تربیت در زندگی جدید چگونه ممکن است؟

خلأ قدرت

این جمله که «فرزندمان به حرفمان گوش نمی‌دهد» از گله‌های رایج پدرها و مادرهاست. چرا چنین اتفاقی افتاده است؟ فرزندانمان به حرف چه کسی گوش می‌دهند و چه کسی به آن‌ها می‌گوید که چه نباید بکنند؟ چرا دیگر حرف بزرگ‌ترها
چهارشنبه، 1 ارديبهشت 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
خلأ قدرت

خلأ قدرت
 

 






 

تربیت در زندگی جدید چگونه ممکن است؟

گفتاری از دکتر ابراهیم فیاض (1)

اشاره

این جمله که «فرزندمان به حرفمان گوش نمی‌دهد» از گله‌های رایج پدرها و مادرهاست. چرا چنین اتفاقی افتاده است؟ فرزندانمان به حرف چه کسی گوش می‌دهند و چه کسی به آن‌ها می‌گوید که چه نباید بکنند؟ چرا دیگر حرف بزرگ‌ترها به صرف بزرگ‌تر بودنشان کم اثر شده است؟ آیا در این شرایط می‌توان درباره‌ی تربیت صحبت کرد؟ در گفت و گویی که با دکتر ابراهیم فیاض داشتیم، ایشان با توضیح اجمالی وضعیت جدیدی که در زندگی ایجاد شده است، نکاتی در پاسخ به سؤالات فوق مطرح کردند که به صورت گرفتار تقدیم می‌شود.
***
برای نسل قدیم، تئوری قدرت، یک تئوری قدرتِ به شدت از بالا به پایین بود؛ حالا این قدرت یا از سوی حکومت یا معلم یا استاد دانشگاه یا روحانی یا ... بود. نوعی آمریت از بالا به پایین داشت. مثلاً رسانه یک طرفه بود و هرچه می‌گفت ما گوش می‌کردیم. الان در همه‌ی جهان سیستم قدرت از بین رفته است. ما با یک نوع خلأ قدرت روبه رو‌ایم. این خلأ قدرت برای هیچ چیزی قدرتی باقی نگذاشته است. حتی برای دین. الان وقتی یک روحانی یک حرفی می‌زند در فضای مجازی چندین نقد به وی وارد می‌شود. فرهنگ، متناسب با این تخلیه‌ی شدید قدرت، خودش را شکل می‌دهد. یکی از خصیصه‌های زندگی در چنین شرایطی این است که همه چیز به سکوت برگزار می‌شود؛ البته نوعی سکوت فعال. مردم با سکوت، حکومت‌ها را تحت فشار قرار می‌دهند. مثل این است که دانشجویان یک دانشگاه وقتی از استادی خوششان نمی‌آید، به جای اینکه سروصدا و اعتراض کنند، او را مورد بی‌اعتنایی و بی محلی قرار می‌دهند. در این حالت دیگر جوانان صدای اعتراضشان بلند نمی‌شود بلکه سکوت می‌کنند و حرف‌ها و بحث‌هایشان را به آرامی به فضای مجازی منتقل می‌کنند. این یعنی اینکه ساختار کاملاً بازشده است و دوره‌ی زورگویی فکری (چه چپ باشد و چه راست و چه سنت‌گرایی) تمام شده است. الان سازمان دانشگاه در حال باطل شدن است و تمامی ساختارهای تئوریک در حال فروپاشی است. به نظر من یک انقلاب معرفتی در جهان در حال رخ دادن است؛ روشنفکری و سوبژکتیویته‌ی استعلایی از بین می‌رود و نوعی ذهنیت‌گرایی مردمی به وجود می‌آید. اگر بخواهیم جهان امروز و زندگی امروز را بفهمیم، باید سیالیت اندیشه و قدرت را بفهمیم. حتی قدرتی که بازیگران سینما و فوتبالیست‌ها و... داشتند در حال از بین رفتن است و مردم و جوانان در حال رویگردانی از این‌ها هستند و به دنبال افرادی می‌روند که صاحب ایده و اندیشه باشند.
با فروپاشی همه‌ی ساختارها و مرزها، چیزی به نام فرهنگ ملی یا فرهنگ مذهبی یا فرهنگ قومی باقی نمی‌ماند و شکل فرهنگ عوض می‌شود. یا باید این بازشدن ساختار قدرت را بفهمیم یا دچار فروپاشی خواهیم شد. اگر این سیالیت فرهنگ و اندیشه را که در حال رخ دادن است نفهمیم، در برابر فروپاشی قدرت و ساختارها منفعل خواهیم شد و خیلی نرم اتفاقاتی خواهد افتاد که شاید چندان خوشایند ما نباشد. آمریکا به خوبی بلد است که از فضای خلأ قدرت به نفع خودش بهره ببرد. چون اساساً سیالیت و خلاقیت، با آمریکایی بودن عجین است. این حرف آمریکایی‌ها می‌تواند خیلی برای ما معنادار باشد که می‌گویند، ایرانی‌ها از آمریکایی‌ها، زندگی آمریکایی را بیش‌تر دوست دارند. آنچه را که ایرانی‌ها در سبک زندگی طلب می‌کنند، به خوبی می‌توان در تجلیاتش در عرصه‌ی سیاست و آنچه که در نتایج انتخابات ظاهر می‌شود، دید.
البته این آمریکاگرایی در زندگی نیز باز به رفتارهای خودمان و نفهمیدن شرایط جدید برمی‌گردد. ما مدام با قدرت از بالا به پایین خواستیم که مردم آمریکایی نشوند. نتیجه‌اش این شد که مردم دچار نوعی غفلت نسبت به واقعیت زندگی آمریکا شدند و آمریکا تبدیل به یک رؤیا شد. ما به قوت فرهنگمان اعتنا نکردیم و از مواجه شدن با واقعیت‌های غرب نترسیدیم. نتیجه‌اش این شده است که جوان امروزی نه از روی آگاهی بلکه با شیفتگی با غرب مواجه می‌شود. وگرنه من انسان‌های زیادی را سراغ دارم که به اروپا و آمریکا رفتند ولی نتوانستند فرهنگ آنجا را تحمل کنند و دوباره به شهر خودشان برگشتند. اما ما دائماً گفتیم غرب فاسد است، ولی غرب پیشرفت‌هایش را به رخ ما کشید و سرانجام جوان ما اینگونه نتیجه گرفت که اگر بخواهد پیشرفت کند باید فاسد شود و قید دینداری را بزند. نتیجه‌اش این شده که الان چه مردم و چه نخبگان و چه سیاستمداران به جای آنکه عاقلانه با غرب روبه رو شوند با حالتی رمانتیک و با شیفتگی رو به سوی غرب کرده‌اند.
ما باید شرایط دنیای جدید را بفهمیم. به عنوان مثال باید فکر کنیم که در فضای خلأ قدرت، دین چگونه می‌تواند در زندگی مردم جاری شود. من ساختار اسلام را یک ساختار طبیعی و فطری می‌دانم اما متأسفانه برخی تحلیل‌ها و رفتارها نشان می‌دهد که ما از تئوری امامت که ناشی از فطرت انسان‌هاست دور شده‌ایم و گرفتار خلافت‌زدگی شده‌ایم. تئوری امامت برخلاف خلافت بسیار باز و حکیمانه است. بعد از انقلاب جریان چپ و مارکسیستی، تئوری خلافت را به کمک آقای منتظری بازتولید کرد و هنوز هم ما در برخی جاها گرفتارش هستیم. همچنان که تئوری‌های لیبرال ما را از مسیر اصلی‌مان دور کرد.
به عنوان مثالی دیگر می‌توان نحوه‌ی مواجهه‌ای که با فضای مجازی داشتیم را بررسی کرد. با ورود فضای مجازی ما دست و پایمان را گم کردیم. به جای اینکه به مردم آموزش بدهیم که این چیست و با آن چه باید کرد، منفعلانه با آن مواجه شدیم، تا آنجا که فضای مجازی خودش را به نحو معیوب و مریض بر ما تحمیل کرد و جوانان بیش‌تر گرفتار آسیب‌های آن شدند. وقتی ما با غرب عاقلانه و واقعی مواجه نشدیم، غرب برای ما لباس و آرایش شد و ما از بزرگ‌ترین بازارهای مصرفی لوازم آرایشی در دنیا شدیم.
با این وضعیتی که پیش‌ می‌رود ما دچار فروپاشی خواهیم شد، مگر اینکه جامعه را در مواجهه‌ی با نظام جهانی قوت بدهیم. اما متأسفانه چنین چیزی دیده نمی‌‌شود. ما همیشه در دولت‌هایمان یا مشغول نفی مطلب و بی‌اعتنایی با نظام جهانی بودیم یا مثل دولت فعلی با شیفتگی با نظام جهانی مواجه شدیم.
خلاصه اینکه با توجه به آنچه درباره‌ی خلأ قدرت گفته شد، دیگر تربیت به روش‌های قدیمی ممکن نیست. بچه‌ها دیگر حرف والدینشان را به صورت دستوری قبول نمی‌کنند. اینگونه نیست که فرزندان به هرچه والدین می‌گویند اعتماد کنند و بپذیرند، مدام در انبوه سؤال‌ها و چرایی‌ها هستند. پس در این شرایط راهنمای فرزندانشان باشند که فهمند که قدرت گذشته را ندارند، بلکه باید این دنیای جدید و نسبت‌های بین مؤلفه‌های این زندگی جدید را دریابند و فهمشان را به فرزندانشان منتقل کنند. این فهم همچون نخ تسبیحی است که همه‌ی آگاهی‌ها و دریافت‌هایی که فرزندشان از جهان پیرامون داشته، به هم متصل و به نحو خاصی معنادار می‌کند و به او نشان می‌دهد که در این وضعیت چه باید بکند.
من این تجربه را با دختر خودم داشته‌ام. مدتی او را در یک مدرسه‌ی مذهبی گذاشتم. اما متأسفانه به تدریج دیدم که نسبتش با نماز و اعتقاداتش در حال سست شدن است. چرا که در آن مدرسه همه‌اش آمرانه برخورد می‌شد. از طرفی در مدارس غیرانتفاعی نیز آنقدر حاشیه‌ها زیاد بود که انحراف‌های دیگری داشت. تا اینکه او را به مدرسه‌ی دولتی فرستادم و دوباره هم درس‌ها و هم اعتقاداتش به جای خودش برگشت. چرا که او در مدرسه‌ی دولتی می‌توانست خودش باشد. به نظر من ساختارهای تعلیم و تربیت و مکانیسم‌های آموزش و پروش هم در حال فروپاشی است. تا چند سال دیگر این جایگاهی که مدارس غیرانتفاعی دارند و این تمایزی که مدارس مذهبی دارند نیز از بین خواهد رفت.
رسانه و حجم عظیم اطلاعات در این فروپاشی نقش اساسی دارد. از این روست که وقتی دخترم از مدرسه به خانه برمی‌گردد من سکوت می‌کنم؛ چون نمی‌خواهم من هم یک رسانه باشم در کنار رسانه‌های دیگر. تا وقتی که خودش شروع به پرسش و بحث می‌کند و من هم سعی می‌کنم همان نخ تسبیح را که در بالا اشاره کردم، به دستش بدهم.

پی‌نوشت‌ها:

1- عضو هیئت علمی دانشکده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران.

منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه، شماره 86 و 87، مهر و آبان ماه 1394



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط