ویژگیهای حضرت آیت الله العظمی بروجردی (رحمت الله علیه) (2)
پشتکار فوق العاده
همیشه مردان بزرگ با استقامت و پشتکار به جایی رسیده اند و به گفته قرآن در آن تعبیر کوتاه و زیبا، عامل هدایت و پیروزی دو چیز است:
« جهاد همه جانبه » و « اخلاص ».
« والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا »
آیت الله بروجردی نمونه اَتم این معنی بود.
مرجعیت آیت الله بروجردی، مرجعیت و زعامت عامه بود؛ زیرا در آن عصر، امثال و اقران ایشان، چشم از جهان فرو بسته بودند و او در طبقه خود، تنها مانده بود. گرفتاریهای ناشی از چنین مرجعیت عظیم و عالمگیر، به طور طبیعی، بسیار زیاد است. با این حال، هرگز مطالعه را فراموش نمی کرد و در تمام طول عمرش، ساعاتی برای مطالعه داشت. از ایشان نقل می کردند که فرموده بود:
« من از مطالعات علمی خسته نمی شوم، بلکه هرگاه که از کارهای دیگر خسته می شوم، با مطالعات علمی خستگی خود را رفع می کنم! »
گاه دستور می دادند: دَرِ خانه یا اطاق را در ساعات معینی ببندند و مراجعین را نپذیرند، تا ایشان بهتر بتوانند به مطالعات علمی خود برسند.
می فرمود:
« در دوران جوانی، گاه شبها چنان گرم مطالعه می شدم که با صدای مؤذن متوجه می شدم صبح طلوع کرده است و من هنوز غرق مطالعه بودم. »
آنان که با این مرد بزرگ، معاشرت داشتند، نقل می کردند:
ایشان، غالباً در نیمه دوم شب از خواب برمی خاست و به مطالعه و عبادت مشغول می شد. این روش تا آخر عمر با برکتش ادامه داشت.
داستانی از خودم عرض کنم:
برای اولین بار، در نوجوانی کتابی نوشته بودم به نام «جلوه حق» این کتاب، درباره اشتباهات متصوفه و طرفداران عرفان التقاطی بود. کتاب را خدمت آیت الله بروجردی فرستادم. یک روز، ایشان دنبال من فرستادند خدمتشان رفتم.
فرمودند:
« فلانی، کتاب تو را از اول تا به آخر مطالعه کردم! »
به دنبال آن، جمله تشویق آمیزی فرمودند . بیش از آنچه آن سخن تشویق آمیز در من اثر گذاشت، جمله « تمام کتاب را از اول تا به آخر مطالعه کردم » اعجاب مرا برانگیخت که یک مرد بزرگ، در آن سن و سال، با آن همه مشغله، چگونه حوصله دارد کتابی که اولین قلم یک طلبه نوجوان است، از آغاز تا پایان مطالعه کند؟
سعه صدر
امیرالمؤمنان (ع) در آن گفتار معروفش ابزار ریاست و مدیریت را سعه صدر و دوری از تنگ نظری می شمرد:
« آلة الریاسة سعة الصدر. »
آیت الله بروجردی سعه صدر فوق العاده ای داشت، مخصوصاً این ویژگی در مسائل علمی، که جایگاه حساس این مطلب است، بروز بیش تر داشت.
هنگامی که مسأله ای را عنوان می نمود، با کمال بی طرفی، اقوال و نظریات علمای بزرگ را با متانت و با استدلال کامل، بدون تعصب، تشریح می کرد.
برخی از افراد نظرات مخالفان را به گونه ای ضعیف نقل می کنند که جواب آن در آن نهفته باشد، ولی ایشان، چنین نبود؛ بلکه در تأیید نظرات دیگران آنچنان جدی استدلال می کرد که شاگردان، قبل از پایان بحث، نمی توانستند بفهمند که ایشان با کدام نظر موافق است.
از این بالاتر، گاه در پاره ای از مباحث، بعد از شرح اقوال مختلف، بدون بیان نظر خود، از آن مسأله می گذشتند، گویا می خواستند با این برنامه، شاگردان خود را در یک جو کاملاً آزاد فکری و علمی قرار بدهند. تا بتوانند نبوغ و ابتکار خود را به خرج دهند و پرورش علمی پیدا کنند.
فراموش نمی کنم: گاه که برای اثبات نظریه خود استدلال می کردند و برخی از شاگردان ایراد می گرفتند، می فرمودند:
« من دلیل خودم را می گویم، قصد تحمیل آن را به دیگری ندارم. هدف من بیان دلیل است نه تحمیل عقیده. »
در سعه صدر ایشان همین بس که کتابی درباره علم رجال و طبقات آن نوشته بودند که بسیار مهم بود، ولی وقتی کتاب جامع الرواة اردبیلی به دست ایشان رسید، فرمود:
« این مرد بزرگ، قبل از من، این راه را رفته است، کوشش کنید اول کتاب او را چاپ کنید. »
لذا، کتاب جامع الرواة زیر نظر ایشان، و با هزینه علاقه مندان ایشان به چاپ رسید و انتشار یافت و هنوز اثر نفیس رجال ایشان به چاپ نرسیده است!
نظیف و پاکیزه
نظافت نشانه ایمان و کلید محبوبیت و دلیل شخصیت است، مخصوصاً برای شخصیتهای روحانی.
آیت الله بروجردی، به نظافت و پاکیزگی، اهمیت خاصی می داد، حتی در موقعی که روزهای آخر عمرش را در بستر بیماری می گذارند و پروفسور «موریس»، متخصص قلب، از پاریس برای معالجه ایشان به قم دعوت شده بود، وقتی آمد خدمت ایشان، چنان تحت تأثیر جذبه ظاهری و معنوی آن مرد بزرگ قرار گرفت که گفته بود:
« هیچ مقام روحانی تاکنون، مرا این اندازه تحت تأثیر قرار نداده است. »
بعضی از اصحاب ایشان نقل می کردند: قبل از این که پروفسور موریس، به خدمت ایشان بیاید، با این که به شدت از ناراحتی قلب رنج می بردند، فرموده اند:
« شانه ای بیاورید تا من محاسن خودم را مرتب کنم؛ زیرا پیشوای مسلمین نباید نامنظم باشد. »
نظم و انضباط
« وبالعدل قامت السماوات و الارض. »
و امیرالمؤمنین علی (ع) در واپسین لحظات زندگی پرافتخارش، تمام فرزندان و دوستان خود را به آن دعوت فرمود:
« اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم. »
مرحوم آیت الله بروجردی، معتقد بودند: حوزه علمیه باید از هر نظر منظم باشد؛ لذا برای اولین بار جمعی از علما را به عنوان هیأت حاکمه تعیین کردند، تا اگر بی نظمی و خلاف اخلاق از طلبه ای مشاهده شود، به سراغ او بفرستند، نخست او را با نصیحت و موعظه از اشتباهش برگردانند و در صورت عدم تأثیر، شدت عمل به خرج دهند، حتی در صورت لزوم او را از قم اخراج کنند، تا گرد و غبار بی نظمی و بد اخلاقی او بر دامان حوزه علمیه ننشیند.
در ابتدای سال تحصیلی، گاه اتفاق می افتاد که ایشان به خاطر کسالت، نمی توانستند درس را شروع کنند، ولی برای این که درسهای حوزه نظم خود را پیدا کند، به ناچار، چند روز اول را به هر زحمت و مشقتی بود، درس می گفتند، تا چرخهای حوزه علمیه به گردش درآید و بعد به بستر می رفتند تا کسالتشان برطرف گردد!
در زندگی داخلی و وضع خانه و بیرونی و لباس و ظاهر خود نیز، بسیار منظم و مرتب بودند.
حافظه قدسی
در یکی از روزهای نوروز بود که شیخ پیرمردی در حالی که کاغذی به دست داشت خود را به زحمت جلوی ایشان رسانیده و نامه ای را به دستشان داد. بعد از قرائت نامه، آقا در حالی که به قیافه شیخ پیرمرد خیره شده بودند فرمودند:
« در کدامیک از مباحثه های من شرکت داشتید؟ »
شیخ گفت: در قوانین شما در شهر اصفهان.
آقا فرمودند:« به خاطر داری که درس من، این اشکال را کردی و من چنین جوابی به شما دادم. »
شیخ پیرمرد در حالی که از این همه حافظه، قیافه تعجب آمیزی به خود گرفته بود، عرض کرد:
من باز هم از مبنای خود دست برنداشته ام.
آقا در حالی که لبخندی به لب داشتند فرمودند:
« من باز معتقدم که اشتباه می کنی. »
آیت الله فاضل لنکرانی نقل می کنند:
حافظه ایشان از عجائب روزگار بود. با آن که پر مطالعه بود، ولی همه آنچه را که خوانده بود و می خواند به خوبی در حافظه خویش نگه می داشت. شواهد، در زندگی ایشان بر این امر بسیار است.
نمونه ای را که برای خود من اعجاب انگیز بود:
روزهای پنجشنبه و جمعه اول آفتاب، بنده به همراه مرحوم میرزا حسن نوری، آقا سید جعفر احمدی (داماد آیت الله بروجردی)، آقا سید محمد حسن (پسر آیت الله بروجردی) و مرحوم آقا میرزا مهدی صادقی، به خدمت ایشان می رفتیم.
آیت الله بروجردی درباره رجال و اسانید مطالبی را به صورت رمز نوشته بودند. ایشان این رمزها را توضیح می دادند و این گروه، به صورت تفصیلی آنها را در فیشهائی یادداشت می کردند.
یکی از روزها درباره یک راوی، داستان مفصلی نقل کردند. این داستان با تمام جزئیات حدود نیم ساعت طول کشید. طبع نقل، به گونه ای بود که به ذهن من می آمد، حتماً دیشب درباره این راوی تصادفاً مطالعه ای داشته اند، ولی داستان که به پایان رسید فرمودند:
« من، این جریان را در چهل و دو سال قبل، در فلان کتاب مطالعه کرده ام. »
همه تعجب کردیم از این حافظه قوی، معمولاً افرادی که حافظه قوی دارند، استعدادشان قوی نیست، ولی ایشان از کسانی بود که بین استعداد و حافظه قوی جمع کرده بود.
مشتاق تحصیل
آن بزرگوار، از مذاکره علمی و مطالعه، هیچ گاه خسته نمی شد.
یادم هست: ایشان گاهی اوقات، از کارهای روزانه و مراجعات، به شدت خسته می شدند، به طوری که مراجعات را نمی پذیرفتند و به استراحت می پرداختند.
در همین حال، اگر از ایشان مطلبی را سؤال می کردیم، فوراً، برمی خاستند و می نشستند و به پاسخ و مذاکره می پرداختند.
به ایشان عرض می کردیم: آقا! شما الان فرمودید: خسته ام باید استراحت کنم.
پاسخ می دادند: « من از کارهای علمی خسته نمی شوم. »
گاهی اوقات، اظهار تأسف می کردند که من وقتی در بروجرد بودم، فراغت مطالعه و تحقیق داشتم، ولی این جا، همه اش گرفتار اموری شده ام که مرا از تحقیق واداشته است.
آیت الله حاج سید حسین موسوی کرمانی نقل می کنند:
روزی ایشان فرمودند:
« آقا حسین من در اصفهان که بودم 18 ساعت را یا مطالعه می کردم، یا مباحثه و یا تدریس داشتم و 6 ساعت را به خواب و خوراک اختصاص داده بودم و وقت غذا خوردن در دست چپم کتاب بود و با دست راستم لقمه ای از غذا برمی داشتم و تا این یک لقمه غذا را می خوردم دو سطر کتاب را مطالعه می کردم و تا غذا را می خوردم دو صفحه کتاب را مطالعه کرده بودم. »
و می فرمودند:
« من در تمام عمرم یک دقیقه را به بطالت صرف نکردم و یک کلمه لغو هم از دهان من در نیامده است. »
اخلاص
شبی در محضر ایشان بودم، به من فرمودند:
آقای حاج ملا جواد صافی، با فرزندانش ، آقایان شیخ علی صافی و لطف الله صافی هستند، تو هم باش. مقداری پول از کویت خدمت آقا آورده بودند.
آن موقع، به دستور ایشان حمامی در سامراء می ساختند و محلی برای پذیرایی و اقامت علما؛ از این روی حاج احمد را صدا زدند که این پولها را برای آقا شیخ نصرالله خلخالی حواله بده.
در این وقت، که اسکناس دو تومانی، پاره ای را در دست گرفته بودند، به آقا حاج ملا جواد صافی فرمودند:
« آقای حاج ملا جواد! آخر عمر، کار ما به صرافی رسیده است. از کجا بگیریم و به کجا بدهیم؟ چه جواب بدهیم؟ »
آقای حاج ملا جواد گفتند: حضرت عالی، برای عالم تشیع این کارها را کردید، آن کار را کردید. خدمات شما از حد وافر گذشته است.
« خیر. خیر. اخلص العمل فان الناقد بصیر: عملت را خالص کن که ناقد(خدای متعال) بصیر و ریزبین است. »
اشکشان می ریخت که وقتی شام آوردند، همه ما منقلب بودیم.
توکل قوی
در یکی از سالها، قبل از رمضان و مصادف با زمستان، آیت الله بروجردی، فرمودند:
« در این ماه وجوه نرسیده است؛ لذا بنا دارم که به آقای خلخالی در نجف بنویسم که شهریه و نان حوزه نجف را ندهند و برای شهریه طلاب حوزه علمیه قم، اگر، وجوه رسید، خواهیم پرداخت وگرنه، نخواهیم پرداخت. »
عرض کردم: شما، همان روش آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی را، پیش بگیرید. فرمودند: به چه نحو بو د؟
عرض کردم: آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی، به وکلای خود، در بلاد ایران، مانند: مرحوم حاج آقا یحیی تنکابنی در تهران و آقای صدیقین در اصفهان و آقایان: شیخ حسین مقدس و مصباح در مشهد مقدس، می نوشتند و آن آقایان، وجوه را فراهم می کردند و ارسال می داشتند. وکلای حضرت عالی، از وکلای آن مرحوم، اقوی می باشند. حضرت عالی، وکیلی مثل آیت الله حاج سید احمد خوانساری را دارید.
فرمود:
« من، تاکنون، به غیر از خداوند تبارک و تعالی، به احدی اظهار حاجت نکردم و این کار را نمی کنم. »
دو روز گذشت. شب بود و من در بیرونی بودم. ساعت یازده شب، شخصی وارد شد و گفت: ده دقیقه ای با آقا کار دارم. توسط خدمتکار، پیغام دادم.
آقا، این شخص را به حضور پذیرفتند. طولی نکشید که این شخص، از خدمت آقا برگشت و رفت. صبح که خدمت آیت الله بروجردی، رسیدم، فرمودند:
« تا سه ماه، شهریه نجف و قم و دیگر شهرهای ایران را داریم! »
گاهی اوقات، وقت شهریه می شد، ولی پولی در دست نبود. به ایشان می گفتند:
شما هم مانند بعضی از مراجع بزرگ، به برخی از تجار بنویسید تا پولی بفرستد.
آن مرحوم در پاسخ می فرمود: « خدا هست. »
اتفاقاً هم درست می شد.
یقین به آخرت
ایشان در عین حال با آن شأن معنوی و خلوص قلبی که داشت از لحاظ خضوع و خوف نسبت به ذات اقدس باریتعالی واقعاً مردی فوق العاده بود.
چند بار اتفاق افتاد که آن مرحوم درباره کلمه ( یوم الحسرة) حرف زدند. از جمله روزی من و ایشان در اتاق نشیمن تنها بودیم، به یک مناسبت فرمودند:
« یکی از اسماء روز قیامت، یوم الحسرة (روز افسوس خوردن) است که افراد به گذشته دنیای خود و غفلتهایی که داشته اند افسوس می خوردند. »
در این موقع دیدم چنان پرده ای از اشک روی چشم ایشان آمد، که گویی الان قیامت است و آن یوم الحسره برای ایشان مجسم می باشد. آنچنان سخن می گفت که باور داشت و مطابق با آن هم عمل می نمود.
زهد و قناعت عملی
در زمان دکتر مصدق، پولها را عوض کردند.
روزی ایشان می فرمود:
« پانصد تومان از پولهای ما باطل شده و زمانش گذشته است. »
اظهار خرسندی می کردند که:
« این مبلغ از مال شخصی (مال الاجاره) من بود و متعلق به سهمین نیست. »
یادم هست: در زمانی که وضع مالی ایشان، چندان مناسب نبود، شخصی روحانی مراجعه کرد و قبض ده تومانی داشت که می خواست آقا امضا کند تا آن را دریافت کند. در همین زمان، کسی مراجعه کرد و مقداری سهم داد. آقا، آن سهم را با آن قبض امضاء شده به آن روحانی داد.شخص مراجعه کننده که تحت تأثیر کرم آقا قرار گرفته بود، چندین برابر پولی که داده بود پرداخت کرد.
بسیاری از هدایایی که برای ایشان می آوردند، هرگز مورد استفاده خودشان قرار نمی گرفت و همه را به دیگران می بخشیدند.
از کابل و مشهد، چند عدد پوستین برای ایشان آوردند، ولی همان سال زمستان، خود ایشان پوستین بر تن نداشتند. گاهی بخشی از عبای خودش پاره بود و به خاطر حجبی که داشت، پارگی را پنهان می کرد، ولی در همان زمان، اگر عبای مرغوب و بهتری برای ایشان هدیه می آوردند به دیگری می بخشید.
آیت الله سید مرتضی مبرقعی می فرمودند:
آیت الله بروجردی، به تمام معنی آقا بود، طبع بسیار بلندی داشت و بزرگمنش بود. تفاوت است بین خوبی و آقایی، بعضی خوبند، یعنی پارسا و متقی اند، ولی بزرگمنش و آقا نیستند. آیت الله بروجردی به تمام معنی، آقایی داشت. نسبت به دیگران احتیاط را در جانب نیازمند و محتاج، مراعات می کرد. با این حال، در اداره زندگی و مصارف شخصی، از صرف بیت المال پرهیز می کرد. فقط از پول بیت المال، در بیرونی، برای مراجعین یک چای می دادند. روح مطلب هم در یک روحانی همین است. عظمت یک روحانی به این است که در صرف و وجوهات برای زندگی شخصی و خانوادگی محتاط باشد و در صرف بیت المال مسلمین دقت به خرج دهد.
ایشان زندگی شخصی را از درآمد ارثیه ای که برایش باقی مانده بود، اداره می کرد. با این که خیلی زیاد نبود، به همان مقدار قناعت می کرد.
آیت الله صافی گلپایگانی نقل می کنند:
یک وقتی، من به ایشان عرض کردم: در نزدیک منزل شما، نانوایی سنگکی است و نان بسیار خوبی می پزد، شما از این نان استفاده کنید.
فرمود:« من به همین نانی که از آرد ملک خودم، تهیه می کنم، قانع هستم. »
این در حالی بود که نان آرد خودشان، مرغوبیتی نداشت.
آقای حاج شیخ قوام، می گفتند:
آیت الله بروجردی با خانواده و نوکرها به وشنوه (نام روستایی) آمده بودند. من شاهد بودم که مصرف گوشت ایشان در روز، تنها ده سیر بود. خلاصه: ایشان در زندگی خیلی با قناعت بود. حتی از زندگی معمولی هم کم تر بود.
آن بزرگوار، به مال دنیا خیلی بی توجه بود. پول گرفتن، برایش خیلی سخت بود، ولی پول دادن آسان. اگر کسی از باب وجوهات و غیره صدهزار تومان برای ایشان می آورد، می گفت: « یغفر کم الله » و اگر کسی مبلغ بسیار کمی به ایشان می داد، باز می گفت: « یغفر کم الله » برای ایشان کم و زیاد تفاوتی نمی کرد.
آیت الله صافی گلپایگانی می فرمودند:
بسیار ساده و زاهدانه می زیستند. می توان گفت: حتی برای یک مرتبه هم بر سفره ایشان، مگر در مهمانی، مرغ دیده نشده است. فرشهای منزل ایشان، رنگ و رو رفته بود. لباسها، بسیار ساده و کم قیمت بود. همین نوع زندگی هم از بیت المال نبود، بلکه از مال شخصی بود که از بروجرد برای ایشان می آوردند.
آیت الله فاضل لنکرانی نقل می کردند:
ایشان، با این که وجوهات بسیاری در اختیار داشت، به گونه ای که علاوه بر شهریه طلاب قم، شهریه طلاب نجف را نیز می داد؛ ولی در زندگی داخلی، بسیار ساده و زاهدانه بود.
در مصارف شخصی از وجوهات استفاده نمی کرد. مخارج شخصی خود را از مختصر ملکی که در بروجرد داشت، تأمین می نمود و حتی نان منزل را هم از آردی تهیه می کرد که از محصول ملک بروجرد، برای ایشان می فرستادند.
« آیت الله بروجردی، پادرد داشتند، به همین جهت، یکی دو سفر به آبگرم محلات رفتند. در یکی از این سفرها که مردم اطراف متوجه شده بودند، به دیدن ایشان آمدند. از جمله: عده زیادی از فقرا هم آمده بودند که آیت الله بروجردی، به آنان کمک کند.
ایشان، ضمن این که به فقرا پول دادند، دستور فرمودند: چند تا گوسفند بخرند و گوشت اینها را بین فقرا تقسیم کنند. پس از کشتن گوسفندان و تقسیم آنها بین فقراء، به اندازه نیم کیلو گوشت، برای آیت الله بروجردی کنار گذاشته بودند، تا یک وعده کباب برای ایشان تهیه کنند. سفره انداخته شد. ماست و خیار را گذاشتند. دو سه سیخ کباب هم، که از همان گوشت تهیه کرده بودند، خدمت ایشان گذاشتند.
فرمود:« این کباب از کجاست؟ »
گفتند: از همین گوشت، مقداری فقط برای شما درست کرده ایم.
ایشان فرمود:« من این کباب را نمی خورم، اینها را بین فقرا تقسیم کنید که آنان بوی آن را شنیده اند. » و همان ماست و خیار را تناول کردند.
آیت الله محسنی ملایری نقل می کنند:
روزی حاج آقا حسن (فرزند آقا) به من گفتند:
از اجاره ملکی که از مادرمان به ما رسیده بود، به من و برادرم احمد، روزی دوازده تومان می رسید.
آقا، تا مادامی که این پول مصرف نمی شد به ما حقوق نمی داد. به آقای احسن گفتم: اکنون من مخارج دارم و این مقدار کفاف نمی کند. آقای احسن به آقا، مطلب را متذکر شدند که آیت الله زاده چنین می گوید!
آقا ناراحت شده و فرموده بودند:
« تعبیر به آیت الله زاده نکنید، محمد حسن طلبه است، ایشان از من بیشتر پول دارند، آنان روزی دوازده تومان دارند و من با این مخارج، چهارده تومان دارم! »
منبع: www.salehin.com