برگردان: آتوسا راستی
(قصیده) رؤیاهای شیرین صلح: شعری برای ایستر
معرفی
تا زمانی كه دوستم آموس وایلدر (2) از من خواست نسخهی دراماتیك اثر بالاد را برای چاپ در این بخش ارائه كنم، به آن هم چون یك مقولهی گروتسك نگاه نكرده بودم، حتی آن را غیر گروتسك نیز نمیپنداشتم و تنها آن را به عنوان یك شعر یا شعری برای بازی و سرگرمی مینگریستم و مطمئناً اكنون كه به آن فكر می كنم، آن را یك قطعهی گروتسك تصور میكنم؛ فی الواقع این امر هرگز به ذهن من خطور نكرده بود كه ممكن است گروتسك برچسبی باشد كه حتی در سادهترین نمونهها یافت شود. حتی اگر در كمترین مقدار و در پس زمینهی اثری باشد كه بتوان آن را گروتسك نامید.شعر حاضر از شعری طولانیتر با همین نام گرفته شده كه مربوط به دیوان اشعار با نام وعدههاست كه در سال 1957 به چاپ رسیده است. این شعر در تابستان 1956 و در نقطهای متروك (در آن زمان) از سواحل ایتالیا نوشته شده است. در آن زمان من و همسر و دو فرزندم در یك عمارت قدیمی زندگی میكردیم. از آن جهت به این مسائل اشاره كردم، چون فكر میك نم در توضیح این شعر تأثیر داشته باشد، هرچند كه دقیقاً نمیتوانم بگویم به چه نحو یا چه مقدار؟ در آن دوران و سال 1954 و 1956 خصوصاً در تابستان 56 در یكی از دورههای فوران نبوغ شعریام قرار گرفته بودم كه این بار سرچشمهی آن جمع آوری خاطرات گذشته خصوصاً دوران كودكی و نوجوانی بود. این دنیای بسیار متفاوت، كه تأثیرات آن هم داخلی بود هم خارجی، تضادی ایجاد كرده بود و اكنون كه به ان فكر می كنم متوجه میشوم یك رابطه بین تم كنتاكی و تم ایتالیایی در دنیای من ایجاد شده بود.
یك روز صبح در حالی كه سرگرم یكی از اشعار ناتمام آن مجموعه بودم، تفكرات بیهدفم به گونهای مرموز به سمت تصویر یك طاق ساخته شده به سبك ویكتوریایی سوق داده شد كه توسط درختان انبوه احاطه شده بود و مرا به یاد صحنهای از پارك مركزی انداخت و راهی كه گاهی اوقات عصرها در آن پیاده روی میكردم. این صحنههای تصور شده حالتی گرگ و میش داشتند، اما هنگامی كه این تصویر به ذهنم خطور كرد، ناگهان این دو مصراع در ذهنم شكل گرفت:
«خدایا چرا این مكان زیبا در اینجا و در میان تاریكی و درختان قرار گرفته؟»
و ناگهان هم وزن آنها سرآغاز یك پاسخ شاید بیمعنا را در ذهن خود دریافتم:
«زیرا كه باعث فوران شدید احساسات و دیوانگی میشود و اگر این اثر ویكتوریایی در مركز پارك مركزی قرار میگرفت، اخلاقیات و تشخیص پیر و جوان را تحت تأثیر خود قرار میداد و نابود میكرد...»
در نتیجه یك چارچوب شعری پرسش و پاسخ و شاید رابطهی آشكار پرسش و پاسخهایی هرچند بیمعنا در ذهنم شكل گرفته بود. در حالی كه عبارت خدایا در آن تكرار میشد كه به گونهای ناگهانی و خودبه خود وارد شعر شده بود، اما به منظور كمپوزیسیون و تم شعر و شاخص بودن ژرفایش، باید از آن استفاده میشد و این حالت سرزنش و عیب جویی در آن ادامه مییافت.
شعری كه مشغول كار بر روی آن بودم، كنار گذاشته شد و شعری جدید آغاز شد. معمولاً اشعار با تركیبی از حالتهای بصری و كلامی به من الهام میشوند و اغلب تصاویر باعث ایجاد كلام میشوند. اما در این مورد صحنههای بصری و عناصر آن كاملاً قدرتمند عمل كردند و میتوانم بگویم ابیات شعر به طور كامل به ذهنم میآمدند. قالب قطعه كه تم آهنگین آن بسیار محدود كننده است و در روز اول یا دوم پیشرفت داشت، به نظر میرسید كه به نوعی دیكته میشود و از عناصر بصری نشئت میگیرد و تنها با اندكی تلاش، گفت و گوی موردنظرم در قالب قطعه جای میگرفت. اما گاهی اوقات اگر پاراگرافی به نظرم دلچسب نمیآمد، منتظر بعدی میشدم.
در همین حال به نظر میرسید این پرسش و پاسخ های بیسروته، احساسی از رهایی و نشاط را به همراه دارند. اما در عین حال من به نوعی از احساس نامشخص ماورای آنها راضی بودم. علاوه بر این هرچند هنگام تصنیف اشعار هرگز از پیش مسیر آنها را تعیین نمیكردم، اما هرگز شك نداشتم كه در شریان خود به سویی میرود و حتی برایم مهم نبود كه به كجا میرود؛ و میخواستم سوار بر امواج آن شوم تا دریابم كه به كجا منتهی میشود.
درواقع تمام جریان بسیار سریع اتفاق افتاد. اما از اینها گذشته، آن چه كه در اینجا مورد اشاره قرار گرفت، چه ارتباطی با گروتسك بودن این قطعه دارد؟ برای پاسخ به این سؤال، باید پرسش دیگری را پاسخ دهم. بالاد (قصیده) چه ارتباطی با شكل گیری اشعاری دارد كه چنین ناگهانی از آنها برخاسته است؟
تا آنجا كه به خاطر میآوردم در زمان سرودن اشعار، این سؤال را از خود نپرسیدم و حتی در ماههای بعد از آن، كه دیگر اشعار به من الهام میشد، نیز این سؤال برایم پیش نیامد. اما هنگامی كه زمان تدوین دیوان اشعارم فرارسید، این سؤال خودنمایی كرد. از آنجا كه اشعار از نظر تم مرتب شده بودند و ترتیب زمانی اثر مشخص نشده بود، پس این بالاد به كجا تعلق داشت؟ بدین شكل آن را تقریباً در بخش انتهایی كتاب قرار دادم تا اشاره به گونهای خلاصه بندی داشته باشد. اما اكنون میفهمم كه تمركز و نقطهی كانونی آن بسیار بیشتر از چیزی است كه در آن زمان درك كرده بودم و باید بگویم تنها یك شعر گروتسك دیگر در این مجموعه وجود دارد، یعنی كشور اژدها كه آن را برای جاكوب بوهم نوشتهام.
در هر حال ارتباط این قصیده با دیگر اشعار بسیار غیرمستقیم و نامحسوس است؛ هرچند كه از فراز و نشیبها و اجزای مجموعه كاملاً آگاهی داشتم، اما مفهوم و محتوای این قصیده حسی كاملاً خارجی به دنیای دیگر اشعار موجود ارائه میكرد. محتوای اشعار دیگر مرتبط با جهان ادبیات است، در حالی كه دنیای این قصیده بینظم و متناقض است كه بسیار دور از مفهوم اشعار دیگر قرار میگیرد. مجموعهی اشعار نمایانگر ارزیابی بازنگرانهی زندگی و ارزش های آن در سطحی كم و بیش واقعی بود؛ اما قصیدهی مذكور ناگهان از دنیای این اشعار سر درآورده و نشان دهندهی شرایطی متقلب كننده، پنهان و فانتزی از اپیزودها، رویدادها، شگفتیها و تناقضات غیرمنطقی و برخی الگوهای كلیدی زندگی است كه معمولاً پنهان هستند. در اینجا به یاد وینز بورگ (3) «شروود اندرسون» میافتم كه در آن، یكی از شخصیتها اثری را ایجاد میكند كه كتاب گروتسك خوانده میشود و میتوان گفت بخشی از واقعیت است.در روزهای اغازینِ دنیا، افسانهها جایگاهی خاص داشتند، چون چیزی به نام حقیقت وجود نداشت و تفكراتْ مبهم و نامعلوم بود و سردرگمی در آن به چشم میخورد. سپس مردم شروع به كنار هم گذاشتن افكارشان كردند و واقعیات را ساختند كه همگی جذاب و زیبا بودند. اما آنها هم چنین عادت داشتند كه تنها واقعیتهای خاصی را انتخاب كنند و به زودی هركس یك واقعیت پذیرفته شده را برای شخص خود انتخاب كرد و بدان شیوه زندگی میكرد. در نتیجه او تبدیل به یك گروتسك شد و واقعیت او سخنی دروغ به شمار میامد. برای انطباق افسانهها میتوان گفت گروتسك واقعیتی است كه از یك مفهوم جدا شده و تحت توجه ویژهی انفرادی قرار گرفته است. به همین منوال میتوان این گونه تصور كرد كه ادعای گروتسك میتواند، در مفهوم واقعی، ادعای واقعیتی باشد كه از آن چشم پوشی شده است.
گروتسك ممكن است به واسطهی حذف جزئیات برای رسیدن به كل ایجاد شود و ممكن است این فرایند توسط ایجاد جزئیات جدید، غیرطبیعی یا توضیح ناپذیری شكل گیرد كه بر واقعیت تأكید میورزند. به طور مثال در شعر من، مادربزرگ نمایانگر كلی نگری راجع به سن است و كل این قصیده نمایانگر كلیت اشعار موجود در این دیوان یا موضوع آنهاست و این كه دفتر من در جنگل است و خوكها هر شب مادربزرگ را، پس از اتمام وظایف روزانهاش، میخورند جزئیاتی غیرطبیعی است. اما در اینجا باید تأكید كنم كه این قصیده یك حكایت تمثیلی نیست و به مثابه مجموعهای از مترادفها شكل نمیگیرد. بلكه یك داستان كوتاه یا بهتر بگوییم درامی است كه معنایی پیچیده و نامتمایز داشته و هنگامی كه آن را میسرودم، به تلاش اندكی برای خواندن آن برای خودم نیاز داشتم و اگر بخواهیم در مفهومی به این اثر نگاه كنیم، میتوان آن را یك سمبل خلاصه شده در نظر گرفت.
علاوه بر آنچه كه پیشتر به آن اشاره شد، عامل دیگری كه همراه با گروتسك وارد میشود، عاملی ساختاری است. گروتسك از نظر ویژگی شامل گونههای آغازكننده و مسائل غیرمنتظرهی خاصی است كه با واقعیت واكنش نشان میدهند، در نتیجه به منظور تأیید و اثبات جداسازی شدهاند. تكان دهندگی جوهرهی گروتسك است. گروتسك یكی از بارزترین قالبهایی است كه ممكن است هنر برای نفوذ به نقاب حقیقت از آن استفاده كند و آن ما را از آنچه كه بدان عادت كردهایم، دور كرده، از تناقضات زندگی آگاه میكند.
گروتسك برانگیزانندهی احساسات نهفته خصوصاً از نوع منفی آن مانند ترس، تنفر، گناه و تغییرات ناگهانی است، اما در عین حال به طنز نیز نزدیك است و در آن خنده و وحشت با یكدیگر رودررو میشوند. باید این نكته را در نظر داشته باشیم كه احساساتی كه از نظر ویژگی مربوط به گروتسك هستند، الزاماً ثبات ندارند و هدف تغییر قرار میگیرند. در هر حال ظرفیت این تغییر و جهش مرتبط با شدت بروز آنهاست. واقعیت كلیدی این است كه گروتسك توجه را به خود جلب میكند، توجهی توأم با احساسات. قدرت این احساسات است كه اهمیت مییابد نه ماهیت آنها:تغییر تنفر به عشق یا عشق به تنفرْ سادهتر از تغییر پذیرفتن سست و نپذیرفتن منفعلانه به یكدیگر است، اما نه تنها شدت احساسات در اینجا وارد بحث می شود، بلكه ماهیت غیر منتظرهی آنها نیز اهمیت می یابد. خصوصاً چنان چه ابعاد متغیر و دمدمی نیز وجود داشته باشند. به همین دلیل چنانچه واژهی گروتسك از نقاشیهای نقش برجستهی روم باستان، «گروت» گرفته شده باشد، از نظر ساختاری میتوان گفت واژهی بسیار مناسبی است: گروتسك چیزهایی از زوایای تاریك و پنهان ما را نقش كرده و آنها را آشكار می كند و این امر كاملاً واقعیت دارد كه:
یك نویسنده ممكن بود هرگز راجع به مسائل خاصی مطلب ننویسد، اگر نمیتوانست راجع به آنها به شیوهی گروتسك و بیتناسبی قلم فرسایی كند.
پینوشتها:
1.Robbert Pen Warren (1989-1905) شاعر، رمان نویس و منتقد ادبی آمریكایی- یكی از بنیانگذاران نقد جدید
2.Amos wilder
3.Winesburg ohio
آدامز، جیمزلوتر؛ یتس، ویلسون؛ (1394)، گروتسك در هنر و ادبیات، برگردان: آتوسا راستی، تهران: نشر قطره، چاپ دوم