اصول و فرایند مهندسی فرهنگ
نويسنده: علی ذوعلم
دستیابی به اجماع مفهومی از مهمترین معضلات تولید علم در عرصۀ مقولات انسانی است و پس از آن حصول توافق در مورد چگونگی حل مسائل، تنگنایی جدی برای متفکران و تحلیلگران از یکسو و سیاستمداران و دولتمردان از سوی دیگر است. تلاش برای رفع موانع نظری در قالب شفافسازی مفاهیم و ترسیم اصول و فرایند حل مسائل گامی جدی در این مسیر دشوار محسوب میگردد. مقاله حاضر با عنایت به این موارد کوشش نموده است اصول و فرایند مهندسی فرهنگ را تشریح نماید.
مهندسی فرهنگ با مهندسی فرهنگی و نیز با مهندسی دستگاهها و نهادهای فرهنگی متفاوت است. برای دستیابی به درک مشترک و واضح مهندسی فرهنگ، این تفاوت باید تبیین شود. مهندسی فرهنگ، ترسیم نقشۀ محتوایی و تعیین نسبت اجزایی است که کلّیت فرهنگ را شکل میدهد؛ نقشهای که ناظر به وضع موجود باشد و در عین حال گامهای حرکت به سمت مطلوب را ترسیم نماید. در این نقشه، اجزا و لایههای نگرشی، ارزشی و رفتاری فرهنگ به تفصیل مورد توجه قرار گرفته و نسبت میان آنها، میزان تاثیرگذاری هر یک بر تغییرات مثبت و منفی سایر اجزا و لایهها در وضع موجود و مطلوب مشخص شده و شبکه تعامل آنها ترسیم گردیده است. اما مهندسی فرهنگی جامعه، بخشی اساسی و مهم از مهندسی اجتماعی است که در رابطهای متقابل ضلع فرهنگی جامعه را در میان کارکردهای مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بخشهای گوناگون، مورد توجه قرار میدهد و برای مراقبت و تقویت آن، مجموعهای منسجم از راهکارها را ارائه میکند.
مهندسی فرهنگی، فقط ناظر به دستگاههای فرهنگی نیست، بلکه همه برنامهها، دستگاهها، نهادها و بخشهایی را که میتواند بازتاب یا کارکردی فرهنگی داشته باشد، بررسی مینماید و بایستگیهایی را تعیین میکند که همه بخشها مخاطبان آن هستند، اما مهندسی فرهنگ، اساسا ناظر به دستگاهها یا بخشها نیست، بلکه در آن فرهنگ جامعه و کارکرد آن نقد و بررسی میشود، کاستیها و آسیبهای آن شناسایی میگردد و با توجه به وضع مطلوبی که برای اجزای گوناگون فرهنگی تعریف شده است، و نیز روابط درونی این اجزا، تقدم و تاخر آنها و ارتباط ذاتی و کارکردی آنها با یکدیگر، نقشه اصلاح فرهنگ ترسیم میشود و در آن اولویتها، نقاط حساس و مسیری که برای نزدیک شدن به وضع مطلوب باید طی شود، مشخص میگردد.
مهندسی دستگاهها و نهادهای فرهنگی مقوله سومی است که با هر دو مفهوم مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی متفاوت است؛ اگرچه با هر دو مرتبط میباشد و نسبت به هر دو، متاخر است.
مهندسی دستگاههای فرهنگی، در حقیقت ساماندهی و متناسبسازی دستگاهها، بخشها و عرصههای گوناگون فرهنگی به منظور بهینهسازی برنامهها، اقدامات و فعالیتهای آنهاست که موجب میگردد زمینه تحقق کاملتر اهداف، و اصلاح و تکمیل تلاشهای فرهنگی فراهم شود. بررسی و داوری درباره امکان این هر سه مقوله، با توجه به جوهر و ماهیت فرهنگ، به نسبتهای گوناگون، به مبانی و دیدگاههایی وابسته است که درباب فرهنگ ارائه میشود. مهندسی فرهنگ، اساسا تابع نظریه ما در باب فرهنگ است. اما مهندسی فرهنگی و نیز مهندسی دستگاههای فرهنگی، اگرچه ماهیتی سیاستگذارانه، عملیاتی و اجرایی دارند، بدون تعیین تکلیف بسیاری از مباحث نظری درباب فرهنگ یا دست کم بدون توافق بر سر یکسلسله اصول و چارچوبهای نظری، تحقق نمییابند. طبعا تاکید بر ضرورت مهندسی فرهنگ، مهندسی فرهنگی و نیز مهندسی دستگاههای فرهنگی مبتنی بر فرضیاتی است که باید در مرحله بررسی امکان آن، به دست آمده باشد.
اما این مقاله، با باور بر امکان طراحی نقشه کلان فرهنگ با همه پیچیدگیها و دشواریهایش و ضرورت توافق و تصمیمگیری در مورد چگونگی اجرای آن، بر آن است که مهمترین پیشنیازهای این امر خطیر و ضروری را یادآوری کند و سپس اصولی را معرفی نماید که لازم است در مهندسی فرهنگ و فرآیند آن رعایت شود. مادامی که این مقدمات فراهم نگردیده و بر سر این اصول اجماع و توافق لازم حاصل نشده باشد، به نظر نمیرسد که بتوان به نتیجهای دست یافت. قطعا اینگونه بررسیها و تاملات، در فراهم شدن مقدمات، موثر و کارساز خواهد بود.
انتظاری که از «مهندسی فرهنگ» میتوان داشت، از سویی به وضعیت کنونی منابع تولید فرهنگ و مراجع و ابزارهای تاثیرگذار فرهنگی وابسته است و از سویی دیگر به اصولی که در نظریۀ فرهنگ مطرح میشود. نکته مهمی که باید بدان توجه کرد، پیچیدگیها و ظرافتهای مساله است که دستیابی سریع به نقشهای دقیق، کمّی و کاملا پاسخگو را با تردید روبهرو میسازد.
حیطه تاثیرگذاری مهندسی فرهنگ بر مسیر فرهنگی جامعه و اصلاح آن، بسته به چند عامل مهم است. نخستین عامل، میزان کنترل ابزارها، نهادها، مراکز و شخصیتهای مولد فرهنگ است. طبعا نقشه فرهنگی حاصل از مهندسی فرهنگ را تا هنگامی که همه ــ یا دست کم اکثر ــ عوامل مولد فرهنگ نپذیرند و بدان ملتزم نباشند، نمیتوان نتایج مثبتی از آن انتظار داشت. عامل دیگر فرهنگپذیراناند که آیا آنچه را عوامل فرهنگساز ارائه میدهند، بدون هیچ واسطه یا کاتالیزور درونی و بیرونی میپذیرند یا نه؟ در حقیقت مراحل پیچیدهای که در قبول و پذیرش فرهنگ وجود دارد، مانع از آن است که بتوان تاثیرپذیری فرهنگپذیران را به سادگی پذیرفت. سومین عامل این است که صیرورت فرهنگی جامعه، فقط از عوامل بیرونی نشات نمیپذیرد و آنچه در درون تک تک افراد جامعه میگذرد و برآیند خود را در نگرشها و رفتارهای فرهنگی بروز و ظهور میبخشد، عامل بسیار مهمی در این صیرورت است. در فعل و انفعالات فرهنگی جوامع، این مساله بسیار مشاهده میشود که نقشه فرهنگ مسیری را دنبال میکند که نمیتواند با بروندادهای درونی افراد جامعه همسو و هماهنگ باشد و تاکید و اصرار بر تحقق آن، گاه مصداق سرکهانگبینی است که بر صفرا میافزاید!
شاید همین چالشها، دشواریها و پیچیدگیهاست که عدهای را به این نظریه سوق میدهد که اساسا مهندسی فرهنگ، امری محال و نامطلوب است.[۱] اما به نظر میرسد بهرغم همۀ این پیچیدگیها، نمیتوان از ضرورت و امکان مهندسی فرهنگ صرفنظر کرد و از اصلاح فرهنگی یا پیشنیاز ضروری آن ــ که مهندسی فرهنگ است ــ منصرف شد. توجه به این پیچیدگیها باید موجب شود که اولا میزان انتظار از مهندسی فرهنگ را واقعبینانه تعیین کرد و ثانیا در مبانی نظری فرهنگ و آنچه به عنوان «نظریه ملی فرهنگ» باید بدان رسید، این چالشها را به عنوان ملاحظات مهم در نظر گرفت. دست نیافتن به اثرگذاری صددرصد مهندسی فرهنگ، هرگز نباید ما را از تاثیر نسبی آن، که در جهتدهی به تحول فرهنگی جامعه بسیار مهم است، غافل یا نسبت به آن ناامید سازد.
اگر روش و مدل دستیابی به این چارچوب نظری، با دقت و بررسی کافی، طراحی و تدوین گردد، و مراجع سیاستگذاری ــ و به طور مشخص شورای عالی انقلاب فرهنگی ــ در مورد مسیری که برای اعتباربخشی به این تعریف باید طی شود، قبلا به توافق رسیده باشند، رسیدن به این چارچوب کار دشوار و پیچیدهای نخواهد بود. تجربه بعضی از کشورها در این زمینه و استفاده از نمونههای موجود میتواند سرعت کار را افزایش دهد.[۳] در حقیقت ما به یک مانیفست ملی فرهنگ نیاز داریم که «فرهنگسازان»[۴] جامعه آن را قبول داشته باشند.
پاسخیابی برای پرسشهای بنیادین دربارۀ امکان و چگونگی مهندسی فرهنگی، در صورتی مقدور است که نظریه فرهنگی ما ترسیم و تبیین، و توافق نسبی بر سر آن حاصل شده باشد.
هنگامی که سخن از فرهنگ به میان میآید، هنوز بعضی از تعاریف ساده، منسوخ و مبهم ارائه میشود که در همان گام نخست، خاستگاه اختلاف دیدگاهها میگردد، خودبهخود بر مبنای نظری مباحث سایه میافکند و از دستیابی به مسیر و نتایج روشن و شفاف پیشگیری میکند.
برای طی این مرحله ــ یعنی دستیابی به نظریه ملی فرهنگ ــ قطعا نمیتوان به نقل و نقد تعاریف و نظریات دیگران بسنده کرد؛ چرا که تعریف فرهنگ با نظریه فرهنگ درهمتنیده است و نظریات رایج و ترجمهای، اغلب برگرفته شده از مبانی و اصولی است که تحتتاثیر اندیشههای اومانیستی و سکولاریستی مطرح شده و در ذات خود منابع و مبانی معرفت دینی را یا اساسا نفی و انکار کرده یا به شدت در حاشیه قرار داده است. نظریه فرهنگی مورد قبول ما، باید در چارچوب منسجم و مرتبط با مبانی و اصول فلسفی و اعتقادی اسلام ناب و با نگرشی توحیدی مطرح شود و بتواند به وضوح تعامل فرهنگ را با سایر مقولهها تبیین نماید. خاستگاههای فکری و نظریای که روشنفکران را مولد و حامل فرهنگ میدانند و آنان را جانشین پیامبران در دوران جدید تلقی میکنند و در حقیقت به نوعی مقولۀ فرهنگ و کارکرد آن را جانشین امروزیِ دین میشمارند،[۵] تعریف خاصی از فرهنگ را حمایت میکنند که در نظریۀ فرهنگی ما، بهگونهای جدی مورد نقد خواهد بود. بنابراین اصلاح و تلفیق بعضی از تعاریف و اجزای نظری فرهنگ کافی نیست، بلکه تولید و ارائه نظریهای مستقل، مستند و منسجم درباب فرهنگ از مقدمات ضروری هرگونه کار جدی در عرصه مهندسی فرهنگ است. این نظریه، تعریف مورد پذیرش متولیان و اصحاب فرهنگ را باید پشتیبانی کند و چشمانداز مشترکی را درباب فرهنگ پیش روی آنان ترسیم نماید. در مرحله بعدی، این تعریف و اجزای اصلی نظریه فرهنگی معتبر و مقبول، باید به کسانی که در تولید، تحول، اصلاح و رشد فرهنگی جامعه فعالیت میکنند ــ گرچه در مباحث آکادمیک فرهنگ مورد ملاحظه قرار نمیگیرند ــ منتقل شود و در نگرش و ذهن آنان، جانشین تعاریف و برداشتهای متفرق و متکثر گردد.
۱) جامعیت/ تخصص:
در مهندسی فرهنگ باید همه لایهها، اجزا و ابعاد فرهنگ در نظر گرفته شود و با نگاه واحد و جامع به مقوله فرهنگ توجه گردد. مبانی و نگرشهای بنیادین فرهنگی، ارزشها و چارچوبهای اخلاقی، رفتارها، ساختارها و کنشهای کلان و نیز اجزای نمادین و ابزاری فرهنگ، همه و همه باید در این فرایند مورد توجه باشند و در نقشهای که محصول مهندسی فرهنگ خواهد بود، لحاظ شوند. همچنین مراجع و منابع مختلف فرهنگساز، مبادی ورودی فرهنگ، ریشهها و سرچشمههای تولید یا تحول فرهنگ و نیز الگوها، روشها، ابزارها و... باید در این نقشه جایگاه خود را تعیین و تبیین نمایند. در عین حال رعایت اصل جامعیت نباید تخصص علمی درباره هر بُعد از فرهنگ را تحتالشعاع خود قرار دهد. هر کدام از لایهها و ابعاد فرهنگ در این نقشه، باید مستند و متکی به دانش تخصصی خود مطرح شده و از اتقان و استحکام علمی برخوردار باشد.
۲) آرمانگرایی/ واقعبینی/ آیندهنگری:
در مهندسی فرهنگ قطعا، پیش از هر چیز، وضعیت مطلوب فرهنگ به عنوان الگو و معیار باید بررسی و بر سر آن توافق حاصل شود. این مهم در «نظریه ملی فرهنگ» ــ که پیشتر مطرح شد ــ تاحدود زیادی باید تدارک دیده شود. اما در کنار و در عین آرمانگرایی و توجه به وضع مطلوب، از واقعبینی و آیندهنگری نباید غافل شد. واقعبینی نه به معنای تسلیم یا ترس از واقعیتهای موجود، بلکه به معنی دریافتی درست، دقیق و واقعی از آنچه در عرصه فرهنگ وجود دارد، و در امر مهندسی فرهنگ مطرح است، میباشد. بدون در اختیار داشتن نمایی جامع، صحیح و عمیق از امکانات و سرمایههای فرهنگی، کاستیها و چالشها، نقاط قوت و ضعف، تهدیدها، محیط پیرامونی و همه عواملی که در وضع موجود فرهنگ جامعه موثرند، و نیز بدون ارزیابی واقعبینانه از لوازم، امکانات، نیروها، سرمایه فکری و اجتماعی و... که در بهبود و اصلاح وضع موجود مورد نیاز است، نمیتوان نقشه مورد نظر را ترسیم کرد. در کنار آرمانگرایی و واقعبینی، آیندهنگری نیز از اصول مهم در مهندسی فرهنگ است. فرهنگ به عنوان جوهری سیال و پویا، و نیز امر واقع، مسیری را طی میکند که شرایط آینده جامعه و جهان، آثاری انکارناشدنی و اغماضناپذیر بر آن خواهد داشت. در فرآیند مهندسی فرهنگ، توجه به این شرایط بسیار مهم است. البته تحلیلها و بررسیهای آیندهنگرانه، کاملا برخاسته از مبانی نظری و دریافتهای فلسفیِ پذیرفتهشده است و بنابراین «نظریه ملی فرهنگ» در چگونگی سمت و سوی آن بسیار موثر خواهد بود.
آینده فرهنگی جهان، آنگونه که در مبانی نگرش توحیدی و فرهنگ اسلام ناب ترسیم شده است، اگر مبنای نظری آیندهنگری در مهندسی فرهنگ باشد، چشماندازی روشن را پیش روی ما قرار خواهد داد که در ارائه راهکارهای اساسی، مفید خواهد بود. تلفیق مناسب و رعایت همزمان سه رکن آرمانگرایی، واقعبینی و آیندهنگری از اصول اساسی مهندسی فرهنگ باید شمرده شود.
۳) مشارکت/ اجماع:
نقشه کلان و جامعی که برای اصلاح و ارتقای فرهنگ ارائه میشود، باید به گونهای طراحی گردد که برای بیشتر دستاندرکاران فرهنگ جامعه، از اعتبار و مقبولیت برخوردار باشد. اجماع دستاندرکاران بر سر این نقشه، عامل اساسی و مهم توفیق آن در عرصه عمل خواهد بود. قطعا منظور از مهندسی فرهنگ، تولید یک طرح یا سند علمی و پژوهشی محض ــ اما ناکارآمد و غیرموثر ــ نیست، بلکه تلاش و طراحیِ راهگشا و جهتبخشی است که بتواند در سطوح و لایههای مختلف، چگونگی اصلاح و ارتقای فرهنگ را رقم بزند. بنابراین مسیر طراحی آن باید بهگونهای ترسیم شود که بتواند بالاترین حد توافق و اجماع را جلب نماید و در عین بنا شدن بر مبانی و اصول معتبر و مقبول ــ که مشروعیت این نقشه را تامین خواهد کرد ــ از اعتماد و توجه عاملان و مولدان هم برخوردار باشد. شرط لازم برای تحقق این اصل، جلب مشارکت و حضور همه صاحبنظران، فعالان، نخبگان، مدیران و کارشناسان در فرآیند مهندسی فرهنگ است. توجه به نیازها، مطالبات، شرایط و امکانات نرمافزاری و محتوایی فرهنگی مناطق، قشرها و اقوام گوناگون و به کار گرفتن همه دیدگاهها، نظریات و تحلیلها و زمینهسازی برای حضور فعال و اثربخش مراکز پژوهشی، فرهنگی، آموزشی و علمی جامعه در این فرایند، میتواند زمینه مشارکت حداکثری را در این عرصه فراهم سازد. طراحی سازوکارها و روشهایی که بتواند مجموعه جامعه را ــ که مخاطبان نهایی مهندسی فرهنگاند ــ درگیر این موضوع نماید و تعامل و تعاطی فکری همه قشرها را برانگیزد، و نیز اطلاعرسانی گسترده و کافی در مجموعه فرایند مهندسی فرهنگ، موضوع مهمی است که باید لحاظ گردد. بدون رعایت اصل مشارکت و تحقق اجماع حداکثری در طراحی نقشه نهایی اصلاح فرهنگ، نمیتوان نتیجه مورد نظر را انتظار داشت.
۴) انسجام/ استناد:
مهندسی فرهنگ، باید بتواند درباره چیستی و چگونگی اصلاح و ارتقای فرهنگ جامعه به ارائه راهکارهای کلان دست یابد. این راهکارها، اگر پراکنده، مقطعی و ازهمگسیخته باشند، نمیتوانند در عرصه عمل کارساز باشند، لذا یکپارچگی و انسجام از اصول و شرایط لازم برای این مهم میباشد. در عین حال باید رهنمودها و راهکارهای ارائهشده، به مبانی نظری، یافتههای پژوهشی و ادله مورد قبول و اطمینانبخشی مستند باشند. مشهورات و استدلالهای تمثیلی و خطابی، نباید در این امر مهم جایگاهی داشته باشند. از این رو روششناسی مهندسی فرهنگ و ترسیم و تعیین قواعد و اصولی که در فرایند مهندسی فرهنگ میتواند و باید مبنا و چارچوب قرار گیرد اهمیت خاصی دارد. گام نخست برای رعایت اصل استناد، تنقیح منابع و روشهای دستیابی به راهبردهای اساسی و راهکارهای کلانی است که نتیجه این فرایند خواهد بود. اصل انسجام و یکپارچگی نیز تاحدود زیادی تابع اصل استناد است، ولی توجه به آن ــ به عنوان یک اصل مستقل ــ برای پرهیز و پیشگیری از گسست و پراکندگی ضروری است.
۵) مراتب متکامل / اکمال متقابل:
مهندسی فرهنگ امری است ذومراتب و دارای مراحل و گامهای تکاملیابنده. نقشه اصلاح فرهنگی نمیتواند طرحی مطلق و دفعی باشد، بلکه ضمن رعایت اصول پیشگفته و برخورداری از جامعیت، یکپارچگی و انسجام، طرحی است که مرحله به مرحله باید ارائه گردد و در طراحی هر مرحله، نتایج و بازخوردهای بهدستآمده از مراحل پیشین به کار بسته میشود. ممکن است در نخستین مرتبه و مرحله، اجرای آزمایشی طرح توصیه شود و پس از حصول اطمینان نسبی از درستی و کارآمدی طرحی که ارائه شده است، اجرای آن تعمیم یابد. در عین حال این مراتب و مراحل، باید به گونهای متقابل یکدیگر را تکمیل کنند و علاوه بر این، راهبردهای طرح در مورد لایهها و اجزای مختلف فرهنگ، باید زمینهساز رشد و اصلاح سایر لایهها و اجزا باشد و بتواند اجرای نقشه اصلاح را در آن اجزا تسهیل و تسریع نماید. اصل اکمال متقابل همچنین اقتضا میکند که طراحان، رابطه اصلاح و ارتقای هر جزئی از اجزای فرهنگ را با سایر اجزا و نوع آن رابطه بررسی کنند و در ارائه راهبردهای کلان و راهکارهای اساسی به آن توجه نمایند. این اصل فراتر و عمیقتر از اصلِ انسجام، فقط ناظر به پیوند بخشهای مختلف این نقشه نیست، بلکه تاثیرات متقابل ایجابی یا سلبی تغییرات را، که در بخشهای مختلف رخ میدهد، مورد ملاحظه قرار میدهد. این اصل، فرایند مهندسی فرهنگ را به صورت فرایندی حلقوی و بههمپیوسته ترسیم میکند و نه فرایندی خطی. در حقیقت در هر حلقه از این فرایند، همه مراحلی که برای تدوین نقشه اصلاح فرهنگ مورد نیاز است، به صورت تکاملیابنده و اصلاحشونده، تکرار میشود و گامهای مختلف را رقم میزند.
۱) انجام دادن پژوهشها و تحقیقات مورد نیاز در زمینه نیازسنجی، آسیبشناسی، اولویتگذاری و...؛
۲) کارشناسی و استنباط سازنده و مفید از نتایج پژوهشها؛
۳) تدوین و تولید راهبردها، الگوها و راهکارها، و پیشنهاد دادن تصمیمات جانشینپذیر و تبدیلپذیر [تصمیمسازی]؛
۴) نظرخواهی و اعتبارسنجی تصمیمات پیشنهادشده و گزینش اجزای پذیرفتنی در نقشه موردنظر؛
۵) تصمیمگیری و تعیین راهبردها و راهکارهای مطلوب؛
۶) اجرای آزمایشی و ارزیابی نتایج؛
۷) اصلاح و تعمیم اجرای طرح و بازخوردسنجی و مطالعه مجدد برای مرحله بعدی.
برای اجرای هر یک از مراحل فوق، مراجع ذیربط، دستگاهها، مراکز و موسسات مسئول باید به تفکیک و به روشنی مشخص شوند و متناسب با لایهها و عرصههای فرهنگ، وظایف هرکدام تعیین گردد، به ویژه برای مرحله تصمیمسازی، باید تیم فعال و مرکبی از صاحبنظران و طراحان فرهنگی تشکیل شود که با ایجاد سازوکارهای لازم، ضمن استفاده از دیدگاهها و پیشنهادات، بخش اصلی طرح را ترسیم کنند.
اجرای درست این فرایند مستلزم شکلگیری ساختاری متناسب و مدیریتی توانمند، متمرکز و در عین حال مشارکتپذیر است که زیر نظر شورای عالی انقلاب فرهنگی وظایف محوله را انجام دهد.
مهندسی فرهنگ با مهندسی فرهنگی و نیز با مهندسی دستگاهها و نهادهای فرهنگی متفاوت است. برای دستیابی به درک مشترک و واضح مهندسی فرهنگ، این تفاوت باید تبیین شود. مهندسی فرهنگ، ترسیم نقشۀ محتوایی و تعیین نسبت اجزایی است که کلّیت فرهنگ را شکل میدهد؛ نقشهای که ناظر به وضع موجود باشد و در عین حال گامهای حرکت به سمت مطلوب را ترسیم نماید. در این نقشه، اجزا و لایههای نگرشی، ارزشی و رفتاری فرهنگ به تفصیل مورد توجه قرار گرفته و نسبت میان آنها، میزان تاثیرگذاری هر یک بر تغییرات مثبت و منفی سایر اجزا و لایهها در وضع موجود و مطلوب مشخص شده و شبکه تعامل آنها ترسیم گردیده است. اما مهندسی فرهنگی جامعه، بخشی اساسی و مهم از مهندسی اجتماعی است که در رابطهای متقابل ضلع فرهنگی جامعه را در میان کارکردهای مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بخشهای گوناگون، مورد توجه قرار میدهد و برای مراقبت و تقویت آن، مجموعهای منسجم از راهکارها را ارائه میکند.
مهندسی فرهنگی، فقط ناظر به دستگاههای فرهنگی نیست، بلکه همه برنامهها، دستگاهها، نهادها و بخشهایی را که میتواند بازتاب یا کارکردی فرهنگی داشته باشد، بررسی مینماید و بایستگیهایی را تعیین میکند که همه بخشها مخاطبان آن هستند، اما مهندسی فرهنگ، اساسا ناظر به دستگاهها یا بخشها نیست، بلکه در آن فرهنگ جامعه و کارکرد آن نقد و بررسی میشود، کاستیها و آسیبهای آن شناسایی میگردد و با توجه به وضع مطلوبی که برای اجزای گوناگون فرهنگی تعریف شده است، و نیز روابط درونی این اجزا، تقدم و تاخر آنها و ارتباط ذاتی و کارکردی آنها با یکدیگر، نقشه اصلاح فرهنگ ترسیم میشود و در آن اولویتها، نقاط حساس و مسیری که برای نزدیک شدن به وضع مطلوب باید طی شود، مشخص میگردد.
مهندسی دستگاهها و نهادهای فرهنگی مقوله سومی است که با هر دو مفهوم مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی متفاوت است؛ اگرچه با هر دو مرتبط میباشد و نسبت به هر دو، متاخر است.
مهندسی دستگاههای فرهنگی، در حقیقت ساماندهی و متناسبسازی دستگاهها، بخشها و عرصههای گوناگون فرهنگی به منظور بهینهسازی برنامهها، اقدامات و فعالیتهای آنهاست که موجب میگردد زمینه تحقق کاملتر اهداف، و اصلاح و تکمیل تلاشهای فرهنگی فراهم شود. بررسی و داوری درباره امکان این هر سه مقوله، با توجه به جوهر و ماهیت فرهنگ، به نسبتهای گوناگون، به مبانی و دیدگاههایی وابسته است که درباب فرهنگ ارائه میشود. مهندسی فرهنگ، اساسا تابع نظریه ما در باب فرهنگ است. اما مهندسی فرهنگی و نیز مهندسی دستگاههای فرهنگی، اگرچه ماهیتی سیاستگذارانه، عملیاتی و اجرایی دارند، بدون تعیین تکلیف بسیاری از مباحث نظری درباب فرهنگ یا دست کم بدون توافق بر سر یکسلسله اصول و چارچوبهای نظری، تحقق نمییابند. طبعا تاکید بر ضرورت مهندسی فرهنگ، مهندسی فرهنگی و نیز مهندسی دستگاههای فرهنگی مبتنی بر فرضیاتی است که باید در مرحله بررسی امکان آن، به دست آمده باشد.
اما این مقاله، با باور بر امکان طراحی نقشه کلان فرهنگ با همه پیچیدگیها و دشواریهایش و ضرورت توافق و تصمیمگیری در مورد چگونگی اجرای آن، بر آن است که مهمترین پیشنیازهای این امر خطیر و ضروری را یادآوری کند و سپس اصولی را معرفی نماید که لازم است در مهندسی فرهنگ و فرآیند آن رعایت شود. مادامی که این مقدمات فراهم نگردیده و بر سر این اصول اجماع و توافق لازم حاصل نشده باشد، به نظر نمیرسد که بتوان به نتیجهای دست یافت. قطعا اینگونه بررسیها و تاملات، در فراهم شدن مقدمات، موثر و کارساز خواهد بود.
انتظارات ما از مهندسی فرهنگ
انتظاری که از «مهندسی فرهنگ» میتوان داشت، از سویی به وضعیت کنونی منابع تولید فرهنگ و مراجع و ابزارهای تاثیرگذار فرهنگی وابسته است و از سویی دیگر به اصولی که در نظریۀ فرهنگ مطرح میشود. نکته مهمی که باید بدان توجه کرد، پیچیدگیها و ظرافتهای مساله است که دستیابی سریع به نقشهای دقیق، کمّی و کاملا پاسخگو را با تردید روبهرو میسازد.
حیطه تاثیرگذاری مهندسی فرهنگ بر مسیر فرهنگی جامعه و اصلاح آن، بسته به چند عامل مهم است. نخستین عامل، میزان کنترل ابزارها، نهادها، مراکز و شخصیتهای مولد فرهنگ است. طبعا نقشه فرهنگی حاصل از مهندسی فرهنگ را تا هنگامی که همه ــ یا دست کم اکثر ــ عوامل مولد فرهنگ نپذیرند و بدان ملتزم نباشند، نمیتوان نتایج مثبتی از آن انتظار داشت. عامل دیگر فرهنگپذیراناند که آیا آنچه را عوامل فرهنگساز ارائه میدهند، بدون هیچ واسطه یا کاتالیزور درونی و بیرونی میپذیرند یا نه؟ در حقیقت مراحل پیچیدهای که در قبول و پذیرش فرهنگ وجود دارد، مانع از آن است که بتوان تاثیرپذیری فرهنگپذیران را به سادگی پذیرفت. سومین عامل این است که صیرورت فرهنگی جامعه، فقط از عوامل بیرونی نشات نمیپذیرد و آنچه در درون تک تک افراد جامعه میگذرد و برآیند خود را در نگرشها و رفتارهای فرهنگی بروز و ظهور میبخشد، عامل بسیار مهمی در این صیرورت است. در فعل و انفعالات فرهنگی جوامع، این مساله بسیار مشاهده میشود که نقشه فرهنگ مسیری را دنبال میکند که نمیتواند با بروندادهای درونی افراد جامعه همسو و هماهنگ باشد و تاکید و اصرار بر تحقق آن، گاه مصداق سرکهانگبینی است که بر صفرا میافزاید!
شاید همین چالشها، دشواریها و پیچیدگیهاست که عدهای را به این نظریه سوق میدهد که اساسا مهندسی فرهنگ، امری محال و نامطلوب است.[۱] اما به نظر میرسد بهرغم همۀ این پیچیدگیها، نمیتوان از ضرورت و امکان مهندسی فرهنگ صرفنظر کرد و از اصلاح فرهنگی یا پیشنیاز ضروری آن ــ که مهندسی فرهنگ است ــ منصرف شد. توجه به این پیچیدگیها باید موجب شود که اولا میزان انتظار از مهندسی فرهنگ را واقعبینانه تعیین کرد و ثانیا در مبانی نظری فرهنگ و آنچه به عنوان «نظریه ملی فرهنگ» باید بدان رسید، این چالشها را به عنوان ملاحظات مهم در نظر گرفت. دست نیافتن به اثرگذاری صددرصد مهندسی فرهنگ، هرگز نباید ما را از تاثیر نسبی آن، که در جهتدهی به تحول فرهنگی جامعه بسیار مهم است، غافل یا نسبت به آن ناامید سازد.
نظریه فرهنگ
اگر روش و مدل دستیابی به این چارچوب نظری، با دقت و بررسی کافی، طراحی و تدوین گردد، و مراجع سیاستگذاری ــ و به طور مشخص شورای عالی انقلاب فرهنگی ــ در مورد مسیری که برای اعتباربخشی به این تعریف باید طی شود، قبلا به توافق رسیده باشند، رسیدن به این چارچوب کار دشوار و پیچیدهای نخواهد بود. تجربه بعضی از کشورها در این زمینه و استفاده از نمونههای موجود میتواند سرعت کار را افزایش دهد.[۳] در حقیقت ما به یک مانیفست ملی فرهنگ نیاز داریم که «فرهنگسازان»[۴] جامعه آن را قبول داشته باشند.
پاسخیابی برای پرسشهای بنیادین دربارۀ امکان و چگونگی مهندسی فرهنگی، در صورتی مقدور است که نظریه فرهنگی ما ترسیم و تبیین، و توافق نسبی بر سر آن حاصل شده باشد.
هنگامی که سخن از فرهنگ به میان میآید، هنوز بعضی از تعاریف ساده، منسوخ و مبهم ارائه میشود که در همان گام نخست، خاستگاه اختلاف دیدگاهها میگردد، خودبهخود بر مبنای نظری مباحث سایه میافکند و از دستیابی به مسیر و نتایج روشن و شفاف پیشگیری میکند.
برای طی این مرحله ــ یعنی دستیابی به نظریه ملی فرهنگ ــ قطعا نمیتوان به نقل و نقد تعاریف و نظریات دیگران بسنده کرد؛ چرا که تعریف فرهنگ با نظریه فرهنگ درهمتنیده است و نظریات رایج و ترجمهای، اغلب برگرفته شده از مبانی و اصولی است که تحتتاثیر اندیشههای اومانیستی و سکولاریستی مطرح شده و در ذات خود منابع و مبانی معرفت دینی را یا اساسا نفی و انکار کرده یا به شدت در حاشیه قرار داده است. نظریه فرهنگی مورد قبول ما، باید در چارچوب منسجم و مرتبط با مبانی و اصول فلسفی و اعتقادی اسلام ناب و با نگرشی توحیدی مطرح شود و بتواند به وضوح تعامل فرهنگ را با سایر مقولهها تبیین نماید. خاستگاههای فکری و نظریای که روشنفکران را مولد و حامل فرهنگ میدانند و آنان را جانشین پیامبران در دوران جدید تلقی میکنند و در حقیقت به نوعی مقولۀ فرهنگ و کارکرد آن را جانشین امروزیِ دین میشمارند،[۵] تعریف خاصی از فرهنگ را حمایت میکنند که در نظریۀ فرهنگی ما، بهگونهای جدی مورد نقد خواهد بود. بنابراین اصلاح و تلفیق بعضی از تعاریف و اجزای نظری فرهنگ کافی نیست، بلکه تولید و ارائه نظریهای مستقل، مستند و منسجم درباب فرهنگ از مقدمات ضروری هرگونه کار جدی در عرصه مهندسی فرهنگ است. این نظریه، تعریف مورد پذیرش متولیان و اصحاب فرهنگ را باید پشتیبانی کند و چشمانداز مشترکی را درباب فرهنگ پیش روی آنان ترسیم نماید. در مرحله بعدی، این تعریف و اجزای اصلی نظریه فرهنگی معتبر و مقبول، باید به کسانی که در تولید، تحول، اصلاح و رشد فرهنگی جامعه فعالیت میکنند ــ گرچه در مباحث آکادمیک فرهنگ مورد ملاحظه قرار نمیگیرند ــ منتقل شود و در نگرش و ذهن آنان، جانشین تعاریف و برداشتهای متفرق و متکثر گردد.
اصول حاکم بر فرایند مهندسی فرهنگ
۱) جامعیت/ تخصص:
در مهندسی فرهنگ باید همه لایهها، اجزا و ابعاد فرهنگ در نظر گرفته شود و با نگاه واحد و جامع به مقوله فرهنگ توجه گردد. مبانی و نگرشهای بنیادین فرهنگی، ارزشها و چارچوبهای اخلاقی، رفتارها، ساختارها و کنشهای کلان و نیز اجزای نمادین و ابزاری فرهنگ، همه و همه باید در این فرایند مورد توجه باشند و در نقشهای که محصول مهندسی فرهنگ خواهد بود، لحاظ شوند. همچنین مراجع و منابع مختلف فرهنگساز، مبادی ورودی فرهنگ، ریشهها و سرچشمههای تولید یا تحول فرهنگ و نیز الگوها، روشها، ابزارها و... باید در این نقشه جایگاه خود را تعیین و تبیین نمایند. در عین حال رعایت اصل جامعیت نباید تخصص علمی درباره هر بُعد از فرهنگ را تحتالشعاع خود قرار دهد. هر کدام از لایهها و ابعاد فرهنگ در این نقشه، باید مستند و متکی به دانش تخصصی خود مطرح شده و از اتقان و استحکام علمی برخوردار باشد.
۲) آرمانگرایی/ واقعبینی/ آیندهنگری:
در مهندسی فرهنگ قطعا، پیش از هر چیز، وضعیت مطلوب فرهنگ به عنوان الگو و معیار باید بررسی و بر سر آن توافق حاصل شود. این مهم در «نظریه ملی فرهنگ» ــ که پیشتر مطرح شد ــ تاحدود زیادی باید تدارک دیده شود. اما در کنار و در عین آرمانگرایی و توجه به وضع مطلوب، از واقعبینی و آیندهنگری نباید غافل شد. واقعبینی نه به معنای تسلیم یا ترس از واقعیتهای موجود، بلکه به معنی دریافتی درست، دقیق و واقعی از آنچه در عرصه فرهنگ وجود دارد، و در امر مهندسی فرهنگ مطرح است، میباشد. بدون در اختیار داشتن نمایی جامع، صحیح و عمیق از امکانات و سرمایههای فرهنگی، کاستیها و چالشها، نقاط قوت و ضعف، تهدیدها، محیط پیرامونی و همه عواملی که در وضع موجود فرهنگ جامعه موثرند، و نیز بدون ارزیابی واقعبینانه از لوازم، امکانات، نیروها، سرمایه فکری و اجتماعی و... که در بهبود و اصلاح وضع موجود مورد نیاز است، نمیتوان نقشه مورد نظر را ترسیم کرد. در کنار آرمانگرایی و واقعبینی، آیندهنگری نیز از اصول مهم در مهندسی فرهنگ است. فرهنگ به عنوان جوهری سیال و پویا، و نیز امر واقع، مسیری را طی میکند که شرایط آینده جامعه و جهان، آثاری انکارناشدنی و اغماضناپذیر بر آن خواهد داشت. در فرآیند مهندسی فرهنگ، توجه به این شرایط بسیار مهم است. البته تحلیلها و بررسیهای آیندهنگرانه، کاملا برخاسته از مبانی نظری و دریافتهای فلسفیِ پذیرفتهشده است و بنابراین «نظریه ملی فرهنگ» در چگونگی سمت و سوی آن بسیار موثر خواهد بود.
آینده فرهنگی جهان، آنگونه که در مبانی نگرش توحیدی و فرهنگ اسلام ناب ترسیم شده است، اگر مبنای نظری آیندهنگری در مهندسی فرهنگ باشد، چشماندازی روشن را پیش روی ما قرار خواهد داد که در ارائه راهکارهای اساسی، مفید خواهد بود. تلفیق مناسب و رعایت همزمان سه رکن آرمانگرایی، واقعبینی و آیندهنگری از اصول اساسی مهندسی فرهنگ باید شمرده شود.
۳) مشارکت/ اجماع:
نقشه کلان و جامعی که برای اصلاح و ارتقای فرهنگ ارائه میشود، باید به گونهای طراحی گردد که برای بیشتر دستاندرکاران فرهنگ جامعه، از اعتبار و مقبولیت برخوردار باشد. اجماع دستاندرکاران بر سر این نقشه، عامل اساسی و مهم توفیق آن در عرصه عمل خواهد بود. قطعا منظور از مهندسی فرهنگ، تولید یک طرح یا سند علمی و پژوهشی محض ــ اما ناکارآمد و غیرموثر ــ نیست، بلکه تلاش و طراحیِ راهگشا و جهتبخشی است که بتواند در سطوح و لایههای مختلف، چگونگی اصلاح و ارتقای فرهنگ را رقم بزند. بنابراین مسیر طراحی آن باید بهگونهای ترسیم شود که بتواند بالاترین حد توافق و اجماع را جلب نماید و در عین بنا شدن بر مبانی و اصول معتبر و مقبول ــ که مشروعیت این نقشه را تامین خواهد کرد ــ از اعتماد و توجه عاملان و مولدان هم برخوردار باشد. شرط لازم برای تحقق این اصل، جلب مشارکت و حضور همه صاحبنظران، فعالان، نخبگان، مدیران و کارشناسان در فرآیند مهندسی فرهنگ است. توجه به نیازها، مطالبات، شرایط و امکانات نرمافزاری و محتوایی فرهنگی مناطق، قشرها و اقوام گوناگون و به کار گرفتن همه دیدگاهها، نظریات و تحلیلها و زمینهسازی برای حضور فعال و اثربخش مراکز پژوهشی، فرهنگی، آموزشی و علمی جامعه در این فرایند، میتواند زمینه مشارکت حداکثری را در این عرصه فراهم سازد. طراحی سازوکارها و روشهایی که بتواند مجموعه جامعه را ــ که مخاطبان نهایی مهندسی فرهنگاند ــ درگیر این موضوع نماید و تعامل و تعاطی فکری همه قشرها را برانگیزد، و نیز اطلاعرسانی گسترده و کافی در مجموعه فرایند مهندسی فرهنگ، موضوع مهمی است که باید لحاظ گردد. بدون رعایت اصل مشارکت و تحقق اجماع حداکثری در طراحی نقشه نهایی اصلاح فرهنگ، نمیتوان نتیجه مورد نظر را انتظار داشت.
۴) انسجام/ استناد:
مهندسی فرهنگ، باید بتواند درباره چیستی و چگونگی اصلاح و ارتقای فرهنگ جامعه به ارائه راهکارهای کلان دست یابد. این راهکارها، اگر پراکنده، مقطعی و ازهمگسیخته باشند، نمیتوانند در عرصه عمل کارساز باشند، لذا یکپارچگی و انسجام از اصول و شرایط لازم برای این مهم میباشد. در عین حال باید رهنمودها و راهکارهای ارائهشده، به مبانی نظری، یافتههای پژوهشی و ادله مورد قبول و اطمینانبخشی مستند باشند. مشهورات و استدلالهای تمثیلی و خطابی، نباید در این امر مهم جایگاهی داشته باشند. از این رو روششناسی مهندسی فرهنگ و ترسیم و تعیین قواعد و اصولی که در فرایند مهندسی فرهنگ میتواند و باید مبنا و چارچوب قرار گیرد اهمیت خاصی دارد. گام نخست برای رعایت اصل استناد، تنقیح منابع و روشهای دستیابی به راهبردهای اساسی و راهکارهای کلانی است که نتیجه این فرایند خواهد بود. اصل انسجام و یکپارچگی نیز تاحدود زیادی تابع اصل استناد است، ولی توجه به آن ــ به عنوان یک اصل مستقل ــ برای پرهیز و پیشگیری از گسست و پراکندگی ضروری است.
۵) مراتب متکامل / اکمال متقابل:
مهندسی فرهنگ امری است ذومراتب و دارای مراحل و گامهای تکاملیابنده. نقشه اصلاح فرهنگی نمیتواند طرحی مطلق و دفعی باشد، بلکه ضمن رعایت اصول پیشگفته و برخورداری از جامعیت، یکپارچگی و انسجام، طرحی است که مرحله به مرحله باید ارائه گردد و در طراحی هر مرحله، نتایج و بازخوردهای بهدستآمده از مراحل پیشین به کار بسته میشود. ممکن است در نخستین مرتبه و مرحله، اجرای آزمایشی طرح توصیه شود و پس از حصول اطمینان نسبی از درستی و کارآمدی طرحی که ارائه شده است، اجرای آن تعمیم یابد. در عین حال این مراتب و مراحل، باید به گونهای متقابل یکدیگر را تکمیل کنند و علاوه بر این، راهبردهای طرح در مورد لایهها و اجزای مختلف فرهنگ، باید زمینهساز رشد و اصلاح سایر لایهها و اجزا باشد و بتواند اجرای نقشه اصلاح را در آن اجزا تسهیل و تسریع نماید. اصل اکمال متقابل همچنین اقتضا میکند که طراحان، رابطه اصلاح و ارتقای هر جزئی از اجزای فرهنگ را با سایر اجزا و نوع آن رابطه بررسی کنند و در ارائه راهبردهای کلان و راهکارهای اساسی به آن توجه نمایند. این اصل فراتر و عمیقتر از اصلِ انسجام، فقط ناظر به پیوند بخشهای مختلف این نقشه نیست، بلکه تاثیرات متقابل ایجابی یا سلبی تغییرات را، که در بخشهای مختلف رخ میدهد، مورد ملاحظه قرار میدهد. این اصل، فرایند مهندسی فرهنگ را به صورت فرایندی حلقوی و بههمپیوسته ترسیم میکند و نه فرایندی خطی. در حقیقت در هر حلقه از این فرایند، همه مراحلی که برای تدوین نقشه اصلاح فرهنگ مورد نیاز است، به صورت تکاملیابنده و اصلاحشونده، تکرار میشود و گامهای مختلف را رقم میزند.
فرایند مهندسی فرهنگ
۱) انجام دادن پژوهشها و تحقیقات مورد نیاز در زمینه نیازسنجی، آسیبشناسی، اولویتگذاری و...؛
۲) کارشناسی و استنباط سازنده و مفید از نتایج پژوهشها؛
۳) تدوین و تولید راهبردها، الگوها و راهکارها، و پیشنهاد دادن تصمیمات جانشینپذیر و تبدیلپذیر [تصمیمسازی]؛
۴) نظرخواهی و اعتبارسنجی تصمیمات پیشنهادشده و گزینش اجزای پذیرفتنی در نقشه موردنظر؛
۵) تصمیمگیری و تعیین راهبردها و راهکارهای مطلوب؛
۶) اجرای آزمایشی و ارزیابی نتایج؛
۷) اصلاح و تعمیم اجرای طرح و بازخوردسنجی و مطالعه مجدد برای مرحله بعدی.
برای اجرای هر یک از مراحل فوق، مراجع ذیربط، دستگاهها، مراکز و موسسات مسئول باید به تفکیک و به روشنی مشخص شوند و متناسب با لایهها و عرصههای فرهنگ، وظایف هرکدام تعیین گردد، به ویژه برای مرحله تصمیمسازی، باید تیم فعال و مرکبی از صاحبنظران و طراحان فرهنگی تشکیل شود که با ایجاد سازوکارهای لازم، ضمن استفاده از دیدگاهها و پیشنهادات، بخش اصلی طرح را ترسیم کنند.
اجرای درست این فرایند مستلزم شکلگیری ساختاری متناسب و مدیریتی توانمند، متمرکز و در عین حال مشارکتپذیر است که زیر نظر شورای عالی انقلاب فرهنگی وظایف محوله را انجام دهد.
مراحل هفت گانه فرایند مهندسی فرهنگ
نکته پایانی
پی نوشت :
[۱]ــ رک: تی. اس. الیوت، درباره فرهنگ، ترجمه حمید شاهرخ، صص۱۱۳ و ۱۳۳
[۲]ــ دکتر رزاقی در «فرهنگ عمومی، دیدگاهها و تاملات»، به کوشش سعید کرمی و سیدمحمد موسوی جزائری، تهران، اداره کل پژوهشهای سیما، ۱۳۸۱، ج۱، ص۴۱
[۳]ــ بعضی از کشورها همانند سنگاپور و ژاپن کاری شبیه این چارچوب را ــ البته در حدی ساده و روشن ــ انجام دادهاند. رک: محمدرضا شرفی، جوان و بحران هویت، صص۸۲ و ۸۸
[۴]ــ تعبیر از مرحوم استاد علامه محمدتقی جعفری است در اثر ارزشمند ایشان: فرهنگ پیروز، فرهنگ پیشرو.
[۵]ــ رک: ایوا آنزیونی، هالوی، روشنفکران و شکست در پیامبری، ترجمه حسین کچوئیان.