مقدمهاى در معناى توسعه
نويسنده: اسماعيل آجرلو
از منظر شهيد سيدمرتضى آوينى
شهيد سيد مرتضى آوينى از جمله کسانى است که اندر معناى توسعه و توسعهيافتگى با فرمولهايى که بويژه پس از پايان جنگ تحميلى در کشور ما مطرح شده و سالهاست که مسلم انگاشته مىشوند چند و چون علمى و معرفتى داشته است. به گونهاى که با گذشت سالها گويى هم اکنون زنده است و احوال امروز ما را نظاره مىکند. در اين نوشتار قصد داريم مقدمهاى کوتاه از ايشان در مورد معناى توسعه و توسعهيافتگى ارائه کنيم (از کتاب توسعه و مبانى تمدن غرب) تا زمينهساز مطالعات بعدى خوانندگان محترم و آشنايى هرچه بيشتر جوانان و انديشمندان کشورمان با نظرات اين شهيد بزرگوار باشد. چرا ما بايد توسعه پيدا کنيم؟ به اين پرسش از سر تسامح پاسخهاى بسيارى گفته شده است: از جمله براى زدودن فقر و رفع محروميت- براى رفاه بيشتر و استفاده از نعمتهاى خدايي- براى آنکه اصلا خداوند بشر را به همين دليل خلق کرده است: (آباد کردن کره زمين - ) براى پيشرفت تکنيکى در جهت مقابله با تمدن غرب- براى همپايى با قافله تمدن پيشرفته مغرب زمين- براى دستيابى به خودکفايى در مقابله با امپرياليسم و دشمنان ديگر انقلاب اسلامي- براى تکامل علمى و صنعتى در جهت توليد سلاحهاى پيشرفته نظامى و دستيابى به استقلال سياسى ... و جوابهاى ديگر.
اما به راستى اين جوابها چه نسبتى با اسلام دارند؟ آيا ما اين جوابها را مستقيما از مبانى اسلامى در قرآن و روايات و ... استخراج کردهايم، يا به مجموعه تحليلهاى جمعآورى شده از مسموعات روزانه و تخيلات من در آوردى شبانه با مقالات علمى و صنعتى ترجمه شده از “ساينتيفيک امريکن” “نيوزويک” “نشنال جئوگرافي” و ... يا به گزارش سمينارهاى دانشگاهى و غير دانشگاهى غربى و شرقى و ... اکتفا کردهايم و اصلا به سراغ معارف اسلامى نرفتهايم تا بدانيم که آيا قرآن و روايات اين تخيلات و تصورات ما را تائيد مىکنند يا خير؟ و بعضى هم اصلا در اصل ضرورت بازگشت به مبانى اسلامى در همه زمينهها شک مىکنند و مىگويند: “چه احتياجى هست که نظر قرآن و روايات را بدانيم؟ اينها جزء مسلمات علمى در مراکز دانشگاهى دنياست. چگونه مىتوان در آن شک کرد؟ مگر نه اين است که سراسر دنيا بر همين مبانى عمل مىکنند؟”، “اين مسائل براى فقه اسلام بسيار تازه است. ما بايد صبر کنيم ببينيم آقايان فقها در اين موارد چه نظر مىدهند، تا آن روز هم که نمىتوانيم دست روى دست بگذاريم” بعضى هم که با يک پيشداورى قبلى در ميدان آمدهاند، جواب مىدهند: “آقا جان! شما داريد به اسلام خيانت مىکنيد. مردم دنيا به ما مىخندند. معلوم است که اسلام با پيشرفت و تمدن و علم مخالف نيست. اگر فرنگىها کافر هستند چه ارتباطى با پيشرفتهاى علمى آنها دارد؟ اصلا اين نقشه آمريکاست. آنها مىخواهند ما را در اين بحثها بيندازند تا ما از پيشرفت و تکامل غافل شويم و از قافله تمدن عقب بمانيم...”
اما از همه اين حرفها گذشته، آيا ما نبايد بر مبناى نظريات اسلام و احکام آن در همه زمينهها عمل کنيم؟ اگر نه، پس آن وجه تمايز ذاتى که انقلاب اسلامى را از ساير انقلابهاى غير الهى جدا مىکند در کجاست؟ آيا همين که مسئولين سطوح بالا مسلمان و بعضا از علماى روحانى هستند کفايت مىکند و ديگر مهم نيست که اين مسئولين بر مبناى اسلام عمل کنند يا نه؟ مسلما اينچنين نيست. پس چيست؟ آيا مظاهر اين تمدن کنونى بشر که به نام تمدن غربى معروف است کاملا منطبق بر اسلام است؟ اگر اين چنين باشد البته ديگر جايى براى ترديد نمىماند، اما شما را به خدا براى رسيدن به همين نظريه هم نبايد در متون و معارف اسلامى و مخصوصا در قرآن تحقيق کرد؟
البته مقصود اين نيست که در قرآن بگرديم و درست و غلط، آياتى در تائيد علم و هنر و صنعت و تشويق انسان به عمران و آبادى و استفاده از مواهب مادى و تسخير طبيعت پيدا کنيم و اينها را دال بر اعتقادات خودمان بگيريم. نه! اين کار از بىاعتنايى به نظريات اسلام بسيار بدتر و ظالمانهتر است. لفظ “علم” در جهان امروز قرنهاست که به معناى اصطلاح خاصى استعمال مىشود که مترادف با معناى علم در قرآن و روايات نيست. چگونه مىتوان فىالمثل لفظ علم را در قرآن به معناى علوم تجربى گرفت و ادعا کرد که اسلام علوم امروز را کاملا تائيد کرده است؟ يا مثلا عدهاى براى توجيه گردشهاى علمى و هنرى خويش در خارج کشور به قرآن استناد مىکنند و آيه “قل سيرو فى الارض” را شاهد مى آورند... ! نه! مقصد اين است که حقيقتا نظر اسلام را پيدا کنيم. چه در تائيد اين تمدن جديد بشر باشد و چه در رد آن.
توسعه در فرهنگ امروزى ما شايد از نظر لفظ تازه باشد اما از نظر معنا تازه نيست. اين معنا اگر نخستين سوغات غرب براى ما نباشد، از اولين رهاوردهاى غربگرايى و غربزدگى در کشور ماست. لفظ ترقى از اولين کلماتى است که فرنگ رفتههاى ما از نخستين روزهاى آشنايى با غرب براى توصيف آن ديار به کار بردهاند. “ممالک راحتيه”. براى دريافت معناى توسعه بايد مفهوم اين کلمه را دريافت، چرا که اصولا همين انديشه ترقى اجتناب ناپذير بشر است که مبناى توسعه تمدن کنونى بشر در ابعاد مادى و حيوانى وجود او قرار گرفته است. پيش از آنکه به مفهوم کلمه ترقى در تفکر غربى بپردازيم، از آنجا که بسيارى از برادران سادهدل مسلمان ما لفظ توسعه يا ترقى را با معناى رشد و تعالى در قرآن مرادف مىگيرند و بر مبناى همين برداشت سادهلوحانه درباره انديشه ترقى و توسعه در اسلام نظر مىدهند، بايد به تحقيق در معناى رشد و تکامل و تعالى در قرآن بپردازيم. لفظ رشد و ترکيبات مختلف آن مجموعا نوزده بار در قرآن مجيد آمده است و آيه مبارکهاى که بيشتر از ديگران مورد استفاده قرار گرفته آيه 256 سوره بقره است که رشد را صراحتا در مقابل غى قرار داده است. لا اکراه فى الدين قد تبين الرشد من الغي. راه رشد (سبيل الرشاد) راهى است که انسان را به سوى علت غايى وجود خويش و آن هدف خاصى که از آفرينش بشر مقصود پروردگار متعال بوده است هدايت مىکند و آن را راه صلاح ترجمه کردهاند. به اين ترتيب اين کلمه هرگز به معناى توسعه يا ترقى نيست... خود لفظ توسعه نيز مصدر ثلاثى از ريشه (وس ع) و به معناى ايجاد وسع و فراخى است و با صرف نظر از اينکه اين کلمه در قرآن وجود داشته باشد يا نه، خود اين لفظ ترجمهاى است از يک کلمه فرنگى Development و منظور از توسعه در جهان امروز، صرفا توسعه اقتصادى با معيارها و موازينى خاص است و اگر گاهى سخن از توسعه فرهنگى هم به ميان بيايد مقصود آن فرهنگى است که در خدمت توسعه اقتصادى قرار دارد. چنان که وقتى سخن از آموزش نيز گفته مىشود هرگز آن آموزش عام که ما از اين کلمه ادراک مىکنيم مورد نظر نيست بلکه منظور آموزش متد و ابزار توسعه است نه چيز ديگر. ... آيا مىتوان معناى توسعه را با مفهوم تکامل و تعالى در اسلام انطباق بخشيد؟ خير. مفهوم تکامل و تعالى در قرآن اصالتا به ابعاد روحانى و معنوى وجود بشر است که بازگشت دارد و اين تکامل روحانى نه اينچنين است که ضرورتا با توسعه مادى بشر ملازمه داشته باشد، بلکه برعکس ثروت و استقلال در قناعت است و صحت و اعتدال و پرهيزاز تمتع (به معناى قرآنى آن) و تعالى در از خود گذشتگى و ايثار و سلامت نفس در غلبه بر اميال نفسانى و شهوات نفس اماره بالسوء است. مقصود اين نيست که در اسلام روح و جسم و معنا و ماده در تعارض و تضاد ذاتى با يکديگر قرار گرفتهاند . خير... منتهاى حرکت تکاملى انسان و جهان و تاريخ در قرآن، الله است و اين معنا در بسيارى از آيات قرآن مجيد با تعبيراتى گوناگون همچون “الى ربک المنتهي”، “الى الله المصير”، “اليه راجعون” و ... بيان شده است. اصل و ريشه اين حرکت در جوهره و معناى عالم است که جريان دارد و ماده و ظاهر عالم نيز در تبعيت از اين حرکت معنوى تغيير مىکند. بنابراين، تکامل و تعالى در معارف اسلامى به يک حرکت همه جانبه که در آن بعد فرهنگى و معنوى داراى اصالت است برمىگردد و حال آنکه در غرب تکامل به تطور انسان از صورتهاى پستترحيوانى به صورتهاى تکامل يافته اطلاق مىشود. سخن اين نيست که آيا اسلام اين تطور را مىپذيرد و انسان را موجودى از نسل ميمونها مىداند يا نه، بلکه سوال اين بود که آيا معناى توسعه با تکامل و تعالى در فرهنگ و معارف اسلامى انطباق دارد يا خير. خير، حرکت به سوى تکامل و تعالى در اسلام لزوما با توسعه مادى و اقتصادى همراه نيست و بلکه بالعکس، تعالى معنوى با قناعت و زهد و مصرف کمتر و ... ملازمه دارد. البته اين سخن نه بدين معناست که توسعه اقتصادى مخالف با تکامل باشد. نه! اما ضرورتا اين نيست که بشر براى تکامل - به معناى وسيع آن در اسلام- ناچار از توسعه اقتصادى باشد. براى توجيه توسعه به سراغ اين نظريه نيز نمىتوان رفت. اگر حکومت اسلامى مىخواهد براى رشد و تکامل انسانى برنامهريزى کند، اصالتا بايد به ابعاد معنوى و روحانى وجود بشر توجه پيدا کند و در مرحله اول موانعى را که راه تعالى روحانى بشر به سوى خدا را سد کردهاند از سر راه بردارد و از جمله اين موانع فقر مادى است. بنابراين، اولا توجه به از بين بردن فقر مادى امرى تبعى است نه اصلى و ثانيا هدف از آن دستيابى به عدالت اجتماعى است، نه توسعه. براى روشنتر شدن اين مطلب شايد نياز به توضيح بيشترى باشد. چه تفاوتى مىکند که از بين بردن فقر مادى امرى اصلى باشد يا تبعي؟ تفاوت در اينجاست که امور اصلى خودشان لزوما و اصالتا به عنوان محور و مبناى عمل مورد توجه قرار مىگيرند، حال آنکه امور تبعى فرعى و کفايى هستند. بدين ترتيب وظيفه اصلى حکومت اسلامى اصلا تزکيه و تعليم اجتماع است، اما چون فقر و فقدان عدالت اجتماعى مانعى عظيم در برابر اين هدف اصلى است بالطبع به از بين بردن فقر و ساير موانع مى پردازد و به طور موازى در جهت تکامل و تعالى معنوى جامعه
برنامهريزى مىکند. بنابراين آموزش و فرهنگ در خدمت اعتلاى معنوى و فرهنگى است... در يک برنامهريزى وسيع و دراز مدت، اگر مبارزه با فقر مادى به عنوان محور و اصل اتخاذ شود، آنگاه آموزش و فرهنگ نيز به عنوان امور تبعى در خدمت آن قرار خواهد گرفت. اما اگر اعتلاى فرهنگى (يعنى تزکيه و تعليم) محور و اصل قرار بگيرد، آنگاه مبارزه با فقر به عنوان امرى تبعى و مانعى بر سر راه تکامل و تعالى معنوى لحاظ خواهد شد. از طرفى ديگر، هدف حکومت اسلامى در مبارزه با فقر دستيابى به عدالت اجتماعى است نه توسعه، آيا مفهوم دستيابى به عدالت اجتماعى با معناى توسعه يکى است؟ آيا توسعه به مفهوم زدودن فقر نيست؟
متاسفانه امروز ما از فرهنگ همان معنا را اختيار کردهايم که در غرب معمول است. در تمدن غرب از آنجا که نگرش ماترياليستى بر همه وجوه تفکر آن غلبه يافته است فرهنگ فىنفسه داراى اصالت و معنا نيست. بلکه آموزش و فرهنگ به مثابه امور تبعى در خدمت وجوه و مظاهر ديگر تمدن قرار گرفتهاند. فىالمثل وقتى سخن از فرهنگ توسعه مىگويند مقصود فرهنگى است که به محدوده آموزشهاى تخصصى مربوط به توسعه اقتصادى محدود مىشود و حال آنکه در نظام اعتقادى اسلام که روح و معنا داراى اصالت است، ناگزير بايد معناى ثابتى براى فرهنگ اعتبار کنيم نه آنکه به تبعيت از غربىها فرهنگ را در خدمت اين چيز و آن چيز قرار دهيم. در نزد ما فرهنگ به معناى فرهنگ اسلام است. يعنى آن روح و حقيقت واحد و ثابتى که در مجموعه نظام اعتقادى اسلام وجود دارد و فرهنگ با اين مفهوم نمىتواند در خدمت توسعه اقتصادى قرار بگيرد.
اين نوشتار مقدمهاى بود مختصر و گزيدهاى کوتاه در معناى توسعه از منظر شهيد آويني، اميدواريم در مطالب بعد بتوانيم کندوکاوى عميقتر و وسيعتر در انديشههاى اين شهيد بزرگوار در اين خصوص داشته باشيم.