چگونه یک پزشک، جنگلی شد

ميرزا ابراهيم حشمت پسر ميرزا عباسقلي طالقاني (حشمت‌الاطبا اول) و مشهديه خانم سکينه بانو در حدود سال 1256 شمسي در شهراسر طالقان به دنيا آمد. وي پس از سپري نمودن تحصيلات مقدماتي به تهران آمد و در مدرسۀ دارالفنون
شنبه، 25 ارديبهشت 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
چگونه یک پزشک، جنگلی شد
 چگونه یک پزشک، جنگلی شد

 






 
ميرزا ابراهيم حشمت پسر ميرزا عباسقلي طالقاني (حشمت‌الاطبا اول) و مشهديه خانم سکينه بانو در حدود سال 1256 شمسي در شهراسر طالقان به دنيا آمد. وي پس از سپري نمودن تحصيلات مقدماتي به تهران آمد و در مدرسۀ دارالفنون ناصري مشغول تحصيل طب‌ شد و در عين حال به فراگيري علوم سياسي در مدرسۀ سياسي اشتغال ورزيد. مابين سال‌هاي پس از انقلاب مشروطه و جنگ بين‌الملل اول در سال 1332 تا 1333 قمري از مدرسۀ طب دارالفنون فارغ‌التحصيل شد. ميرزا عباسقلي حشمت‌الاطبا پدر دکتر حشمت نيز از طبيبان و جراحان نامدار زمان خويش بود و در مازندارن و گيلان و حدود لشت نشاء منشأ خدمات پزشکي بسيار بوده است.
 چگونه یک پزشک، جنگلی شد
کريم کشاورز در خاطرات خويش مي‌نگارد که دکتر حشمت و برادرش با اينکه 15 سال از من بزرگتر بودند در مدرسۀ آليانس فرانسه (تهران) با من و مرحوم احمد محمدآبادي پسر عمه‌ام همکلاس بودند. گو اينکه من ديگر او را نديدم. در مدرسه او را ابراهيم خان صدا مي‌کردند. ابراهيم خان بعدها کلاس طب دارالفنون را ديد و در جنبش جنگل يار و دستيار ميرزا کوچک جنگلي گشت.
ابراهيم فخرايي نيز در کتاب سردار جنگل از وي سخن به ميان مي‌آورد و مي‌گويد که وي يکي از اطباي حاذق و در عين حال از مردان آزاده و خدمتگزار بود، مردي با ايمان و نيکنام که در جنبش مشروطه از مجاهدين صديق و طبيب نظامي ملي در قيام جنگل از سران با شخصيت و فداکار بود. يک بار به تهران رفت و نظر نخست‌وزير وقت ميرزا حسن خان مستوفي‌الممالک را به مساعدت با جنگل جلب نمود. فعاليتش در جنگل و حميتش در حسن انجام وظيفه محسوس همگان واقع گشت. ميرزا به وي احترام فوق‌العاده مي‌گذاشت. راه لاهيجان و تأسيس نظام ملي و فرهنگي در آنجا و همچنين احداث نهر حشمت‌رود که اراضي وسيعي از برنج را از سوختن محافظت مي‌کرد، يادگاري از وي مي‌باشد.
ميرزا اسماعيل جنگلي، خواهرزادۀ ميرزا نيز با وي همراه و همسنگر بوده است. در رويداد مشروطه به خصوص استبداد صغير به مبارزه پرداخته و نيز در بيرون راندن روس تزاري نيز شانه به شانۀ ديگر مجاهدين و احرار گيلان مبارزه کرده است.
 چگونه یک پزشک، جنگلی شد
در ايامي که وضعيت حکومت آذربايجان بر اثر تحريک روسيۀ تزاري رو به هرج ‌و مرج گذاشت و ايلات و عشاير ترک و شاهسون و کُرد قيام کردند، دولت مشروطه ناگزير عده‌اي را به سرکردگي يفرم‌خان ارمني (يپرم ‌خان) از تهران به رشت و آستارا و اردبيل و از آنجا به مغان اعزام کرد، دکتر حشمت نيز در آن زمان جزو پزشکان نظام بود با آنها همراه شد و به اردبيل رفت، پس از اختتام غائله ايلات و عشاير و فتح اردبيل وي نيز به تهران باز مي‌گردد. اما ديري نمي‌پايد که از ميرزا کوچک خان و ديگر احرار مشروطه‌ مشروعه طلب، راه خود را جدا کرده در لاهيجان به درمان انسان‌هاي بيمار و مستمدان مي‌پردازد.
محمدعلي صفاري لاهيجاني که در آن دوران با دکتر حشمت حشر و نشر داشت در يادداشت‌هاي خود ذکر مي‌کند که به ياد دارم که خودم دچار مالاريا شدم و دکتر حشمت «کنين» را با مخلوط آبليمو تجويز کردند و معالجه شدم، احسان‌الله خان و حسين خان الله که از فعالان سياسي تهران بودند چون تحت تعقيب دولت بودند (دولت حسن وثوق) به خانۀ ما در لاهيجان مي‌آمدند و مدتي در کنار ما پنهاني زندگي مي‌کردند، اتفاقا در همان زمان حسين خان به بيماري جرب مبتلا مي‌شود و دکتر حشمت هم که در منزل ايشان بوده وي را معالجه مي‌کند و اين معالجه و آشنايي، راه را براي بيشتر شدن فعاليت‌هاي دکتر حشمت باز مي‌کند. در ادامه مي‌گويد مرحوم دکتر اهل دخانيات و مسکرات نبود ولي به موسيقي دلبستيگي خاص داشت.
 چگونه یک پزشک، جنگلی شد
به هر صورت دکتر حشمت از سوي شوراي انقلابي ايران و ميرزا کوچک خان به عنوان نمايندۀ هئيت اتحاد اسلام در لاهيجان و رئيس مجاهدين جنگل در آن سامان انتخاب و منصوب شده بود و از طرفي از سالم‌ترين و فداکارترين انقلابيون جنگل به شمار مي‌آمد. پس از تسليم شدن حاج احمد کسمائي به قزاقان و لو رفتن تمام موازنه‌هاي جنگل و ميرزا در رأس آنها، ميرزا تصميم مي‌گيرد که از راه سياهرود به دکتر حشمت در لاهيجان ملحق شود، با ورود جنگليها به لاهيجان و تعقيب و گريز نيروهاي قزاق، ميرزا صلاح را در آن مي‌بيند که لاهيجان را ترک کند، ناگزير با دکتر حشمت که در آن زمان فرماندهي قشون شرق دولت شوروي ايران را بر عهده داشت به کوهستانهاي کاکوه و سياهکل و از آنجا به رودسر و رانکوه و بالاخره تنکابن روي مي‌آورد.
 چگونه یک پزشک، جنگلی شد
سرانجام جنگ از چندين جبهه ميان جنگل و قزاق‌ها آغاز شد و عده‌اي تلفات به هر دو طرف وارد شد، دکتر حشمت که فرمانده بود در قلعه گردن تنکابن محصور شد ولي در مقابل قزاقها همچنان مقاومت مي‌کرد، فرمانده ديويزيون قزاق تيکاچنکوف به فکر خدعه‌اي براي بيرون آمدن دکتر حشمت از قلعه بود و به دکتر پيشنهاد متارکه و تسليم شدن داد تا اينکه به دکتر و همراهان وي تأمين جاني و مالي داده شود. پس از تسليم شدن دکتر را تحت نظر گرفته به رشت آمدند، دکتر در اين سفر دورودراز که پاياني نداشت، بسيار رنجور و خسته شده بود.
مي‌گويند ميرزا تا خبر تسليم شدن دکتر را شنيد بي‌اختيار گفت: انا لله و انا اليه راجعون و با اداي اين آيه او را از دست رفته به حساب آورد، ديري نگذشت که دادگاه نظامي دکتر حشمت به رياست جواد متين‌الملک که بعدها سرهنگ قريب شد، همراه با شاهزادۀ خائن اعتبارالدوله و مجدالواعظين قاضي عسگر در باغ محتشم رشت تشکيل شد، دکتر که رأي آخر دادگاه را حتي پيش از شروع آن مي‌دانست، بازجويي پس نداد و مهر سکوت بر لب زد، اين استواري و دم فرو بستن دکتر دادگاه و سردمداران آن را در هم شکست و بازجويان که بيش از پيش کينه دکتر را در دل گرفته بودند، اتاق او را در زندان به آب بستند.
دکتر با وضعيت دردناک در حالي که خون از پاهايش جاري بود قدم به راهرويي که منتهي به اطاقي که گشت گذارده و رئيس زندان به او گفت تا لب باز نکند، وضعيت به اين منوال خواهد بود.
‌فاصلۀ بازداشت وي تا تشکيل دادگاه بسيار کوتاه و شتاب زده بود و کار از بازپرسي گذشته به ضرب و شتم کشيد. پس از تشکيل دادگاه نظامي دکتر مي‌گويد معلوم مي‌شود که نظر همه کس به مرگ من متوجه است، چه من از روز اول مي‌دانستم که با ورود من به جنگل يقينا در آخر کار مصلوب خواهم شد، و براي همين منظور هيکل عيسي مسيح را از گردن آويخته‌ام.
 چگونه یک پزشک، جنگلی شد
در آخرين جلسۀ دادگاه وي محکوم به اعدام با طناب دار شد. اين واقعه روز چهارشنبه 4 ارديبهشت 1296 مطابق با شعبان 1337در قرق کارگزاري صورت گرفت و عبدالحسين سردار معظم خراساني که بعدها تيمورتاش گرديد و در آن سال حاکم مطلق و بلامنازع گيلان بود بر آن صحه گذارد. دکتر را در چله‌خانه نزديک قرق کارگزاري به خاک سپردند. يکي دو هفته پس از اعدام دکتر شايع شد رئيس دولت (حسن وثوق) تمايل به اعدام دکتر حشمت نداشت.
دکتر حشمت در لحظه اعدام در پاي چوبهّ دار در حالي که به آسمان آبي چشم دوخته بود عينک خويش را از چشم برداشته در جيب ژيله خود قرارداد و با حالت خونسردي اين آخرين جملۀ زندگي خود را قرائت کرد:
منصور وار گر ببرندم به پاي دار
مردانه جان دهم که جهان پايدار نيست
*بهارستان

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط