افسانه اسراييل

مروري بر چگونگي تشكيل اسراييل امروز به جز ايالات متحده كه مرعوب لابي صهيونيستي است، براي كمتر كشوري دفاع از جنايات آشكار اسراييل معقول مي‏نمايد. حتي اروپاييان كه آرزوهاي استعماري خود در خاورميانه را در استقرار و ثبات اين رژيم جستجو مي‏كردند، از استمرار حمايت اين رژيم هراسناكند. در حال حاضر نظرسنجيها حاكي از انزجار روزافزون افكار عمومي جهان نسبت به اسرائيل و اقدامات اين كشور در جهت به خطر افتادن صلح جهاني دارد
سه‌شنبه، 12 شهريور 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
افسانه اسراييل
افسانه اسراييل
افسانه اسراييل

نويسنده:محمد امير شيخ نوري

مروري بر چگونگي تشكيل اسراييل

امروز به جز ايالات متحده كه مرعوب لابي صهيونيستي است، براي كمتر كشوري دفاع از جنايات آشكار اسراييل معقول مي‏نمايد. حتي اروپاييان كه آرزوهاي استعماري خود در خاورميانه را در استقرار و ثبات اين رژيم جستجو مي‏كردند، از استمرار حمايت اين رژيم هراسناكند.
در حال حاضر نظرسنجيها حاكي از انزجار روزافزون افكار عمومي جهان نسبت به اسرائيل و اقدامات اين كشور در جهت به خطر افتادن صلح جهاني دارد. اين در حالي است كه غولهاي رسانه‏اي غرب به اين رژيم و يا حاميان تعلق دارد و همواره تلاش شده تا افكار عمومي جهان تسليم مظلوم‏نمايي و ظاهر حق به جانب اسرائيل گردد.
پس از پيروزي شكوهمند حزب‏الله در آزادسازي مناطق اشغالي جنوب لبنان، انتفاضه تنها راه مشروع براي احقاق حقوق ملت آواره فلسطين، در رفع تجاوز به شمار مي‏رود و از زمان آغاز تا اكنون، ثمرات آن براي ملت فلسطين كاملا مشهود است.
در اين ميان تداوم روشنگري و مقابله جسورانه جمهوري اسلامي در قبال سياستهاي نامعقول اسرائيل، اعتماد به نفس و اميد فلسطينيان را دوچندان كرده است.
مقاله حاضر، نگاهي مستدل و مستند به تعلق قطعي اين سرزمين به ملت فلسطين و جعلي‏بودن مدعيات رژيم صهيونيستي دارد. اميد است مورد توجه شما قرار گيرد.
مناقشه فلسطينيها و رژيم اسراييل، طولاني‏ترين كشمكش در قرون اخير مي‏باشد و بارزترين ويژگي اين مناقشه، زور، خشونت و سبعيت است كه از سوي اسراييل اعمال مي‏شود. همچنين، اين مساله بلوغ فكري و عقلانيت بشر را در قرن بيست و يكم مخدوش ساخته و به شدت زير سوال برده است؛ زيرا پايمال شدن حق و عدالت انساني و كشته و مجروح شدن هزاران انسان ـــ شامل پير، جوان، زن و كودك به فجيع‏ترين وضع و با دست خالي ـــ لكه ننگي است كه رشد عقلانيت و بلوغ فكري بشر در جهان معاصر را مورد ترديد قرارداده است. اگرچه تلاشهاي فراواني براي حل اين مشكل صورت گرفته؛ اما وقتي به كنه اين تلاشها توجه كنيم، خواهيم ديد كه باز هم انگيزه‎هاي سياسي و منفعت‏طلبي بر انگيزه‏هاي اخلاقي و انساني، پيشي گرفته است.1
اين عملكرد به‏خاطر حفظ منافع استعمار و امپرياليسم در منطقه مي‏باشد و در حقيقت، فلسفه وجودي اسرائيل همين است؛ يعني: تبديل اسرائيل به يك جانور درنده در جهت حفظ منافع استعمار. حمايت بي‏دريغ آمريكا و اروپا از دولت اسرائيل درهمين رابطه تنظيم شده است. يك روزنامه‎نگار ناراضي اسرائيلي چنين اظهار مي‏دارد:2
«اگر آمريكا از اين زياده‏رويهاي احمقانه خشمگين شده و جريان كمكها را قطع كند، همه افسانه‎پردازيهاي قدرت امپراتوري خاتمه خواهد يافت.»
مجله اكونوميست، چاپ لندن مي‏نويسد:3
«معمولا آمريكا مي‏تواند با خودداري از ارسال سلاحهاي نو و براق، اسرائيل را متنبه سازد؛ اما اين تحريم در صورتي موثر خواهدبود كه بتوان به ادامه آن باور داشت. اگر اين بار اسرائيل باوركند كه رئيس‏جمهور آمريكا در سياست خود پابرجاست و در صورت لزوم، صدور اسلحه را تا مدت مديدي تحريم [نمايد] و در ميزان كمكهاي اعطايي تجديد نظر كند، بسيار موثر خواهدبود.»
جنبه‏هاي اساسي كمك آمريكا در راه تشكيل «اسراييل بزرگ» با كشتار فلسطينيها در بيروت، در سپتامبر 1982، به صورتي خشن و بيرحمانه ظاهر شد كه فريادهاي اعتراض گسترده‏اي را هرچند به طور موقت به همراه داشت، به‏طور كلي آمريكا و تفسيرهاي مطبوعاتي از حمله اسراييل پشتيباني كردند و اشغال غرب بيروت در 15 سپتامبر نيز هيچ‎گونه انتقاد رسمي آمريكا را برنينگيخت؛ هرچند كشتارهاي صبرا و شتيلا را كه به دنبال آن صورت گرفت با خشم فراوان محكوم كردند.4
ارتباط ويژه اين دو كشور را مي‏توان به شكل ملموس‎تري از ميزان كمكهاي نظامي و اقتصادي آمريكا به اسراييل در سالهاي گذشته دريافت. ميزان كمكهاي دريافتي اسراييل از آمريكا به طور سرانه از دريافت هر كشور ديگري بالاتر بوده است. در سالهاي مالي 1978 ـــ 1982م، از مجموع كمكهاي نظامي و اقتصادي آمريكا در همه كشورها به ترتيب 48درصد و 35درصد عايد اسراييل شده است و براي سال مالي 1983 دولت ريگان از 1/8 ميليارد دلار بودجه‏اي كه براي كمكهاي خارجي درخواست كرده است، 5/2 ميليارد آن را به اسراييل تخصيص داده بود.5
با توجه به اين عملكرد نژادپرستانه اسراييل به كمك اروپا و آمريكا، شاهد شكل‏گيري انتفاضه مي‏باشيم كه هنوز هم ادامه دارد. نخستين حركت خودجوش مردم فلسطين عليه اشغالگران اسراييل كه براي اولين بار واژه انتفاضه را وارد فرهنگ سياسي كرد، در سال 1987 آغازشد و انتفاضه اول تا سال 1993 ادامه يافت. اگرچه فلسطينيها در اين انتفاضه، بيش از 1500 شهيد دادند؛ اما توانستند اسراييل را به نوعي در اعتراف به حقوق مردم فلسطين مجبور كنند تا اين كشور در عرصه سياست داخلي و نظام بين‏الملل، واقعيتي به نام فلسطين و فلسطيني را به رسميت بشناسد. انتفاضه نخست، تجربه بسيار ارزشمندي براي فلسطينيها در انتفاضه اقصي بود.6
از 1500 فلسطيني‏اي كه تا سال 1997 به شهادت رسيدند، قتل 1346 فلسطيني با تيراندازي مستقيم نظاميان رژيم صهيونيستي و بقيه به‏دست شهرك‏نشينان صهيونيست صورت گرفته است. به گزارش واحد مركزي خبر از بيروت بر اساس اين آمار از سال 1987ـــ 1997 م، 18 هزار فلسطيني به بهانه‏هاي مختلف بازداشت و به زندانهاي كوتاه مدت و يا طولاني محكوم شده‏اند. همچنين، نظاميان رژيم صهيونيستي در ده سال گذشته 481 فلسطيني را از خانه و كاشانه‎شان اخراج و 247 باب منزل آنان را ويران كرده‏اند7. براي درك بهتر اين وضعيت لازم است، نگاهي علمي و مختصر به فلسطين داشته باشيم.

تاريخچه فلسطين

در دورانهاي گذشته، فلسطين را «ارض كنعان» مي‎گفتند؛ زيرا از ابتداي تاريخ، اعراب كنعاني در آنجا زندگي مي‏كردند و نام فلسطين، به مناسبت يكي از قبايل كريتي كه دوازده قرن پيش از ميلاد مسيح در سواحل مديترانه ميان «يافا» و «غزه» رحل اقامت افكنده بودند و بعدها به فلسطينيون معروف شدند، بر اين سرزمين نهاده شده است.8
فنيقيها كه از نژاد سامي بوده و به زبان سامي تكلم مي‏كردند، حدود سه هزار سال پيش از ميلاد با مهاجرين آموري و كنعاني به نواحي شرق مديترانه مهاجرت كرده و حوالي شام (كله‏سيري) و اراضي ساحلي مديترانه مستقر شدند. در هزاره سوم، كاروانها و كشتيها و سپاهياني كه از طرف زمامداران بين‏النهرين و مصر به اين حدود اعزام مي‏شدند، مردم اين نواحي را به نام آموري يا آمو (AMOU) يادمي‏كردند و به هيچ وجه، صحبتي از فنيقيان نبود. اين اصطلاح از زمان هومر معمول گرديد و كنعانيها از موقعي كه با نوشتن آشنا شدند، خود را به نام شهري كه مسكن آنها بود، اهل صيدا، اهل صور ويا به طور كلي، كنعاني مي‏خواندند و نام فنيقي بر خود نمي‏گذاشتند. مركز اصلي آنها به ظاهر، حوالي درياي سرخ و نزديكهاي خليج سوئز و خليج عقبه بود كه از آنجا هم به حدود مديترانه مهاجرت كرد‏ند9. (بنابراين، اصل فنيقيها و كنعانيها، يكي است.)
اين كنعانيها بودند كه شهر اورشليم يا يورشاليم را بنا نهادند. «يور» به معناي تاسيس و «شاليم» اسم رب‏النوع صلح است. كنعانيها كه بنا به روايات تاريخي، نخستين گروه موحد اين منطقه بوده‏اند و در پايان هزاره چهارم پيش از ميلاد در اين سرزمين مي‏زيسته‏اند، شهر «يورساليم» را بناكردند؛ اما چون ملك صادوق، پادشاه آنان دوستدار صلح و آرامش بود به احترام شاليم، خداوند صلح آن را يورشاليم (شهر صلح) ناميد و نيز پيش از حمله حضرت داوود به آنجا، آن را «يبوس» (JEBUS) مي‎خواندند10. (يبوس ‏نام قومي است كه در زمان حمله حضرت داوود، دراين شهر ساكن بود و به همين سبب شهر را به اين نام مي‏خواندند.) كنعانيها از نظر تمدن در سطح بالايي قرارداشتند. آنها از برنز و آهن دركارهاي صنعتي استفاده كرده مهارت خاصي در ساختن حلقه‏هاي نظامي داشتند.11
بر اساس روايات، حدود 1730 ق.م، چندين قبيله عبري از مكه به سرزمين كنعان آمدند. اين قبايل در سرزمين كنعان مستقر نشدند؛ بلكه به مصر رفته و تحت حكومت فراعنه به زندگي خود ادامه دادند. اين قبايل، يك‏هزار و دويست و نود سال قبل از ميلاد از مصر بيرون آمده و مدتي در بيابانها سرگردان بودند.
چنانكه از روايات تورات برمي‏آيد، در 1200 ق.م تصرف كنعان به دست يوشع انجام گرفت. يوشع از نهر اردن گذشت و به شهر اريحا حمله‏ور شد (درست 1800 سال بعد از آمدن كنعانيها به منطقه.)
در سفر يوشع‎بن‎نون، عهد عتيق، فصل ششم آمده است:12
«بني اسراييل، تمام مردم اريحا را از مرد و زن، پير و طفل كشتند و حتي حيوانات را از دم شمشير گذراندند. هر چه در شهر يافتند، آتش زدند، فقط طلا و نقره و ظروف مسي و ادوات آهني را تلف نمي‏كردند و در خزانه «رب» جمع مي‏نمودند.
پس از اريحا بعضي از شهرهاي ديگر فلسطين را متصرف شدند؛ ولي اهالي بيت‏المقدس (يبوس) مقاومت كردند و بالاخره، تسليم نشدند و سواحل فلسطين نيز به دست فلسطينيون باقي ماند.»
ميان اسراييليها و ساكنان اصلي فلسطين به مدت 200 سال جنگهاي پراكنده صورت گرفت تا اينكه در 1000 سال پيش از ميلاد، حضرت داوود13، نخستين حكومت اسراييل را ايجاد كرد.
دوران حكومت حضرت داوود و حضرت سليمان (1000 ـــ 935 ق.م) سالهاي طلايي دولت باستاني اسراييل بود. حكومت متحد اسراييل در 922 ق.م به دو بخش شمالي و جنوبي (اسراييل و يهوديه) تقسيم شد كه بعدها هر دو سقوط كردند.
حكومت اسراييل شمالي در 721 ق.م در جريان محله آشوريها و حكومت يهوديه در 587 ق.م توسط بابليها سقوط كرد و به‏طور كامل از بين رفت، يهوديان به اسارت درآمده، پراكنده شدند. جرج فريدمن در اين مورد مي‎نويسد:14 «دوازده قبيله بني‏اسراييل به قفقاز، ارمنستان و به ويژه بابل تبعيد شدند و بدين ترتيب، مردم يهود با تماميت وجود خود، به همراه نژاد، جامعه ملي و مذهبي خود براي هميشه از بين رفت.»
اگرچه، كوروش ـــ پادشاه ايران ـــ در 520 ق.م بابل را شكست داد و يهوديان را آزاد كرد و به فلسطين بازگرداند؛ اما آنها زير سلطه مقدونيها و روميان درآمدند و هرگز به حكومت نرسيدند. در دوران سلطه مقدونيها و روميان، مردم يهود به چند شورش دست زدند؛ اما برخلاف همه اين شورشها (به ويژه شورش سكابيها كه شدت داشت) حكومت يهود دوباره، اعاده نشد.
بسياري از مورخين صهيونيستي اين پراكندگي و از بين رفتن را تاييد مي‏كنند. چنانكه خاخام اعظم بريتانيا در سال 1917 مي‎نويسد:16 «پس از فرماني كه كورش صادر كرد، عمده مردم يهود همچنان در بابل ماندند.»
اين نكته مورد تاييد آ.ت. المستد (A.T.OLMESTEAD)، مورخ آمريكايي نيز مي‎باشد. وي مي‏نويسد:17 «مشكل مي‏شد انتظار داشت، يهودياني كه اينك ثروتمند بودند سرزمين حاصلخيز بابل را به‏خاطر تپه‏هاي بي‏حاصل يهوديه ترك كنند…»
از آن زمان تا قرن بيستم ـــ صهيونيستها توانستند تحت قيمومت بريتانيا، مهاجرت گروه كثيري از يهوديان را به فلسطين ترتيب دهند ـــ عده قليلي يهودي در اين كشور زندگي مي‏كردند و براي 19 قرن فلسطين كم‎وبيش از وجود يهوديان خالي بود. بنجامين، زايري يهودي كه در حدود سالهاي 1170 ـــ 1171م از سرزمين مقدس ديدار مي‏كند، تنها 1440 يهودي را در آنجا مي‏يابد و نمان جروندي مي‏گويد: «در 1267م فقط دو خانواده يهودي در بيت‏المقدس زندگي مي‏كردند.»18
با توجه به اين واقعيات تاريخي، ادعاي صهيونيسم مبني بر اينكه خود را وارث فلسطين دانسته، تاريخ سياسي اين سرزمين را با حكومت پادشاهي اسراييل در سالهاي پيش از ميلاد برابر مي‏داند و عبرانيها را جزو نخستين ساكنان فلسطين به حساب مي‏آورد، از هيچ اعتباري برخوردار نيست. برخي از محققان يهودي نيز اين نكته را تاييد مي‏كنند. براي مثال، ماكسيم رودنسون، محقق يهودي فرانسوي مي‏گويد: «مردم فلسطين به تمام معنا از نظر بومي همان فلسطينيهاي قديم و فرزندان كنعانيها و ساير قبايل اوليه فلسطين هستند.»19 جالب اينجاست كه حتي حاميان اروپايي تشكيل دولت اسراييل در فلسطين در قرون جديد نيز به اين امر آگاه بوده و آن را مطرح مي‏كردند. به عنوان نمونه، در سال 1920 هنگامي كه حكم قيمومت بريتانيا بر فلسطين در مجلس اعيان اين كشور مورد بحث قرارگرفته بود، لرد سيدنهام چنين اعلام كرد: «من كاملا با خواست يهوديان براي يافتن يك وطن ملي موافقم؛ ولي اين را مي‏گويم كه اگر اين خواست مستلزم اعمال بي‏عدالتي بزرگي نسبت به مردمي ديگر شود، بايد از اين خواست صرف‏نظر كرد. فلسطين وطن اصلي يهوديان نيست. يهوديان اين سرزمين را پس از يك كشتار بي‏رحمانه به دست آوردند و هرگز همه آن را كه اكنون آشكارا درخواست مي‏كنند، متصرف نشدند. اعتبار اين ادعا مثل اين مي‏ماند كه اعقاب روميان قديم مالكيت كشور انگلستان را ادعا كنند؛ زيرا كه روميان به همان مدتي كه يهوديان فلسطين را در اشغال داشتند، بر انگلستان حكومت كردند و در اين كشور به مراتب آثار مفيد و ارزشمندتري از آنچه اسراييليها در فلسطين به جا گذاردند، باقي نهادند.
اگر قرار شود ادعاي فتح چندين هزار سال قبل را مبناي كار قرار دهيم تمام جهان بايد واژگون شود… تنها ادعاي واقعي نسبت به فلسطين از آن ساكنين فعلي آن است كه بعضي از آنها همان فرزندان مردمي كه قبل از حمله يهود در آنجا زندگي مي‏كردند، بوده و بقيه فرزندان اسراييليهايي كه مسلمان شدند مي‏باشند.»20
آرنولد توين‏بي، مورخ سرشناس معاصر بر اين امر تاكيد مي‏ورزد كه فلسطين يك سرزمين عربي است و يهوديان چه در زمان قديم و چه در زمان معاصر، تجاوزكارانه وارد آن شده‏اند. به گفته او: «پيش از آنكه هرتصل، جنبش صهيونيستي خود را آغاز كند، از تاريخ سكونت مردم فلسطين در آنجا دست كم هفده قرن و نيم گذشته بود.»
جميز فريزر، مورخ معروف اسكاتلندي نيز در اين باره مي‏گويد: «كشاورزان عرب زبان فلسطين از اعقاب قبايلي هستند كه پيش از حمله اسراييليها در دوران حضرت داوود در آن سكونت داشتند و از آنجا نقل مكان نكرده، ريشه‏كن نشده‏اند. آنان به رغم امواج فتوحات، در سرزمين خود ثابت مانده، به اقامت در آن ادامه دادند.»
بدين ترتيب، از نظر مورخين و محققين (يهوديان ضدصهيونيست و محققين بي‏طرف) ادعاي تاريخي صهيونيستها نسبت به فلسطين از اعتبار برخوردار نمي‏باشد و نمي‏توان بر اساس اين پيوند تاريخي، اشغال فلسطين و تاسيس اسراييل را توجيه كرد.21

فلسطين در قرون جديد

مساله بازگشت يهوديان به فلسطين و تاسيس جامعه و حكومت اسراييل، در اصل نه صهيونيستي بود و نه يهودي؛ بلكه از سوي كشورهاي استعمارگر اروپا به خاطر منافع و ايجاد پايگاهي در منطقه مطرح مي‏شود. ناسيوناليسم يهود در جهت حفظ اين منافع به وجود مي‏آيد كه پديده‏اي اروپايي بود22 و در نيمه دوم قرن نوزدهم در كشورهاي اروپاي غربي و روسيه شروع و توسعه مي‏يابد.23
در 1652م با اجازه كمپاني هلندي هندغربي، قطعه زميني در جزيره كوراسااو (CURASAO) به ژوزف نونزدا فونسه‏كا (NUNEZDAFONSECA) و ديگران داده شد كه مستعمره‏اي يهودي‏نشين را در اين جزيره تاسيس كنند... اما اين اقدام موفقيتي نيافت.24 در 1654م انگلستان در نظر داشت، يهوديان را در مستعمره خود به نام سورينام (SURINAM) اسكان دهد. فرانسه نيز چنين نقشه‏اي را در موقع غلبه بر مصر طرح مي‏كند. ناپلئون پس از تسخير مصر و به دنبال آن اشغال فلسطين، در صدد برمي‏آيد تا دولتي يهودي در فلسطين ايجاد كند؛ زيرا اين موضوع به خاطر حفظ منافع فرانسه ضروري بود. اين اقدام با شكست فرانسه از انگلستان ناكام ماند.
در سال 1840م قدرتهاي بزرگ استعماري اروپا كه مي‏كوشيدند در امپراتوري رو به زوال عثماني رخنه كنند، مساله آينده سوريه را كه آن زمان در اشغال قواي مصر بود، پيش كشيدند. در اوت 1840 روزنامه تايمز مقاله‏اي با عنوان «سوريه، بازگرداندن يهوديان» انتشار داد كه قسمتي از مقاله بدين شرح مي‏باشد:
«پيشنهاد استقرار يهوديان در سرزمين آبا و اجدادي خود، تحت حمايت پنج قدرت بزرگ، اينك، ديگر مساله‏اي ذهني و خيالي نيست؛ بلكه موضوعي است از نظر سياسي در خور اعتنا.»25
ارل شافتس‎بري (EARL OF SHAFTESBURY) يكي از سياستمداران برجسته انگليسي در نامه‏اي به تاريخ 25 سپتامبر 1840 براي پالمرستون، وزير امور خارجه وقت نوشت:26 «لازم است، سوريه را به صورت يكي از دومينيونهاي انگليس درآورد و اگر بازگشت ايشان يعني يهود را در پرتو وضع جديد فلسطين يا استعمار آن مورد توجه قراردهيم، خواهيم ديد كه اين طرح و اقدام ارزان‎ترين و مطمئن‎ترين راه تدارك نيازمنديهاي اين نواحي كم‏جمعيت است.»
لرد پالمرستون به نوبه خود درهمان تاريخ نامه‏اي به سفير انگلستان در آنكارا مي‏نويسد و از او مي‏خواهد كه سلطان عثماني را متقاعد سازد تا با تشكيل يك كانون يهودي در فلسطين و بازگشت يهوديان به آنجا موافقت نمايد.27 در سال 1842 كنسولگري انگلستان در بيت‏المقدس افتتاح شد. همين كنسولگري در سال 1848 بيانيه‏اي صادر كرد، مبني بر اينكه انگلستان تنها كشور حمايت‏كننده از اتباع يهودي روسي مقيم فلسطين است. با تمام اين تلاشها، پالمرستون موفق به جلب نظر يهوديان براي رفتن به فلسطين و ايجاد دولت يهود نشد؛ زيرا يهوديان نمي‏خواستند، اروپا و زندگي خوش خود را رهاكنند؛ بنابراين، مساله براي مدتي مسكوت ماند. بعدها در زمان ديزرائيلي، نخست‏وزير وقت انگلستان بين سالهاي 1868 ـــ 1880 اين مساله دوباره، احياگرديد. در يك گزارش استعماري كه نامش «كامپل بانورمان» است، وضعيت رابطه انگلستان به عنوان سركرده استعمار با منطقه و به‎خصوص فلسطين مشخص شده است. در اين گزارش، چنين آمده است: مساله‎اي كه وجود امپراتوريهاي اروپايي را در منطقه مديترانه جنوبي و شرقي به خطر مي‏اندازد، اين است كه اگر ملل اين منطقه همچنان راه بيداري وهماهنگي و پيشرفت را طي كنند، بدون شك، منافع اروپاييان به‎كلي از بين خواهدرفت؛ بنابراين، همه كشورهاي ذي‎نفع بايد همچنان در سياست تجزيه و تقسيم منطقه به عقب نگهداشتن مردمان آن پايداري كنند.»
در گزارش توصيه شده است كه براي از بين‏بردن ارتباط فكري و معنوي ملل منطقه بايد از هرگونه وسايل علمي فعال استفاده شود. به عنوان نمونه، با برقراري يك مانع انساني قوي و بيگانه بايد قسمت آفريقايي از قسمت آسيايي آن مجزاگردد. اگر اين نيروي جديد در نزديكي كانال سوئز مستقر شود، مي‎تواند منافع غرب را به بهترين وجه حفظ كند. بر اساس اين گزارش، استعمار بريتانيا، سياست تجزيه سرزمين عربي را دنبال كرد.28
بدين ترتيب، خميرمايه اصلي انديشه صهيونيستي، يعني بازگشت به فلسطين و تاسيس حكومت اسراييل، در اصل از سوي قدرتهاي استعماري رقيب در اروپا مطرح شد و بعدها بورژوازي يهود نيز جهت دست يافتن به اهداف خود، با سرمايه‏داري اروپا همدست شد و حركت صهيونيستي را بنيان نهاد.29
با توجه به اين جناح‏بنديهاي استعمار، شاهد به وجودآمدن انجمنها و گردهم‏آيي‏هاي يهوديها در سراسر اروپا هستيم كه از طرف انگلستان حمايت مي‏شد. يكي از معروف‏ترين اين انجمنها، «جنبش عشاق صهيون» بود كه براي نخستين بار در سال 1882 در روسيه به‏وجود آمد. افرادعشاق صهيون در سراسر اروپا به فعاليت مشغول بودند، محل كميته اصلي آنها در پاريس قرارداشت. سرهنگ گلداسميت (GOLDSMITH) در انگلستان طرح تاسيس يك ارگان نظامي را براي تامين امنيت مستعمره‏هاي يهودي در فلسطين ارائه داد. او همچنين نقشه‏هايي به زبان عبري در مورد فلسطين تهيه كرد. گلداسميت معتقد بود كه «مساله يهود هرگز حل نخواهدشد؛ مگر در صورت تاسيس يك كشور يهودي در سرزمين فلسطين.» او كه رهبري عشاق صهيون را در انگلستان و در بخشهاي عمده اروپاي غربي بر عهده داشت، طرح خود در رابطه با دولت يهود را چنين ارائه كرد:30
1 ـــ باوركردن «انديشه ملي» در اسراييل
2 ـــ توسعه طرح مستعمره كردن فلسطين و پياده كردن اين طرح در سرزمينهاي مجاور آن به وسيله يهوديان از طريق ايجاد مستعمره‏هاي جديد
3 ـــ گسترش آموزش زبان عبري به عنوان يك زبان زنده
4 ـــ بهبود وضع اخلاقي، فكري و مادي اسراييل
5 ـــ اعضاي جامعه يهود در فلسطين از قوانين سرزمين اسراييل اطاعت كنند تا رفاه خود را افزايش دهند.
اگرچه عشاق صهيون و ديگر انجمنهايي كه به دنبال آن تشكيل مي‏شوند، زمينه‏هاي اصلي بازگشت به فلسطين را از طرف يهوديها فراهم مي‏سازند؛ اما بنيانگذار صهيونيزم سياسي ودولت اسراييل، تئودور هرتصل است.
از نقطه نظر تاريخي مي‏توان پيدايش صهيونيزم31 سياسي را با انتشار كتاب دولت يهوديان اثر تئودور هرتصل اتريشي در 1896 همزمان دانست. در اين كتاب، سعي شده كه در عناصر مرموز عقيدتي صهيونيسم مذهبي، واقعياتي ناسيوناليستي جست و جو گردد. هسته اساسي نظريات هرتصل ـــ آنچنان كه خود وي ابراز مي‏دارد ـــ عبارت از آن است كه مساله يهوديان را، «نه به عنوان يك مساله اجتماعي و نه به عنوان يك مساله مذهبي، هيچ‎كدام نمي‏توان توجيه كرد. اين مساله در واقع، مساله ملي است. مساله ملي‏اي كه براي سر و صورت بخشيدن به آن، ناچاريم آن را به صورت يك مساله سياسي در روابط بين‏المللي عرضه نماييم … در واقع، ما يك ملت هستيم، يك ملت متحد.»32
يهوديان، در چشم‏انداز صهيونيسم سياسي، مقدم بر هر چيز يك ملت شمرده مي‏شدند. هرتصل مساله صهيونيسم را به گونه‏اي تازه طرح مي‏سازد. وي به گفته خويش نتايجي بدين شرح براي يهوديان استخراج و ارائه مي‏دهد:33
الف ـــ يهوديان در سراسر جهان و در هر كشوري كه ساكن هستند، ملت واحدي را تشكيل مي‏دهند.
ب ـــ آنها، در هر زمان و مكاني مورد شكنجه و آزار بوده‏اند.
ج ـــ آنها قابل تشابه و تحليل با مللي كه در ميان آنها زندگي مي‏كنند، نيستند.
هرتصل در سال 1887 روزنامه‏ دي‏وست را منتشركرد كه ارگان رسمي و ناشر افكار صهيونيستها شد. در همان سال، بنا بر ابتكار شخصي وي، نخستين كنگره صهيوني در شهر بال سوييس تشكيل شد كه تصميم گرفت يك كانون ملي يهود در فلسطين ايجادكند و سازمان صهيونيسم جهاني را پايه‏گذاري نمايد.34
نخستين كنگره صهيونيسم، هدف آن را به قرار زير تعيين كرد:35
«هدف صهيونيسم همانا ايجاد ميهني براي ملت يهود در فلسطين است، اين ميهن را قانون عمومي تضمين مي‏كند.»

اعلاميه كنفرانس بال (1897)

«هدف صهيونيسم تاسيس موطني براي مردم يهود در فلسطين است كه قانون امنيت آن را تامين كند. كنگره براي دست يافتن به اين هدف، وسايل زير را پيشنهادمي‏كند:
1 ـــ تسريع در مستعمره كردن فلسطين توسط كارگران كشاورزي و صنعتي يهود به روال مناسب
2 ـــ سازماندهي و گردآوري تمامي يهوديان به وسيله موسسات خاص محلي و بين‏المللي، متناسب با قوانين هر كشور
3 ـــ تقويت و باروركردن احساسات و وجدان ملي يهود
4 ـــ برداشتن گامهاي مقدماتي مورد لزوم جهت كسب رضايت حكومت (عثماني ـــ م.) براي رسيدن به هدف صهيونيسم»
از برنامه بال پيداست كه صهيونيسم يك جنبش نژادي و استعماري مي‏باشد و هدفش اين است كه يهوديان جهان را از جوامع محل زندگي خود از طريق مهاجرتهاي دنباله‏دار براي خلق يك دولت ملي يهودي در فلسطين بيرون بكشاند. به عبارت ديگر، صهيونيسم به عمد تصميم داشت، يهوديان زير ستم جوامع غربي را نخست به مهاجر، سپس به شهروند فلسطيني و در نهايت، به اشغالگر اراضي عربي و آواره‏كننده اعراب فلسطين تبديل كند. استراتژي اصلي اين سياست نيز به حمايت كشورهاي استعماري متكي بود. همه تلاشهاي هرتصل و ديگر صهيونيستها نشان مي‏دهند كه جنبش صهيونيسم خود را در يك جنبش قومي استعماري و متحد كشورهاي امپرياليستي مي‏دانست كه بدون اين اتحاد نمي‏توانست به هدف خود برسد.36
به‎طوركلي، فلسفه جنبش صهيونيسم بر پايه تجمع و هجوم بنا شده است؛ يعني عمل در جهت مهاجرت بيشترين تعداد از يهود با هر وسيله ممكن از اجبار و تحريك تا فريب و چنانچه قطعه زمين اشغالي گنجايش مهاجرين موجود را نداشت بايد به سرزمينهاي مجاور يورش برد و آن را با توسل به زور به تملك درآورده تا به اين وسيله روياي «سرزمين اسراييل» يا «اسراييل بزرگ» تحقق يابد.37
شيوه صهيونيسم در زمان هرتصل و وايزمن داراي صفات ويژه‏اي بود كه برجسته‏ترين آن «مرحله‎اي بودن» مي‏باشد. اين صفت در سياست گام به گام به سوي فلسطين نمايان است؛ يعني اشغال آن توسط نيروي نظامي با همكاري استعمار و تلاش در جهت سيطره اقتصادي بر مقدرات كشور و سپس مقابله با هرگونه اعتراض به وسيله نيروي مسلح.
انگليس در ايام قيمومت، اجازه داد تا نيروي آموزش‏ديده و مسلح يهود تشكيل شود، در نتيجه «تشكيلات هاشومير» (نگهبان) به تشكيلاتي مفصل‎تر از نظر آموزش و تسليحات مبدل گرديد و يهود از سال 1920 به ايجاد يگانهاي «هاگانا» (دفاع) پرداخت، اين تشكيلات همگام با انجام مراحل مختلف هجوم و اسكان، با همكاري انگليس تكامل يافت.38
پس از كنگره بال، نخستين اختلاف بر سر محل تشكيل دولت يهود درگرفت؛ زيرا عده‏اي با توجه به واقعيتها معتقد به تشكيل دولت اسراييل در فلسطين نبودند. نكته ديگر اينكه به قول ايوانف فكر تاسيس حكومت يهود تنها به عنوان ابزار و وسيله كمكي و فرعي مطرح بود.» از اين رو، محل استقرار اين مركز نفوذ از نظر صهيونيستها واجد اهميت چنداني نبود:39
«ما لزوما اجباري نداريم در همان جايي كه روزگاري حكومت ما معدوم شد اقامت كنيم ... ما فقط به قطعه زميني نياز داريم كه تملك كنيم... قدس‏الاقداس خويش را از هنگامي كه وطن ديرينمان نابود شد، حفظ و حراست كرده‏ايم، بدان جا خواهيم برد، منظورم اعتقاد به خدا و كتاب مقدس است؛ چون آنها بودند (نه اردن و اورشليم) كه وطن ما را به ارض مقدس بدل ساختند.
اگر قدرتهاي بزرگ موافق باشند در كشوري بي‏طرف حق استقلال به ملت يهود اعطا كنند، انجمن (سازمان جهاني صهيونيستها) در باب كشوري كه بايد براي اين منظور برگزيده، مذاكره را آغاز خواهدكرد.»40
با توجه به اين گرايش، عده‎اي اوگاندا را پيشنهاد كردند و هرتصل اين انتخاب را در ششمين كنگره صهيونيستها اعلام مي‏كند:41
«... من ترديد ندارم كه كنگره در مقام نماينده توده‎هاي مردم يهود اين پيشنهاد را با حق‏شناسي خواهد پذيرفت. پيشنهاد اين است كه مستعمره‎اي يهودي‏نشين و خودمختار با دستگاه اداري يهودي و حكومتي محلي كه در راس آن يك مامور عالي‏رتبه يهودي قرارخواهدداشت، در شرق آفريقا تاسيس شود. نيازي به گفتن نيست كه اين چيزها همه تحت نظارت فائقه بريتانيا خواهدبود.»
غير از اوگاندا مناطق ديگري نيز پيشنهاد شد كه عبارت بودند از:42 آرژانتين، عراق و بين‎النهرين، قبرس، العريش (واقع در صحراي سينا)، كنگو، موزامبيك، ليبي و آنگولا.
حييم وايزمن در رابطه با اين مساله نوشت:43
«مناطقي كه پيشنهاد شده‏اند يا بسيار سردند يا فوق‏العاده گرم و توسعه و عمرانشان مستلزم صرف سالها كار وهزينه سرسام‎آور است.»
به عبارت ديگر، اين طرحها از لحاظ اقتصادي پيشنهادات مناسبي نبودند. سرانجام، كشمكش بين رهبران صهيونيست با پيروزي گروه هواخواه انگلستان به رهبري وايزمن پايان يافت. اين جريان، متعاقب زماني روي داد كه در محافل حاكمه انگليس گروهي كه مدتها چشم بر فلسطين دوخته بودند، موقعيت برتر يافتند. بدين ترتيب، در كنگره سال 1905 صهيونيستها، با توجه به نظر انگلستان، اكثريت نمايندگان صهيونيست به استقرار كشور يهود در فلسطين راي دادند. از آن پس، نهضت به رهبري وايزمن، هم خود را صرف اقدامات سياسي كرد و امتيازاتي نيز از سلطان عثماني كه بر فلسطين فرمانروايي داشت، گرفت.44
از اين تاريخ به بعد، صهيونيستها با حمايت مستقيم انگلستان جهت تحقق تشكيل دولت اسراييل در فلسطين فعالانه دست به كار مي‏شوند. حمايت انگلستان سبب شده بود كه جامعه صهيونيست يهودي در فلسطين، يي‏شوف yishuv)) از طريق مهاجرت يهوديان بر تعداد خود بيفزايد. به اين ترتيب، در اين دوره با توجه به تحت‏الحمايگي فلسطين توسط انگلستان، صهيونيستها فعالانه در جهت تشكيل دولت اسراييل در فلسطين تلاش مي‏نمايند.45
نكته قابل ذكر آن است كه به قول يهش ياپرات (YEHOSHUAPORAT) يكي از مورخين اسراييلي در سال 1924 حدوداز يهوديان، مخالف جريان صهيونيسم بودند تا آنجا كه اين گروه اعلاميه‎اي صادر كرده و حمايت خود را از مسلمانان در مبارزه عليه صهيونيسم اعلام داشتند.46
با توجه به موج مهاجرت كه توسط صهيونيستها و انگلستان به فلسطين انجام مي‏شد، در پايان جنگ جهاني اول حدود 60 هزار يهودي در فلسطين سكونت داشتند. در فاصله سالهاي 1919 تا 1931، 117 هزار نفر ديگر از يهوديان وارد فلسطين شدند. در 1931، از 1036000 نفر سكنه فلسطين، 175000 نفر، يعني 7/17 درصد يهودي بودند. در فاصله سالهاي 1932 ـــ 1938، تعداد 217000 يهودي كه بيشتر از لهستان و اروپاي مركزي مهاجرت كرده بودند، قدم به خاك فلسطين گذاشتند. در 1939 از جمعيت فلسطين كه در حدود يك ميليون و نيم تخمين زده مي‏شد، 429605 نفر يعني 28 درصد يهودي بودند.47 در آخرين موج مهاجرت تا تشكيل دولت اسراييل يعني از فاصله سالهاي 1939 ـــ 1947، تعداد 154000 مهاجر يهودي وارد فلسطين مي‏شوند.48
مهاجران بيشتر در شهرهايي مثل اورشليم، تل‏آويو و حيفا سكونت مي‏كردند. از ميان اين سه شهر، تل‏آويو و حيفا رشد بيشتري داشتند. تل‏آويو كه در 1909 تاسيس شد، تنها شهر يهودي جهان بود و به سرعت نقش پايتخت فرهنگي و تجاري فلسطين را به خود گرفت.

نتيجه:

اين اقدامات كه در نوع خود در تاريخ بي‏مانند است، ايجاد پايگاهي در جهت حفظ منافع استعمار و امپرياليسم مي‏باشد. از سال 1947 كه اسراييل تشكيل شد، بيش از چهار ميليون فلسطيني رانده شده از خانه و كاشانه داريم كه اكنون، از محوري‏ترين موضوعهاي مناقشه دير‏پاي خاورميانه است.
فلسطينيها در كشورهاي مختلف پراكنده‏اند؛ اما حضور بخش اعظم آنان در كشورهاي همسايه فلسطين اشغالي در شرايط دشوار خانه‏به‏دوشي و ستمي كه اشغالگران بر آنان رواداشته‎اند، همواره، وجدان جمعي بشريت را آزرده است.51
به تازگي گزارشگر ويژه كميسيون حقوق بشر سازمان ملل52 در يك گزارش تكان‏دهنده ابعاد جديدي از جنايات رژيم صهيونيستي را فاش مي‏سازد. اين گزارش 15 صفحه‎اي كه نقض حقوق بشر در اراضي اشغال‏شده اعراب از جمله فلسطين نام دارد، ابعاد گوناگون جنايات صهيونيستها را در رابطه با مردم فلسطين آشكار مي‎سازد.
وي با اشاره به گستاخي، تحقير و بي‏رحمي‎ها در پستهاي بازرسي مي‏نويسد: «آمبولانسها غالبا با تاخير مواجه مي‏شوند و زنان در پستهاي بازرسي وضع حمل مي‏كنند.»
او اضافه مي‏كند: «از نوامبر 2002 تا آوريل 2003 به طور متوسط 390 هزار نفر تحت شرايط حكومت نظامي زندگي مي‏كردند و مردم شهرهاي الخليل، جنين و بخشهايي از غزه تحت حكومت نظامي شديدتر و مداوم‏تري در سال 2003 قرار داشتند.»
اين گزارش با اشاره به تعبيه 300 پست بازرسي و راه‏بندان در فلسطين اشغالي ادامه مي‏دهد: «بر اساس يك گزارش بانك جهاني ايستگاه‎هاي بازرسي، مسدودسازي و حكومت نظامي صدمات عمده‎اي را بر اقتصاد فلسطين وارد آورده است. اين امر به بيكاري كه هم‎اكنون در كرانه باختري و غزه 40 درصد است و فقر انجاميده است. (دو ميليون نفر در فقر زندگي مي‏كنند و به مواد غذايي نهادهاي كمك‏كننده بين‏المللي وابسته هستند.)
ايستگاه‎هاي بازرسي و حكومت نظامي همچنين به كاهش سطح استانداردهاي بهداشتي به دليل ناتواني در زمينه رسيدن به بيمارستانها و درمانگاه‎ها منجر شده است و ميزان آسيبهاي رواني، اقتصادي و اجتماعي اشغال در حال افزايش است.
در سال 2003 به سوي 15 آمبولانس شليك شد، كودكان به طور قابل ملاحظه‏اي در رنج هستند و رسيدن دانش‏آموزان و معلمين به مدارس به دليل حكومت نظامي و ايستگاه‎هاي بازرسي دشوار است.
22 درصد از كودكان زير 5 سال از سوء تغذيه مزمن و يا حاد رنج مي‏برند و اين در حالي است كه فروپاشي زندگي خانوادگي، آسيب شديدي عليه كودكان داشته است.»
گزارشگر ويژه حقوق بشر سازمان ملل در گزارش خود هشدار داده است: «بحران انساني در كرانه باختري و نوار غزه وجود دارد. اين بحران در نتيجه يك فاجعه طبيعي نيست؛ بلكه در نتيجه بحراني است كه توسط دولتي قدرتمند عليه همسايه خود ايجاد شده است.»
در اين گزارش افزوده شده: «از آغاز دومين انتفاضه در سپتامبر 2000، بيش از 2755 فلسطيني و 830 اسراييلي كشته شده‏اند و 28 هزار فلسطيني و 5600 اسراييلي نيز زخمي شده‏اند كه اكثر آنان را غيرنظاميان تشكيل مي‏دهند. 550 كودك در اين مدت كشته شده‏اند كه 460 نفر از آنان فلسطيني و 90 كودك اسراييلي بوده‎اند.»

پي‌نوشت‌:

1 ـــ عليخاني، علي‏اكبر، فلسطين، اسراييل و انتفاضه: نزاع بر سر هويت، فصلنامه مطالعات منطقه‎اي، جلد هفتم.
2 ـــ نعام چامسكي، مثلث سرنوشت‏ساز، فلسطين، آمريكا و اسرائيل، ترجمه عزت‏الله شهيدا، ص 3.
3 ـــ همان، ص 3.
4 ـــ همان، ص 5.
5 ـــ همان، ص 12.
6ـــ عليخاني، علي‎اكبر، پيشين، صص 48 ـــ 49.
7ـــ روزنامه كيهان، چهارشنبه 19 آذر 1376.
8 ـــ زعيتر، اكرم، سرگذشت فلسطين، ترجمه علي‏اكبر هاشمي، ص 34.
9 ـــ بهمنش، احمد:،تاريخ ملل قديم آسياي غربي، ص 206.
10 ـــ حميدي، جعفر، تاريخ اورشليم (بيت‏المقدس)، ص 16.
11 __ LODS, ADOLPHE: iSRAEL, DES ORiGiNES AUMiLiEW DU VIII SiECLE, P.68.
12 ـــ زعيتر، اكرم، پيشين، ص 38.
13 ـــ احمدي، حميد، ريشه‏هاي بحران در خاورميانه، ص 21.
14 ـــ بهمنش، احمد، پيشين، صص 250 ـــ 251.
15 ـــ ايوانف، يوري، صهيونيسم، ترجمه ابراهيم يونسي، ص 21.
16 ـــ همان، ص 21.
17 ـــ كتان، هنري، فلسطين و حقوق بين‏الملل، ترجمه غلامرضا فدايي، ص 16.
18 ـــ همان، ص 21.
19 ـــ احمدي، حميد، پيشين، ص 11.
20 __ DERRiENNiC, j.P: LeMOYEN ___ ORiENT, AU Xxe, SiECLE, P.23.
21 __ METAGUE, jOHN: BriTiSH, POLiCY, iN PALESTiNE, 1917 ___ 1922, P.4.
22 ـــ ايوانف، يوري، پيشين، ص 48.
23 ـــ همان، ص 46.
24 ـــ همان، ص 47.
25 __ LOTFALLAH, SOLiMAN: AUX ORiGiNES DELA GUERRE iSRAELO ___ ARABE, DE 1967, P.26.
26 ـــ روزنامه كيهان، دوشنبه 27 آبان 1370.
27 ـــ همان.
28 ـــ احمدي، حميد، پيشين، ص 20.
29 ـــ همان، ص 33.
30 ـــ صهيونيسم تشيكلاتي سياسي است كه با وسايل و ابزار ظالمانه و نامشروع اهداف جابرانه و غاصبانه‏اي را تعقيب مي‏كند. هدف اين حزب اين است كه در فلسطين و بلاد عربي اطراف، دولت مستقل يهودي به وجود آورد و همه يهوديان عالم را در اين مملكت جمع كند. اين جمعيت به مناسبت صهيون يا صيون كه نام كوهي است در اورشليم و هيكل يا معبد بني‏اسراييل بر آن ساخته شده بود، صهيونيسم ناميده شد، بنابراين، معني لغوي صهيونيسم هواخواهي از اصول تمركزدادن بني‏اسراييل در فلسطين است.
31 ـــ گالينا، نيكينينا، دولت اسراييل، ترجمه ايرج مهدويان، ص 23.
32 ـــ گارودي، روژه، ماجراي اسراييل صهيونيسم سياسي، ترجمه منوچهر بيات مختاري، ص 13.
33 ـــ پني‏فسكي، ژرژ، تاريخ خاورميانه، ترجمه هادي جزايري، ص 322.
34 ـــ كيالي، عبدالوهاب، تاريخ نوين فلسطين، ص 39.
35 ـــ احمدي، حميد، پيشين.
36 ـــ همان.
37 ـــ كيالي، عبدالوهاب، تاريخ نوين فلسطين، ترجمه محمد جواهركلام، صص 39 ـــ 40.
38 ـــ غازي اسماعيل، ربابعه، استراتژي اسرائيل، 1967 ـــ 1948، ترجمه محمدرضا فاطمي، ص 32.
39 ـــ همان،‌ص 33.
40 ـــ ايوانف، يوري، پيشين، ص 83.
41 ـــ همان، ص 83.
42 ـــ همان، ص 84.
43 ـــ احمدي، حميد، پيشين، ص 83.
44 ـــ ايوانف، يوري، پيشين، ص 84.
45 ـــ همايون پور، هرمز، فلسطين،‌ ارض موعود،‌كتاب آگاه، ص 22.
46 __ HELLER, MARK: APALESTiNiAN STATE, P.1.
47 __ HALEVi. HAN: SOUS iSRAEL, LA PALESTiNE, P.88.
48 ـــ رودنسون، ماكسيم، عرب و اسراييل،‌ ترجمه رضا براهني، ص 38.
49 __ GARA, NATHALiE: iSRAEL, P.195.
50 ـــ بيومونت، پيتر، خاورميانه، ترجمه مدير شانه‎چي محسن، ص 551.
51 __ LUTTWAK, EDWARD: THE iSRAELi ARMY, 1948 ___ 1973, P.81.
52 ـــ روزنامه اطلاعات، 5شنبه 17 مهر 1382.
53 ـــ روزنامه همشهري، 5شنبه 10 مهر 1382.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط