چرا برخی اجتماعات، نرخ مشارکت نازلتری نسبت به سایر اجتماعات دارند و برخی دیگر در نسبتهای بالاتری پای در عرصهی فعالیت سیاسی میگذارند؟ چرا شهروندان یک دولت- ملت واحد، در مکانهای مختلف، با نسبتهای متفاوتی پای صندوقهای رأیگیری حاضر میشوند؟ چه علل و عواملی، تفاوت پذیری در نرخهای رأیدهی بین خرده اجتماعات یک جامعهی کلان (ایالتها، استانها، مناطق، ناحیهها، حوزههای انتخاباتی، شهرستانها، شهرها و محلهها) را توجیه میکنند؟ اینها اساسیترین پرسشهایی هستند که «جامعه شناسان سیاسی تطبیقی» (1)، علمای «جامعهشناسی انتخاباتی» (2) و به ویژه پژوهشگران حوزهی «جامعه شناسی انتخاباتی» (3) با آنها مواجهاند و درصدد پاسخیابی برای این پرسشهای مهم و اساسی هستند؛ اما علیرغم برخی تلاشهای جدی و دامنهدار، هنوز به نتیجهی رضایتبخش و واحدی در این زمینه نرسیدهاند (نک. هوگان، 1999، ص 403).
تبیین تفاوتپذیری (4) در میزان حضور رأیدهندگان، در هر دو سطح فردی و سیستمیک، هدف بسیاری از جامعهشناسان سیاسی و سیاستشناسان تطبیقی در خلال سالیان مدید بوده است. در عین حال، رهیافتهای معطوف به پاسخدهی به این مسئلهی واحد، فوقالعاده متنوع و متفرق بودهاند. جامعهشناسان و عالمان سیاسی، به منظور یافتن پاسخی بنیادیتر بدین پرسش، اینگونه طرح سؤال میکنند که «چرا مردم در روز انتخابات، پای صندوقهای رأی، حضور به هم میرسانند؟»
همانطور که ریموند ولفینگر و استون رزنستون (1980، ص 1) در کتاب چه کسی رأی میدهد؟ اشاره کردهاند، پیش از آنکه بتوان دریافت چرا میزان رأیدهی کم است؛ تنزل یافته است؛ یا بین میزانهای رأیدهی، تفاوتپذیری وجود دارد؛ لازم است تا تبیین کنیم چرا مردم رأی میدهند؟
تاکنون، طبقهبندیهای بسیار متنوع و بعضاً مغشوشی از عوامل تبیینی و نیز رهیافتها، نظریهها و مدلهای مشارکت انتخاباتی ارائه شده است که همین امر، کار فرانگرش و طبقهبندی آنها بر مبنای یک منطق و مَقسّم مشخص را برای پژوهشگران این حوزه از جامعهشناسی سیاسی، دشوار و آنان را در این مسیر به سردرگمی و آشفتگی ذهنی دچار میکند. لذا به منظور ایضاح بیشتر محل بحث و مجال فحص، در یک نگاه کلی، تلاش میکنیم تا این ادبیات حجیم و متفرق را حول چهار مقسّم اصلی، تنسیق و طبقهبندی نماییم: موضوع تحلیل (مبین (5))، سطح تحلیل، عوامل تبیینی (مبین (6)) و رویکرد نظری. ما در نظر داریم تا از این رهگذر، ضمن پالایش بستر نظری، نظریههای مفید برای پاسخگویی به مسئلهی تحقیق و قابل استفاده در طراحی دستگاه نظری تحقیق را بازشناسیم.
1. طبقهبندی نظریهها بر اساس موضوع تحلیل
شاید بهتر باشد در کلیترین طبقهبندی، ادبیات نظری مشارکت انتخاباتی را بر اساس موضوع تحلیل، به دو طبقه نظریههای معطوف به «حضور انتخاباتی» (7) یا «میزان رأیدهی» (8) و نظریههای متمرکز بر «ترجیحات انتخاباتی» (9) یا «انتخاب رأی» (10) طبقهبندی کنیم. طبقهی اول از نظریهها، بر چگونگی و چرایی حضوریافتن مردم پای صندوقهای رأی، اصل رأی دادن (اعم از واقعی و محقق یا میل به رأیدهی) و طبقهی دوم از نظریهها بر چگونگی و چرایی جهتگیری رأیها به سمت کاندید یا حزب خاصی تمرکز میکنند. نظریههای حضور انتخاباتی، کلیت واحد سیاسی- اجتماعی و به بیانی عینیتر کلیهی واجدین شرایط رأیدهی در یک جامعه را مدنظر قرار میدهند؛ اما نظریههای ترجیح انتخاباتی، تنها معطوف به آن بخش از واجدین شرایط رأیدهی هستند که به هر دلیل پای صندوق رأی حاضر شدهاند. مروری بر ادبیات مشارکت انتخاباتی نشان میدهد که پرسش از حضور رأی دهنده (11)- اینکه آیا تصمیم به دادن رأی و اجرای این تصمیم میگیرند، در مقابل این پرسش که انتخاب رأی آنها چگونه صورت میگیرد- توجه نسبتاً کمتری را به خود جلب کرده و تاحدودی مورد بیاعتنایی واقع شده است (نک. مونرو، 1979، ص 168).2. طبقهبندی نظریهها بر اساس سطح تحلیل
از حیث سطح تحلیل، در بررسی مشارکت سیاسی، تمایزی اساسی بین دو سطح خرد و کلان به چشم میخورد (نک. سالیسبوری، 1975، ص 332؛ میلبراث، 1977، ص 5-6). در سطح کلان، مقولاتی چون فرهنگ سیاسی، توسعهی اقتصادی، شهری شدن، صنعتی شدن، نابرابری اجتماعی و نظایر آن، به عنوان ساختارهای عام تعیین کننده و یا تأثیرگذار بر مشارکت سیاسی، تلقی میشوند. هواداران مباحث ساختاری (لرنر، 1958؛ لیپست، 1959؛ نای، پاول و پرویت، 1969؛ اینگلهارت، 1382/1990؛ الیسون، 1992؛ مکی، 1992) بر این باورند که این خصایص ساختاری، متغیرهای کلیدی مؤثر در مشارکت سیاسی هستند. در حالی که در سطح خرد، افراد و نگرشها، انگیزشها، اعتقادات و برخی خصایص فردی دیگر، به عنوان متغیرهای تبیینی مشارکت سیاسی درنظر گرفته میشوند. به عنوان مثال، طرفداران دیدگاه خرد، نظیر کارمینس (1978) و لاسول (1948) معتقدند که عامل «نگرش به خود» نظیر احساس اثربخشی (12)، بیگانگی (13) و نفی خود (14)، متغیرهای کلیدی مؤثر در مشارکت سیاسی هستند (آبرامسون و آلدریچ، 1982؛ لایلی، 1992؛ لایلی و ناگلر، 1992؛ سیمن، 1966؛ شافر، 1981).در خردترین سطح، یعنی سطح تحلیل فردی، نظریههای حضور انتخاباتی میپرسند چه کسی به احتمال بیشتری رأی میدهد و چرا؟ اما نظریههای ترجیح انتخاباتی میپرسند چه کسی احتمالاً به کدام کاندیدا یا حزب رأی میدهد و چرا؟ در کلانترین سطح، یعنی سطح تحلیل سیستمی، دستهی اول از نظریههای حضور انتخاباتی برای تبیین این مسئله بسیج شدهاند که چه عامل یا عواملی در سطح سیستم تعیین میکنند که مقدار معینی از مردم رأی بدهند؟ اما دستهی دوم از نظریهها، یعنی نظریههای ترجیح انتخاباتی، هم خود را مصروف پاسخ به این پرسش کردهاند که چرا انتخاباتها به سمت خاصی کشیده میشوند و نه مسیری دیگر؟ جهتگیری آرای مردم در قیاس انتخاباتها یا واحدهای اجتماعی خاص (شهرها، استانها، ایالتها و کشورها) با یکدیگر، به کدام سمت است و به عنوان مثال، جهتگیری رأیها نسبت به یک حزب خاص، بیشتر مبنایی طبقاتی دارد یا فرهنگی؟ روند این جهتگیری به کدام سو است؟
در جدول زیر، پرسشهای اساسی در تحلیل مشارکت انتخاباتی را بر مبنای دو محور مورد اشاره تا بدینجا- یعنی موضوع تحلیل و سطح تحلیل- به نمایش گذاشتهایم:
جدول 1: پرسشهای اساسی در تحلیل مشارکت انتخاباتی
جدول 1: پرسشهای اساسی در تحلیل مشارکت انتخاباتی |
|||
تحلیل |
موضوع تحلیل |
||
حضور انتخاباتی (دادن رأی) |
ترجیح انتخاباتی (انتخاب رأی) |
||
سطح تحلیل |
فردی |
چه کسی رأی میدهد و چرا؟ |
چه کسی برای چه کسی/ حزبی رأی میدهد و چرا؟ |
سیستمی |
چرا جوامع مختلف با نرخهای متفاوت رأی میدهند؟ |
چرا انتخاباتها به مسیر خاصی میروند؟ |
به عبارتی دیگر، تمرکز ما در این مطالعه، بر پرسشهای معطوف به نفس رأیدهی و حضور پای صندوقهای رأیگیری است، نه جهتگیری آرا و ترجیحات انتخاباتی؛ گواینکه این دو حوزهی مطالعاتی در ادبیات مشارکت انتخاباتی، کاملاً بیارتباط با یکدیگر نیستند و از نظر منطقی امکان استنباطات نظری میان آنها منتفی نیست. بنابراین، پاسخ نظری به مسئلهی مطالعهی حاضر، ماهیتاً مقتضی بهرهگیری از نظریههای دستهی اول، یعنی نظریههای معطوف به حضور انتخاباتی است و نه نظریههای مربوط به ترجیح انتخاباتی. لذا در این تحقیق، متعرض نظریههای دستهی دوم نخواهیم شد.
وانگهی، هدف تحقیق حاضر، تبیین تفاوت پذیری در نرخهای رأی دهی میان واحدهای خرده ملی- که در اینجا: شهرستان- است که ماهیتاً، یک تحلیل سطح سیستمی و کلان است. لذا پرسشهای این تحقیق، با پرسشهای سطر دوم از ستون اول جدول بالا سنخیت دارد و از عوامل مؤثر بر تفاوت پذیری در میزان حضور مردم پای صندوقهای رأی گیری سراغ میگیرد. با وجود این، پاسخ اساسی بدین نوع از سؤالات، مستغنی از پاسخ به سؤال بنیادیتر دربارهی چرایی حضور کنشگر سیاسی پای صندوقهای رأیگیری نیست. با علم به اینکه استنباطات بین سطحی (15)- تعمیم گزارههای نظری یا یافتههای تجربی سطحی جمعی به کنش فردی، و استنباط سطح جمعی از قضایای نظری یا یافتههای تجربی سطح فردی- به دلیل ایجاد خطاهای اکولوژیک (16) و فردگرایی (17) (نک. فرانکفورد و نچمیاس، 1381، ص 795 و 799)، ممکن نیست؛ اما اگر هدف محقق اخذ چنین استنباطاتی نباشد، میتوان از نظریههای سطح خرد به عنوان مکمل مطالعات سطح کلان (تحلیلهای ساختاری و تجمُّعی (18))، خصوصاً در مقام تبیین مضاعف (19)، یعنی بیان چرایی چراییها و به عبارت دیگر بیان مکانیسمهای علی رابط میان متغیرهای مستقل و وابسته، بهره جست. همچنین در مطالعات چندسطحی (20) میتوان با هم در یک تحقیق، از هر دو دسته نظریههای خرد و کلان استفاده نمود. بنابر آنچه گفته شد، ما نیز در این مطالعه، با پرهیز از خطاهای اکولوژیک و فردگرایانه، از نظرهای سطح خرد برای تحلیلهای ساختاری و نیز شرح مکانیسمهای علی بین متغیرهای مستقل و وابستهی تحقیق استفاده خواهیم کرد. (21)
3. طبقهبندی نظریهها بر اساس عوامل تبیینی
ادبیات مشارکت سیاسی مملو است از انبوه عوامل همبسته با میزان مشارکت به طور عام و رأی دهی به طور خاص. سن، جنس، تأهل، سواد، سطح تحصیلات، میزان درآمد، پایگاه شغلی، محل اقامت (شهری/ روستایی)، قومیت، نژاد، طبقهی اجتماعی، آگاهی سیاسی، علاقهی سیاسی، تعهد سیاسی، اثربخشی، اعتماد سیاسی، سرمایهی اجتماعی، فرهنگ سیاسی، اشتغال و بیکاری، فقر و رفاه، توسعهی اقتصادی، میزان شهری شدن، نابرابری اجتماعی، تجانس اجتماعی، تحرک جمعیتی، ترکیب جمعیتشناختی، نوع مذهب، میزان دینداری، ایدئولوژی سیاسی، قواعد انتخاباتی، رقابت سیاسی و ارتباطات ... بخشی از عواملی هستند که در این ادبیات، مرتبط با مشارکت سیاسی معرفی شدهاند. البته برخی از عالمان و جامعهشناسان سیاسی تلاش کردهاند تا به نوعی، دامنهی این تنوع و تکثر را تقلیل داده و عوامل مذکور را دستهبندی و در نتیجه طبقهبندی نمایند (طبقهبندیهای فاقد مبنا و مقسم مشترک). به عنوان مثال، میلبراث (1965، ص 58-62) و همچنین میلبراث و گوئل (1977) جهت خلاصه کردن ادبیات مشارکت سیاسی و متغیرهای تبیینی بسیاری که در این ادبیات مطرح شدهاند، از یک طبقهبندی چهارتایی استفاده میکنند: انگیزههای سیاسی (میزان نحرک سیاسی که فرد دریافت میکند)؛ خصایص شخصی فرد (شامل نگرشها، باورها و خصایص شخصیتی)؛ خصایص اجتماعی فرد (شامل میزان تحصیلات، محل سکونت، طبقه و قومیت) و محیط (22) یا پیرامون (23) سیاسی که فرد خویش را در آن مییابد (شامل عناصری مانند قواعد بازی، زمینهی انتخاباتی و شاید فرهنگ سیاسی) (همچنین نک: سالیسبوری، 1975، ص 332؛ داس و چودوری، 1997، ص 149؛ راش، 1992/ 1377، ص 135).در عین حال، تلاشهایی برای طبقهبندی عوامل تبیینی مشارکت سیاسی بر مبناهایی کلیتر نیز صورت گرفته است. به عنوان مثال، سالیسبوری (1975، ص 332) عوامل تبیینی در حوزهی مشارکت انتخاباتی را بر حسب سطح تحلیل، در دو سطح فردی یا خرد (شامل نگرشها، ارزشها، اعتقادات و برخی خصایص فردی دیگر) و جمعی یا کلان (شامل مقولاتی چون فرهنگ سیاسی، نظام سیاسی، سازمان و تشکیلات سیاسی و مسائلی چون خصایص عمومی ملت و دولت) طبقهبندی کرد. بر همین منوال، لایلی و ناگلر (1992، ص 718-722) در مقالهی «تأثیرات فردی و سیستمیک بر میزان رأی دهی» بین دو دسته عوامل جمعیتشناختی فردی (نظیر تحصیلات، درآمد، سن، وضعیت مادی، شغل از یک طرف و علاقهی سیاسی، تعهد مدنی، اثربخشی سیاسی از طرف دیگر) و عوامل سیستمیک (نظیر درآمد سرانه، رقابت حزبی، مرتبه یا پایگاه اجتماعی- اقتصادی ایالت شامل درآمد تجمعی یا تحصیلات تجمعی) تمایز قائل شدند؛ و اهمیت نسبی آنها را برای مشارکت انتخاباتی در طول زمان با هم مقایسه نمودند. همین طور، کریشنا (2000، ص 438-439) مجموعههای متفاوت از عواملی که بر میزان انواع مشارکت تأثیر میگذارند را بر مبنای سطح تحلیل، به سه دستهی کلی طبقهبندی میکند: عوامل خرد یا فردی، نظیر ثروت، منزلت و تحصیلات؛ متغیرهای کلان- ملی (24) نظیر طراحی نهادهای دولتی و متغیرهای میان سطحی (25) عمل کننده در سطح گروهها و شبکههای اجتماعی.
مبنای دیگر در طبقهبندی عوامل تبیینی مشارکت انتخاباتی، ماهیت عوامل میباشد. به عنوان مثال، ریتر (1979، ص 298) این عوامل را به چهار طبقهی کلی، تقسیمبندی میکند. به اعتقاد وی، برخی از این عوامل، جمعیتشناختیاند (مانند جنس، سن، نژاد و وضعیت تأهل...) برخی دیگر، عوامل روان شناختیاند (مانند احساس اثربخشی، کفایت یا قابلیت شخصی، تعلقخاطر سیاسی و اعتماد به حکومت ...). دستهی سوم، عوامل سیاسیاند (شامل هواداری حزبی، ترجیح قوی برای یک کاندیدا علیه کاندیدای دیگر و انتظار شکست یا پیروزی نامزد موردنظر و نظایر آن). و بالاخره، باید به عوامل اجتماعی اشاره کرد (عواملی چون شهرنشینی، سطح تحصیلات، درآمد و منزلت شغلی ...).
بنابراین، تاکنون به سه گونه طبقهبندی از عوامل تبیین کنندهی مشارکت سیاسی اشاره کردیم:
- طبقهبندیهای فاقد مبنا و مخرج مشترک (انگیزش، تعهد و محیط اجتماعی ...)،
- طبقهبندی عوامل بر مبنای سطح تحلیل آنها (عوامل فردی، گروهی و سیستمی)،
- طبقهبندی عوامل تبیینی بر حسب ماهیت آنها (اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ...).
اما به نظر میرسد کلیترین طبقهبندی از عوامل تبیینی مشارکت سیاسی، طبقهبندی بر مبنای مرجع و متعلق این عوامل باشد. تلاش اولیه و غیر مصرح در این خصوص، توسط وربا (1967، ص 64-66) صورت گرفت. وی احتمال اینکه یک فرد یا گروه مشارکت کند را، از یک طرف به خصوصیات افراد یا گروهها، به ویژه انگیزش و منابعی که آنها در اختیار دارند و از طرف دیگر به اینکه چه کانالهایی برای چنین مشارکتی وجود دارند، ساختارهای مشارکتی رسمی، سازمانهای غیردولتی، رویههای تنظیم شده برای مشارکت و رویههای تعیین نتایج مشارکت، وابسته میداند. حدود یک دهه بعد، وربا، نای و کیم (1978) در مطالعهشان از اشکال مختلف مشارکت سیاسی در هفت کشور، با تصریح بیشتری، بین دو نوع کلی از نیروهایی که فعالیت سیاسی را شکل میدهند، تمایز قائل شدند:
از یک طرف، نگرشها و خصایصی وجود دارد که افراد با خود به عرصهی مشارکتی میآورند. در کل، از این منظر، مشارکت به وسیلهی منابع اجتماعی- اقتصادی بزرگتر و به وسیلهی سطوح عمومی آگاهی سیاسی و اعتماد به نفس (26)، تسهیل خواهد شد. از طرف دیگر، مشارکت همچنین به وسیلهی عوامل سطح سیستمی مانند زمینهی نهادی که افراد درون آن عمل میکنند، تسهیل یا تضییق میشود. قواعد قانونی، ساختارهای اجتماعی و سیاسی و آرایش هواداری حزبی، همگی فرد را با شرایطی مواجه میکنند که انتخابهای وی را شکل میدهند و تغییر آن را برای فرد، نسبتاً دشوار میکنند. (نک. پاول، 1986، ص 17-18).
در یک طبقهبندی نسبتاً مشابه، داس و چودوری (1997، ص 149) عوامل تأثیرگذار بر مشارکت سیاسی را به عوامل ذاتاً درونی (روانشناختی و شناختی) و بیرونی (ناشی از محیط، زندگی اجتماعی و نظام سیاسی) گروهبندی کردند.
با مروری بیشتر و دقیقتر در طبقهبندیهایی بر مقسم متعلق مبین، میتوان کلیهی تلاشها برای تبیین تفاوتپذیری در حضور در هر دو سطح فردی و سیستمی (تبیین علل و دلایل رأی دهی یا عدم رأی دهی افراد، و نیز اینکه چه عواملی تفاوتپذیری در نرخهای رأی دهی سطح سیستمی را توضیح میدهند) را در دو مقوله یا مکتب نظری عمده گنجاند:
تبیینهای مبتنی بر خصایص رأی دهندگان بالقوه (اعم از عینی و ذهنی) (آلموند و وربا، 1963؛ کمپبل، کنورس، میلر و استوکس، 1960؛ کاسل و هیل، 1981؛ کنوی، 1981؛ لازارسفلد، برلسون و گاودت، 1944؛ وربا و نای، 1972؛ ولفینگر و زرنستون، 1980؛ زرنستون و هانسن، 1993؛ وربا، شلزمان و برادی، 1995)؛ و تبیینهای مبتنی بر خصایص زمینهای (27) یا محیطی (اعم از ساختاری و غیرساختاری) مؤثر در میزان رأی دهی (نک. اولسون، 1997، ص 14؛ گرکو، 1197، ص 3-5؛ فرانک، 1998، ص 48-49؛ هوگان، 1999، ص 404؛ کارن، 2005، ص 19).
البته هستند تبیینهایی که بر تعاملات و مبادلات جاری در گروهها و شبکههای اجتماعی کنشگران سیاسی تأکید میکنند؛ تبیینهایی که نه صرفاً بر خصایص رأی دهندگان و نه مطلقاً بر خصایص زمینهای رأی دهی متمرکزند؛ بلکه به تعبیری، بر هر دو دسته از این عوامل، دلالت میکنند. همچنین برخی صاحبنظران، دستهی سوم از عوامل را تلاشهای بسیجگرانه از جانب کاندیداها و احزاب سیاسی برای رأی دهی (نک. هوگان، 1999، ص 404)؛ ساختار نهادی انتخابها (کارن، 2005، ص 19)؛ و برخی نیز، محاسبات عقلانی کنشگران سیاسی از هزینهها و فایدههای مشارکت در انتخابات (نک. هوبولت و کلمنسن، 2005، ص 5) میدانند. اما به نظر میرسد این عوامل نیز، به نحوی در یکی از همین دو مقولهی کلی از عوامل تبیینی میگنجند: خصایص رأی دهندگان بالقوه و خصایص زمینهای یا محیطی رأی دهی. متعلق دستهی اول از عوامل، کنشگران سیاسی، و ناظر بر منابع ذهنی و عینیای است که افراد را به عرصهی سیاسی میآورد، یا آنان با خود به عرصهی سیاسی میآورند؛ و متعلق دستهی دوم، زمینه و بستر ساختاری و غیرساختاری مشارکت انتخاباتی، و ناظر بر فرصتها و مضایق زمینهای است که رأی دهی را محدود و مقید میکنند.
نگاهی گذرا به ادبیات مشارکت انتخاباتی نشان میدهد که اغلب تحقیقات دربارهی مشارکت سیاسی، دلمشغول خصایص رأی دهندگان بودهاند و توجه مکفی به اهمیت زمینه، خصوصاً زمینههای اجتماعی- اقتصادی، در تعیین احتمال و میزان رأی دهی نداشتهاند. بخش اعظم ادبیات رأی دهی، و بزرگترین گروه از آثار تئوریک و پژوهشی دربارهی جمعیت رأی دهنده و میزان رأی دهی، به شدت بر تبیینهایی متکیاند که تنها خصایص فردی رأی دهندگان بالقوه را به عنوان تعیین کنندههای اولیهی مشارکت سیاسی برجسته میکنند تا شرایط زمینهای و سیستمیک خود رأی دهی (نک. اولسون، 1997، ص 188؛ گرکو، 1997، ص 6؛ هوگان، 1999، ص 403؛ کارن، 2003، ص 19).
وجه مشخصهی این دسته از تحقیقات، پرسشهایی این چنینی هستند: چرا یک فرد تصمیم میگیرد که رأی بدهد یا ندهد؟ رأی دهندگان چه ویژگیهایی دارند که ایشان را از غیر رأی دهندگان متمایز میکند؟ دامنهی خصوصیاتی که در پاسخ بدینگونه سؤالات ذکر شده، از متغیرهای سنتی اجتماعی- اقتصادی نظیر تحصیلات و درآمد، تا خصلتهایی که برای مشارکت سیاسی، خاصترند، نظیر مجموعهای از مهارتها، احساس اثربخشی، یا علاقه (28) متغیر است (کارن، 2005، ص 19). اندیشمندانی که بر خصایص رأی دهنده فردی تمرکز میکنند، معمولاً چنین احتجاج میکنند که خصوصیات دستهی اول افراد (منابع عینی)، تحصیل خصایص دستهی دوم (منابع ذهنی) برای به کارانداختن در فعالیت سیاسی- از جمله رأیدهی- را تعیین میکنند. هدف بسیاری از این تحقیقات، تعیین کردن آن است که کدام یک از این خصایص فردی، کدام افراد را با چه ابزارهایی برای رأی دهی آماده میسازند (نک. گرکو، 1997، ص 6-7). به طور کلی، مدعای رایج و غالب در این گونه آثار چنین بوده است: مردان، میانسالان، بلندمرتبگان (دارندگان پایگاه بالا) خوب تحصیلکردهها ساکنان طولانیمدت اجتماع و کسانی که نگرشهای «مناسب» نظیر اثربخشی، احساس وظیفهی مدنی، قوت نفس (29) بالا و نظایر آن را داشته باشند، بیشترین میل به مشارکت را دارند (نک. الکینز، 1972، ص 167).
علیرغم عمومیت چنین یافتههایی، نشانگانی وجود دارد که مشارکت سیاسی همچنین تحت تأثیر زمینههای گستردهای قرار دارد که بعضاً یافتههای بالا را مشروط میکنند. به عنوان مثال، هرچند شهروندان دانشگاه رفته خیلی مستعدتر به رأی دادن هستند، اما آنها در برخی جوامع، با نرخ بیشتری نسبت به سایر جوامع، مشارکت میکنند. همینطور اگرچه معلوم شده که مردان بیشتری از زنان مشارکت میکنند، تفاوت بین این دو گروه در نرخ های مشارکت، از میحطی به محیط دیگر فرق میکند (نک. الکینز، 1972، ص 167). بیتردید، خصایص فردی به تنهایی، مشارکت سیاسی را تعیین نمیکنند؛ بلکه این کنش مشارکتی، به علاوه باید بر حسب مناسبات کنشگر با محیط و عوامل پیرامونی که بر آن تأثیر میگذارند، فهمیده شود. با توجه به ملاحظات فوق، این امر روشن میکند که یک تبیین کامل از رأی دهی و دیگر اشکال مشارکت سیاسی، علاوه بر خصایص فردی، باید خصایص فوق فردی (30) یا آنچه که میتوانیم در یک اصطلاح کلی، «متغیرهای زمینهای» (31) بنامیم را نیز لحاظ نماید. به عبارتی دیگر، یک تبیین جامع از تفاوتپذیری در نرخهای رأی دهی بین جوامع، نیازمند فهم دو چیز است: اول، خصایص و در واقع منابع رأی دهندگان بالقوه و دوم، خصایص زمینهای به عبارتی، منابع سطح سیستمی مؤثر در مشارکت انتخاباتی (نک. بک، 1977، ص 1).
از این منظر، سؤال اساسی این است که کدام خصایص زمینهای، تصمیم شهروندان دربارهی عزیمت به محل رأی گیری و نیز تفاوتپذیری در میزان رأی دهی را مشروط میکنند؟
در ادبیات مشارکت سیاسی، به بسیاری از عناصر متشکلهی زمینه و پیرامون اجتماعی (32) که مشاهده شده در احتمال و میزان رأی دهی تأثیر دارند، اشاره شده است. از جملهی این عوامل میتوان به شهری شدن، صنعتی شدن، توسعهیافتگی اقتصادی، تحرک اقامتی، شکاف قومی و مذهبی، نابرابری اجتماعی، فرهنگ سیاسی و ... اشاره کرد. با وجود این، مشخص شده است که همبستگی بین مشارکت و برخی از این متغیرها نیز، ناپایدار هستند و اینکه شدت و جهت چنین تأثیراتی ممکن است از یک زمینهی اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی معین به زمینهی دیگر، فرق کنند (داس و چودوری، 1997، ص 150). مسئلهی پیشروی بسیاری از نظریهپردازان و پژوهشگران حوزهی جامعهشناسی انتخاباتی، توجیه و توضیح این ناهمخوانیها و ناهمسازیهاست.
به طور خلاصه باید گفت که تاکنون، دانش قابل توجهی دربارهی عوامل اجتماعی همبسته با مشارکت سیاسی در سطوح مختلف و در کشورهای مختلف گردآوری شده است؛ اما مسئلهای که هنوز باقی است، سازماندهی این اطلاعات در بستر یک نظریهی عام از مشارکت است. لذا هنوز هم هیچگونه توجیه رضایتبخشی از مشارکت سیاسی وجود ندارد (داوس و هیوز، 1975، ص 299).
4. طبقهبندی نظریهها بر اساس رویکرد تئوریک
مروری اجمالی و مقایسهای بر ادبیات نظری در حوزههای گوناگون جامعهشناسی سیاسی به خوبی نشان میدهد که میزان توجه عالمانه به حل این مسئله که چرا مردم برای انداختن رأی، پای صندوقهای رأی گیری حضور مییابند، بسیار چشمگیر است و تلاش برای پاسخ علمی به این سؤال، مقدار معتنابهی از آثار نظری و تجربی تولید شده در حوزهی جامعهشناسی سیاسی را به خود اختصاص داده است. این تأملات تئوریک حجیم و متشتت را از یک زاویهی چهارم نیز میتوان تنسیق نمود، و آن، رویکرد نظری اتخاذشده برای پاسخ به چرایی رأی دهی است. در یک نگاه کلی، برحسب چشماندازها و نقطه عزیمتهای نظری متفاوت، تاکنون رهیافتها و نظریههای متعددی برای تبیین مشارکت انتخاباتی و به خصوص تفاوتپذیریها در میزان رأی دهی مطرح شده است. به منظور احسای نسبتاً کاملی از این تحلیلهای نظری (شامل رهیافتها، نظریهها و مدلهای نظری)، ابتدا به مهمترین طبقهبندی مطروحه توسط صاحبنظران، از نظریههای معطوف به توضیح کنش سیاسی به طور عام، مشارکت سیاسی به طور خاص و رأی دهی به طور اخص اشاره میکنیم و سپس، جمعبندی خویش از این رهیافتها، نظریهها و مدلها را ارائه خواهیم داد.در کلیترین نگاه، اپتر و اندراین (1380، ص 13-19) چهارچوب تجزیه و تحلیل امر سیاسی را تعامل میان سه بعد باورهای فرهنگی، ساختارهای اجتماعی و رفتارهای فردی میدانند که معرف نظریههای فرهنگگرا، ساختارگرا و رفتارگرا میباشند. از دیدگاه آنها این ابعاد سه گانه (فرهنگی، ساختاری و رفتاری) در تصمیمگیری برخی از افراد و گروهها برای مشارکت سیاسی فعالتر نسبت به دیگران مؤثرند.
لیچباخ و زوکرمن (1997، ص 5)، مهمترین سنتهای نظری که تاکنون با رویکرد تطبیقی، برای توضیح «فعالیت سیاسی» به طور عام و «مشارکت سیاسی» به طور خاص، مطرح شدهاند را عبارت میدانند از: رهیافت روانشناختی، رهیافت فرهنگگرا، مطالعات نهادی سازمانهای سیاسی، تحلیلهای ساختاری- کارکردی و تحلیلهای سیستمی، نظریهی سایبرنتیک و انواع نظریههای اطلاعاتی، تکثرگرا، نخبهگرا و مارکسیست، نظریهی مدرنیزاسیون و بدیلهای آن از نظریههای وابستگی و نظامهای جهانی و نظریهی انتخاب عاقلانه. به زعم آنان، اغلب این دیدگاهها ناپدید شدهاند و یا برخی ترکیبهای جدید را شکل دادهاند. لذا در حال حاضر، تنها نظریههای انتخاب عقلانی، رهیافتهای فرهنگگرا و تحلیلهای ساختاری به عنوان مکاتب نظری رقیب اصلی باقی ماندهاند.
در همین راستا، فورنوس و همکاران (2004، ص 911) مطالعات تطبیقی دربارهی میزان رأی دهی و ناظر بر این پرسش که «چه چیزی تفاوتپذیریهای بین سیستمی در مشارکت انتخاباتی را تبیین میکند؟» را در یکی از چهار اردوگاه زیر میگنجاند: اولین رهیافت در تبیین مشارکت سیاسی، به عوامل فرهنگی عطف توجه میکند. دومین رهیافت بر متغیرهای اجتماعی- اقتصادی که توأماً افراد و محیط سیاسی کلان را متأثر میکند. رهیافت سوم به مشارکت مقایسهای، بر تأثیرات علی مستقل نهادی- سیاسی تأکید میکند و رهیافت چهارم بر عوامل زمینهای که از خود فرایند سیاسی ناشی میشوند، تأکید میکنند.
بیکر (2005، ص 1-2) به تمییز اندیشمندان بین پایههای ساختاری- اجتماعی و پایههای فرهنگی رفتار سیاسی اشاره میکند و از این چشمانداز، نظریههای فعالیت سیاسی را به دو دستهی کلی نظریههای ساختاری- اجتماعی و نظریههای فرهنگی طبقهبندی مینماید. از نظر وی، مباحث اخیر حول گسترهی مقداری است که پایههای فرهنگی رفتار سیاسی در نسبت با پایههای ساختاری- اجتماعی نظیر طبقه یا نژاد در حال اهمیت یافتن فزاینده هستند.
دالتون و واتنبرگ (1993، ص 198) سه مسیر علمی را که نشان دهندهی تکامل تحقیق دربارهی رفتار انتخاباتیاند را شامل مسیر جامعهشناختی، مسیر روانشناختی و مسیر اقتصادی معرفی میکنند. در عین حال، آنها دو رهیافت عمده و رقیب را در تبیین مشارکت سیاسی، از یکدیگر بازمیشناسند: رهیافت اقتصادی و رهیافت جامعهشناختی.
نوریس (2003، ص 1) مهمترین نظریهها برای درک تفاوتها و نیز روندهای مشارکت سیاسی در خلال زمان را چنین برمیشمارد: نظریههای مدرنیزاسیون، نظریههای نهادی، نظریههای کارگزاری و مدل داوطلبگرایی مدنی.
براتون (1999، ص 552-553) معتقد است که حدقل سه مجموعه از تبیینهای رقیب دربارهی حضور و غیاب شهروندی در نظریههای مشارکت سیاسی مطرح شدهاند: تبیینهای اجتماعی- اقتصادی، تبیینهای روانشناختی و تبیینهای نهادی.
وُن (2002، ص 11) اشاره میکند که به طور سنتی، رهیافتهای متفاوتی در تبیین حضور انتخاباتی مردم مطرح شدهاند؛ اما عمدهترین آنها عبارتند از: رهیافت جامعهشناختی، رهیافت روانشناختی اجتماعی و رهیافت رأی دهندهی عقلانی.
هوبولت و کلمنسن (2005، ص 5) ادبیات مربوط به رأی دهی را به سه نوع تبیین اصلی تقسیمبندی مینمایند: نوع اول از تبیینها بر ادراکی اقتصادی از رأی دهی تأکید میکند. خط دوم تحقیق بر تجربهی آموختن افراد و به خصوص اینکه چگونه منابع فردی نظیر تحصیلات و پایگاه اجتماعی- اقتصادی، احتمال رأی دهی را افزایش میدهد، تمرکز میکند. نهایتاً مطالعات اخیر، ورای تعیین کنندههای سطح فردی رأی دهنده رفته و بر زمینهی نهادی انتخاباتها به عنوان تبیینی از تفاوتپذیریها در سطوح رأی دهندگی تمرکز کردهاند.
فریمن (2005، ص 4) ادبیات رأی دهی را در چهار رهیافت اقتصادی، نهادی (معطوف به تفاوتهای نهادی بین کشوری مانند قانون انتخابات)، سیاسی (معطوف به تفاوتهای درون کشوری از حیث فرایندی، مانند میزان رقابتی بودن انتخاباتهای مختلف) و رهیافت اجتماعی- اقتصادی طبقهبندی میکند.
مک آلیستر و مکی (1992، ص 271) نظریههای تبیین کنندهی تفاوتپذیری در سطوح مشارکت میان گروههای اجتماعی مختلف را به دو دستهی کلی نظریههای منابع اجتماعی- اقتصادی و نظریههای یادگیری اجتماعی (با محوریت مفهوم فرهنگ سیاسی) تقسیمبندی میکنند.
در این مرور، اگر از اصطلاحات غیرفنی و نامتداول (مانند نظریهی ساختاری- اجتماعی، رهیافت اجتماعی- اقتصادی و یا نظریهی کارگزاری)، عناوین مشترک، یا عناوین مختلف با مضامین مشترک (مانند نظریهی کارگزاری و مدل بسیج) بگذریم؛ بر اساس دیدگاههای مذکور و با مروری بیشتر بر ادبیات نظری حوزهی مشارکت انتخاباتی، جدا از رهیافت «کنش عقلانی» (33) و خصوصاً تئوری عام (34) «انتخاب عقلانی» (35) که در همهی رویکردهای نظری، جاری و ساری است و به رهیافت خاصی محدود نیست؛ میتوانیم چهار رهیافت فرهنگی، اجتماعی سیاسی و اقتصادی را از یکدیگر بازشناسیم (36). در جدول زیر، عمدهترین نظریههای زیرمجموعهای هریک از این رهیافتها را معرفی نمودهایم:
جدول 2: طبقهبندی نظریههای مشارکت انتخاباتی برحسب رویکرد نظری
جدول 2: طبقهبندی نظریههای مشارکت انتخاباتی برحسب رویکرد نظری |
|
رویکرد نظری |
نظریهها و مدلها |
فرهنگی |
نظریهی یادگیری اجتماعی، نظریهی فرهنگ سیاسی |
اجتماعی |
نظریهی منابع، نظریهی مدرنیزاسیون |
سیاسی |
نظریهی نهادی، مدل بسیج |
اقتصادی |
نظریهی انتخاب عمومی، نظریهی بازنمایی |
در جدول فوق، نظریهی منابع، عنوان مشترکی برای همهی مدلهایی میباشد که ناظر بر منابع مفید و مناسب کنشگران سیاسی برای مشارکت آنان در سرنوشت سیاسیشان هستند. این نظریه، و به عبارتی دقیقتر این دیدگاه نظری، شامل مدل پایگاه، مدل منابع و مدل داوطلبگرایی مدنی میباشد. نظریهی انتخاب عمومی نیز عنوانی است که معمولاً عالمان سیاسی بر قرائت ارتودوکسی از نظریهی انتخاب عقلانی در عرصهی مشارکت سیاسی مینهند.
بررسی اجمالی نظریههای مشارکت سیاسی نشان میدهد که هرچند همگی آنها معطوف به یک پدیدهی واحد، یعنی مشارکت سیاسی به طور عام یا «رأی دهی» به طور خاص میباشند؛ اما برد نظری، قابلیت تجربی (تحقیقپذیری) و ملزومات روشی برخی از آنها، متناسب با مسئله و موضوع این مطالعه نیستند و لاجرم باید به کناری نهاده شوند. لذا در مطالب ذیل، ضمن مروری بر ادبیات نظری ناظر بر مشارکت انتخاباتی، نظریههایی را که به نحوی مشمول مدعای فوق میشوند را مختصراً تشریح و مستدلاً تنقیح مینماییم.
رهیافت اجتماعی
به طور کلی توضیحات جامعهشناختی به جای تکیه بر مضمون عقلانیت (37) و ترسیم تابع «هزینه- فایده» به جستجوی علل کنش اجتماعی در «موقعیت اجتماعی» کنشگران برمیخیزند (نک. هولندر و همکاران، 1378، ص 379). انسان جامعهشناختی یا کارگزار «اجتماعی» در مواجهه با یک انتخاب، در برخی حالات ممکن است نه- مطابق مفروضهی مدل کنشگر عقلانی- آن شقی را که ترجیح میدهد، بلکه آن شقی را برگزیند که مشروطشدگیهای گوناگون اجتماعی (اخلاقی، شناختی و رفتاری) به او القا میکنند (نک. بودون، 1383، ص 252؛ همچنین نک. بودون و بوریکو، 1385، ص 55). رهیافت اجتماعی یا جامعهگرا بر آن است که مردم آنگونه کنش میکنند که زندگی میکنند و باور دارند. لذا از این منظر، کنش سیاسی افراد را باید برحسب اینکه آنها چه کسانی هستند و به چه چیزهایی اعتقاد دارند (دالتون و والتنبرگ، 1993، ص 198) و نیز خصایص پیرامون اجتماعی که با آن تعامل دارند (شرایط زمینهای) تبیین کرد. این رهیافت از یک طرف، کنش سیاسی افراد، گروهها یا جامعهی مورد نظر را ناشی از ویژگیهای پیشزمینهای آنان میداند (براتون، 1999، ص 552). به بیانی انضمامیتر، رهیافت مذکور به تبیین کنش سیاسی بر حسب عضویت در گروهها بر مبنای ویژگیهایی چون طبقه، مذهب، نژاد، جنسیت و ... است (بیکر، 2005، ص 1). از طرفی دیگر و در سطحی کلانتر، رهیافت جامعهشناختی، معطوف به شرایط زمینهای (ویژگیهای ساختاری و نهادی) کنش سیاسی و فرصتها و مضایق مؤثر در کم و کیف این کنش میباشد. از این منظر و در عرصهی مشارکت سیاسی چنین احتجاج میشود که اعضای گروههای اجتماعی مشابه به داشتن اعتقادات سیاسی مشابه و مشارکت سیاسی به شیوهای مشابه گرایش دارند (منزا و بروکس، 1997، ص 39). به طور کلی این رهیافت، به پرسش «چه کسی مشارکت میکند؟» با ارجاع به ویژگیهای اکتسابی و انتسابی بالغین واجد شرایط و یا فرصتها و مضایق محیطی مشارکت برای ایشان پاسخ میدهد (نای، پاول و پرویت، 1969؛ براتون، 1999، ص 552). بر این اساس چنین ادعا میشود که افراد، جوامع یا اعضای گروههای اجتماعی مشابه از نظر این ویژگیها، به داشتن اعتقادات سیاسی مشابه و در نتیجه مشارکت سیاسی به شیوهای مشابه گرایش دارند (منزا و بروکس، 1997، ص 39). بر همین مبنا، ویژگی اصلی رهیافت اجتماعی به مشارکت انتخاباتی- که خود حاوی چندین نظریه و مدل نظری است- توضیح ترجیحات، اهداف و کنش شهروندان بر مبنای خصایص اجتماعی- اقتصادی آنان و/ یا متغیرهای وابسته به محیط و موقعیت اجتماعی ایشان میباشد (بودون، 1383، ص 260). به طور خاص، نظریههای جامعهشناختی مشارکت انتخاباتی بر منابع و یا «شرایط زندگی» (38) افراد، که بر توانایی و قابلیت فردی آنان برای رأی دهی تأثیر میگذارند، تأکید میکنند. در وجه سلبی، رهیافت اجتماعی به رأی دهی، غالباً بر مفهوم «محرومیت اجتماعی» (39) تمرکز میکند؛ بدین معنی که اگر رأی دهندگان، مهارتها و منابع کافی، و یا شرایط مناسب برای مشارکت انتخاباتی را نداشته باشند، در نتیجه، رأی دهی نازل خواهد بود؛ زیرا حرمان اجتماعی- اقتصادی (40) به محرومیت سیاسی تبدیل میشود (نک. لیونز و سینوت، 2003، ص 2-3).پینوشتها:
1. comparative political sociologists
2. electoral geography
3. electoral sociology
4. variation
5. explanadum
6. explanans
7. electoral turnout
8. voting turnout
9. electoral peferences
10. vote choice
11. voter turnout
12. efficacy
13. alienation
14. self- rejection
15. Cross- level inferences
16. ecological fallacy
17. individualistic fallacy
18. aggregate analysis
19. duplex explanation
20. multilevel studies
21. لازم به ذکر است که در سالهای اخیر، برخی جامعهشناسان و عالمان سیاسی، با پیشتازی هاکفلد، اسپراگو و پاتنام، با شکستن این حصر سنتی دوگانه، توجه خویش را به علل و عوامل سطح میانی معطوف نمودهاند؛ و تأثیر تعاملات اجتماعی جاری در گروهها، انجمنها، سازمانها و شبکههای اجتماعی رسمی و غیررسمی، در احتمال مشارکت سیاسی اعضای آنها را نظریهپردازی کرده و پژوهیدهاند. نظریههای «تحلیل زمینهای»، «داوطلبگرایی مدنی» و «سرمایهی اجتماعی» بارزترین نمایندگان این سطح از تحلیل هستند.
22. setting
23. environment
24. macro-national
25. meso level
26. self- confidence
27. contextual
28. interest
29. ego strength
30. supraindividual
31. contextual variable
32. social environment
33. rational action
34. general theory
35. rational choice
36. از آنجا که تبیینهای روانشناختی اجتماعی از مشارکت سیاسی، در دل برخی نظریههای جامعهشناختی نهفتهاند (از جمله در مدل داوطلبگرایی مدنی) و تفاوتشان با این نظریهها، بیشتر در سطح تحلیل است تا نوع تبیین، طبقهی مستقلی را بدانها اختصاصی ندادهایم.
37. rationality
38. life conditions
39. social exclusion
40. socio- economic deprivation
معمار، رحمتالله؛ ( 1391 )، جامعهشناسی مشارکت سیاسی: تحلیل تطبیقی درون کشوری از مشارکت انتخاباتی در ایران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول