها و تداوم آنها داشته است. به گونهای كه میتوان خط فرضی از جنوب هرات به سمت شمال تا كابل، پایتخت افغانستان و ارتفاعات و مناطق كوهستانی كه به واخان منتهی میشود، ترسیم كرد كه به این ترتیب قبایل پشتون در جنوب و شرق این خط فرضی و قبایل تاجیك و ازبك در شمال آن ساكن هستند و به طور طبیعی این اقوام از طریق این خط فرضی با هم تداخل دارند كه در نتیجهی این تداخل، اقلیت پشتون در مناطق تاجیك و ازبك نشین و برعكس اقلیتهای تاجیك، ازبك و شیعه در مناطق پشتون نشین تشكیل شده است. (17)قوم پشتون در طول تاریخ هیچ وقت از سایر اقوام افغان راضی نبوده و از این رو همواره از تشكیل دولت ائتلافی با سایر اقوام اجتناب كرده است. قوم پشتون همواره بر انحصار قدرت در دست خود پافشاری میكرد، ولی گروه طالبان از این حد نیز فراتر رفت و به حساب سایر گروههای پشتون قدرت را در مجموعهای محدود از قوم پشتون محصور كرد. طالبان پستهای كلیدی و مهم را به اهالی دو شهر قندهار و ارزگان اختصاص دادند. لذا این مسئولان با سایر اقوام و حتی با پشتونهای سایر مناطق افغانستان با تندی و خشونت برخورد میكردند و رفتار آنها با بسیاری از مناطق این كشور، مانند رفتار اشغالگران و بیگانگان بود. آنها میگفتند مخالفان امارت اسلامی «باغی»اند و بنابراین جنگ علیه آنان یك واجب شرعی است. (18)
طالبان در عین حال انسانهایی مغرور و خودبزرگ بین بودند و مخالفان داخلی را دست كم میگرفتند و به آن هیچ توجهی نمیكردند. براساس همین روحیه، بعد از حملهی آمریكا به افغانستان تصور میكردند كه با آمریكا وارد جنگی كلاسیك خواهند شد و به معارضان داخلی اجازه نخواهند داد عرض اندام كنند و رودر روی آنها بایستند.
زمانی كه آمریكا تهدیدات خود را علیه افغانستان آغاز كرد، طالبان، سازمان القاعده و داوطلبان پاكستانی گرد هم جمع شدند و در زمینهی آمادگی برای آغاز جنگ در دو جبهه، با هم بحث و گفتگو كردند. آنها به این توافق دست یافتند كه مأموریت مقابله با نیروهای شمال را به داوطلبان پاكستانی، عرب و ازبكستانی محول كنند تا این نیروها در خط مقدم جبهه در برابر نفوذ نیروهای جبهه شمال بایستند و نیروهای طالبان در پشت جبهه به حمایت از آنها بپردازند. هدف از این تاكتیك آن بود كه احتمال تسلیم شدن نیروهای طالبان در برابر نیروهای جبههی شمال منتفی شود.
نیروهای طالبان در مناطق مرزی به ویژه مرزهای جنوبی مستقر شدند تا از قبایل پشتون این مناطق برای مقابله با نیروهای آمریكا و انگلیس كمك بگیرند، زیرا طالبان پیش بینی میكردند كه نیروهای نظامی آمریكا و انگلیس از این مناطق وارد خاك افغانستان و با آنها درگیر شوند، اما برخی نیروهای آمریكا در شمال مستقر شدند و با همكاری و هماهنگی نیروهای ائتلاف شمال حملات زمینی و هوایی خود را علیه جنبش طالبان آغاز كردند و بیش از یك جبهه علیه طالبان گشودند و خلاصه اینكه موفق شدند نیروهای طالبان را متفرق كنند. این مسئله منجر به آشفتگی نیروهای طالبان شد. آنها دیگر نمیدانستند كه در كدام جبهه باید بجنگند.
علاوه بر این، نیروهای ائتلاف شمال مناطق شمالی را خوب میشناختند و در این زمینه با عوامل سرویس اطلاعات آمریكا (سیا) و نیروهای یگان ویژهی پنتاگون كه به صورت محرمانه وارد مقر نیروهای احمدشاه مسعود در شمال افغانستان شده بودند و آن مناطق را خوب میشناختند، همكاری میكردند.
به این ترتیب نیروهای جبههی شمال در كنار نیروهای ویژهی آمریكایی ایستادند و با خمپاره مواضع نیروهای طالبان را هدف قرار دادند، در نتیجه طالبان متحمل تلفات سنگینی شدند.
پاك سازی قومی؛ عامل همكاری جبههی شمال با مهاجمان
جنگ بین ائتلاف شمال و جنبش طالبان ریشه در پاك سازی نژادی دارد كه این جنبش از سال 1997 بر ضد سایر اقوام اعمال كرد، زیرا در جنگهای شدیدی كه افغانستان طی این سالها شاهد آن بود، این كشور در طول خطوط شمال- جنوب تقسیم شد و همه در معرض پاك سازی قومی قرار گرفتند. طالبان دست به قتل عام شیعیان هزاره كه شمار آنها در افغانستان به چهار میلیون نفر میرسد، زدند (19). شیعیان هزاره بزرگترین گروه شیعه در افغانستان هستند و خصومت و دشمنی قومی بین پشتونهای سنی و شیعیان هزاره به سالهای گذشته برمی گردد و طالبان با طرح امور جدید این خصومت و دشمنی را عمیقتر كردند و حتی شیعیان را كافر یا منافق به حساب آوردند. براساس این نگرش، طالبان با انگیزهی گرفتن انتقام از شیعیان با اهالی شهر بامیان كه مركز شیعیان هزاره محسوب میشود، نیز مانند اهالی شهر مزارشریف برخورد كردند. (20) آنها شهر بامیان را محاصره كردند و مانع ورود محمولههای مواد غذایی به این شهر شدند تا اهالی شهر را به تسلیم وادار كنند. طالبان از این شیوه نه تنها در برخورد با شهر بامیان، بلكه در برخورد با سایر شهرهایی كه در برابر آنها مقاومت میكردند، به عنوان یك سلاح جنگی استفاده كردند. (21)عملیات پاك سازی طالبان هم شیعیان و هم تاجیكها را دربرگرفت (22) و جنایاتی كه طالبان در شمال افغانستان در حق سایر اقوام مرتكب شدند، باعث عمیقتر شدن اختلافات و فاصلههای قومی بین اركان اساسی ملت افغان گردید و افغانستان را به مناطق شمالی و جنوبی و مناطق پشتونی و غیرپشتونی تقسیم كرد. همهی گروهها به پاك سازی علیه یكدیگر پرداختند. علاوه بر طالبان در این زمینه، تاجیكها، ازبكها و هزارهها نیز علیه یكدیگر دست به پاك سازی قومی زدند.
ازبكها و هزارهها صدها نفر از زندانیان طالبان را به قتل رساندند و نیز ساكنان روستاهای پشتون را در شمال پایتخت كشتند.
طالبان نیز پس از حملهی نخست خود به شهر مزارشریف كه با شكست مواجه شد، شیعیان هزارهی روستای قاضی آباد واقع در شمال مزارشریف را هنگام عقب نشینی سربریدند. (23)
در این حال وقتی ارتش ژنرال دوستم مجدداً شیبرغان را تصرف كرد با گور دسته جمعی دو هزار نفر از نیروهای طالبان مواجه شد. (24)
با توجه به شكاف قومی بین پشتونها و سایر اقلیتهای قومی، میتوانیم درك كنیم كه چرا جبههی شمال سیاست همكاری با آمریكا را در مقابله با طالبان در پیش گرفت. این در حالی بود كه ائتلاف شمال با طرح آمریكا دربارهی افغانستان به طور كامل همگام نبود و با وجود مخالفت آمریكاییها، نیروهای جبههی شمال پس از پدیدار شدن علائم شكست طالبان، وارد كابل، پایتخت افغانستان، شدند. ائتلاف شمال پیش بینی میكرد كه اگر بر كابل تسلط پیدا نكند، احتمال اقدام آمریكا به معامله یا توافق با پشتونها كه در اكثریت هستند، وجود دارد. بنابراین ائتلاف شمال نقش كارآمدی در سقوط طالبان ایفا كرد و در عین حال آمریكاییها را مجبور كرد با این ائتلاف تعامل كنند و واقعیتها را بپذیرند.
پینوشتها:
1.روز یكشنبه، هفتم اكتبر سال 2001م. ساعت 20:20 به وقت كابل، جنگندههای آمریكایی از روی ناوهای هواپیمابر مستقر در دریای عمان برخاستند و بمب افكنهای آمریكایی نیز از جزیرهی دیبو گارسیا واقع در اقیانوس هند به پرواز درآمدند و به منطقهی كوهستانی جلال آباد واقع در استان تنگرهار یورش بردند و با موشك و بمب این منطقه را هدف قرار دادند و در عین حال دست كم صدای مهیب 25 انفجار در كابل به گوش رسید (!) و موجب قطع برق این شهر شد.
2.فیروز افضلی، شاهین، تجاوز آمریكا به افغانستان. نشر آذینه گل مهر، تهران، 1382، ص32.
3.مژده، وحید. افغانستان و پنج سال حكومت طالبان (مذكور)، ص151.
4.با وجود این باید توجه داشت، زمانی كه آمریكا نیت خود را برای حمله به افغانستان اعلام كرد، هزاران پاكستانی در مناطق قبیلهای این كشور، آمادگی خود را برای رفتن به افغانستان و شركت در جهاد برضد آمریكا اعلام كردند. لذا اغلب جنگجویان عرب و پاكستانی عازم جبهههای شمالی افغانستان شدند. مشكل این جنگجویان این بود كه منطقهای را كه در آن میجنگیدند نمیشناختند و به همین علت نتوانستند در برابر بمباران شدید جنگندههای آمریكایی مقاومت كنند و در نتیجه خسارت سنگینی به آنها وارد شد و بسیاری از آنها كشته شدند.
5.از ده عضو اصلی شورای عالی تصمیم سازی در قندهار، شش نفر از قوم پشتون درانی بودند. در تشكیلات نظام طالبان هم دو شورا به نام «شورای نظامی» و «شورای كابل» وجود داشت كه دربرگیرندهی اعضای حكومت كابل بودند و هر دو شورا مسائل مربوطه را به شورای قندهار محول میكردند و این شورا تصمیم نهایی را اتخاذ میكرد و به همین علت روند تصمیم سازی طولانی میشد.
6.رشید، احمد. طالبان و زن، تجارت مافیا و پروژهی عظیم نفت در آسیای مركزی. ترجمهی نجله خندقی، تهران: نشر بقعه، ص200.
7.همان، ص211.
8.همان، ص 212.
9.وحید مژده كه در حكومت طالبان مسئولیت داشت در كتاب افغانستان و پنج سال سلطهی طالبان مینویسد: «زمانی كه حملهی آمریكا به افغانستان آغاز شد، مانور، فرماندهی منطقهی شمال افغانستان، از طریق بیسیم فریاد میزد كه ما زیر بمباران هوایی قرار داریم، خطوط جبهه در منطقهی مزارشریف مورد حمله قرار گرفت. موج مخالفت در داخل شهر به حركت درآمده است، ملاعمر باید به من بگوید كه چكار كنم؟ ملا اختر محمد عثمان پس از مشورت به وی پاسخ داد، تو با شرایط آشناتری، اگر مشكل زیاد است، پس از مشورت با دیگر فرماندهان تصمیم مناسب را اتخاذ كن، اما ملانورالله گفت: باید با شخص ملاعمر صحبت كنم و از او دستور بگیرم تا پس از آن مانند ملامحمد غوث متهم به ترس و خیانت نشوم.»
10.مطالعات طالبان در مسائل تاریخ اسلام، قرآن، شریعت و اندیشهی سیاسی بسیار ضعیف و اطلاعاتش در این عرصهها سطحی بود. این در حالی بود كه اكثر گروههای اسلام گرای معروف به افراطی گری، نوشتهها و مجموعههای مدونی از افكار و عقاید خود دارند.
11.فرماندهان نظامی طالبان در مزارشریف بعد از مشورت و گفتگو با یكدیگر تصمیم گرفتند از این شهر خارج شوند، زیرا مورد فشار حملات هوایی قرار گرفته بود و میترسیدند كه اهالی شهر بر ضد آنها دست به كار شوند، به این علت كه اغلب مردم این شهر شیعه بودند. در این بحبوحه طالبان متوجه شدند كه شهر شیعه نشین بامیان از سیطرهی آنها خارج شده است و خروج بامیان به معنی بسته شدن راه اصلی شمال به جنوب بود.
12.مژده، وحید. افغانستان و پنج سال سلطهی طالبان (مذكور)، ص160.
13.www.IPCS.org.Institute for peace and conflict studies.31 December 2001.
14.AFP,Taliban Arrest Dozen of Alleged complotters,23 October 1998.
15.www.conflits.org.France-Amerique,19 October 2001
16.در سال 1997م. گروهی معروف به «2+6» برای ایجاد راه حلی سیاسی در افغانستان تشكیل شد. این گروه متشكل از شش كشور همجوار افغانستان، یعنی ایران، پاكستان، ازبكستان، تاجیكستان و تركمنستان و آمریكا و روسیه بود. مذاكرات این گروه با نظارت نمایندهی ویژهی سازمان ملل متحد در امور افغانستان صورت گرفت.
17.ملك عبدالرحمن خان به قصد ادغام قبایل پشتون به شمال مهاجرت كرد، اما این كار با اعتراض تاجیكها، ازبكها، هزارهها و پشتونهای مهاجر كه بر بهترین و حاصلخیزترین اراضی این منطقه سیطره داشتند، مواجه شد و این در حالی بود كه اقوام بومی و دارای ریشهی تاریخی در این مناطق از این اراضی محروم بودند. ظاهرشاه نیز بعد از به قدرت رسیدن این سیاست را ادامه داد.
18.مژده، وحید. افغانستان، پنج سال سلطهی طالبان (مذكور)، ص77.
19.در 8 آگوست سال 1998م. نیروهای طالبان پس از شكست قبلی وارد شهر مزارشریف شدند و دست به قتل عام دسته جمعی زدند و به علت شكست سال گذشته از اهالی این شهر انتقام گرفتند. نیروهای طالبان با خودروهای داتسون (پیكاپ) در خیابانهای این شهر پرسه میزدند و زنان و كودكان و مغازهدارها را كه سرگرم خرید و فروش بودند، به قتل می رساندند و برخلاف شرع اسلامی، اجازه نمیدادند اجساد كشته شدگان تا شش روز دفن شود. این اطلاعات از فردی تاجیكی كه توانسته است از صحنهی كشتار فرار كند، نقل شده است. كمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد نیز با چند نفر از كسانی كه توانسته بودند از نسل كشی نجات پیدا كنند، مصاحبه و گزارشی محرمانه در این زمینه تهیه كرده و در اختیار دبیر كل سازمان ملل قرار داده است.
20. مردم شهر مزارشریف برای رهایی از حملات و كشتارهای طالبان به منازل خود پناه میبردند و طالبان به تعقیب آنها میپرداختند و همهی اعضای خانواده را به قتل میرساندند. همچنین این جنبش پس از این كشتار هزاران نفر از هزارهها را راهی زندان مزارشریف كرد و زمانی كه زندان با این افراد پر شد، كانتینرهای دربستهی موجود در شهر نیز به زندان تبدیل و مملو از اهالی این شهر شد و بسیاری از آنها بر اثر خفگی جان خود را از دست دادند... این گزارش میافزاید:پس از سیطرهی طالبان بر این شهر، ملاهای طالبان از مساجد شهر اعلام كردند كه شیعیان سه گزینه در پیش رو دارند: یا سنی شوند، یا به ایران بروند یا اینكه آنها را نابود كنیم. تعداد افرادی را كه در آنجا كشته شدند، نمی توان فهمید، اما سازمان صلیب سرخ جهانی شمار كشته شدگان این شهر را پنج الی شش هزار نفر تخمین زده است.
21.بامیان در 13 سپتامبر سال 1998م. سقوط كرد و تعدادی از رهبران هزاره از جمله كریم خلیلی تسلیم طالبان شدند و سایر رهبران حزب وحدت به كوهها پناه بردند. نیروهای طالبان كشتار و جنایت را در حق اهالی شیعه این شهر ادامه دادند و حتی مجسمهی بودا كه میراث قدیمی افغان با دو هزار سال قدمت محسوب می شود، نیز از حملهی آنها در امان نماند.
22.در حمله به شهر مزارشریف، طالبان كشاورزان تاجیك را مجبور كردند از وادی شمال خارج شوند. برخی رهبران ازبك پس از دریافت مبالغ مالی كلان، به نیروهای طالبان ملحق شدند و جنبش طالبان 800 نفر از سایر نیروهای ازبك را اسیر كرد و مابقی كشته شدند. دوستم، رهبر ازبكها نیز به تركیه فرار كرد و این امر نیروهای هزارهی شیعه را كه از شهر مزارشریف محافظت میكردند، در برابر خطر جدی طالبان قرار داد.
23.peters,Gretchen,Massacre prompts fears of ethnic escalation.Ap 15 February 1998
Yausufzai ranimullah dostum unearths mass graves 16 December 1997.
24.پیك جانهانی، گزارشگر ویژهی سازمان ملل متحد كه در خصوص گورهای دسته جمعی تحقیق كرده بود، اظهار داشت: «به زندانیان گفته شده بود شما را برای مبادله با زندانیانمان نزد طرف مقابل به مكان مربوطه منتقل خواهیم كرد، اما به جای این كار آنها را به گودالی عمیق كه از قبل آماده شده بود، بردند و به داخل آن پرتابشان كردند و قبل از آنكه این گودال را پر كنند، زندانیان را با گلوله هدف قرار دادند و آنها را با نارنجك منفجر كردند.»
سرافراز، محمد، (1390)، جنبش طالبان از ظهور تا افول، تهران، انتشارات سروش