سیره ی تربیتی آیتالله انصاری همدانی (ره)(1)
برنامه جلسات
حضرت آیت الله انصاری به تمام تازه واردین در هر لباس و موقعیتی راه میداد، با یك نگاه كنه و حقیقت افراد را میفهمید و مستعدین آنان را انتخاب میكرد شاگردان ایشان عموماً نقل میكردند كه ما عكس افراد را كه نشان ایشان میدادیم تشخیص میدادند كه به درد سیر وسلوك میخورد یا نه،
رسول اكرم(ص) فرمودند:
« إن لله تعالی عباداً یعرفون الناس بالتّوسّم: به راستی كه خدای تعالی را بندگانی است كه به سیما، مردم را بشناسند. »
و بارها وقتی عكس كسی را نشان آقا میدادیم میفرمود:
« صاحب این عكس آدم خوبی است ولی اگر در جهت سیر وسلوك قرار بگیرد چون استقامت ندارد از میان راه بیرون میرود و آن صفای اولش را هم از دست میدهد و بارها برای این منظور این تشبیه جالب را میكردند كه: تخم مرغ به تنهایی خودش هم خوب است و هم قابل استفاده و با آن میشود غذاهای مختلفی طبخ كرد ولی اگر آن را زیر پای مرغ گذاشتند باید تا آخر بماند تا تبدیل به جوجه شود و تكامل خودش را به دست آورد و اگر در نیمه راه آن را بردارند، هم خوب بودن اولش را از دست میدهد و هم چنان فاسد شده كه بوی تعفنش آزار دهنده است، حال اگر این انسان باشد كه صاحب اراده و نفس هم میباشد اگر از نیمه راه برگردد، خطرات زیادی میآفریند.
روی این جهت افرادی را بر میگزیدند كه استقامت این راه را داشته باشند.
آنچه را که آیت الله انصاری شدیداً با آن مخالف بودند و آن را دوركننده آدم از راه میدانست سلك تصوف و درویشی بود و میفرمود:
« من اكثر اینها را بررسی كردم و دیدم برنامهای مغایر با شریعت اسلام دارند.»
حضرت آیت الله انصاری از اندك توجهی كه به دراویش و تصوف بشود منع میكردند و هر وقت بزرگان و رؤسای سلسلههای مختلف برای استفاده به محضر ایشان میآمدند اول سعی میكردند آنها را راهنمایی و ارشاد كنند و اگر قبول نمیكردند از آنان دوری میگزیدند و به آنان میفرمودند كه:
« توبه شما آنست كه هر كس را در مسیر خود آوردهاید او را به طریق صحیح اهل بیت عصمت(ع) برگردانید. »
باری دأب و روش تربیتی ایشان همان راه و شیوه مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی بود، یعنی التزام كامل به شرع اسلام و اینكه سالك تنها از طریق شرع است كه میتواند به جایی برسد، حاصل حرفش این بود كه:
« بدون عمل به احكام شرع، سالك راه به جایی نمیبرد. »
یكی از سران دراویش خدمت آقا میرسند كه شهید محراب آیت الله دستغیب(ره) هم حضور داشتهاند و اصرار میكنند كه آقا به ایشان دستورالعملی بدهند، آقا میفرماید:
« طریق همان طریق محمد و آل محمد(ع) است كه در احادیث شریف ذكر شده است و من چیزی از خودم اضافه نمیكنم ولی وقتی جناب درویش خیلی اصرار كردند آقا فرمودند: لعنت خدا بر من، اگر چیزی را از خودم اضافه كنم من فقط یك جمله میگویم كه اگر انسان خودش را اصلاح كند و غلّ و غش نداشته باشد و طریقه اهل بیت عصمت(ع) را بگیرد، و در این راه به یكی از اولیاء خدا وصل بشود زودتر به نتیجه میرسد، عمده كار دست خودت میباشد. »
و سیره او در جذب شاگردان، عشق و محبّت و لطافت اخلاق بود، چنان که آیت الله سید مهدی دستغیب می فرمودند:
« من فریفته اخلاقشون شدم. »
خود، اهل محبّت بود و طریق او نیز همین.
استاد کریم محمود حقیقی می گوید:
« طریق ایشان طریق حبّ و عشق بود. چشم هایش از محبت شعله می کشید طوری که آدم نمی تونست به آن نگاه کنه. »
آقای اسلامیه برای ما در این باره خاطره ای تعریف می کنند:
« من جوانی را دوست داشتم و دلم می خواست خدمت آقای انصاری برسد ولی او اصلاً در این باغ ها نبود. یک بار پاکتی به او دادم و گفتم ببر خدمت آقای انصاری. او فکر کرد که من استخاره می خوام، و رفته بود منزلشون. مرحوم آقا یک نگاهی به او می کنه و او را داخل می بره و به او خیلی محبت می کنه.
بعد با هم آمده بودند بیرون و تا یک مسیری با هم حرکت می کنند. بعد از اینکه جوان دوباره آمد پیش من، دیدم که اصلاً حالت عادی ندارد با این که هیچ سابقه ای هم در این مسیر نداشت و شاید از نظر احکام هم خیلی مسائلش دقیق نبود، ولی اسیر محبت آقای انصاری شده بود و خود آقا به من فرمودند بیاوریدش در جلسات. و به این ترتیب او به حلقه راه یافت.
افراد، با محبت جذب می شدند و همین در درجه اول باعث می شد که آن ها گناه و معصیت را کنار بگذارند و بعد دستور می دادند که به واجبات و احکام مقید باشند طوری افراد را تربیت می کردند که اعمالشان را با شوق انجام می دادند نه کسالت، و همین شوق و محبت آن ها را پیش می برد. به خصوص در تیپ جوان خیلی موثر و کاری بود. »
این سیره کلی جذب او بود و آغوشش برای آنان که صاف و بی غلّ و غشّ بودند و طلب معنوی داشتند باز بود.
سکوتش حیرت زا بود. و این یکی از برنامه های جلسات بود. سکوت... تخلیه... تفکر... آری باید تمام اوهام و خیالات بیرون می ریخت.
باید خالی می شدیم، باید غلّ و غشّ ها بیرون می رفت. و سکوت بهترین فریاد بر این غریبه های حریم دل بود. در بعضی جلسات که بعد از نماز مغرب و عشاء تشکیل می شد، یک ساعت، یک ساعت و نیم سکوت بود. شاید از حال نمازش بود. در نماز سیر میکرد و مستی آن سیر، او را تا مدت ها در عالم بی خودی می برد.
ما نمی فهمیدیم در آن سکوت او تا کجاها می رود، اما جذباتش ما را می گرفت. آن هم چه گرفتنی!
و در آن سکوت باید صاف می شدیم، صافِ صاف، تا زمینه ای فراهم شود برای پذیرش و آمادگی قلب. کار او اوّل صیقل دادن بود و بعد سیر دادن. چرا که قلبی که مملو از مشغولیات و دنیا خواهی هاست چگونه پذیرای نور و روشنایی گردد؟
خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود
بیشتر آقا از كتاب مصباح الشریعه و یا ارشاد القلوب دیلمی و خزینه الجواهر آیت الله نهاوندی مطالبی نقل میكردند، صحبتهای او غالباً پیرامون احوالات اولیاء خدا و چگونگی تحولات روحی آنان بود. اما در جلسات خصوصی بیشتر با سكوت میگذشت، قدری قرآن تلاوت میشد و آقا كم صحبت میكردند و آیت الله انصاری از درون افراد را ملتهب میكردند و حركت میدادند.
میفرمود:
« سكوت بود اما بهشت بود. »
« مجلس ایشان، مجلسی بود روحانی و گاهی مجلس ساعتها با سكوت میگذشت، ولی سكوت، سكوت آموزنده بود، هر كس در حد خودش در آن مجلس بهره میگرفت. تذكرات ایشان جذاب بود و فوقالعاده مؤثر، چه در جلسات عمومی و چه در جلسات خصوصی.
همه شاگردان ایشان اظهار میكردند كه وقتی از جلسه ایشان بیرون میآمدیم حالت التهاب عجیبی داشتیم و عبادات را دیگر به عنوان تكلیف نمیدانستیم بلكه با حالت عشق و التهاب و شوق عجیبی انجام میدادیم.
علم او آموختنی نبود بلکه لدّنی بود، و خود حقایق را به قلب می رساند. اثر جلساتش این بود که حضور خدا را پر رنگ می کرد. معّیت خدا را حس می کردیم و گاهی آن قدر احساس فرح می کردیم که گویی در آسمان ها بودیم.
در جلسات ایشان از مباحث غامض عرفانی و اصطلاحات آن چنانی خبری نبود. او، خود، غرق خدا بود. و ویژگی جلساتشان هم این بود.
انسان ها را متحول می کرد، و این تحول از آن جا بود که انسان را متوجه حقیقت خدا می کرد.
جلساتشان خیلی عجیب بود، غالباً افراد با تحول و انقلاب درونی بیرون می رفتند و گاهی در تمام مدت اشک می ریختیم. و هر چه صاف تر، تأثیر آن بیشتر. بعد از جلسه شارژ بودیم. انگار تمام مشکلات بر طرف می شد.
جناب حجة الاسلام و المسلمین سید صادق طهرانی فرزند علامه سیدمحمدحسین طهرانی اظهار میداشتند كه:
« وقتی حضرت آیت الله انصاری به تهران تشریف آورده بودند و به منزل دامادشان مهندس تناوش در باغ صبا، رفته بودند هر شب آنجا جلسه بود و مرحوم والدم علامه طهرانی مرا با اینكه شش سال بیشتر نداشتم با خود میبرد، آنقدر آن جلسات با حرارت و گرم و پر از صفا بود، با اینكه بچه خردسالی بودم ولی وقتی از جلسه به منزل برمیگشتیم دقیقه شماری میكردم كه فردا شب زودتر برسد و با پدرم در آن جلسه شركت كنیم از بس كه آیت الله انصاری نفس گرمی داشتند. جذبه الهی به قلبش نهاده شده بود و همین جذبه را با یك نگاه به دیگران میزد. »
صراط سه هزار سال راه سربالایی دارد، سه هزار سال سرازیری و ...،
بعد از جلسه فرمود: منظورم راه سلوك بود كه این همه مشكلات را دارد و سخنانم ناظر به حال این سید { شهید دستغیب(ره)} بود.
استاد کریم محمود حقیقی می گوید: در ماجرایی یادم می آید که شخصی از ایشون گله کرد که شما به فکر ما نیستید و مرحوم آقا جواب دادند:
« یادت هست فلان روز در کوچه با کارد به شما حمله شد و جان سالم به در بردی؟ آن جا ما بودیم که مانع شدیم که کارد به تو نخورد و در سینه ات فرو نرود. »
آقای علی محمود حقیقی میگفتند:
« یک بار یکی از شاگردان می گفت به من ذکری دادند که یک اربعین آنرا انجام دهم، روز سی ام یا سی و پنجم بود که فرمودند: کافیه! اثر خودش را کرد. در حالی که من خودم اصلاً متوجه نمی شدم و اثری نمی دیدم. بعد از حدود ده روز اثرات رو خودم متوجه شدم. یعنی اثراتی که متوجه روح است را در آن مرتبه عالی متوجه می شدند، قبل از این که خود شاگرد آن را درک کنه. »
و آقای احمد انصاری می گوید:
« ایشان قبل از تحولشان تا مقام استادی در علوم فقهی پیش رفتند. وقتی ورق برگشت و زندگیشان خط مشی عرفانی پیدا کرد، دیگر او خودش را صاحب اختیار هیچ چیزی نمی دانست و خودش را تماماً، در اختیار خدا قرار داده بود. همه را با آغوش باز می پذیرفت، می گفت:
زندگی من وقف دوستانم است. »
« نیتتان را هم باید درست کنید. »
حاج احمد انصاری می گوید:
« پدرم خودش را صاحب اختیار هیچ چیز نمی دانست و می گفت زندگی من وقف دوستانم است. هرکس می آمد با آغوش باز پذیرایش بود. اما گاهی که متوجه می شدند افراد با اغراض دیگری سراغشان می روند جوابشان نمی دادند. یکی دو مرتبه کسانی آمدند که نیتهای خاصی داشتند و دنبال قدرتهای دیگری بودند بعد ابوی به آن ها فرمود:
« این کارها را نکنید! شما دارید هم وقت خودتان را تلف می کنید، هم وقت مرا!»
و آن ها بعد از آن ماجرا جلسه را ترک کردند و دیگر نیامدند.
اما افرادی را که با خلوص نیت می آمدند، خوب پذیرا بود و با حلم و بردباری و صبر و ثبات، دوستان را کنترل می کرد، به آن ها موانع یا پیشرفت هایشان را تذکر می داد و مواظب تک تک آن ها بود.
« با این وصفی که دوستان می آیند، فایده ای نداره اگر می خوای بیایی باید درست بیایی »
آیت اللّه سید مهدی دستغیب از صحبت های آقای انصاری برایمان می گوید:
« یک بار با آقای نجابت در خدمتشان بودیم، آقای نجابت در عالم رؤیا چیزی دیده بودند و آن را نقل کرده و گفتند: دیشب خواب دیدم شما روی قله کوهی هستید و من هم داشتم وسط های این کوه میآمدم بالا، جای پا نبود، جای درست نبود و به سختی می آمدم. آقای انصاری فرمود:
« دیدی چقدر مشکل! این راه عشق است، یعنی باید همه چیز را فدا کنی خودت را هم باید فدا کنی، تا برسی! آدم تا از خودش نگذره محاله برسه. تا وقتی انسان خود پرسته محال خدا پرست بشه، و این عشق است که راه را هموار می کند. »
میگفت یا نیایید یا اگر می آیید درست بیایید. نفس او خیلی عیب ها و زشتی ها را می زدود، ولی اصل بر این بود که سالک باید خودش مجاهده کند. می فرمود:
« من کاره ای نیستم به قدری که خودت برای خودت زحمت می کشی، می رسی.»
« وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى؛ وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى:
و اينكه براى انسان بهرهاى جز سعى و كوشش او نيست؛ و اينكه تلاش او بزودى ديده مىشود. سوره نجم/40و39 »
در جلسات یک شنبه این آیه را زیاد می خواندند:
« وَ اَمّا مَن خافَ مَقامَ رِبّهِ وَ نهی النَفّسَ عَنِ الَهوی:
و هر کس از حضور در پیشگاه عزّ ربوبی بترسید و خداپرست شد و از هوای نفس دوری جست. نازعات/40 »
مخالفت با هوای نفس را دستور اکید برای سالک می دانستند، می فرمودند:
« هر جا که نفست به چیزی خیلی تمایل داشت، باید ترک کنی تا جایی که ذره ای مخالف راه هدایت، عمل نکنی و برسی به مرحله ای که از نفس گذشته باشی. آن جا دیگر هیچ نمی ماند جز خدا. »
و این آیه را می خواندند:
« وَ ما أ ُبَرِّیءُ نَفسی اِنَ النَفّس لَامارَة با لسُوءِ إلّا ما رَحِمَ رَبیّ :
و من نفس خود را مبرا نمی کنم زیرا نفس اماره انسان را به کارهای زشت وا
می دارد جز آنکه خدا به لطف خود بنده را نگه دارد. یوسف/53 »
می فرمودند:
« باید خیلی مواظبت کرد که اعمال از روی هوای نفس نباشد. عبادتی که می کنی هوای نفس نباشد، صحبتی که می کنی برای خود معرفی کردن نباشد. این جا می آیی برای هوای نفس نباشد، و باید استاد ببینی تا تشخیص این هوای نفس و انانیت و نفسانیت آسان تر شود. »
و آن چیز که فاسد می شود را نه زمینیان تحمل می کنند و نه آسمانیان تاب می آورند!
و راه مبتلا نشدن و ایمن ماندن همان کنترل هوای نفس و خود سری هاست، و قدم اول آن که آن ها را بیابی که شناخت، نیمی از درمان است.
بزرگی می گفت در نجف مشغول زیارت بودم، یک طلبه ای آمد و گفت آقای میرزای شیرازی دیشب فوت کرد برای تشییع جنازه تشریف بیاورید.
همین طور که داشتم زیارت می کردم احساس کردم یک شعفی در وجودم حاصل شد، نشستم و به خود گفتم:
این چه مرضی بود تو جونت؟ یک روحانی بزرگ فوت کرده و در تو شعف حاصل شده بیچاره؟! نفسم را خوب کاوش کردم و دیدم حسابش این است که بعد از ایشان کس دیگری نیست که جانشین بشود جز من. بعد چمدانش را جمع کرده و از شهر فرار می کند.
این صاعقه ای نیست که دامن گیر آن ها شده باشد بلکه دامی است دائمی که حریف می طلبد، و بی چاره آن ها که مصداق این آیه می شوند و لبیک گو برای شیطان:
« و من أعرضَ عن ذکری فَان له معیشة ضَنکاً:
و هر کسی از یاد من اعراض کند، همانا در دنیا معیشتش تنگ شود. طه/124 »
و زمانی کار به این شومی می انجامد که نفسانیت و انانیت حائل ره و مانع مقصد شود و انسان بجای خداپرستی، خودپرست شود و حاظر نشود در برابر تعالیم آسمانی و آسمانیان سر تسلیم فرود آورد و براستی
« ...وَ ویلُ لَهم مّما یکسِبون. بقره/79 »
« از ایشان سؤال کردند: چطور تشخیص بدهیم که عملمان برای رضای خداست یا هوای نفس؟
و آن گاه جواب دادند:
در اوائل امر یک مشخصاتی داره، ولی در وسط و آخر تشخیص دشوارتره! در اوائل وقتی آدم کاری را برای رضای خدا انجام میده، یک بهجت و انبساط درونی بهش دست می ده و اون بهجت علامت قبول اعمال است، مثل این که انسان دست فقیری رو می گیره و بعد در نمازی که می خونه، یک حالت توجهی به انسان دست می ده. اون حالت بهجت و انبساط علامت قبولی است. و بعد می فرمودند: اما به این ها خیلی دلخوش نکنید این ها نقل و کشمش راهه.
این اصطلاح را خیلی تکرار می کردند: این ها نقل و کشمش راهه!
گاهی با بعضی روحانیون یا واعظانی که به خدمتشان می رسیدند جور دیگری صحبت می کردند.
یکبار به یکی از آن ها خیلی پرخاش کردند و فرمودند:
تا کی میخوای برای تعّین و تشخّص خودت کار کنی؟ فکر می کنی چند سال دیگه زنده ای؟
زیاد تذکر می دادند و می گفتند از انانّیت و خودخواهی و خودبزرگ بینی و خود گنده بینی بپرهیزید، این دام بسیار بزرگی است از طرف شیطان، فکر نکنید اگر امروز می آیند دست شما را می بوسند فردا هم همین طور است! امروز هست، فردا نیست.
نه به این کرنش های امروز، دل خوش باشید، و نه از ذمّ های فردا، دلتنگ. »
« چگونه بین افرادی كه ادعای رسیدن به مقامات سیر وسلوك میكنند تمیز بدهیم كه كدام راست میگویند و كدام دروغ ؟ »
آقا جواب میدهند:
« دو نشانه دارد: اول اینكه این افراد خلاف شرع نمیكنند و دوم اینكه نشستن در مجالس آنها التهاب درونی ایجاد میكند. »
منبع: کتاب در کوی بی نشانها و کتاب سوخته
روش تربیتی
بعد از تحول درونی كه در سنین جوانی برای آیت الله انصاری رخ داد و بارقه رحمت الهی از عالم ملكوت قلب او را نوازش كرد یكسره دامن خود را از غیر خدا برچید، با همتی بالا با ریاضت های شرعی به تزكیه و تهذیب نفس پرداخت سپس به موطن خود همدان رجوع كرد و یكسره خود را وقف تربیت و تزكیه نفوس مستعد كرد.حضرت آیت الله انصاری به تمام تازه واردین در هر لباس و موقعیتی راه میداد، با یك نگاه كنه و حقیقت افراد را میفهمید و مستعدین آنان را انتخاب میكرد شاگردان ایشان عموماً نقل میكردند كه ما عكس افراد را كه نشان ایشان میدادیم تشخیص میدادند كه به درد سیر وسلوك میخورد یا نه،
رسول اكرم(ص) فرمودند:
« إن لله تعالی عباداً یعرفون الناس بالتّوسّم: به راستی كه خدای تعالی را بندگانی است كه به سیما، مردم را بشناسند. »
و بارها وقتی عكس كسی را نشان آقا میدادیم میفرمود:
« صاحب این عكس آدم خوبی است ولی اگر در جهت سیر وسلوك قرار بگیرد چون استقامت ندارد از میان راه بیرون میرود و آن صفای اولش را هم از دست میدهد و بارها برای این منظور این تشبیه جالب را میكردند كه: تخم مرغ به تنهایی خودش هم خوب است و هم قابل استفاده و با آن میشود غذاهای مختلفی طبخ كرد ولی اگر آن را زیر پای مرغ گذاشتند باید تا آخر بماند تا تبدیل به جوجه شود و تكامل خودش را به دست آورد و اگر در نیمه راه آن را بردارند، هم خوب بودن اولش را از دست میدهد و هم چنان فاسد شده كه بوی تعفنش آزار دهنده است، حال اگر این انسان باشد كه صاحب اراده و نفس هم میباشد اگر از نیمه راه برگردد، خطرات زیادی میآفریند.
روی این جهت افرادی را بر میگزیدند كه استقامت این راه را داشته باشند.
آنچه را که آیت الله انصاری شدیداً با آن مخالف بودند و آن را دوركننده آدم از راه میدانست سلك تصوف و درویشی بود و میفرمود:
« من اكثر اینها را بررسی كردم و دیدم برنامهای مغایر با شریعت اسلام دارند.»
حضرت آیت الله انصاری از اندك توجهی كه به دراویش و تصوف بشود منع میكردند و هر وقت بزرگان و رؤسای سلسلههای مختلف برای استفاده به محضر ایشان میآمدند اول سعی میكردند آنها را راهنمایی و ارشاد كنند و اگر قبول نمیكردند از آنان دوری میگزیدند و به آنان میفرمودند كه:
« توبه شما آنست كه هر كس را در مسیر خود آوردهاید او را به طریق صحیح اهل بیت عصمت(ع) برگردانید. »
باری دأب و روش تربیتی ایشان همان راه و شیوه مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی بود، یعنی التزام كامل به شرع اسلام و اینكه سالك تنها از طریق شرع است كه میتواند به جایی برسد، حاصل حرفش این بود كه:
« بدون عمل به احكام شرع، سالك راه به جایی نمیبرد. »
یكی از سران دراویش خدمت آقا میرسند كه شهید محراب آیت الله دستغیب(ره) هم حضور داشتهاند و اصرار میكنند كه آقا به ایشان دستورالعملی بدهند، آقا میفرماید:
« طریق همان طریق محمد و آل محمد(ع) است كه در احادیث شریف ذكر شده است و من چیزی از خودم اضافه نمیكنم ولی وقتی جناب درویش خیلی اصرار كردند آقا فرمودند: لعنت خدا بر من، اگر چیزی را از خودم اضافه كنم من فقط یك جمله میگویم كه اگر انسان خودش را اصلاح كند و غلّ و غش نداشته باشد و طریقه اهل بیت عصمت(ع) را بگیرد، و در این راه به یكی از اولیاء خدا وصل بشود زودتر به نتیجه میرسد، عمده كار دست خودت میباشد. »
مکتب عشق و محبت
و سیره او در جذب شاگردان، عشق و محبّت و لطافت اخلاق بود، چنان که آیت الله سید مهدی دستغیب می فرمودند:
« من فریفته اخلاقشون شدم. »
خود، اهل محبّت بود و طریق او نیز همین.
استاد کریم محمود حقیقی می گوید:
« طریق ایشان طریق حبّ و عشق بود. چشم هایش از محبت شعله می کشید طوری که آدم نمی تونست به آن نگاه کنه. »
آقای اسلامیه برای ما در این باره خاطره ای تعریف می کنند:
« من جوانی را دوست داشتم و دلم می خواست خدمت آقای انصاری برسد ولی او اصلاً در این باغ ها نبود. یک بار پاکتی به او دادم و گفتم ببر خدمت آقای انصاری. او فکر کرد که من استخاره می خوام، و رفته بود منزلشون. مرحوم آقا یک نگاهی به او می کنه و او را داخل می بره و به او خیلی محبت می کنه.
بعد با هم آمده بودند بیرون و تا یک مسیری با هم حرکت می کنند. بعد از اینکه جوان دوباره آمد پیش من، دیدم که اصلاً حالت عادی ندارد با این که هیچ سابقه ای هم در این مسیر نداشت و شاید از نظر احکام هم خیلی مسائلش دقیق نبود، ولی اسیر محبت آقای انصاری شده بود و خود آقا به من فرمودند بیاوریدش در جلسات. و به این ترتیب او به حلقه راه یافت.
افراد، با محبت جذب می شدند و همین در درجه اول باعث می شد که آن ها گناه و معصیت را کنار بگذارند و بعد دستور می دادند که به واجبات و احکام مقید باشند طوری افراد را تربیت می کردند که اعمالشان را با شوق انجام می دادند نه کسالت، و همین شوق و محبت آن ها را پیش می برد. به خصوص در تیپ جوان خیلی موثر و کاری بود. »
این سیره کلی جذب او بود و آغوشش برای آنان که صاف و بی غلّ و غشّ بودند و طلب معنوی داشتند باز بود.
سکوت، تخلیه و تفکر
سکوتش حیرت زا بود. و این یکی از برنامه های جلسات بود. سکوت... تخلیه... تفکر... آری باید تمام اوهام و خیالات بیرون می ریخت.
باید خالی می شدیم، باید غلّ و غشّ ها بیرون می رفت. و سکوت بهترین فریاد بر این غریبه های حریم دل بود. در بعضی جلسات که بعد از نماز مغرب و عشاء تشکیل می شد، یک ساعت، یک ساعت و نیم سکوت بود. شاید از حال نمازش بود. در نماز سیر میکرد و مستی آن سیر، او را تا مدت ها در عالم بی خودی می برد.
ما نمی فهمیدیم در آن سکوت او تا کجاها می رود، اما جذباتش ما را می گرفت. آن هم چه گرفتنی!
و در آن سکوت باید صاف می شدیم، صافِ صاف، تا زمینه ای فراهم شود برای پذیرش و آمادگی قلب. کار او اوّل صیقل دادن بود و بعد سیر دادن. چرا که قلبی که مملو از مشغولیات و دنیا خواهی هاست چگونه پذیرای نور و روشنایی گردد؟
خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود
جلسات هفتگی
بیشتر آقا از كتاب مصباح الشریعه و یا ارشاد القلوب دیلمی و خزینه الجواهر آیت الله نهاوندی مطالبی نقل میكردند، صحبتهای او غالباً پیرامون احوالات اولیاء خدا و چگونگی تحولات روحی آنان بود. اما در جلسات خصوصی بیشتر با سكوت میگذشت، قدری قرآن تلاوت میشد و آقا كم صحبت میكردند و آیت الله انصاری از درون افراد را ملتهب میكردند و حركت میدادند.
میفرمود:
« سكوت بود اما بهشت بود. »
ویژگی جلسات
« مجلس ایشان، مجلسی بود روحانی و گاهی مجلس ساعتها با سكوت میگذشت، ولی سكوت، سكوت آموزنده بود، هر كس در حد خودش در آن مجلس بهره میگرفت. تذكرات ایشان جذاب بود و فوقالعاده مؤثر، چه در جلسات عمومی و چه در جلسات خصوصی.
همه شاگردان ایشان اظهار میكردند كه وقتی از جلسه ایشان بیرون میآمدیم حالت التهاب عجیبی داشتیم و عبادات را دیگر به عنوان تكلیف نمیدانستیم بلكه با حالت عشق و التهاب و شوق عجیبی انجام میدادیم.
علم او آموختنی نبود بلکه لدّنی بود، و خود حقایق را به قلب می رساند. اثر جلساتش این بود که حضور خدا را پر رنگ می کرد. معّیت خدا را حس می کردیم و گاهی آن قدر احساس فرح می کردیم که گویی در آسمان ها بودیم.
در جلسات ایشان از مباحث غامض عرفانی و اصطلاحات آن چنانی خبری نبود. او، خود، غرق خدا بود. و ویژگی جلساتشان هم این بود.
انسان ها را متحول می کرد، و این تحول از آن جا بود که انسان را متوجه حقیقت خدا می کرد.
جلساتشان خیلی عجیب بود، غالباً افراد با تحول و انقلاب درونی بیرون می رفتند و گاهی در تمام مدت اشک می ریختیم. و هر چه صاف تر، تأثیر آن بیشتر. بعد از جلسه شارژ بودیم. انگار تمام مشکلات بر طرف می شد.
جناب حجة الاسلام و المسلمین سید صادق طهرانی فرزند علامه سیدمحمدحسین طهرانی اظهار میداشتند كه:
« وقتی حضرت آیت الله انصاری به تهران تشریف آورده بودند و به منزل دامادشان مهندس تناوش در باغ صبا، رفته بودند هر شب آنجا جلسه بود و مرحوم والدم علامه طهرانی مرا با اینكه شش سال بیشتر نداشتم با خود میبرد، آنقدر آن جلسات با حرارت و گرم و پر از صفا بود، با اینكه بچه خردسالی بودم ولی وقتی از جلسه به منزل برمیگشتیم دقیقه شماری میكردم كه فردا شب زودتر برسد و با پدرم در آن جلسه شركت كنیم از بس كه آیت الله انصاری نفس گرمی داشتند. جذبه الهی به قلبش نهاده شده بود و همین جذبه را با یك نگاه به دیگران میزد. »
مراقبت دقیق از حال شاگردان
صراط سه هزار سال راه سربالایی دارد، سه هزار سال سرازیری و ...،
بعد از جلسه فرمود: منظورم راه سلوك بود كه این همه مشكلات را دارد و سخنانم ناظر به حال این سید { شهید دستغیب(ره)} بود.
استاد کریم محمود حقیقی می گوید: در ماجرایی یادم می آید که شخصی از ایشون گله کرد که شما به فکر ما نیستید و مرحوم آقا جواب دادند:
« یادت هست فلان روز در کوچه با کارد به شما حمله شد و جان سالم به در بردی؟ آن جا ما بودیم که مانع شدیم که کارد به تو نخورد و در سینه ات فرو نرود. »
آقای علی محمود حقیقی میگفتند:
« یک بار یکی از شاگردان می گفت به من ذکری دادند که یک اربعین آنرا انجام دهم، روز سی ام یا سی و پنجم بود که فرمودند: کافیه! اثر خودش را کرد. در حالی که من خودم اصلاً متوجه نمی شدم و اثری نمی دیدم. بعد از حدود ده روز اثرات رو خودم متوجه شدم. یعنی اثراتی که متوجه روح است را در آن مرتبه عالی متوجه می شدند، قبل از این که خود شاگرد آن را درک کنه. »
و آقای احمد انصاری می گوید:
« ایشان قبل از تحولشان تا مقام استادی در علوم فقهی پیش رفتند. وقتی ورق برگشت و زندگیشان خط مشی عرفانی پیدا کرد، دیگر او خودش را صاحب اختیار هیچ چیزی نمی دانست و خودش را تماماً، در اختیار خدا قرار داده بود. همه را با آغوش باز می پذیرفت، می گفت:
زندگی من وقف دوستانم است. »
اخلاص در نیّت
« نیتتان را هم باید درست کنید. »
حاج احمد انصاری می گوید:
« پدرم خودش را صاحب اختیار هیچ چیز نمی دانست و می گفت زندگی من وقف دوستانم است. هرکس می آمد با آغوش باز پذیرایش بود. اما گاهی که متوجه می شدند افراد با اغراض دیگری سراغشان می روند جوابشان نمی دادند. یکی دو مرتبه کسانی آمدند که نیتهای خاصی داشتند و دنبال قدرتهای دیگری بودند بعد ابوی به آن ها فرمود:
« این کارها را نکنید! شما دارید هم وقت خودتان را تلف می کنید، هم وقت مرا!»
و آن ها بعد از آن ماجرا جلسه را ترک کردند و دیگر نیامدند.
اما افرادی را که با خلوص نیت می آمدند، خوب پذیرا بود و با حلم و بردباری و صبر و ثبات، دوستان را کنترل می کرد، به آن ها موانع یا پیشرفت هایشان را تذکر می داد و مواظب تک تک آن ها بود.
سالک باید خودش زحمت بکشد
« با این وصفی که دوستان می آیند، فایده ای نداره اگر می خوای بیایی باید درست بیایی »
آیت اللّه سید مهدی دستغیب از صحبت های آقای انصاری برایمان می گوید:
« یک بار با آقای نجابت در خدمتشان بودیم، آقای نجابت در عالم رؤیا چیزی دیده بودند و آن را نقل کرده و گفتند: دیشب خواب دیدم شما روی قله کوهی هستید و من هم داشتم وسط های این کوه میآمدم بالا، جای پا نبود، جای درست نبود و به سختی می آمدم. آقای انصاری فرمود:
« دیدی چقدر مشکل! این راه عشق است، یعنی باید همه چیز را فدا کنی خودت را هم باید فدا کنی، تا برسی! آدم تا از خودش نگذره محاله برسه. تا وقتی انسان خود پرسته محال خدا پرست بشه، و این عشق است که راه را هموار می کند. »
میگفت یا نیایید یا اگر می آیید درست بیایید. نفس او خیلی عیب ها و زشتی ها را می زدود، ولی اصل بر این بود که سالک باید خودش مجاهده کند. می فرمود:
« من کاره ای نیستم به قدری که خودت برای خودت زحمت می کشی، می رسی.»
« وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى؛ وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى:
و اينكه براى انسان بهرهاى جز سعى و كوشش او نيست؛ و اينكه تلاش او بزودى ديده مىشود. سوره نجم/40و39 »
تصرفات ولیّ خدا، انقلاب درونی
گذشتن از هوای نفس و انانیت
در جلسات یک شنبه این آیه را زیاد می خواندند:
« وَ اَمّا مَن خافَ مَقامَ رِبّهِ وَ نهی النَفّسَ عَنِ الَهوی:
و هر کس از حضور در پیشگاه عزّ ربوبی بترسید و خداپرست شد و از هوای نفس دوری جست. نازعات/40 »
مخالفت با هوای نفس را دستور اکید برای سالک می دانستند، می فرمودند:
« هر جا که نفست به چیزی خیلی تمایل داشت، باید ترک کنی تا جایی که ذره ای مخالف راه هدایت، عمل نکنی و برسی به مرحله ای که از نفس گذشته باشی. آن جا دیگر هیچ نمی ماند جز خدا. »
و این آیه را می خواندند:
« وَ ما أ ُبَرِّیءُ نَفسی اِنَ النَفّس لَامارَة با لسُوءِ إلّا ما رَحِمَ رَبیّ :
و من نفس خود را مبرا نمی کنم زیرا نفس اماره انسان را به کارهای زشت وا
می دارد جز آنکه خدا به لطف خود بنده را نگه دارد. یوسف/53 »
می فرمودند:
« باید خیلی مواظبت کرد که اعمال از روی هوای نفس نباشد. عبادتی که می کنی هوای نفس نباشد، صحبتی که می کنی برای خود معرفی کردن نباشد. این جا می آیی برای هوای نفس نباشد، و باید استاد ببینی تا تشخیص این هوای نفس و انانیت و نفسانیت آسان تر شود. »
و در این میان امان از تخم مرغ نیم پزها!
و آن چیز که فاسد می شود را نه زمینیان تحمل می کنند و نه آسمانیان تاب می آورند!
و راه مبتلا نشدن و ایمن ماندن همان کنترل هوای نفس و خود سری هاست، و قدم اول آن که آن ها را بیابی که شناخت، نیمی از درمان است.
بزرگی می گفت در نجف مشغول زیارت بودم، یک طلبه ای آمد و گفت آقای میرزای شیرازی دیشب فوت کرد برای تشییع جنازه تشریف بیاورید.
همین طور که داشتم زیارت می کردم احساس کردم یک شعفی در وجودم حاصل شد، نشستم و به خود گفتم:
این چه مرضی بود تو جونت؟ یک روحانی بزرگ فوت کرده و در تو شعف حاصل شده بیچاره؟! نفسم را خوب کاوش کردم و دیدم حسابش این است که بعد از ایشان کس دیگری نیست که جانشین بشود جز من. بعد چمدانش را جمع کرده و از شهر فرار می کند.
این صاعقه ای نیست که دامن گیر آن ها شده باشد بلکه دامی است دائمی که حریف می طلبد، و بی چاره آن ها که مصداق این آیه می شوند و لبیک گو برای شیطان:
« و من أعرضَ عن ذکری فَان له معیشة ضَنکاً:
و هر کسی از یاد من اعراض کند، همانا در دنیا معیشتش تنگ شود. طه/124 »
و زمانی کار به این شومی می انجامد که نفسانیت و انانیت حائل ره و مانع مقصد شود و انسان بجای خداپرستی، خودپرست شود و حاظر نشود در برابر تعالیم آسمانی و آسمانیان سر تسلیم فرود آورد و براستی
« ...وَ ویلُ لَهم مّما یکسِبون. بقره/79 »
تشخیص رضای خدا و هوای نفس؟
« از ایشان سؤال کردند: چطور تشخیص بدهیم که عملمان برای رضای خداست یا هوای نفس؟
و آن گاه جواب دادند:
در اوائل امر یک مشخصاتی داره، ولی در وسط و آخر تشخیص دشوارتره! در اوائل وقتی آدم کاری را برای رضای خدا انجام میده، یک بهجت و انبساط درونی بهش دست می ده و اون بهجت علامت قبول اعمال است، مثل این که انسان دست فقیری رو می گیره و بعد در نمازی که می خونه، یک حالت توجهی به انسان دست می ده. اون حالت بهجت و انبساط علامت قبولی است. و بعد می فرمودند: اما به این ها خیلی دلخوش نکنید این ها نقل و کشمش راهه.
این اصطلاح را خیلی تکرار می کردند: این ها نقل و کشمش راهه!
گاهی با بعضی روحانیون یا واعظانی که به خدمتشان می رسیدند جور دیگری صحبت می کردند.
یکبار به یکی از آن ها خیلی پرخاش کردند و فرمودند:
تا کی میخوای برای تعّین و تشخّص خودت کار کنی؟ فکر می کنی چند سال دیگه زنده ای؟
زیاد تذکر می دادند و می گفتند از انانّیت و خودخواهی و خودبزرگ بینی و خود گنده بینی بپرهیزید، این دام بسیار بزرگی است از طرف شیطان، فکر نکنید اگر امروز می آیند دست شما را می بوسند فردا هم همین طور است! امروز هست، فردا نیست.
نه به این کرنش های امروز، دل خوش باشید، و نه از ذمّ های فردا، دلتنگ. »
تشخیص مدعیان دروغین سیر وسلوك؟
« چگونه بین افرادی كه ادعای رسیدن به مقامات سیر وسلوك میكنند تمیز بدهیم كه كدام راست میگویند و كدام دروغ ؟ »
آقا جواب میدهند:
« دو نشانه دارد: اول اینكه این افراد خلاف شرع نمیكنند و دوم اینكه نشستن در مجالس آنها التهاب درونی ایجاد میكند. »
منبع: کتاب در کوی بی نشانها و کتاب سوخته