برگردان: حمیدرضا میرحاجی
در مناسبتهای مختلف، زمانی که دروسی در زمینه ویژگیهای «تعبیر قرآنی» برای دانشجویان مقاطع تحصیلات تکمیلی (کارشناسی ارشد و دکتری) بیان می کردم و یا در مناسبتهای دیگر، سؤالی مطرح می شد. با این مضمون که ما گاهی در یک قصه و یا یک موضوع واحدی که قرآن آن را در چند جا مطرح می کند، اختلافی را در بیان حوادث و نیز خود عبارتها شاهد هستیم. آیا این مسأله یک تناقض نیست؟ اگر یکی از این دو صحیح باشد پس ناچار باید دیگری نادرست باشد! پس چگونه این مسأله را حل کنیم؟
من خودم فکر نمی کردم این موضوع در آینده به یک شبههای تبدیل خواهد شد که نیاز به توضیح و تبیین داشته باشد. اما برای من ثابت شد که این گونه نیست فلذا باید با این شبهه برخورد کرد؛ چرا که خوب نیست این شبهه همین طور در دل بماند و سؤال کننده از آن به جواب قانع کنندهای که دل و قلبش با آن به آرامش برسد، دست پیدا نکند.
در پاسخ این سؤال باید بگویم که در قرآن قصهای نیست که در بیش از یک جا ذکر شده باشد و در آن تناقض یافت شود و یا آن که مسألهای چند بار مطرح شود و ما در مضمون و حقیقت مطلب، اختلافی را بتوانیم پیدا کنیم، هر چند در نحوه بیان و یا ذکر وقایع و حوادث با هم متفاوت باشند.
به عنوان مثال در قصه حضرت موسی که چندین بار در قرآن آمده؛ در جزئیات وقایع و تعابیری که برای بیان حوادث آمده ما شاهد تفاوتهایی هستیم، اما این تفاوتها به معنای و یا تناقض نیست. همین طور در قصه حضرت ابراهیم یا صالح و یا حضرت آدم و ... باز هم ما با همین مسأله روبرو هستیم، نه تنها در مورد قصه پیامبر بلکه در هر موضوعی که در قرآن تکرار شده، این مسأله اتفاق افتاده است.
مساله از این قرار است که گاهی گوشهای از قصه متناسب با سیاق جمله و هدف و غرضی که از آوردن آن قصه مدنظر بوده، مطرح میشود و قسمتی دیگر از قصه که در این جا نیامده در جای دیگر به علت تناسب داشتن با غرضی که صاحب کلام از آوردن آن قصّه در نظر داشته آورده میشود. من در کتاب التعبیر القرآنی به قسمتی از این مسائل پرداخته ام و الان میخواهم با مثالهایی این موضوع را برای شما روشن کنم.
در قصه حضرت موسی در سوره بقره مثلاً آمده است: وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَینًا (1) در همین رابطه در سوره اعراف میخوانیم: وَأَوْحَینَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَینًا (2) در سوره بقره از واژه «انفَجَرَت» استفاده شده و در سوره اعراف «انبَجَسَت»؛ و این دو نیز از لحاظ معنایی یکی نیستند. «انفجار» دلالت بر شکافته شدن زمین همراه با جاری شدن آب فراوان میکند و «انبجاس» هنگامی است که شکافتنی رخ دهد و آب کمی خارج شود. اکنون این سوال مطرح است که موسی "ع" هنگامی که چوب دستی خود را بر سنگ میزند، آب فراوان از میان سنگها بیرون میآید یا آب کم؟ کدام مورد اتفاق افتاده است؟ اگر یکی از این دو اتفاق افتاده باشد، پس نتیجه میگیریم که آن دیگری نادرست است!
در جواب میگوییم هر دو صحیح است! زیرا براساس آنچه گفته شده در ابتدا در اثر ضربه چوب دستی آب فراوانی از میان سنگها خارج شده است، اما به علت سرپیچی بنی اسرائیل مقدار این آب رو به کاهش نهاد و شروع به کم شدن نمود. از این رو آیه یک بار زمانی را مطرح میکند که میخواهد از بزرگداشت و تکریم بنی اسرائیل صحبت کند که خداوند چه نعمتهایی به آنها ارزانی داشته و یک بار هم میخواهد از زمانی صحبت کند که آنان به علت گناهانشان مورد نکوهش و مذمت قرار گرفتهاند. این دو حادثه هر دو اتفاق افتاده و هر دو نیز درست است؛ منتهی هر تعبیر در جای خود آمده است و مطابق شرایطی که اقتضا میکرده و براساسی بلاغت کلام، هر واژه در جایگاه خود به کار گرفته شده است.
همانند این مسأله را در داستان حضرت ابراهیم (علیه السلام) نیز مشاهده میکنیم. موضوع آمدن فرشتگان نزد حضرت ابراهیم در سوره ذاریات چنین آمده است: هَلْ أَتَاكَ حَدِیثُ ضَیفِ إِبْرَاهِیمَ الْمُكْرَمِینَ* إِذْ دَخَلُوا عَلَیهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ* فَرَاغَ إِلَى أَهْلِهِ فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ (3) اما در سوره حجر همین موضوع این گونه آمده است: وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیفِ! إِبْرَاهِیمَ* إِذْ دَخَلُوا عَلَیهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ (4).
در سوره ذاریات آمده که آنان درود و تحیت گفتند و حضرت ابراهیم نیز به آنان پاسخ داده است: فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ اما در سوره حجر آمده که فرشتگان سلام گفتند اما در آیه نیامده که حضرت ابراهیم نیز پاسخ داده باشد: إِذْ دَخَلُوا عَلَیهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ.
درباره همین حادثه در سوره ذاریات آمده که حضرت ابراهیم برای آنها گوسالهای فربه بریان نموده است و از آنان پذیرایی کرد؛ اما درباره این موضوع در سوره حجر سخنی به میان نیامده است. حقیقت مطلب کدام است؟آیا حضرت در پاسخ سلام آنها، جوابی داد یا نه؟ آیا برای آنها گوسالهای آورد یا نه؟! و اصلاً چرا این مسأله در سوره حجر مطرح نشده است؟
جواب آن است که همه جزئیانی که قرآن کار کرده بی شک اتفاق افتاده است. و حتی چه بسا جزئیات رخ داده باشد، اما قرآن سخنی از آن به میان نیاورده است؛ چرا که علتی برای ذکر آن وجود نداشت. در هر موضع و جایگاه آنچه که مقتضای حال و مقام بوده و در ارتباط با هدفی از آوردن قصه بوده مطرح شده است.
شاید شما بگویید: آخر در سوره ذاریات آمده که حضرت پاسخ سلام آنها را داده است، اما در سوره حجر، سخنی از این مطلب نیامده است، چگونه این دو را میتوانیم با هم جمع کنیم؟! در پاسخ میگوییم: مطالب آن گونه که تصور شده نیست؛ زیرا در سوره حجرگفته نشده که آنان سلام کردند و حضرت جواب نداد! اگر این طور گفته میشد، این اشکال درست بود و در آیه تناقض وجود داشت. اما مسأله این طور نیست! در سوره حجر آمده: فقالوا سَلامًا درود و تحیت آنها را ذکر میکند و صحبتی از پاسخ ابراهیم نمیکند. همان طور که از آوردن گوساله هم سخن به میان نمیآید و نمی گوید که او چیزی برای فرستادگان نیاورد. به عبارت دیگر قسمتی از حوادث بر حسب مقام و موقعیتی که داستان در آن مطرح میشود، ذکر نمیگردد و از بیان آن صرف نظر میشود. در سوره ذاریات از آنجا که مهمانان با صفت «مکرمون» (بزرگواران) توصیف میشوند از این رو مناسب با این صفت آن است که اکرام و بزرگواری ابراهیم (علیه السلام) نیز مطرح شود و لذا پاسخ تحیت مهمانان به گونهای بهتر از آن که آنان انجام دادند، صورت میگیرد. و عرضه گوساله بریان شده نیز در این موقعیت بیان شده است. اما در سوره حجر این ویژگی مهمانان (مکرمون) بیان نشده و از این رو مظاهر تکریم و بزرگداشت از سوی ابراهیم (علیه السلام) هم مطرح نشده است. این مسأله درست شبیه آن است که ما حوادثی را بخواهیم تعریف کنیم و از میان همه آن وقایع مختلفی که در طول یک سفر برای ما اتفاق افتاده، در هر مناسبتی قسمتی از آنها را بیان کنیم و یا گاهی همان حوادث را هم با الفاظ و تعابیر مختلف اما نه متناقص، متناسب با موقعیت و شرایطی که آن حوادث را در آن مطرح میکنیم، بر زبان آوریم.
به عنوان مثال گاهی در یک موقعیت میگوییم که نزد فلانی رفتیم و به آنها سلام کردیم و شبی پیش آنها ماندیم و سپس به منزلمان برگشتیم. در این جا دیگر از مسائلی که آن شب اتفاق افتاد، صحبتی نمیکنیم و مثلاً از این مطلب نمیگوییم که آنها مثلاً پاسخ سلام ما را دادند و یا ... اما در یک موقعیت دیگر میخواهیم کرم و بزرگواری آنها را مطرح کنیم و از آنها ستایش نماییم میگوییم، نزد آنها رفتیم، از ما استقبال کردند و اکرام و تکریم نمودند و ما را قسم دادند که یک شب پیششان بمانیم و چه شب خوبی بود چقدر خوش گذاشت و تا صبح بیدار بودیم و صحبت میکردیم و سرانجام صبحانهای با هم خوردیم و به منزل برگشتیم!
این دومی تناقضی با روایت اولی ما نداشت. در اولی گفتیم که نزد آنها رفتیم و سلام کردیم ولی دیگر از برخورد و پاسخ آنها چیزی نگفتیم و مطرح نکردیم که آنها پاسخ سلام ما را دادند. اما در روایت دومی گفتیم که آنها از ما استقبال کردند. اما از این مطلب که مثلاً ما به آنها سلام کردیم سخنی به میان نیاوردیم.
همانند همین مطلبی که گفتیم در قرآن کریم هم عیناً اتفاق افتاده است. یعنی در هر موقعیت و مقامی، مطلبی که آورده میشود، متناسب است با هدفی که سخن برای آن گفته شده و نیز جایگاه و مکانی که سخن در آن ایراد شده است.
شما شاید گاهی برای توصیف جماعتی از الفاظ درشت و سنگین استفاده میکنی، اما در مناسبتی دیگر و موقعیتی دیگر برای توصیف همین آدمها کمی کوتاه میآیی و تعابیر سبک تری را انتخاب میکنی؛ زیرا موقعیت و جایگاه سخن دومی اقتضای این امر را میکند. مثلاً چه بسا این بار بعضی از خویشاوندان و نزدیکان آن گروه در جلسه حضور دارند و یا مسائلی از این قبیل، اما مهم آن است که سخنان دوم شما با اولی تناقض ندارد. شما در مرتبه دوم واژههایی را انتخاب کردهای که شنونده را اذیت نکند و زخمی ننماید! مثلاً به جای آن که بگویی: او فاجر و گناهکار است؛ میگویی: او اسراف کار است. و یا به جای آنکه بگویی: او بی کله و آدم بی ملاحظه و بی فکری است؛ میگویی آدم پرشور و عصبی مزاج است! و یا: فلانی گاهی موقعی که عصبانی میشود، نمیتواند بر خودش مسلط شود و ... .
شما در توصیف آن گروه در هیچ کدام از دو تعریف دروغ نگفتهاید؛ بلکه با توجه به موقعیت، تعابیری را به کار بردهای که متناسب زمان و مکان باشد. قرآن هم واژهها و تعابیر خود را بر اساس موقعیتی که قصه و یا یک موضوع خاص در آن مطرح میشود، برمی گزیند. بد نیست در این مورد مثالی بزنیم:
در سوره بقره میخوانیم: وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیامًا مَعْدُودَةً (5) و در همین رابطه در سوره آل عمران مى خوانیم: ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیامًا مَعْدُودَاتٍ (6).
«أیَّامأ مَّعدُودَهَ» به این معنی است که آنان روزهایی را که با آتش در تماسند بیش از آن مقداری است که در تعبیر «أَیامًا مَعْدُودَاتٍ» آمده است. در زبان عربی زمانی که بخواهند برای جمع مکسر غیر عاقل (أیاماً)، صفتی بیاورند، اگر به شکل مفرد (معدوده) آورده شود، به این معنی است که این صفت برای این موصوف بیش از مقداری است که با جمع سالم (معدودات) بیاید. به عنوان مثال مقدار «درهم» در تعبیر «دراهم معدوده» که صفت به صورت مفرد آمده، بیش از زمانی است که به صورت «دراهم معدودات» گفته شود و یا تعداد اتاقها در «غرف مبنیه» (اتاقهای ساخته شده) از «غرف مبنیات» بیشتر است.
در آیه مورد بحث، صحبت بر سر بنی اسرائیل است. با توجه به مطالبی که گفته شد این سؤال برای ما ایجاد میشود که آنها «أیاماً معدوده» را بر زبان آوردند یا «أیاماَ معدودات» را؟! با توجه به این که بین این دو تعبیر اختلاف در معنی وجود دارد، آنها کدام یک را گفتند؟ و اسلام چرا این تعبیر با اختلاف در قرآن مطرح شده است؟!
در مورد علت تفاوت در بیان مسأله، من در کتاب التعبیر القرآنی توضیح داده ام و روشن کردم که گناهانی که در سوره بقره نام برده شده که بنی اسرائیل انجام دادهاند بیش از گناهانی است که در سوره آل عمران آمده؛ از این رو علت زیاد بودن آیام عذاب که در سوره بقره با تعبیر «أیاماَ معدوده» آمده، این مسأله است که گفته شد!
و اما در مورد استفاده از این دو تعبیر باید بگوییم که بنی اسرائیل هر دو تعبیر را به کار بردهاند. آنها زمانی که در سوره بقره کارهایی را که انجام دادهاند، به یادشان آورده میشود؛ میگویند: لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیامًا مَعْدُودَاتٍ زیرا تعداد گناهانی که در این سوره مطرح شده، کمتر است. او این تفاوت و اختلاف هم امر ممتنعی نیست که اتفاق نیفتد. در زندگی خود ما بسیار اتفاق افتاده که در مورد حتی یک مسأله واحد و یک موضع گیری واحد مشاهده میکنیم که یک نفر آن را بیش از یک گونه تعریف میکند. گاهی به یک نفر میگویی: چرا به فلانی کلک زدی و ناسزا گفتی و او را زدی؟ آیا نمیدانی که از دست تو نزد قاضی شکایت کرده و قانون به خاطر این کارها تو را مجازات میکند؟ او در جواب میگوید: مگر چقدر مجازات میکنند؟ قاضی یک ماه زندانی برای من تعیین میکند! به او میگویی: یک ماه؟! سه تا جرم اتفاق افتاده: کلک و نیرنگ و تجاوز از طریق ناسزاگویی و زدن. و هر کدام برای خودش مجازات خاص دارد. او میگوید: بله! قاضی سه ماه زندان برای من تعیین خواهد کرد!
در مورد یک مسأله واحد بیش از یک کلام مطرح شد و شما هر کدام را که بگویی در نقل صادق بوده ای! به این معنی که وقتی خواستی موضوع را برای او سبک کنی و برایش تخفیف قائل شوی، مجازات را کم میکنی و زمانی که مسأله را قدری سنگین تصور نمودی، در این حالت در بیان مجازات هم دست بالا میگیری و مقدار بیشتری را مطرح میکنی، از این رو هیچ منعی نیست که از طرف بنی اسرائیل بیش از یک سخن روایت شود. حتی میتوان گفت که شاید گروهی از آنها یک سخن را بر زبان آوردند و گروه دیگر سخن دیگر را!
از این رو این مطلب هیچ گونه مغایرتی با حقیقت موضوع ندارد. اما قرآن این مطلب را با رعایت مسائل بلاغی و هنری بیان کرده است؛ به این صورت که مجازات سنگین را با جرم بزرگ و مجازات خفیف را با چیزی که جرمش سبک تر است، مطرح نموده است. نمونه بعد داستان حضرت موسی (علیه السلام) است که در سوره نمل این گونه سخن میگوید: إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ نَارًا سَآتِیكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیكُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (7) اما در سوره قصص این چنین آمده استقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (8).
در سوره نمل آمده است: سَآتِیكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ= از آن خبری برای شما بیاورم، و در سوره قصص آمده که: لَعَلِّی آتِیكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ= شاید از آن خبری برای شما بیاورم،
در سوره قصص از ادات ترجی یعنی «لعل» (امید است، شاید) استفاده شده اما در سوره نمل موضوع به گونهای مطرح شده که از آن قطعیت و واقع شدن امری حتمی در آینده و وعدهای محقق، فهمیده میشود (سآتیکم=س+ آتیکم)، حقیقت مطلب کدام است؟ آیا با حالت امید از آینده سخن گفت و یا با تأکید و قطعیت؟!
در جواب باید بگوییم که به هر دو صورت حضرت موسی (علیه السلام) سخن گفته است. شاید ابتدا با حالت رجاء و امید و سپس تأکید و حتمیت و یا برعکس ابتدا با تأکید و سپس رجاء و امید! و این مسأله در سخن ما زیاد اتفاق میافتد. مثلاً میگویی: شاید امروز عصر برگردم! و یا موقعی که میخواهی به مسافرتی بروی که قبل از غروب انتظار داری برگردی؛ چنین میگویی: قبل از غروب باز خواهم گشت! بعد از چند لحظه دوباره میگویی: شاید (امیدوارم) بتوانم قبل از غروب برگردم!
شما هر دو جمله را بر زبان آوردهای و لذا هر کدام از این دو جمله که از طرف شما گفته شود، حقیقت است و عین واقع؛ اما انتخاب هر یک از این دو سخن، بستگی به سیاق و حال و مقامی دارد که سخن در آن گفته میشود. هنر بیان و سخن گفتن آن است که مناسب هر جایگاه سخنی در خور آن و متناسب با آن بگوییم. و این آن چیزی است که در این دو آیه اتفاق افتاده و گزینش هر تعبیر متناسب با فضایی است که آن موضوع در آن مطرح شده است و من به تفضیل در کتاب لمسات بیانیه فی نصوص من التنزیل (9) آن را آورده ام و علت انتخاب و گزینش هر تعبیر را بیان نموده ام.
نمونه بعدی سخن خداوند به حضرت موسی در سوره قصص است: اسْلُكْ یدَكَ فِی جَیبِكَ تَخْرُجْ بَیضَاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ (10).اما در سوره نمل این مطلب به گونهای دیگر آمده است: وَأَدْخِلْ یدَكَ فِی جَیبِكَ تَخْرُجْ بَیضَاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ فِی تِسْعِ آیاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ (11)
حقیقت ماجرا کدام است؟ اولاً خداوند چه چیزی را اعطا نموده و ثانیاً سخنی را که به موسی (علیه السلام) گفته، چه بوده؟ آیا «هما برهانان» (آنها دو حجت روشنند) را گفته و یا «تسع آیات» را (نه نشانه)؟!
در جواب باید همان چیزی را که قبلاً هم گفتیم تکرار کنیم و آن این است که خداوند به موسی دو برهان ارائه کرد تا که با آن دو به سوی فرعون و بزرگان از قوم فرعون رهسپار شود و نُه نشانه اعطا کرد تا که با آن نزد فرعون و گروهش برود. مهتران و بزرگان فرعون همان خواص از اطرافیان و نزدیکان او بودند که فرعون با آنان مشورت میکرد و به سخنشان گوش میکرد. نشانههای نه گانه به موسی داده شد تا با آنها نزد فرعون و گروهش برود؛ و گروه فرعون همان ملت مصر بودند.
آن دو برهان برای فرعون و بزرگان از نظام فرعونی بود که موسی در مجلس فرعون آن دو را آشکار نمود یعنی معجزه چوب دستی و خارج کردن دست از گریبان به صورت سپید و درخشنده! اما آن نُه نشانه برای فرعون و گروهش بود که عبارت بودند از: معجزه چوب دستی و خارج کردن دست از گریبان به شکل درخشنده و سپید و فرستادن خون و غوکان و ملخ و شپش و طوفان و چیزهای دیگر، و اینها نشانههایی بود که در طول اقامت موسی در مصر آشکار میشد. اما هر کدام از این دو تعبیر در سیاق و بافت متناسب با خودش مطرح شده، نه این که همگی یک جا در همه موارد آمده باشد؛ و این مطلب را ما در کتاب لمسات بیانیه توضیح داده ایم.
نمونه بعدی آیه 58 سوره بقره است كه آمده: وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَایاكُمْ (12) همین مطلب در سوره اعراف این چنین آمده است: وَقُولُوا حِطَّةٌ وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِیئَاتِكُمْ (13).
در سوره بقره آمده است که به آنها گفته شد: نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَایاكُمْ (تا گناهان شما را بیامرزیم) اما در سوره اعراف آمده است که به آنها گفته شد: نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِیئَاتِكُمْ (تا گناهان شما را بیامرزیم) «خطایا» جمع کثرت است و «خطیئات» جمع قله (14)؛ با توجه به تفاوتی که از لحاظ معنایی میان این دو وجود دارد، کدام یک از این دو عبارت به آنها گفته شد؟!
پاسخ آن است که هیچ کدام از دو پاسخ با هم دیگر در تناقض نیستند. چرا که اگر گناهان زیاد (جمع کثرت) بخشوده شود، روشن است که در این بخشودگی گناهان کم (جمع قلت) هم آمرزیده شده است. قلت یک جزء است که در داخل کثرت وجود دارد. اما مسأله در این جا است که هر تعبیری مناسب با جایگاه و موقعیت خودش مطرح شده؛ آن گونه که در کتاب امیر ایرانی روشن ساخته ایم. (15)
اما حالا اگر میگفت: از خطایا نمیگذاریم جز چندتایی از آنها و یا بعضی از اشتباهات و یا تعداد کمی از آنها را میبخشیم، در این صورت با آن کثرتی که مطرح شده بود و گفته شده بود که از همه گناهان در میگذاریم، در تناقض بود. از سوی دیگر ما میدانیم که در زبان، جمع قلت و کثرت با همدیگر در تعامل هستند. به گونهای که اگر جمع قلت را برای کثرت و یا برعکس استفاده کنیم، مشکلی پیش نمیآید و از لحاظ زبانی هم این مساله درست است. در کتاب شرح الأشمونی میخوانیم: «مصداق جمع قلت از سه تا ده است و جمع کثرت از ده تا بی نهایت را شامل میشود. و هر یک از این دو به صورت مجاز به جای دیگری هم به کار برده میشود.»(16)
خداوند در قرآن در سوره بقره میفرماید: سَبعَ سَنابِلَ و در جایی دیگر میگوید: سَبعَ سُنبُلاتٍ (17) «سنابل» جمع مکسر و دلالت بر کثرت میکند و «سنبلات» جمع سالم و دلالت بر قلت؛ عدد در هر دو یکی است یعنی هفت خوشه اما مطابق جایگاهی که هر کدام به کار رفته، برای هر کدام، یک نوع جمع استفاده شده است، آیه مورد نظر در مورد «خطیئات» و «خطایا» نیز همین گونه است.
یک مطلب دیگر هم هست که شاید به علت وضوح فراوان درست نباشد که من آن را تذکر دهم، اما چون بارها از من سؤال شده است، ضروری دیدم که در این جا آن را مطرح کنم و آن این است که آیا این اقوال و تعابیری که خداوند از جانب پیامبران و یا افرادی که در گذشته بودهاند، آورده آیا عین گفتهها و عبارتهای خود آنهاست؟
جواب این است که این تعبیر، برگردان و ترجمه عبارتهای خود آنهاست اما برگردانی دقیق که به صورت هنری و با رعایت همه جوانب، مطابق با جایگاه و موقعیتی که کلام در آن ایراد گشته، تنظیم شده و در قالب این تعابیر و ساختارها ارائه شده است. معلوم است که در برگردان یک سخن ممکن است یک متن به صورتهای مختلف ترجمه شود که همه هم درست باشد، اما بعضی از آنها نسبت به بقیه گویاتر و دقیق تر باشد. به عبارت دیگر میان این برگردانها گاهی با آن که مضمون و اصل متن یکی است، تفاوتهای زیادی مشاهده میشود که این هم ناشی از حسن و کیفیت بالای برخی نسبت به برخی دیگر است؛ و به نظر من این مطلب بسیار روشنی است!
پینوشتها:
1. و آن گاه که موسی برای قوم خود آب خواست، گفتیم عصایت را بر آن سنگ بزن، پس دوازده چشمه از آن شکافته شد. (بقره، 2: 60).
2. و به موسی زمانی که قوم وی از او آب خواستند وحی کردیم که اعصایت را بر آن سنگ بزن، پس دوازده چشمه از آن جوشید. (اعراف، 7: 160).
3. آیا داستان مهمانان گرامی ابراهیم به تو رسیده است؟ آنگاه که بر او وارد شدند و سلام گفتند، و گفت: سلام، گروهی ناشناختهاید؟ پسری پنهانی به نزد خانواده خود رفت و گوساله فربهی- بریان شده- آورد. (ذاریات، 51: 24-26).
4. و آنان را از مهمانان ابراهیم خبر ده، آن گاه که بر او وارد شدند و سلام گفتند. (ابراهیم) گفت: ما از شما هراسانیم. (حجر، 15: 51-52).
5. و گفتند: آتش دوزخ به ما نرسد مگر روزهایی چند! (بقره، 2: 80).
6. این به آن علت است که گفتند: آتش به ما نرسد مگر چند روزی! (آل عمران، 3: 24).
7. (یاد کن) هنگامی که موسی به خانواده خود گفت: من آتشی دیدم، شما را از آن خبری بیاورم یا پارهای آتش افروخته نزد شما آوردم، باشد که گرم شوید. (نمل، 27: 7).
8. به خانواده خود گفت: درنگ کنید که من آتشی دیدم شاید از آن خبری آورم یا اخگری از آتش، تا گرم شوید. (قصص، 28: 29).
9. ترجمه این کتاب در آینده نزدیک- ان شاء الله- در دسترس خوانندگان قرار میگیرد.
10. دستت را در گریبانت فرو ببر تا سپید، بدون عیب و ایراد- بی پیسی- بیرون آید و دست خود را از بیم به سوی خویش به هم آر، اینها دو حجت روشن از پروردگار تو به سوی فرعون و بزرگان اوست، که آنان مردمی بدکار و نافرمانند. (قصص، 28: 32).
11. و دستت را در گریبانت ببر تا روشن بی عیب (نه روشنی حاصل از پیسی) بیرون آید. (اینها) از (جمله) نشانههای نه گانهای است (که باید) به سوی فرعون و قومش (بری)، زیرا که آنان گروهی نافرمانند (نمل،27: 12).
12. و به دروازه شهر سر فرو داشته (با فروتنی) در آیید و بگویید: گناهان ما فرو ریز تا گناهان شما را بیامرزیم. (بقره، 2: 58).
13. و بگویید خواست ما فرو ریختن گناهان است و سجده کنان (به نشانه فروتنی و یا سپاسگزاری) از دروازه در آیید تا گناهانتان را بیامرزیم. ( اعراف، 7: 161)
14. جمع در زبان عربی انواع مختلفی دارد. یکی از انواع جمع، «جمع مکسره است. جمع مکسر یا «جمع قله» است که معمولا دلالت بر سه تا ده میکند و بر اوزان خاص میآید و یا «جمع کثرت» است که از ده به بالا دلالت میکند.
15. ترجمه این کتاب ان شاء الله به زودی منتشر خواهد شد.
16. الأشمونی ج 4 ص 120.
17. هفت خوشه گندم (یوسف، 12: 43).
سامرایی، فاضل صالح؛ (1392)، درآمدی بر تفسیر بیانی قرآن کریم، مترجم: حمیدرضا میرحاجی، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول