اسرائيلي سازي آمريكا

بسياري از مسائل بين المللي معاصر به رابطه عجيب و غريب آمريكا و اسرائيل مربوط مي شوند. اين دو كشور، به ويژه از دهه 1960به اين سو به قدري مكمل سياست هاي خارجي يكديگر بوده اند كه واقعا متمايز كردن آنها از يكديگر مشكل شده است.اما جالب آنكه برخلاف تصورات اوليه برخي مفسران، مي توان گفت شكست دادن اعراب توسط اسرائيل در واقع چندان نقشي درگسترش و تعميق ارتباط امريكا با اين كشور نداشته است بلكه آنچه اين رابطه را به شكل ويژه وسعت بخشيده
چهارشنبه، 13 شهريور 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسرائيلي سازي آمريكا
اسرائيلي سازي آمريكا
اسرائيلي سازي آمريكا

نويسنده:م. شهيد عالم
بسياري از مسائل بين المللي معاصر به رابطه عجيب و غريب آمريكا و اسرائيل مربوط مي شوند. اين دو كشور، به ويژه از دهه 1960به اين سو به قدري مكمل سياست هاي خارجي يكديگر بوده اند كه واقعا متمايز كردن آنها از يكديگر مشكل شده است.
اما جالب آنكه برخلاف تصورات اوليه برخي مفسران، مي توان گفت شكست دادن اعراب توسط اسرائيل در واقع چندان نقشي درگسترش و تعميق ارتباط امريكا با اين كشور نداشته است بلكه آنچه اين رابطه را به شكل ويژه وسعت بخشيده، صرفا به تبعيت از ديدگاه آباي صهيونيسم مبني بر حامي پروري شكل گرفته و بسان يك پروژه آگاهانه در ابعاد مختلف، به ويژه در ابعاد فرهنگي، سياسي سپس نظامي، اقتصادي و ... تعميق يافته است؛ چنانكه در طي يك روند ده ساله كمك هاي عمدتا بلاعوض آمريكا به اسرائيل را از رقمي ميليوني به ميلياردي رسانده است اكنون ديگر مي توان قاطعانه مدعي شد كه آمريكا آشكارا و كاملا اسرائيلي شده است و حتي داخلي ترين مسائل آن نيز نبايد تعارضي با منافع اسرائيل داشته باشند. از روزگاري كه حمايت آمريكا از اسرائيل برمبناي جلوگيري از گسترش كمونيسم و ناسيوناليسم عربي توجيه مي شد تا امروز كه رژيم صهيونيستي خود را سد محكمي درمقابل بنيادگرايي و شرارت درمنطقه معرفي مي كند، بيش از نيم قرن مي گذرد، اما گويي همه اين مدت راهي يكنواخت براي رسيدن به مقصدي معلوم پيموده شده است:

اسرائيلي ساختن ايالات متحده آمريكا

ناوگان نظامي آمريكا كه صحراهاي عراق را مي شكافت، اهداف نظامي و غيرنظامي را بمباران مي كرد، شهرهاي عراق را به محاصره خود در مي آورد، رهبران عراق را هدف قرار مي داد و به شهروندان تيراندازي مي كرد، با توفان شن روبرو گرديد، مقاومت مردم عراق آن را شوكه كرد و هم اينك با حملات انتحاري مواجه شده است. اين مسأله ما را به مقايسه اي اجتناب ناپذير مي كشاند: آيا اينجا هم كرانه غربي امريكا است؟ آيا اين اسرائيلي كردن ايالات متحده آمريكا است كه به سوي نتيجه منطقي خود پيش مي رود؟
اغلب امريكاييان تحت تاثير مطبوعاتشان آنچه را كه درخاورميانه امروز اتفاق مي افتد، با يك ديد محدود صرفا براساس وقايع بسيار نزديك به ما تعبير و تفسير مي كنند. تاريخ منطقه خاورميانه از نظر آمريكايي ها با حملات انتحاري اخير فلسطينيان عليه «صلح» و «شهروندان» اسرائيل «مقدس» شروع مي شود؛ حال آنكه دريك نگاه عميق به مسأله عراق، آنها مي توانند به اين حقيقت پي ببرند كه حمله به عراق در واقع نتيجه همان فرايند اسرائيلي كردن آمريكا است.
اجداد صهيونيست ها به روشني مي دانستند كه پروژه مستعمراتي آنها،يعني ايجاد دولت اسرائيل، بدون حمايت قدرت هاي بزرگ شانسي براي موفقيت نخواهد داشت. صهيونيست ها تلاش كردند خليفه عثماني را متقاعد سازند تا فلسطين را به روي شهرك سازي يهوديان بگشايد اما خليفه درخواست آنان را نپذيرفت.
سپس بريتانيا وقتي كه در گيرودار جنگ جهاني اول خود را دريك وضعيت بحراني مشاهده كرد، از وجود يهوديان براي تحريك امريكا جهت ورود به جنگ جهاني اول استفاده نمود. درعوض اين خدمت، دولت بريتانيا در اعلاميه نه چندان مشهور بالفور(1917) به يهوديان قول داد تمام تلاش خود را در راستاي ايجاد يك «سرزمين ملي براي قوم يهود» در فلسطين به كار ببرد.
بريتانيا در دسامبر 1917 فلسطين را تصرف كرد و بلافاصله آن را به روي مهاجرت يهوديان گشود. درپايان جنگ جهاني اول، مطابق يك قرارداد سري، بريتانيا و فرانسه به منظور از بين بردن اتحاد اعراب، قسمت هاي عرب نشين امپراتوري عثماني را ميان خودشان تقسيم كردند. سوريه به چهار قسمت تقسيم گرديد.يك حكومت ماروني در لبنان ايجاد شد، اردن به يكي از پسران « شريف حسين» سپرده شد، فرانسه برسوريه و بريتانيا نيز بر فلسطين تسلط يافت. به زودي يهوديان اروپا به فلسطين اشغال شده توسط ارتش بريتانيا سرازير شدند و با بهره گيري از نيروي نظامي خود يك دولت رقيب را درآن سرزمين ايجاد كردند.
مرگ فلسطيني ها قطعي بود. از يك سو آنان فاقد هرگونه توان لازم براي مقابله با نيروهاي صهيونيستي و بريتانيايي بودند، از سوي ديگر دولت هاي ضعيف عرب كه تحت سلطه نظام امپرياليستي خوارو زبون شده بودند، نمي توانستند هيچ كمكي در اختيار فلسطينيان قراردهند. با اين همه آنها همچنان براي نجات زادگاهشان مبارزه مي كردند. به محض آنكه بريتانيا مهاجرت يهوديان به فلسطين را متوقف كرد، صهيونيست ها حملات تروريستي خود را در فلسطين شدت بخشيدند. بريتانيا كه پس از مدتي كنترل اوضاع را از كف داده بود، جا را براي سازمان ملل متحد و به ويژه براي ايالات متحده آمريكا كه اينك بر منطقه تسلط نسبي يافته بود، خالي كرد. ايالات متحده آمريكا «طرح تقسيم» فلسطين را با جانبداري شديد از منافع يهوديان ارائه داد. فلسطيني ها طرح تقسيم را رد كردند. مقاومت ضعيف آنها و ديگر اعراب، توسط صهيونيست ها درهم شكست. به تبع آن، ميليونها فلسطيني از خانه و كاشانه خودرانده شدند و هرگز به آنها اجازه بازگشت به فلسطين داده نشد.
ايجاد رژيم صهيونيستي حداقل در مراحل اوليه آن، چندان به لحاظ استراتژيك علاقه آمريكا را به خود جلب نكرد. در آن زمان ايالات متحده و بريتانيا بيشترين تلاش خود را به تسلط بر منافع نفتي كشورهاي حوزه خليج فارس از طريق پادشاهان ضعيف و سازش پذير، معطوف كرده بودند. ظهور حكومت هاي راديكال درمصر (درسال 1952) و سپس درسوريه، صرفا وابستگي هرچه بيشتر سلاطين عرب كشورهاي نفت خيز به قدرتهاي غربي را درپي داشت. زماني كه ناسيوناليست هاي ايراني درصدد برآمدند تا صنعت نفتشان را درسال 1952 ملي كنند. آمريكا و بريتانيا، با سازماندهي يك كودتا، پادشاه وابسته به خودشان را دوباره به قدرت بازگرداندند. دراين زمان كشورهاي آمريكا و بريتانيا شديداً سرگرم كنترل منطقه بودند و به هيچ وجه دراين زمينه از اسرائيل استفاده نمي كردند. در واقع داشتن يك «رابطه ويژه» با اسرائيل، مي توانست با برانگيختن احساسات ناسيوناليستي اعراب، كنترل آنها را بر منطقه تضعيف كند.
طبق تاريخچه كمك هاي آمريكا به اسرائيل «رابطه ويژه» ميان اين دو دولت تا بعد از دهه 1960 هنوز ايجاد نشده بود. كمك هاي امريكا به اسرائيل، تا پيش از سال 1965پايين تر ازصد ميليون دلار درسال بود و مهمتر آنكه صرفا بخش محدودي از اين كمك ها در قالب كمك هاي نظامي صورت مي گرفت. اما اين مساعدت ها كه درسال 1966 دوبرابر گرديد، درسال 1971 تا شش برابر افزايش يافت و درسال 1974بار ديگر پنج برابر شد. تا جايي كه به 6/2ميليارد دلار بالغ گرديد. درسال هاي بعد، ميزان اين مساعدت ها تا پنج ميليارد دلار افزايش يافت، ضمن آنكه بيشتر اين كمك ها بلاعوض بودند و تقريبا تمام آنها درمصارف نظامي هزينه مي شدند. اين ارقام نشان مي دهند كه ميان آمريكا و اسرائيل «رابطه ويژه»اي شكل گرفته است كه هيچ كشور ديگري جز رژيم صهيونيستي از آن برخوردار نيست.
اغلب مفسران، به ويژه مفسران چپگرا، استناد مي كنند كه با پيروزي چشمگير اسرائيل بر كشورهاي مصر، سوريه و اردن در سال 1967، رابطه ويژه ميان اسرائيل و آمريكا ضرورت بيشتري يافت. به اعتقاد مفسران مذكور، پيروزي اين رژيم دولت آمريكا را متقاعد ساخت كه اسرائيل مي تواند به عنوان يك متحد حياتي و نيز به مثابه متوازن كننده قدرت در مقابل ناسيوناليسم عرب و جاه طلبي هاي شوروي در منطقه مفيد باشد. اما اين توجيه، ساده انگارانه و يكسونگرانه است؛ چون اگر آمريكا به خاطر پيروزي رژيم صهيونيستي بر اعراب به فكر ايجاد «رابطه ويژه» با اسرائيل افتاده بود، بايد از همان زمان پيروزي اوليه اين رژيم بر ارتش هاي عرب در سال 1948 و يا بعد از 1956 كه رژيم اشغالگر صحراي سينا را تصرف كرد، رابطه مزبور ضرورت مي يافت. پس از آنكه رژيم تل آويو رهبران ناسيوناليست عرب و متحدان شوروي را در منطقه خوار و زبون كرد، ديگر نيازي نبود آمريكا تا سال 1967 منتظر بماند. درواقع شكست اعراب مي بايست اهميت اين رژيم را براي آمريكا كاهش دهد علاوه بر اين دو برابر شدن كمك هاي ارسالي آمريكا به اسرائيل در سال 1966 و نيز پنهان كردن حمله اين رژيم در سال 1967 به كشتي (يوسا ليبرتي) در سواحل سينا توسط دولت آمريكا، نشان مي دهد كه روابط آمريكا و اسرائيل حتي قبل از جنگ 1967 به خوبي گسترش يافته بود.
اگر گسترش روابط ويژه آمريكا با اسرائيل به آرامي صورت گرفت، دلايلي ديگر داشت. بخش عمده آن به اين دليل بود كه اسرائيل حداقل پيش از دهه 1950، خود به تنهايي و بدون كمك آمريكا مي توانست به خوبي در منطقه عمل كند، ضمن آنكه دولت بريتانيا هنوز قدرت برتر در خليج فارس و خاورميانه به حساب مي آمد و در نتيجه كسب موقعيت مزبور براي آمريكا جز به آرامي و با صرف وقت امكانپذير نبود. گذشته از آن، رژيم صهيونيستي رابطه پرباري را با فرانسه آغاز كرد كه نه تنها به واسطه دريافت هواپيماهاي جنگي بلكه از طريق همكاري در زمينه برنامه هاي هسته اي، مورد حمايت فرانسه واقع مي شد؛ يعني اين رژيم حتي در همين سال هاي اوليه ظهور خود، به لحاظ نظامي كاملاً بر معارضان عرب برتري داشت.
بريتانيا و فرانسه نيز آشكارا نسبت به اين مسأله واقف بودند. آنها در سال 1956 به اسرائيل پيشنهاد كردند اشغال ناحيه سينا را به عنوان بخشي از اهداف مبارزاتي خود جهت كنترل بر منطقه كانال سوئز مدنظر قرار دهد و اين پيشنهاد كاملاً بجا بود؛ چراكه رژيم اشغالگر در مدت چند روز منطقه سينا را از دست مصري ها خارج ساخت.
تصميم رژيم صهيونيستي مبني بر پيوند دادن سرنوشت خود با ايالات متحده، پيامدهاي خاصي دربرداشت. اسرائيل، بايد آمريكا را متقاعد مي ساخت كه منافع حياتي آن در منطقه در گرو حمايت از اين رژيم خواهد بود؛ به عبارتي رژيم اشغالگر بايد نشان مي داد كه اهدافي از قبيل حفاظت از توليدات نفتي، سركوب ناسيوناليسم عربي و جلوگيري از توسعه نفوذ روسيه در منطقه خاورميانه، در صورتي كه اسرائيل از لحاظ نظامي و اقتصادي ساخته شود و به يك قدرت برتر در منطقه خاورميانه تبديل گردد، بهتر تأمين خواهند شد. اينجا اين باور در آمريكاييان كار آساني نبود؛ چراكه حمايت آمريكا از اسرائيل منوط بر بريدن از جهان عرب بود و آمريكايي ها به خوبي به اين امر واقف بودند.
رژيم تل آويو براي دستيابي به هدف، تلاش خود را بسيار جدي آغاز كرد. درواقع اين رژيم براي تبديل شدن به قدرت برتر منطقه، به ريسك بزرگي دست زد و بازي بسيار پرخطري را در پيش گرفت كه صرفاً به شرط حمايت مالي و غيرمالي آمريكا مي توانست با موفقيت توأم گردد؛ اما اسرائيل نمي توانست اين استراتژي جديد را بر مبناي رابطه ويژه اي برقرار سازد كه آمريكايي ها بتوانند هر وقت كه خواستند، آن را منتفي سازند. رژيم صهيونيستي براي تضمين اين رابطه، مجبور بود در دو سطح به اقدام بپردازد: 1- در سطح ايجاد بنيان هاي عميق علايق 2- در سطح سياسي.
در سطح نخست، اسرائيلي ها سعي كردند يك پيوند قوي و احساسي در ميان آمريكاييان نسبت به اين رژيم ايجاد كنند. براي اين منظور صهيونيست ها به ترفندهاي متعددي متوسل شدند كه مهمترين آنها تحريك احساسات آمريكاييها درخصوص رنجهاي قوم يهود بود. «نورمن فيكن اشتاين» در كتاب «صنعت هولوكاست» نشان داده است كه تقدس بخشي به مسئله هولوكاست يا نسل كشي قوم يهود، صرفاً پس از سال 1967 شروع شد و آنها از احساس ترحم ايجاد شده حول اين مسئله، براي سركوب و خاموش كردن هر نوع انتقاد عليه يهوديان استفاده كردند. آمريكايي ها امروزه مي ترسند كه اگر هرگونه انتقاد نسبت به اسرائيل روا دارند، به «يهودستيزي» متهم شوند و از اين رو كمتر كسي جرأت مي كند در عرصه عمومي از يهوديان انتقاد كند.
همچنين رژيم صهيونيستي اين گونه جلوه گر ساخت كه «به عنوان يك دولت دموكراتيك» از سوي تروريست هاي فلسطيني و عرب مورد حمله قرار دارد. آنها از اعراب دوگونه تبيين يا توجيه ارائه مي دادند: اولاً مي گفتند اين مخالفت اعراب نيز نوعي از «يهودستيزي» است و همچون يهودستيزي اروپايي، فاقد علت بوده و يك عمل خودانگيخته است و ثانياً مي گفتند كه اعراب قادر به مدرن شدن نيستند. به عبارتي اسرائيلي ها مي گفتند اعراب از اسرائيل متنفر هستند چون اين رژيم تنها دولت دموكراتيك آزاد و مترقي در منطقه است.
در سطح سياسي نيز صهيونيست ها «سازمان يهوديان آمريكا» را تاسيس كردند تا در راستاي تقويت سياست هاي جانبدارانه ازاسرائيل در امريكا تلاش كند. در همان حال يهوديان منفرد به گونه اي متمايز در دو جناح چپ و ليبرال به نقش خود ادامه دادند و سازمان هاي يهودي عمده تقريبا همگي هم اكنون به شدت فعاليت مي كنند تا با اعمال فشار بر مطبوعات، كنگره و نيز رئيس جمهور، بيشترين حمايت ها را براي اسرائيل كسب كنند. در دولت هاي متعددي، پول، راي و مطبوعات يهوديان باعث جهت گيري نتيجه انتخابات به نفع نامزدهاي طرفدار اين رژيم شده است. علاوه بر اين سازمان هاي يهودي شديدا تلاش مي كنند كانديدهاي منتقد اسرائيل، حتي منتقدان ملايم را از صحنه حذف كنند.
براي آنكه رابطه ويژه اسرائيل با امريكا توجيه شده باشد، مي بايست از منطق خاصي براي دستيابي به موفقيت استفاده مي شد. اين منطق از طرق متعددي دنبال گرديد. در گام نخست، سازمان هاي يهودي همچنان كه براي سوق دادن سياست هاي امريكا به سوي رژيم صهيونيستي تلاش مي كردند، روش هاي خود را نيز ارتقا مي بخشيدند. پيروزي هاي اوليه آنان به كسب حمايت يهوديان بيشتري انجاميد كه به نوبه خود موفقيت افزون تري را به ارمغان آورد. آنها از اين منطق به گونه اي بهره مي بردند كه حتي شكست هاي موقت اسرائيل را به نفع آن جلوه مي دادند. عده اي كه معتقدند رابطه ويژه ميان آمريكا و اين رژيم در واقع به تبع پيروزي دولت صهيونيستي، در سال 1967 ايجاد شد، بايد به اين نكته نيز توجه داشته باشند كه شكست متعاقب اسرائيل در سال 1973 - يعني يك سال بعد- موجب افزايش پنج برابر كمك هاي امريكا به رژيم مذكور گرديد و اين رقم در نهايت به 6/2 ميليارد دلار رسيد. مصر به علت مساله پي برد و تصميم گرفت كه هرگز به گونه اي بيهوده سعي نكند اين رابطه ويژه را با چالش مواجه كند. مصر بعد از آنكه امريكا قول داد كمك هاي خود به اين كشور را به دو ميليارد دلار افزايش دهد، پيمان صلح جداگانه اي را با اسرائيل امضا كرد. با اين اقدام، در واقع رقيب اصلي اين رژيم ، يعني مصر، كنار رفت و به تبع آن تسلط صهيونيست ها بر منطقه خاورميانه هرچه بيشتر تضمين گرديد.
پيروزي انقلاب اسلامي ايران در سال 1979 بر اهميت «رابطه ويژه» اسرائيل و امريكا هرچه بيشتر افزود. سقوط پادشاهي ايران، يعني دومين عامل امريكايي مسلط در خاورميانه، نفوذ اسرائيل بر سياست هاي امريكا را افزايش داد. به علاوه قدرت يافتن اسلامگرايان در ايران وحشت ناشي از تهديد اسلام براي غرب را بالا برد. لابي اسرائيل، به ويژه كارشناسان امور خاورميانه، گاه شواهدي ارائه مي كردند تا نشان دهند حركت اسلامي در خاورميانه نه تنها با سياست هاي امريكا در جهت حمايت از اسرائيل، بلكه با منافع كلي خود امريكا نيز در تضاد است. وحشت ناشي از انقلاب اسلامي، به اين تفسير آنها قوت بيشتري بخشيد.
پايان جنگ سرد در سال 1990، رابطه ويژه اسرائيل و امريكا را از منطق پيشين خود جدا كرد. اينك رژيم صهيونيستي، مجبور بود رويه جديدي را در پيش گيرد و موجوديت خود را ]براي امريكا و غرب[ در چارچوب يك معادله استراتژيك عرضه كند. اين بار اين رژيم خود را به عنوان يك سد يا موج شكن در مقابل موج فزاينده بنيادگرايي اسلامي نشان مي داد.
هنگامي كه 19 هواپيماربا در يازدهم سپتامبر 2001 به مركز تجارت جهاني حمله كردند صهيونيست ها و حاميانشان نمي توانستند فرصتي بهتر از اين به دست آورند.
طرح نومحافظه كاران براي يك جنگ صليبي تازه، از مدت ها پيش از 11 سپتامبر آماده شده بود. آنها پس از اين واقعه، گوش هاي رئيس جمهور را به كار گرفتند و او را نيز با نقشه خود همراه كردند.
جرج بوش در يك اقدام ناگهاني، جنگ صليبي جديدي را در پيش گرفت. بوش پس از آنكه ديدگاه هاي افراطي خود را درباره فلسطين بر زبان راند ، اشغال مجدد كرانه غربي، لغو قرارداد اسلو، بركناري عرفات و سلب مرجعيت از فلسطيني ها «آريل شارون» را به عنوان «مرد صلح» معرفي كرد. او دكترين خود را براساس «هر كس با ما نيست، عليه ما است» ارائه نمود و خود را براي جنگ با «محور شرارت» آماده كرد. جنگ صليبي جديد هنوز در جريان است و تنها قدرت برتر جهان (امريكا) بر يك سوم درآمد جهان تسلط دارد. امريكا تقريبا نيمي از نيروي نظامي خود را به منظور «تغيير حكومت» در عراق به كار برد تا دموكراسي را براي مردمي كه به مدت 12 سال به وسيله بمب ها و محاصره هاي اقتصادي ضعيف شده بودند، به ارمغان آورد. در جنگ صليبي جديد ايالات متحده امريكا در راس ائتلافي قرار دارد كه در حال حاضر 45 كشور را شامل مي شود. اما در اين ليست به رغم آنكه يك گروه از استعمارگران صهيونيست به رهبري «پل ولفوويتس» هم اينك براي تسلط بر بغداد در شهر كوت مستقر شده اند، نامي از اسرائيل برده نشده است. اين در واقع حيله اي بيش نيست و بايد گفت فرآيند اسرائيلي كردن ايالات متحده، ديگر كامل شده است.




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط