نویسنده: راجر هزلتون
برگردان: آتوسا راستی
برگردان: آتوسا راستی
هنر گروتسك به طرز غریبی با انعكاسهای دینی موازی است. با نشان دادن بیتجانسی و ناهمخوانی و حتی سرشت هیولایی در قالبهای گوناگون، هنر گروتسك میتواند انعكاس دهندهی عناصرهای كج روی و آشفتگی در تجربیات ما باشد. هنگامی كه یك شیطان كوچك در ستونی از فرشتههای تراش داده شده در كلیسای جامع لینكلن ظاهر میشود یا در نمایش های ژاپنی، زنی تبدیل به یك شیر ماده میشود یا مردی به صلیب كشیده شده با سر یك الاغ از دیوار یك سردابهی رومی به ما خیره شده، احتمالاً سؤالاتی سرزنش كننده راجع به سرشت انسان و سرنوشت او در اذهان شكل میگیرد.
در عین حالی كه این عبارت صحت دارد، كه الهیات ممكن است نتواند قادر به تحلیل پرسشهایی از این دست باشد، اما همیشه با چنین سؤالاتی مواجه است. درواقع الهیات و هنر گروتسك همواره رمز و راز انسان بودن را به یادمان میآورد؛ معمایی كه میخواهیم آشكارسازی آن را باور كنیم. از این رو عقیدهی من این است كه هنر گروتسك آشكار كردن این رمز و راز را به گونهای در تناسب عجیب خود عملی میكند و چه زننده باشد، یا لطیف، الهیات همیشه و الزاماً با آن درگیر است. این راز، كه در اینجا از آن سخن گفته میشود، باید تا آنجا كه ممكن است شفاف سازی شود تا از هرگونه ابهام اجتناب شود. معما در این جا مترادف نادانی و جهالتی نیست كه با مدد علوم مختلف بتوان به مفهوم آن دست یافت. هم چنین به سادگی نمیتوان گفت كه برابر با ناشناخته ها یا مسائل ادراك ناپذیر است، حتی علی رغم این واقعیت كه ندانستن در هر حالی ما را به این نتیجه میرساند كه رازی وجود دارد. آیینهای غیرروحانی و دنیوی مسلماً- تا حد امكان- به دنبال به حداقل رساندن و خنثی كردن افقهای رازآمیز در زندگی بشرند و همیشه به در نظر گرفتن آن به عنوان یك عامل تهدیدكننده اما قابل برطرف شدن تمایل دارند.
از سوی دیگر الهیات و هنر گروتسك، یكی در بُعد طرح مسئله و دیگری به صورت تصویری، شباهت خاصی را در متقاعد كردن ما به كار میگیرند و این ایده را ترویج میكنند كه رمز و رازِ این معما یك بعد واقعی و بنیادین وجود ما در این جهان است. چیزی كه، با استفاده از شیوههای فنی و ماهرانهی كنترل، قابل تحول نبوده و در نتیجه بر دیگر واكنشها و آگاهیهای بشر تأثیر میگذارد.
دیدگاه گابریل مارسل (1) در خصوص معما، كه در مقابل مسئله یا مشكل قرار میگیرد، در اینجا بسیار شایسته و مأنوس است. دستمایهی اصلی تفكرات او این است كه در تجربه كردن رمز و راز بین سوژه و مقصود یك هدف تمایز وجود دارد. هم چنین بین آنچه كه درون ماست و آنچه كه با آن روبه رو میشویم، تفاوت وجود دارد و ایدههای رایج به طور كلی متلاشی میشود. دیگر هیچ دیدگاه عینی یا مشكوك وجود ندارد كه بتوان با چنین سؤالاتی، دربارهی مسائل گوناگونی مانند آزادی، سرنوشت، شیطان یا خدا، مواجه شد، زیرا در كمترین حالت ممكن این سؤالات ذهن همه را به خود مشغول میكند و خود بخشی تفكیك ناپذیر از آن چیزی میشویم كه راجع به آن پرسش میكنیم و بنابر عبارات سنت آگوستین «برای خود سؤالی میشوم».
هر چیز دیگری كه هنر گروتسك ممكن است به آن گرایش داشته باشد یا درصدد نایل شدن به هدف خاصی باشد، به مدد هم جواری شناخت و شگفتی از كیفیت مرموز هستی ما به دست میآید. چنین هنری دربرگیرندهی طیف گستردهای از سبكها و سوژهها است؛ از مسائل عجیب و غریب گرفته تا وحشتناك و ترس آور و فرد دائماً در حال محك زدن و شناسایی یك موضوع در موضوع دیگر میباشد؛ مانند اعتراضات اجتماعی یا وحشت عمومی از خشونت كه در زمان حاضر برای ما آشنا هستند. با همهی این اوصاف، عقیدهی من بر این است كه محكوم كردن وقایع زشت و زننده، بدون تنفر از اسرارِ شیطانیِ سرشت انسانها، به هیچ وجه هنر گروتسك به شمار نمی رود. آنچه كه اغلب آثار كنونی فاقد آن هستند نمایش دادن حس انسان گرفتار شده در غار تنهایی و ظلمت و نیروهای مخرب به صورت مجزا و به تنهایی است كه مثلاً در آثار گویا یا داستانهای موریاك (2) به چشم میخورد. به عبارت دیگر اثری از اشارهای آشكار به اسرار انسانی مشاهده نمیشود. نمی توان انكار كرد كه پاپ آرت(هنر همهپسند)، كاریكاتور یا كولاژ میتوانند ابزار مناسبی برای ارائهی مفاهیم گروتسك باشند و مسلماً در هر اغراق یا مسئلهی شگفت انگیزی كه در این آثار ارائه میشود، می توان رد پای گروتسك را مشاهده كرد، اما امروزه این عناصر بیشتر در تكنیك قابل مشاهده است تا در محتوا یا مفهوم.
در هر حال كاملاً بر این واقعیت اصرار دارم كه چنین اشاراتی، به سبك واقعی گروتسك، تأثیر و ارزش بالقوهی آن را ندارد. خبررسانی مطلوب یا یك خشم ساده میتوانند در جای خود و به عنوان تسهیلات تكنیكی ستودنی باشند، اما نمیتوانند در مراتب بالاتری از فضیلت در آثار هنری جای گیرند. آنچه كه ریكو لبرون (3) از آن به عنوان «سخن گفتن صادقانه دربارهی وضعیت رام نشدنی موقعیت كنونی ما» یاد می كند، معنایی بهتر و كاملتر در این حوزهی مورد بحث گروتسك دارد. البته هدف من سرزنش یا عیب جویی از هنرمندان معاصر و كمبودهای آنها نیست؛ بلكه در اینجا میخواهیم به مفهومی از گروتسك دست یابیم كه الهیات و مذهب بر آن گرایش دارد و مؤثر است. اما واقعاً در اینجا چه میگذرد؟
احتمالاً اولین نمونههای هنر گروتسك را میتوان در هیئتهای مركب از انسان و حیوان دید كه بخشی از بدن آنها انسان بود و بخشی دیگر حیوان. به راستی یك قنطورس (4) (بالاتنهی انسان، پایین تنهی اسب)، اسفینكس (بدن شیر و سر زن) یا گریفین (5) (شیردال، جانوری كه نیم بدنش شیر و نیم دیگر نوعی عقاب است) میخواهد دربارهی خود به ما بگوید. من معتقدم پیغام آنها این است كه ما بیش از آنچه میدانیم، هستیم و انسان بودنْ پذیرفتنِ جهان در همان نقطهای است كه اكنون در آن ایستادهایم و آن چنان كه پاسكال میگوید علی رغم این كه نه فرشتهایم و نه حیوان، به گونهای عجیب از سرشت هر دو بهره جستهایم.
این موجودات دورگه كه از اولین نمونههای گروتسك هستند، اشاره به بدبختی ما ندارند، بلكه عظمت ما را به تصویر میكشند. قدرتی خارق العاده برای خِرد و از خودگذشتگی. در نتیجه در بُعد مفهوم انسانی، به صورت یك مكمل، خشونت و آسیب پذیریِ تحت نیروهای شریر را نیز آشكار میكنند. بنابراین هنر گروتسك، به سبك غریب و طعنه آمیز خود، درهای واقعیت را به روی معمای انسان بودن در جهان رام نشدنی میگشاید. پس زمینهها و تصاویر آن به هیچ وجه محدود به عقایدی علیه وجود انسان نیست. مسلماً باید این نكته را به یاد داشت كه هیچ اثر اصیل هنری نمی تواند بیانیهای عیان بر ضد بشریت باشد و این واقعیت تنها به این علت نیست كه پشت هر اثر هنری انسانی قرار گرفته است و گمان میكنم این همان مفهومی است كه در این ضرب المثل نهفته است: «یك آواز غمناك، هنوز هم آوازی است برای تمام غمهایش» به عبارت دیگر دادن یك قالب زیبایی شناسی به غم، درواقع فراتر از این اندوه رفته و به یك برتری خلاقانه و آراسته رسیده است. در مورد خشمِ قابل توجیه نیز روند كار به همین شكل است، مانند عقیدهی برخی در رابطه با قتل عام روستاییان به دست سربازان آمریكایی در ویتنام.
اغلب مباحثات كنونی در خصوص عملكرد هنرمند، در مقام پیامبر اجتماعی، باعث شده كه مفهوم اصلی هنرمند تنزل یافته و نقش او تنها تبدیل به گویندهای شود كه درك كافی از فرایند خلاق و مقصود موردنظر را ندارد. گروتسكی كه همراه با هنر اعتراضی است، مسلماً باعث میشود تا این اعتراض جنبهی خشونت صرف نداشته باشد. مستندسازی و اتهام مسلماً در هنر امروز به قدر كافی قابل درك هستند، اما بدون آن چیزی كه لوكاس ساماراس (6) آن را «غرور عجیب در نظاره شدن توسط یك مصیبت یا عاقبت داستان» می نامد، چنین آثاری قادر نخواهند بود نكتهای اخلاقی مدّنظر خود را به خوبی به نمایش بگذارند. هنرمندان سنتی كه آگاهانه از هرگونه اعتراضات سیاسی یا اجتماعی در آثارشان پرهیز میكنند، گاهی اوقات گلایه دارند كه چنین اعتراضاتی را باید به كاریكاتوریستها یا سردبیران روزنامهها و صفحات سرمقاله واگذار كرد. بدون اینكه قصدْ حمایت از این گرایش اجتنابی باشد، میتوان از این نظر با آنها موافق بود كه هتك حرمت یا عصبانیتِ صرفّ به تنهایی قادر به ایجاد یك اثر هنری نیست. هنر گروتسك مشخصاً گونهای جالب از خودْ متعالی شدن انسان است كه در تمامی هنرها عمل میكند و در هر نوع تصورات خلاق میتوان شاهدش بود؛ حتی علی رغم مفهوم وجودی خود، گنجایش ذاتی در بشر برای توسعه یافتن، حیات مجدد و ارزیابی تجارب بسیار عادی وجود دارد. در نتیجه فرد تنها مجموعهای از رویدادهایی كه به وقوع میپیوندند، نیست و در این رابطهی نزدیك با فانتزی است كه هنر گروتسك چنین ویژگیهای هنری را پر رنگ میكند.
اظهار واقعیت بشر یك اغراق الزامی است كه در آن واقعیاتی كه به گونهای بسیار عادی تجربه شدهاند هم سؤال برانگیز و قابل تردید شده و هم خود به عنوان یك پرسش مطرح میشوند. هیچ مبحثی در مورد ابعاد دینی گروتسك كامل نخواهد بود، اگر در آن اشارهای به مسائل شیطانی نشود. میتوان گفت مقالهی رولو می (7) در این باره، مانند استنباطات پل تیلچ از موضوع مشابه در ابعاد دینی، به گونهای بنیان قوانین این مبحث را ایجاد كردهاند. به طور مثال تیلیچ از ایهام الهی و ضد الهی نیروهای شیطانی سخن میگوید كه گاهی اوقات به نحوی در نیروهای الهی نیز نمود پیدا میكند. و در همین حال چنین قدرتی را نیز تكذیب میكند. در نتیجه باید از نیروهای شیطانی ترسید، نه این كه آنها را پرستش كرد. در حكمت مسیحی همیشه درك شده كه خلقت، ابعاد تاریك و مبهم خود را نیز دارد. آنچه كه خداوند خلق كرد، آن چیزی نیست كه غایتِ خلقت بشر باشد. هر آنچه كه ممكن است باعث این شكل گیری شده باشد و این شكاف بین خوب بودن الزامی خلقت و ابعاد شیطانی و حقیقی وجود را ایجاد كرده باشد، همیشه به عنوان واقعیت زندگی در نظر گرفته شده است. تصاویر اژدها، گارگویلها یا شیاطینْ نشانهی وجود قابلیتهای خود تخریب كنندهی هستی است و پیكرهی آنها به نوعی تهدیدكنندهی هستی انسان است؛ چه در بُعد اخلاقیات، سقوط معنوی و چه فاجعهی فیزیكی. یك نیروی متجاوز، چه طبیعی باشد و چه انسانی، دستمایهی تكرار آنهاست. آنها به چنین عقایدی صدا و شكل میبخشند و در عین حال كه غیرقابل تحملاند، گریزناپذیرند و این ذاتِ پنهان در هستی مسلماً خوبی ما را نمیخواهد و به دنبال نابودی ماست. در نتیجه باید با آن به مقابله برخاست.
در نمایشنامهی «كرگدن» یونسكو، این پس زمینه آن چنان در سرتاسر صحنه نمود میكند كه میتوان آن را نمونهی خوبی از این مفهوم در هنرهای دراماتیك دانست. تمثیلهای كتاب ایوب نیز خالی از این طعنه در خصوص فلسفهی وجودی نیست: «نمی توان هم با قلاب نهنگی گرفت و هم دوباره روی خورشید را دید.»
مقالهی جالب توجه پروفسور استچوف (8)در این باره به اثر هنری بوش یعنی باغ شهوت اشاره میكند. از نقطه نظر حكیمان الهیاتِ مسیحی، جالبترین نكته دربارهی این اثر هنری میتواند این واقعیت باشد كه شكل گیری آن به منظور یك هدف مقدس انجام گرفته است. این بخش در خود محراب و مستقیماً در نقطهی تمركزی نزدیك به قلب این معمای مقدس از عشق بیچون و چرای خداوند به ما قرار گرفته است و به راستی ما را به یاد جملهی سانتیانا میاندازد كه تبدیل كردن یك انسان هرزه یا بیقید و بند به یك قدیس بسیار راحتتر از عوض كردن یك انسان فاضل نماست. آسایش فردی و تقوا تناقضات مطلق ایمان به یك خدای بخشنده و حمایت كننده هستند. با یادآوری پند كییِركه گارد (9) كه فرد در برابر خداوند همیشه گناهكار است، میتوان گفت كه این حكیم الهی كاملاً آگاه است كه هشیاری بیدریغ و صادقانهی ما از تزلزل در برابر شیطان و آسیب پذیر بودن در مقابل دلرباییها و وعدههای گول زنندهاش متعلق به حوزه و رسیدن به چنین ایمانی است. وجود نمودهایی از شیطان در هنرهای موجود در كلیسا، چه از نظر تكنیكی و چه موضوع مرتبط با گروتسك، آشكارتر از علم الهیات این عقیده را ابراز میكند و درواقع، این نكته را یادآور میشود كه مسائل شیطانی در اركستراسیون كامل تعبیر مسیحیت دربارهی معمای پر مفهوم زندگانی، حكم یك گام مینور را دارد نه ماژور. هم چنین آشفتگی و بیتناسبی در این هنر بخشی اصیل از آن را تشكیل میدهند؛ البته بخشی از وجود ما كه تحت سیطرهی خداوند است. درواقع پس از همهی این سخنها، یك گارگویل حكم ناودانی را دارد تا آب باران از آن عبور كند. یك اژدها برای تجلی یك معبد و پرستش گاه ایجاد میشود و شیطان باید بسیار بجنگد تا هستی ما را به اسارت خود درآورد، اما این كار تا مرگ شكل نمیگیرد.
در نتیجه آیا در تمامی این نمونههای شیطانی، حداقل در نمونههای كهن مذاهب بزرگ، این تلاش را مشاهده نمیكنیم كه به نوعی وجود شیطان در حال روایت شدن است؟ اصل احیا و حلول- یعنی فقط آن كسی كه به درجات بالا رسیده، شفا مییابد- در اینجا به شیوهای مخصوصاً از روی ناچاری وارونه شده است. اگر آن چنان كه آموس وایلدر (10) میگوید هنر وردی در برابر مرگ است، آیا این تأكید در هنر مسیحیت قابل مشاهده نیست؟ تصاویر و موتیفهای شرورانه و شیطانی توجه ما را به سمت نیروهای تاریك و مخرب پنهان در ظلمت جلب میكنند و این نیروهای ستمگر، كه باز هم از جانب خداوند به سوی ما روانه میشوند، فقط خود میدانند كه چگونه ممكن است روح بشر به اسارت آنها درآید. اما سرانجام قادر نخواهند بود انسان را تا ابد در اسارت خود نگاه دارند و موفق به انجام این امر نمیشوند. این نیروها همیشه به گونهای بیتناسب و در مفهوم گروتسك نمود مییابند، زیرا باید به شیوهای ناخوشایند جلوه كنند و خارج از الگوهای متناسب و معقول یك زندگی هدفمند هستند. اما نمیتوان گفت سمبلهای یك اعتراض یا عدم پذیرشی مصیبت بار و تراژیك میباشند؛ بلكه میتوان بیشتر آنها را به حوزهی میانی آثار كمدی و تراژدی متعلق دانست؛ درست مانند تمامی هنرهای گروتسك دیگر.
هدف از مطرح كردن این مسائل این است كه بگوییم این مضامین كمتر از دور افتادن ما از مبدأ اصلی وجودمان، آشكاركنندهی حیات و باروری خلّاق، پایدار و فراوان ما نیستند. در ادبیات مدرن داستانهای رابله و هجونامههای سویفت (11) به این ابهامات تراژدی و كمدی وجود بشر بسیار اشاره شده است. چرا اثر رابله با نام گارگانتوا و پانتاگروئل شایستهی عنوان گروتسك است؟ نه تنها به خاطر اندازهی غول مانند قهرمان یا بهتر بگوییم ضد قهرمان داستان، بلكه به علت قالب زننده و بیقید و بند خود اثر. آنچنان كه ویندهام لوئیس (12) از صفت «بیشتر یك طوفان تا كتاب» برای آن استفاده میكند. در میان این مجموعهی عظیم، بیارتباط و نامعقول داستانهای جسورانه، یك پس زمینهی رنسانس از ماجراجویی های بیپروا، امیالِ شعله ور و ستمكاریهای بیدلیل مشاهده میشود، اما چیزی بیش از اینها نیز وجود دارد: یك حملهی قدرتمند به سالوس رهبانیت و متفكران مبتذل در بخشهای اول و توصیف یك مدینهی فاضله برای روح سركش و آزادی خواه در قسمتهای واپسین. مانند این شعار كه «هر آن چیزی را انجام بده كه تو را خشنود میكند.»
گاهی اوقات نمیتوان به درستی درك كرد كه آیا برجستگی اجتماعی این اثر، درست مانند اضافه كردن مسائل پنهان كنندهی حقیقت توسط فیلم سازان كنونی، تحریف شده است یا خیر؟ در عین حال اجزاء اصلی و جدی موضوع وجود دارد و پیغام خود را، حتی اگر طنزی ساده باشد، ارائه میكند. در بخش چهارم سفرهای گالیور، نویسنده یك فانتزی تقریباً طولانی را خلق كرده كه گروتسك به صورت معكوس كردن نقش ها نمود پیدا میكند. در داستان سویفت اسب یك حیوان ناطق و عاقل، نجیب، با ادراك و منظم به تصویر كشیده شده، در حالی كه انسانْ حیوان صفت، سركش، وحشی و نفرت انگیز توصیف شده است. اگر قرار بود این داستان به صورت تصویری روایت شود، قطعاً بیشتر از فیلم «سیارهی میمونها» یك اثر گروتسك به شمار میرفت. اما بدین شكل ویژگی هجوگونهی اثر سویفت، كه بخش عمدهی آن از طریق این سفرنامه ذكر میشود، از بین خواهد رفت. قصد او زیر سؤال بردن مزایای تمدنی است كه بدون تردید ما را با تفاسیری بدگمانانه توصیف میكند و در تضاد با كارهای انسانی قرار میگیرد.
طنزهای سیاهی مانند آثار سویفت مشخصاً ابزاری مناسب برای ژانر كمدی- تراژدی بوده و مسلماً به ژانر گروتسك یا بیتناسبی تعلق دارد. میتوانیم چنین نمونههایی را از هنرهای معاصر نیز انتخاب كنیم. به عنوان نمونه تفاسیر بیتناسب از بدن انسان كه در آثار پیكاسو نمود میكند، كه در آن هنر گروتسك آزادانه و گستاخانه در قلمرو تراژدی- كمدی واقعیت زندگی حركت میكند. یكی از نمونههای شاخص چنین رویكردی در هنرْ پانتومیمِ مارسل مارسو میباشد و هماهنگی بین شكنندگی انسان و یك احساس ثبات فردی به كمك حالتی كنترل شده از شوخی و خنده به نمایش درمی آید. اكنون این نگرشها را به صورت كلی بررسی كرده، تلاش میكنیم به یك نتیجهی مشخص برسیم. امروزه علم الهیات باید اولین توجه خود را بر معمای انسان بودن، به عنوان پایهای برای هرگونه باور صادقانه به خدا، متمركز كند. معمولاً در تجارب پیروزمندانه یا برتری یافتن، فرصتهایی برای چنین ایمانی پیش میآید كه البته این امر در مورد موانع نیز صدق میكند. این تجارب هم چنین تشكیل دهندهی مواد اصلی هنرها هستند و در نتیجه، باعث ادراك الهیات به گونهای محتاطانه میشوند. ابهام بیپایانِ وجود بشر، فرض مبنای الهیات و مواردی مانند آن می باشد.
در حالی كه هنر گروتسك به صورت الزامی به هیچ نوع مبحث دین شناسی نمیپردازد، اما خود برای یادآوری تزلزل ایمان بسیار ارزشمند است.
چنانچه از دیدگاه گروتسك به بشر در جهان بنگریم، این رویكرد باعث برجسته شدن خطرهایی میشود كه مرتبط با رأی به هرگونه اعتماد بیچون و چرا به واقعیت هستند. الهیات كه خود به صراحت از ثبات، اعتماد و وفاداریای كه ایمان نامیده میشود، طرفداری میكند نباید فراموش كند كه ایمان مسلماً یكی از راههای انتخابی است؛ كه البته انتخابی است كه نه تنها اندیشه و تسلیم شدن را بیشتر میپذیرد، بلكه این الزام را در پی دارد كه دیگر نمیتوان به راحتی و بدون تفكر، با مسائل پیرامون همگام شد.
پینوشتها:
1.Gabriel Marcel (1889-1973) فیلسوف و نمایشنامه نویس.
2.Mauriack (1970-1895) نویسندهی فرانسوی و عضو آكادمی فرانسه. برندهی جایزه نوبل در سال 1952.
3.Rico Lebrun (1900-1964) نقاش و مجسمه ساز ایتالیایی
4.centaur
5.griffin
6.Lucas samaras: هنرمند یونانی متولد 1936، نقاش و مجسمه ساز و عكاس
7.Rollo May: (1909-1994) روانشناس آمریكایی.
8.Stechow
9.Kierkegaards: (1885-1813)فیلسوف دین دانماركی
10.Amos Wilder: (1993-1895) شاعر و فیلسوف آمریكایی در زمینهی الهیات
11.Swift
12.Wyndham Lewis (1882-1975) نقاش و نویسندهی انگلیسی
آدامز، جیمزلوتر؛ یتس، ویلسون؛ (1394)، گروتسك در هنر و ادبیات، برگردان: آتوسا راستی، تهران: نشر قطره، چاپ دوم