مبارك باد آمد ماه روزه
نویسنده: اسد الله خدامى
مبارك باد آمد ماه روزه
رهتخوش باد اى همراه روزه
سرم را مست كرد آن ماه روزه
نهان چون ترك در خرگاه روزه
بپوشد خلعت از ديباى روزه
كسى كو صبر كرد در چاه روزه
تو اى سر لشكر اسپاه روزه (1)
كليات ديوان شمس تبريزى با مقدمه بديع الزمان فروزانفر صفحه 874
باز ماه ميهمانى مىرسد
دل به اقيانوس قرآن شستن است
تا شب احياى دلها مىبرند
پر كشيدن را نمايش مىدهند
دل پر از گلهاى تقوا مىشود
آسمان دل بهارى مىشود
غنچهاى زيبا شكوفه مىكند
چهره خورشيد خونين مىشود
هجرت قرآن ناطق مىرسد
خاكمان بر سر عدالت كشته شد
كودكانش عيد را گم مىكنند
رهتخوش باد اى همراه روزه
شدم بر بام تا مه را ببينم
كه بودم من به جان دلخواه روزه
نظر كردم كلاه از سر بيفتاد كه بودم من به جان دلخواه روزه
سرم را مست كرد آن ماه روزه
مسلمانان سرم مست است از آن روز
زهى اقبال و بخت و جاه روزه
بجز اين ماه ماهى هست پنهان زهى اقبال و بخت و جاه روزه
نهان چون ترك در خرگاه روزه
بدان مه ره برد آن كس كه آيد
در اين مه خوش به خرمنگاه روزه
رخ چون اطلسش گر زرد گردد در اين مه خوش به خرمنگاه روزه
بپوشد خلعت از ديباى روزه
دعاها اندرين مه مستجابست
فلكها را بدرد آه روزه
چو يوسف ملك مصر عشق گيرد فلكها را بدرد آه روزه
كسى كو صبر كرد در چاه روزه
سحورى كم زن اى نطق و خمش شو
ز روزه خود شوند آگاه روزه
بيا اى شمس دين و فخر تبريز ز روزه خود شوند آگاه روزه
تو اى سر لشكر اسپاه روزه (1)
كليات ديوان شمس تبريزى با مقدمه بديع الزمان فروزانفر صفحه 874
ماه ميهمانى
باز ماه ميهمانى مىرسد
گر بساط تيرگى برچيده شد
جلوه ماه مبارك ديده شد
فصل، فصل سبز از بن رستن استجلوه ماه مبارك ديده شد
دل به اقيانوس قرآن شستن است
بذرهاى عشق حاصل مىدهند
آيهاى را اجر كامل مىدهند
خواستاران را به بالا مىبرندآيهاى را اجر كامل مىدهند
تا شب احياى دلها مىبرند
اى خوشا بيدارى شبهاى قدر
آبشار جارى شبهاى قدر
دستها بوى نيايش مىدهندآبشار جارى شبهاى قدر
پر كشيدن را نمايش مىدهند
نور جارى مىشود در هر ضمير
از فروغ روشن جوشن كبير
غنچهها در باغ دل وا مىشوداز فروغ روشن جوشن كبير
دل پر از گلهاى تقوا مىشود
فصل، فصل بهترين آغازهاست
رازها در معرض وسواسهاست
چشمههاى اشك جارى مىشودرازها در معرض وسواسهاست
آسمان دل بهارى مىشود
دل سوار اشك موج ديدهها
مىرود تا عمق درياى خدا
باب دوم را خدا وا مىكندمىرود تا عمق درياى خدا
غنچهاى زيبا شكوفه مىكند
معنويت رخت نو دارد به تن
تا ببوسد دست پرفيض حسن
اندكاندك بار سنگين مىشودتا ببوسد دست پرفيض حسن
چهره خورشيد خونين مىشود
نى به صد مضمون حكايت مىكند
بشنو از دل چون حكايت مىكند
لحظه پرواز عاشق مىرسدبشنو از دل چون حكايت مىكند
هجرت قرآن ناطق مىرسد
تيغ دشمن فرصتى مطلوب يافت
بار ديگر كعبه حق را شكافت
حق به شمشير ضلالت كشته شدبار ديگر كعبه حق را شكافت
خاكمان بر سر عدالت كشته شد
اشك با احساس طغيان مىكند
غيرت عباس طغيان مىكند
اختران خورشيد را گم مىكنندغيرت عباس طغيان مىكند
كودكانش عيد را گم مىكنند
آخرين حرفى كه نجوا كرد و رفت
صحبت از تبليغ تقوا كرد و رفت
صحبت از تبليغ تقوا كرد و رفت