مكتب تفكيك و اعتبار تاويل(1)

چند سالي است كه (مكتب تفكيك) به صورت جدي در محافل علمي و فرهنگي كشور مطرح شده و انتقادهايي را نسبت به فلسفه اسلامي دامن زده است بي شك مي توان گفت : مهم ترين مسئله اي كه مورد نقد و انتقاد مكتب تفكيك قرار گرفته، مسئله (تأويل) است، واصولا واژه (تفكيك) در برابر (تأويل) انتخاب شده، و اشاره به لزوم جداسازي سه اصل مهم ؛ يعني راه و روش معرفتي قرآن، عرفان و برهان وپرهيز از تأويل متون ديني با استفاده از مطالب فلسفي و عرفاني دارد.
دوشنبه، 18 شهريور 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مكتب تفكيك و اعتبار تاويل(1)
مكتب تفكيك و اعتبار تاويل(1)
مكتب تفكيك و اعتبار تاويل(1)

نويسنده:حسين مظفري

مقدمه

چند سالي است كه (مكتب تفكيك) به صورت جدي در محافل علمي و فرهنگي كشور مطرح شده و انتقادهايي را نسبت به فلسفه اسلامي دامن زده است بي شك مي توان گفت : مهم ترين مسئله اي كه مورد نقد و انتقاد مكتب تفكيك قرار گرفته، مسئله (تأويل) است، واصولا واژه (تفكيك) در برابر (تأويل) انتخاب شده، و اشاره به لزوم جداسازي سه اصل مهم ؛ يعني راه و روش معرفتي قرآن، عرفان و برهان وپرهيز از تأويل متون ديني با استفاده از مطالب فلسفي و عرفاني دارد. ازاين رو در اين مقاله بر آنيم تا نظر تفكيكيان را در اين زمينه مطرح نموده و سپس به نقد و بررسي آن بپردازيم.
به جهت پرهيز از خلط مباحث با يكديگر و سهولت بررسي آنها،كلمات، آرا و نظريه هاي اصحاب تفكيك در باب (تأويل) را در قالب چند گفتار عرضه كرده، و به نقد و بررسي آنها خواهيم پرداخت.

گفتار اول : معناي تأويل

تفكيكيان در آثار خود، تفسيري روشن، كامل و مشخصي از (تأويل)ارائه نداده اند، اما در كلمات ايشان معمولا (تأويل) به معناي (حمل لفظبر معنايي كه از ظاهر آن به دست نمي آيد) به كار مي رود، و در نتيجه ازمصاديق (تفسير به رأي) و (تحريف معنوي) شمرده مي شود.(1)
نقد و بررسي
از آنجا كه بيان معاني و اصطلاحات مختلف واژه مورد بحث در هرزمينه اي از اهميت خاصي برخوردار است و عدم تفكيك ميان آنهاانسان را به دام مغالطات مختلفي گرفتار مي سازد، لازم است پيش از هربحث و سخني، معاني مختلف تأويل را مورد توجه قرار دهيم.
به دليل آنكه اين واژه در چند جاي قرآن كريم به كار رفته است،مفسران درباره آن سخن بسيار گفته و درباره معناي (تأويل) نظرات مختلفي ارائه كرده اند، كه به مهم ترين و رايج ترين آنها اشاره مي كنيم :
1. تأويل، مرادف با تفسير است و به معناي (مراد متكلم و گوينده ازكلام) به كار مي رود.
2. تأويل، يعني (معنايي از لفظ كه مخالف با ظاهر آن است).
3. تأويل، يعني (معنايي از لفظ كه گرچه از ظاهر لفظ به دست نمي آيد،ولي با معناي ظاهري نيز منافاتي نداشته و قابل جمع است).
4. تأويل از سنخ معنا نيست، بلكه امري عيني است كه اعتماد كلام برآن است، مثل مصلحت و مفسده اوامر و نواهي، يا حوادث گذشته و آينده در اخبار.(2)
5. تأويل، يعني (توجيه متشابه، اعم از اينكه متشابه يك لفظ باشد و يايك عمل). بر اساس اين اصطلاح تنها آيات متشابه قرآن داراي تأويل اند.(3)
توجه به معاني فوق براي پيگيري صحيح مباحث بعدي ضروري است.
نكته ديگري كه تذكر آن در اينجا لازم به نظر مي رسد اين است كه تأويل قرآن لزومٹ از مصاديق (تفسير به رأي) يا (تحريف معنوي)محسوب نمي شود؛ زيرا بر اساس اصطلاح اول، تأويل مرادف با تفسيراست (اعم از اينكه تفسير درست و قاعده مند باشد، يا تفسير به رأي) و براساس اصطلاح چهارم اصلا از مقوله تفسير محسوب نمي شود و تنها براساس اصطلاح دوم و سوم و پنجم است كه ممكن است در مواردي،گونه اي از تفسير به رأي با تحريف معنوي محسوب شود.

گفتار دوم : علم به تأويل قرآن، مخصوص معصومين (ع) است

تفكيكيان مي پذيرند كه قرآن داراي تأويل هايي است كه اين تأويل هاو معاني باطني، از راه ظاهر لفظ به دست نمي آيد؛ ولي در كلمات برخي ازايشان آمده است كه اولا: دسترسي به اين معاني، مخصوص معصومين (ع) ـ كه همان راسخان در علم اند(4) ـ مي باشد.(5)
ثانيٹ: تأويل هاي بيان شده در كلمات معصومين (ع) هم منافاتي باظواهر الفاظ قرآن ندارد و با آن قابل جمع است.(6)
مرحوم شيخ مجتبي قزويني در اين زمينه مي گويد: شكي نيست كه تأويل ظواهر و نصوص قرآن مجيد و اخبار شريفه، مخالف با حكم عقل و صريح آيات و روايات است، و اين مطلب منافات ندارد با اخباري كه دلالت دارد بر اينكه قرآن، داراي اسرار و بطون زيادي است كه مختص به خواص مي باشد. و همه كس تحمل حمل آن را ندارد ؛ زيرا نفرموده اندكه اسرار علوم، نزد فلاسفه و عرفا مي باشد. و هر جا كه تفسير يا تأويل ضرورت داشته باشد، بايد از بيان مجاري وحي اخذ نمود. تأويل و توجيه اصول همگاني دستورهاي عمومي انبياء و أوصياء كه ضامن سعادت بشراست، عقلا و نقلا حرام و ظلم به گوينده مي باشد.(7)
نقد و بررسي
خلط ميان معاني مختلف تأويل و احكام هر يك در سخنان فوق،واضح و آشكار است، لذا جهت بررسي دقيق تر مطالب، ابتدا خلاصه اي از سخنان فوق را مطرح نموده، سپس به بررسي آنها خواهيم پرداخت.
1. قرآن داراي معاني باطني (تأويل هايي) است كه دسترسي به اين معاني، مخصوص معصومين بوده و ديگران را بدان راهي نيست از اين رو تأويل هاي بيان شده در كلمات معصومين (ع) هم منافاتي با معاني ظاهري آنها ندارد.
2. تأويل ظواهر قرآن و نصوص قرآن مجيد و روايات، توسط غيرمعصومين (ع) مخالف با حكم عقل و صريح آيات و روايات است و ظلم به گوينده محسوب مي شود.
3. گر چه اخبار دلالت دارد بر اين كه قرآن داراي بطوني است كه مخصوص خواص است، اما اين روايات دلالت ندارد بر اينكه آن اسرار،نزد فلاسفه و عرفاست (پس آنان حق تأويل قرآن را ندارند).
4. تفسير و تأويل قرآن را تنها بايد از معصومين (ع) فرا گرفت.
در جمله اول، تأويل به معناي سوم آن مد نظر است، لذا در اين زمينه بايد گفت : گر چه معصومين (ع) به تمام و كمال از تأويل قرآن باخبرند ومصداق كامل (الراسخون في العلم)(8) و (المطهرون)(9) محسوب مي شوند؛ اما هيچ دليلي وجود ندارد بر اينكه ديگران نتوانند به مراتبي ازعلم به تأويل قرآن دست پيدا كنند. علماي امت نيز به مقدار بهره مندبودن از علم و دانش و همچنين طهارت و پاكيزگي روحي مي توانند ازتأويل قرآن بهره مند شوند، لذا از ابن عباس نقل شده كه فرمود: من ازراسخان در علم هستم.(10)
درباره جمله دوم نيز بايد گفت : اگر منظور شما از تأويل، بيان معاني باطني قرآن است كه از ظاهر لفظ به دست نمي آيد و البته با آن منافاتي هم ندارد، نه تنها تأويل نمودن قرآن و ارجاع ظاهر به باطن، مخالف حكم عقل و صريح آيات و روايات نيست، بلكه لازمه بهره گيري درست از قرآن كريم است. به چه دليل امت اسلام بايد به ظواهر آيات قانع شوندو خود را از درك معاني باطني قرآن محروم كنند؟ نه تنها روايات، امت رااز سعي و تلاش براي درك معاني باطني قرآن باز نمي دارند، بلكه آنان رابه اين كار تشويق نيز نموده اند. در برخي روايات آمده است كه قرآن داراي عبارات، اشارات، لطايف و حقايقي است كه عبارات آن نصيب عوام، اشارات آن نصيب خواص، لطايف آن بهره اوليا و حقايق آن از آن انبياست.(11)
پاسخ جمله سوم اين است كه گر چه در روايات نيامده كه اسرار قرآن نزد فلاسفه و عرفاست ؛ در روايتي هم نيامده كه فلاسفه و عرفا از فهم معاني باطني و اسرار قرآن محرومند. پس به چه دليل فلاسفه و عرفا را ازبيان معاني باطني قرآن منع مي كنيد؟
در جمله چهارم گفتند كه تفسير و تأويل قرآن را بايد از معصومين (ع)فرا گرفت، لذا ما درباره تفسير عرض مي كنيم كه گرچه براي تبيين جزئيات احكام و اخبار قرآن، مراجعه به روايات لازم است، اما چنين نيست كه اگر روايتي وجود نداشت، تفسير قرآن ناممكن شود. بنابراين خطوط كلي قرآن را بايد از خود قرآن فرا گرفت و آن را ملاك صحت وسقم روايات قرار داد و اگر بنا باشد در فهم معناي همه آيات قرآن محتاج روايات باشيم، آنگاه رواياتي كه به عرضه اخبار بر قرآن توصيه مي كند،چه جايگاهي مي تواند داشته باشد؟
بنابراين درباره تأويل و معناي باطني قرآن حقيقت مطلب آن است كه بگوييم : گر چه افراد عادي نيز حق دارند معاني را به صورت احتمالي ياقطعي به عنوان تأويل به قرآن نسبت دهند (در صورتي كه منافاتي باظاهر آن نداشته باشد) ولكن تنها بيان معصومين (ع) در اين زمينه حجت است و تأويل هاي غير معصومين (ع) براي ديگران هيچ حجيتي ندارد.

گفتار سوم : نهي از تأويل در آيات و روايات

تفكيكيان، تأويل را نوعي مخالفت با كتاب و سنت دانسته، و به برخي از آيات و روايات، به عنوان ادله نفي تأويل اشاره مي كنند كه عبارتند از:
1. آياتي كه از تحريف قرآن نهي مي كند
به نظر آقاي حكيمي، از آنجا كه تأويل ؛ يعني لفظ را به معنايي خلاف ظاهر آن حمل كردن، در واقع نوعي تحريف است، به حكم كريمه (لايحرفون الكلم عن مواضعه)(12) و نيز آيات ديگر، قرآن كريم آن رابه سختي و به شدت نكوهيده است.(13)
2. رواياتي كه تفسير و تأويل قرآن، بدون مراجعه به اهل بيت (ع) نهي كرده است
تفكيكيان، اين دسته از روايات را نيز نافي تأويل دانسته و از آنها درنفي تأويل استفاده مي كنند.(14) از جمله آنها روايت امام حسن عسكري (ع) از رسول خدا(ص) است كه فرمود: (آيا مي دانيد چه كسي به قرآن آويخته، و اين فضيلت و شرافت عظيم را براي خود رقم زده است ؟او كسي است كه قرآن و تأويل آن را از ما اخذ كند، و يا از كسي كه واسطه و نماينده ماست كه از ما فراگرفته و نقل نمايد، نه آن كسي كه از رأي وفكر جدال و قياس كنندگان اخذ كند).(15)
همچنين روايت رسول خدا(ص) كه فرمود: (كسي كه قرآن را به رأي خود تفسير كند، افترا و دروغ بر خداوند بسته است).(16)
و نيز روايت امام محمد باقر(ع) كه فرمود: (در قرآن ضرب المثل هايي است كه خداوند براي مردم زده است و خداوند پيامبرش و ما را با قرآن مورد خطاب قرار داده است، پس غير از ما كسي علم قرآن رانمي داند).(17)
و اين روايت كه (هر كس قرآن را به رأي خود تفسير كند، پس جايگاه خود را از آتش آماده كند).(18)
و درباره معناي (تفسير به رأي) در مقدمه تفسير الصافي اشاره مي كنند(19) كه مرحوم فيض معتقد است : مراد از تفسير به رأيي كه نهي شده، آن است كه شخصي در امري رأيي دارد و قرآن را با رأي خودتطبيق مي كند، تا آنچه را به هوس خويش پسنديده، تأييد نمايد. يا آنكه در تفسير قرآن، بدون مراجعه به اهل او سرعت كند.(20)
3. رواياتي كه بر عرضه آرا و افكار بر قرآن دستور مي دهد
آقاي حكيمي، از جمله ادله نفي تأويل، اين كلام امير المؤمنين (ع) درنهج البلاغه را مي داند كه آن حضرت در مورد قرآن مي فرمايد: (اتهمواعليه آرائكم ؛ در برابر قرآن رأي ها (و افكار و مفاهيم و نظريه هاي) خود رامتهم شماريد).(21)
به نظر آقاي حكيمي، از اين سخن امير المؤمنين مي توان استفاده كرد، كه در صورت مخالفت علوم بشري با ظاهر قرآن، بايد اين علوم را به خطا بودن متهم كرد و در آنها ترديد نمود، نه اينكه به استناد آنها، به تأويل قرآن و حمل آيات بر معنايي خلاف ظاهر آنها دست يازيد.(22)
ايشان در جايي ديگر(23) به كلامي ديگر از امير المؤمنين (ع) اشاره مي كند كه آن حضرت درباره يكي از كارهاي حضرت مهدي (ع) پس ازظهور فرموده است : (يعطف الرأي علي القرآن اذا عطفوا القرآن علي الرأي (24)؛ رأيها را تابع قرآن قرار مي دهد، آن زمان كه قرآن را تابع رأي ها قرار داده باشند).
نقد و بررسي
منظور تفكيكيان از تأويل در اين سخنان، ممكن است يكي ازاحتمال هاي ذيل باشد:
1. مطلق تفسير، به قرينه اينكه مرحوم قزويني در عبارتي كه از ايشان گذشت، تفسير را در كنار تأويل نهاد و گويا از هر دو، يك معنا را اراده نمود.
2. معنايي مخالف با ظاهر آيه را به آن نسبت دادن، به اين صورت كه الفاظ قرآن را حمل بر معاني اصطلاحي و مستحدث كنند.
3. معنايي مخالف با ظاهر آيه را به آن نسبت دادن، به جهت اينكه ظاهر آن، مخالف با ادله ظني عقلي يا علمي است، مثل نظريه هاي علوم تجربي و مسائل ظني فلسفي.
4. معنايي مخالف با ظاهر آيه را به آن نسبت دادن، به جهت اينكه ظاهر آن، مخالف با ادله قطعي عقلي مي باشد، همچون ظاهر آيه (و جاءربك و الملك صفٹ صفا)(25).
5. استفاده باطني از قرآن ؛ يعني علاوه بر قبول معناي ظاهري آن،معنايي را به عنوان باطن قرآن به آن نسبت دادن.
6. آيات متشابه قرآن را معنا كردن و تفسير درست آن را مشخص كردن.
به نظر ما ادله مذكور تنها تأويل به معناي دوم و سوم را نفي مي كند ومعاني ديگر تأويل به هيچ وجه مشمول ادله مذكور نمي شود؛ چون اولاهيچ كدام از اينها مصداق تحريف قرآن محسوب نمي شوند.
ثانيٹ هيچ كدام از آنها تفسير به رأي محسوب نمي شوند؛ زيرا تفسير به رأي آن است كه انسان بخواهد رأي و نظر خود را بدون در نظر گرفتن قواعد تفسير بر قرآن تحميل كند، يا آنكه الفاظ و واژگان قرآن را حمل برمعاني غير عرفي و معناي اصطلاحي مستحدث كند، يا رأي و نظر خودرا مدلول مجموع آيه بداند با وجود اينكه از ظاهر آن چنين معنايي فهميده نمي شود.
و اما رواياتي كه به عرضه افكار و آرا بر قرآن دستور مي دهد، نمي خواهدبگويد كه از براهين مسلم عقلي و علمي به جهت مخالفت با ظاهر قرآن دست برداريد. آري، انسان در چنين مواردي شايسته است كه نظريه علمي و عقلي خود را متهم كند و مورد بازبيني مجدد قرار دهد و اگر بازهم بر خلاف ظاهر قرآن قطع پيدا كرد در اينجا بايد آيه قرآن را بر اساس آن نظريه قطعي معنا كند و ظاهر عبارت حضرت هم جز اين نبود؛ زيرافرمودند: (در برابر قرآن افكار و آراي خود را متهم كنيد) و نفرمود دست از آرا و افكار مخالف ظاهر قرآن برداريد.

گفتار چهارم : راهيابي تأويل به فلسفه اسلامي و حكمت متعاليه

در كلمات تفكيكيان، پيروان حكمت متعاليه، به ويژه شخص ملاصدرامتهم به استفاده از عنصر تأويل اند. به نظر ايشان، فلاسفه و عرفاي مسلمان، پيشاپيش، به رأي و نظريه اي از راه اقامه برهان و يا كشف وشهود معتقد مي شوند، و سپس آيات و روايات را به هر قيمتي كه شده، برمعناي مورد نظر خود حمل مي كنند.
مرحوم ميرزا جواد تهراني در اين زمينه مي گويد: (همچنين در مقام استفاده مطلب از كتاب و حديث (چنانكه اشاره شد)، به نظر مي رسد كه آنان، مطالب را از ماخذ ديگر گرفته و آنها را مسلم و مفروض الثبوت انگاشته اند، پس به فحص در آيات و روايات پرداخته، به منظور اينكه ازگوشه و كنار آنها عباراتي به دست آورند كه بر مراد مسلم مركوز در ذهن،منطبق يابند، و يا توجيه نموده و تطبيق دهند و در اين رويه مطالعه،قهرٹ بسيار مي شود كه از عبارات و كلمات، برخلاف واقع و به نفع مقصود،معاني در نظر انسان جلوه مي كند و او را از واقع و حقيقت مراد متكلم دورمي سازد.(26)
جناب آقاي سيدان نيز معتقدند كه نوعٹ فلاسفه اسلامي، ابتدا مسائل را از ديدگاه عقلي بررسي مي كنند، و مطالبي را بر اساس مقدماتي اختلافي و غير واضح مي پذيرند و سپس از آنجا كه منتسب به شرع هستند، از روي ناچاري نگاهي به مدارك شرعي مي افكنند، و چون دربسياري از اوقات نتيجه آن دو را يكي نمي بينند، دست به تأويل و توجيه متون شرعي مي گشايند، و بيشتر به دنبال متشابهاتي هستند تا رأي ونظر خود را با آن تأييد كنند.(27)
آقاي حكيمي نيز در جايي مي نويسد: براي ساختن فلسفه هاي امتزاجي ـ همچون حكمت متعاليه ـ دست يازيدن به تأويل، و حمل كلمات ديگران بر خلاف ظاهر آن، امري ضروري و حياتي است وملاصدرا نيز فراوان به اين كار دست يازيده است.(28)
هم ايشان پس از تحقيقات بيشتر، ملاصدرا را از اتهام تأويل آيات وروايات مبرا داشته و او را نيز به واقع تفكيكي مي يابد! و چنين مي نويسد:(باري من دوست داشتم كه مقام اين فيلسوف اسلامي، در هم نشكند، واين سرمايه فرهنگي و فكري تاريخي تباه نگردد و هم حقانيت تفكرتفكيكي از خلال آثار ايشان نيز به دست آيد. از اينرو به پژوهش در آثارگوناگون اين فيلسوف پرداختم و سرانجام به اين نتيجه رسيدم كه صدرالمتألهين نيز در معارف الهي و مسائل اعتقادي و شناختي، حوزه قرآن كريم را از حوزه فلسفه يوناني بنياد، و اشراقي و رواقي نهاد، و كشف و عرفان استناد (يعني مجموعه داده هاي فكر يا رياضت بشري)، جدامي كرده است و قرآن كريم و تعاليم پيامبر اكرم (ص) و اوصياء (ع) را تاسطح فلسفه و عرفان تنزل نمي داده است).(29)
نقد و بررسي
مشخص است كه منظور از تأويل در اين سخنان، نسبت دادن معنايي به آيات و روايات است، كه از ظاهر آنها به دست نمي آيد و چه بسامخالف ظاهر آن نيز باشد.
بنابراين اين كار ممكن است به چند صورت رخ دهد:
1. الفاظ و واژگان قرآن و روايات را حمل بر معاني اصطلاحي ومستحدث كردن.
2. نسبت دادن معنايي به كل آيه و روايت بدون آنكه ظاهر آن چنين دلالتي داشته باشد؛ به عبارت ديگر، نظريه از پيش پذيرفته اي را به آيه وروايت تحميل كردن، و سخن خود را از زبان آنها زدن.
3. ظاهر آيات و روايات را طرفٹ به جهت مخالفت آنها با برخي ازمسائل علمي و عقلي ظني توجيه كردن و به معنايي ديگر برگرداندن.
4. ظاهر آيه و روايت را به جهت مخالفت با مسائل قطعي علمي ياعقلي توجيه كردن.
5. ممكن است تأويل عرفاني هم مد نظر ايشان باشد و آن هم به معناي بيان معاني باطني قرآن است، بدون اينكه با ظاهر آن مخالفت ومنافاتي داشته باشد.
در اين كه كم و بيش همه انواع تأويل ها در كلمات فلاسفه رخ داده است، شكي نيست و جاي انكار ندارد، اما مهم اين است كه ببينيم كداميك درست و كدام نادرست است. از انواع پنجگانه تأويل كه درعبارات فوق آمد، قطعٹ سه نوع اول نادرست است و از مصاديق تفسير به رأي محسوب مي شود، و ادله اي كه تفكيكيان در رد تأويل ذكر كردند،شامل اين تأويل ها مي شود.
اما تأويل به معناي چهارم نه تنها حركتي غير علمي و نادرست محسوب نمي شود، بلكه حاصل خاصيت سازگار سازي ذهن انسان است ؛ زيرا كسي كه از طرفي حقانيت قرآن را پذيرفته و از طرف ديگر به مسئله اي علمي يا عقلي قطع پيدا كرده است، نمي تواند ظاهر آيه اي راكه با آن مطلب قطعي، ناسازگار است به همان صورت بپذيرد و مطمئن شود كه منظور خداوند از آن آيه، چيزي غير از ظاهر اوليه آن است.
تأويل به اين معنا مخصوص فلاسفه نيست، و معمولا همه افراد وگروه ها كما بيش اين كار را انجام مي دهند. مرحوم حاج ملاهادي سبزواري در (شرح الاسماء الحسني) به درستي گفته است كه هيچ كدام از فرق و مذاهب اسلامي گريزي از تأويل ندارند و حتي ظاهر گراياني چون ابن حنبل نيز در مواردي مجبور به تأويل گشته اند.(30)
معمولا همه افراد در آياتي همچون (و اسأل القريه)(31) و يا (فوجدافيها جدارٹ يريد أن ينقض فأقامه)(32) دست به تأويل مي برند، لذا درآيه اول (اهل) را در تقدير مي گيرند و در آيه دوم و (يريد أن) را به معناي (در معرض تخريب بودن) يا (ميل طبيعي) معنا مي كنند.
تفكيكيان نيز خود در تفسير قرآن دچار چنين تأويل هايي مي شوند.آقاي حكيمي در جايي تصريح مي كند كه تأويل هايي كه بر اساس يك ضرورت عقلي يا شرعي صورت گرفته باشد و همچنين تأويل هاي ادبي،از نظر ما اشكالي ندارد.(33) البته تعبير ضرورت عقلي، تعبير مبهمي است كه به قرينه كلمات ديگر ايشان بايد گفت كه منظور از اين سخن،مخالفت ظاهر متن ديني با براهين فلسفي نيست ؛ زيرا تفكيكيان هيچ اعتباري براي براهين فلسفي قايل نيستند، و تأويل ظواهر شرعي به دليل مخالفت آنها با براهين فلسفي را هرگز نمي تابند. حال سؤال اين است كه اگر مخالفت با محكمات شرعي و ضروريات عقول فطري و فهم عرفي و قول لغوي مي تواند مجوز تأويل باشد، چرا مخالفت با مسائل مسلم و قطعي حاصل از براهين فلسفي نتواند چنين باشد؟
نكته قابل توجه ديگر اين است كه گرچه انتقاد تأويل گرايي به فلاسفه في الجمله وارد است ؛ در مقابل، فلاسفه اسلامي نيز ديگران را متهم مي كنند كه در برخي موارد، بدون دليل، بسياري از ظواهر آيات و روايات را توجيه و تأويل مي كنند، و آنها را به معنايي ديگر بر مي گردانند.
امام خميني (ره) بارها در آثار خود، از كساني ـ چه از فلاسفه و چه ديگران ـ كه بدون دليل و برهان، آيات و روايات را تأويل مي كنند انتقادنمود و در يكي از آن موارد مي گويد: و محجوبين از اهل فلسفه عاميه واهل ظاهر كه نطق موجودات را نيافته اند به تأويل و توجيه پرداخته اند وعجب آن است كه اهل ظاهر كه به اهل فلسفه طعن مي زنند، كه تأويل كتاب خدا كنند، به حسب عقل خود در اين موارد، خود تأويل اين همه آيات صريحه و احاديث صحيحه كنند، به مجرد آنكه نطق موجودات رانيافته اند، با آنكه برهاني در دست ندارند. پس تأويل قرآن را بي برهان وبه مجرد استبعاد كنند.(34)
درباره سخن آقاي سيدان نيز توجه به چند نكته لازم و ضروري است :
1. ايشان مي گويد: فلاسفه مطالبي را بر اساس مقدماتي اختلافي وغير واضح مي پذيرند. از ايشان سؤال مي كنيم كه مگر فقها در مسائل فقهي و اصولي و رجالي، با يكديگر اختلاف ندارند؟ صرف اينكه مسئله اي اختلافي شد دليل نمي شود كه براي هيچ كس واضح نباشد.بله، ممكن است افرادي همچون تفكيكيان، در مسائل فلسفي توان گذراز اختلاف ها و رسيدن به قطع را نداشته باشند، و با مشاهده اختلاف هاي فلاسفه، خود و ديگران را از رسيدن به قطع و يقين عاجزبدانند، ولي چه بسا كساني بتوانند از ميان همين مسائل اختلافي نظردرست را تشخيص دهند و به آن قطع پيدا كنند.
2. ايشان افزودند: فلاسفه پس از پيدا كردن نظري درباره مسائل فلسفي، به ناچار، به مدارك شرعي مراجعه مي كنند و چون نتيجه شرع وفلسفه را يكي نمي بينند دست به تأويل متون ديني مي گشايند.
همان طور كه در فصل گذشته اشاره كرديم، اين سخن، دور از حق وانصاف و تهمتي است كه گوينده آن بايد فرداي قيامت در پيشگاه خداپاسخ دهد. ممكن است عده اندكي از فلاسفه اين چنين باشند، ولي غالب فلاسفه مسلمان چنين نيست كه از روي ناچاري به كتاب و سنت مراجعه كنند، بلكه پس از آشنايي با مطالب فلسفي و قبول پاره اي ازقواعد مسلم عقلي، به خدمت قرآن و سنت مي روند و با ذهني آماده وسينه اي مشروح، به فهم بسياري از حقايق نهفته در آن دو موفق مي شوند؛ حقايقي كه چه بسا هرگز به ذهن ديگران خطور هم نكند.
اما در باره سخن آقاي حكيمي كه گفت : پس از پژوهش در آثار صدرالمتألهين به اين نتيجه رسيدم كه ايشان هم به واقع تفكيكي است وميان مسائل قرآني و فلسفي و عرفاني جدايي مي افكند و مسائل قرآني را تا سر حد فلسفه و عرفان تنزل نمي دهند، بايد گفت : آقاي حكيمي دراين سخنان در پي آن است، كه هم فكر و مسلكي براي خود بيابد و تفكرتفكيكي خود را به بزرگان نيز نسبت دهد و به همين جهت، تنها به قصديافتن كلمات متشابهي كه به گونه اي فكر تفكيكي را تأييد كند به پژوهش در آثار ايشان پرداخته است، و طبيعي است كه در چنين پژوهشي سخناني كه صددرصد با فكر تفكيكي مخالف است ناديده انگاشته شود. به اين عبارات آقاي حكيمي دوباره دقت كنيد: باري من دوست داشتم كه مقام اين فيلسوف اسلامي، در هم نشكند، و اين سرمايه فرهنگي و فكري تاريخي تباه نگردد و هم حقانيت تفكرتفكيكي از خلال آثار ايشان نيز به دست آيد. از اينرو به پژوهش در آثارگوناگون اين فيلسوف پرداختم.
بنابراين ايشان از اين پژوهش دو منظور داشته است :
1. از تباهي و درهم شكسته شدن اين شخصيت بزرگ جلوگيري كند؛يعني هر كس با فكر تفكيكيان مخالف باشد، تباه شده و شخصيت اش در هم مي شكند.
2. حقانيت فكر تفكيك از خلال آثار ايشان به دست مي آيد.
جالب اينجاست كه همان اتهامي كه تفكيكيان به فلاسفه واردمي كنند، در اينجا خود، دچار آن شده اند. آنها مي گويند: فلاسفه،پيشاپيش نظريه اي را انتخاب مي كنند و سپس به دنبال متشابهاتي مي گردند تا آنها را بر معناي مورد نظر خود حمل كنند. آقاي حكيمي نيزدر اينجا چنين كرده و دچار تأويل نابجاي كلمات صدر المتألهين شده است. به راستي آيا مي توان ملاصدرايي را كه در مواردي تصريح به موافقت و مطابقت ميان فلسفه و عرفان و دين مي كند تفكيكي دانست ؟
تعبير ديگري كه آقاي حكيمي به كار بردند، اين بود كه صدرالمتألهين قرآن كريم و مفاهيم پيامبر اكرم (ص) و اوصياء(ع) را تا سطح فلسفه وعرفان تنزل نمي داده است. گويا فلاسفه كه با استفاده از فلسفه، آيات وروايات را معنا مي كنند آنها را تنزل مي دهند، ولي تفكيكيان ـ كه با اين كار مخالفند ـ معناي آيات و روايات را در بالاترين اوج خود مي فهمند.
اين سخن نيز عجيب و غريب است و مثل اين است كه كسي بگويد:فقها قرآن كريم و روايات را تا سر حد مسائل فقهي تنزل مي دهند، ولي مردم عادي ـ كه بدون استفاده از علم فقه به سراغ آنها مي روند ـ به فهم معاني آيات و روايات آن هم در سطح بالا موفق مي شوند!
بنابراين حقيقت آن است كه بگوييم : فلاسفه بيشتر و بهتر از ديگران مي توانند خود را به اوج معاني آيات و روايات معارفي نزديك كنند وصحبت از تنزل دادن آيات و روايات نيست، بلكه صحبت از اين است كه فيلسوف مسلمان با استفاده و الهام از آيات و روايات، فلسفه خود را ترقي مي دهد و خود را به بلنداي معارف قرآني و اوصيايي نزديك تر مي كند.
تا اينجا به اين نتيجه رسيديم، كه تأويل به سه معناي نخست آن،امري نادرست است و البته كم و بيش در آثار فلاسفه اين اتفاق افتاده است، همان طور كه ديگران نيز تا حدي بدان دچار شده اند.
اما تأويل به معناي چهارم آن ؛ يعني صرف نظر كردن از ظواهر متون شرعي به استناد ادله قطعي عقلي، اين هم گر چه اتفاق افتاده، اما امرنادرستي نيست و همه افراد و گروه ها نيز كم و بيش چنين تأويلي رامي پذيرند.
اما تأويل به معناي عرفاني آن ؛ يعني بيان برخي از معاني باطني قرآن كه هيچ منافاتي هم با ظاهر آن ندارد، اين معنا از تأويل نيز در حكمت متعاليه ديده مي شود، اما هيچ دليلي بر نادرستي آن وجود ندارد. تأويل به اين معنا به كلي از حوزه تفسير قرآن خارج است و در نتيجه به هيچ وجه تفسير به رأي محسوب نمي شود. اين تأويل حاصل گفت و گو معنوي ميان شخص عارف و قرآن كريم است و راسخان در علم و وجدان طهارت قلبي، به قدر رسوخشان در علم، و بهره منديشان از طهارت معنوي، از علم به تأويل قرآن بهره مندند. البته اگر غير معصومي معنايي را به عنوان تأويل قرآن مطرح كند براي ديگران حجيتي ندارد، ولي بيان آن هم براي آن شخص عارف و حكيم محذوري در پي ندارد.
برخي از فلاسفه كه خود از مفسران قرآن نيز محسوب مي شوند، به نكته مهمي اشاره كرده اند كه ذكر آن در پايان نقد اين گفتار مناسب است. ايشان به اين نكته مهم تذكر داده اند كه در فهم و برداشت از قرآن بايد به همان روش درست تفسير قرآن پيش رفت. اگر با استفاده از اين روش، مطلب به دست آمده از قرآن با مطالب و معارف فلسفي ماهماهنگ شد، كه مطلوب حاصل شده است، اما اگر چنين نشد، نمي توان گفت كه چون اين مطلب در فلسفه مسلم است، آيه نيز حتمٹ بايد چنين بگويد. مطلب مهم فلسفي در جاي خود صحيح است، اما شايد آيه شريفه در مقام تبيين مطلب ديگري باشد. برخي از مفسران به جهت عدم عنايت كافي به اين نكته، در مواردي، از مراد واقعي آيه دورشده اند.(35)
به نظر ما تفكيك به معناي درست آن، همان چيزي است كه در اين عبارت ها آمده، نه آنچه را كه تفكيكيان دم از آن مي زنند.
ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است

گفتار پنجم : تاريخچه تأويل

تفكيكيان درباره تاريخچه تأويل نيز سخنان بسياري گفته اند. آقاي حكيمي معتقد است كه تأويل، پيشينه اي ديرين دارد، و در يهوديت ومسيحيت هم كساني بودند كه سعي كردند با تأويل متون ديني، آنها را بامطالب فلسفي تطبيق دهند؛ مثل هرميپوس (200 ق از م) و پولس وفيلن يهودي (م :ح 40م) و قديس آلبرتوس كبير (م : 1280م).(36)
ولي استاد ايشان مرحوم شيخ مجتبي قزويني، در كتاب بيان الفرقان مدعي شده كه تأويل ـ دست كم در حوزه فرهنگ اسلام ـ سابقه زيادي ندارد. به نظر ايشان، تا حدود يكصد سال پيش، طريق فقهاي آل محمد(ص) ـ كه پيروان قرآن و سنت اندـ كاملا ممتاز از طريق فلاسفه و عرفابود، و هر يك از ديگري تبري و بيزاري مي جستند؛ زيرا كاملا روشن بودكه طريق قرآن و سنت، مخالف طريق فلسفه است، ولي از آن زمان به بعد، چون فلاسفه و عرفا و صوفيه در اقليت قرار گرفته و از جامعه مسلمانان، خصوصٹ شيعه مطرود شدند، بناي تدليس و تلبيس و تأويل گذاشته و كلمات انبيا و ائمه (ع) را مطابق با معتقدات خود تأويل نمودند وچنين وانمود كردند كه علوم قرآن و اهل بيت (ع) عين علوم فلسفه وعرفان است و فقها اسرار وحي را نفهميده اند، از اين رو آنها را متهم به قشري گري نمودند. و اين تدليس كاملا مؤثر افتاد و امر بر بيشترمحصلان علوم ديني نيز مشتبه گرديد.(37)
نقد و بررسي
اينكه مرحوم قزويني و تفكيكيان ديگر از طرفي فلاسفه و خصوصٹصدر المتألهين را به استفاده از عنصر تأويل محكوم مي كنند و از طرف ديگر مرحوم مجتبي قزويني تصريح مي كند كه تا حدود يكصد سال پيش، طريق فقها از طريق فلاسفه و عرفا كاملا ممتاز و مشخص بود وهر يك از ديگري تبري و بيزاري مي جستند، و از آن پس چون فلاسفه وصوفيه در اقليت قرار گرفتند، بنا را بر تدليس و تأويل گذاشتند، آن قدرمتناقض و مخالف با مسلمات تاريخي است كه انسان نمي داند چه بگويد. اما به هر حال به ايشان عرض مي كنيم :
اولا: اگر فكر مي كنيد كه تأويل از زمان صدرالمتألهين شروع شده، بايدگفت كه ايشان در قرن 11 هجري مي زيسته و تا قرن چهاردهم بيش از300 سال فاصله دارد، پس چگونه مي گوييد كه حركت تأويلي از صدسال پيش به اين طرف آغاز شده است ؟ و اگر واقعٹ معتقديد كه تأويل ازحدود يكصد سال پيش آغاز شده است، پس چرا صدر المتألهين رامتهم به تأويل مي كنيد؟
ثانيٹ: اينكه گفتيد تا حدود يكصد سال پيش فلاسفه و عرفا از يكديگرتبري مي جستند، حرف عجيبي است ؛ زيرا تاريخ فلاسفه و فقهاي مسلمان، افراد زيادي را نشان مي دهد كه هم فقيهي برجسته و هم فيلسوفي مبرز بودند اشخاصي همچون خواجه نصير الدين طوسي،علامه حلي، شيخ بهايي، ميرداماد، آقا حسين خوانساري، آقا جمال خوانساري و ديگران.
با اين حال چگونه مي توان گفت كه تا آن تاريخ، صف فلاسفه از صف فقها به كلي جدا بوده است ؟ آنچه مي توان گفت اين است كه تأويل به معاني درست آن از همان صدر اسلام و توسط پيامبر خدا(ص) و ائمه معصومين (ع) آغاز گشته و تا به امروز نيز ادامه پيدا كرده است و در هرزماني، عده اي ـ گر چه اندك ـ بوده اند كه از تأويل قرآن تا حدي آگاهي داشته اند. آنچنان كه تاريخچه تأويل به معناي نادرست آن نيز به همان زمان صدر اسلام بر مي گردد؛ زيرا به تصريح قرآن، كساني كه قلب هاي منحرفي داشتند به تأويل قرآن دست مي زدند،(38) و اين كار از همان زمان تا به امروز ادامه داشته و چه بسا عده اي از فلاسفه نيز دچار اين چنين تأويل هايي شده باشند، اما قطعٹ اين كار مخصوص فلاسفه نيست و حتي برخي از فقها نيز در مواردي به دام اين تأويل ها گرفتارآمده اند.
ادامه دارد...

پي نوشت :

.1 ر.ك : محمد رضا حكيمي، مكتب تفكيك، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1375 ش، ص 18 و 79؛ الحياه چاپ پنجم، تهران، دفتر نشرفرهنگ اسلامي، ج 2، ص 179؛ معاد جسماني در حكمت متعاليه، قم، دليل ما، 1381ش، ص 213؛ پيام جاودانه، قم، دليل ما، 1382ش، ص 31؛ سيدجعفر سيدان، بحثي پيرامون مسئله اي از معاد، گردآورده : مهدي مرواريد،مشهد، ولايت، 1381ش، ص 9.
.2 مرحوم علامه طباطبايي در الميزان، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1411ق، ج 3، ص 44ـ47 يازده معنا براي تأويل بيان مي كند ومعتقد است كه اصول آنها را هيمن چهار معنا تشكيل مي دهد. از اين ميان خودقول چهارم را بر مي گزيند. ايشان همچنين در كتاب (قرآن در اسلام)، مشهد،طلوع، بي تا، ص 47ـ59 در اين باره سخن گفته است.
.3 ر.ك : مرحوم محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج 3، چاپ سوم، مؤسسه النشر الاسلامي، ص 28ـ34.
.4 اشاره است به آيه 7 از سوره آل عمران.
.5 ر.ك : محمد رضا حكيمي، الحياه، ج 3، ص 178ـ 180؛ پيام جاودانه،ص 172ـ 173.
.6 ر.ك : سيد جعفر سيدان، مكتب تفكيك يا روش فقهاي اماميه، انديشه حوزه، سال پنجم، شماره سوم، آذر و دي 1380 ش، ص 93 و 94.
.7 مجتبي قزويني، بيان الفرقان، ج 1، تهران، مركز جامعه تبليغات اسلامي،1373ش، ص 13ـ14.
.8 اشاره به آيه 7 سوره آل عمران است كه فرمود: (و ما يعلم تأويله الا الله والراسخون في العلم)، تأويل قرآن را تنها خداوند و راسخان در علم مي دانند).
.9 اشاره به آيه 79 سوره واقعه است كه فرمود: (لايمسه الا المطهرون ؛ قرآن را تنها پاكيزگان در مي يابند).
.10 ر.ك طبرسي، مجمع البيان، چاپ دوم، بيروت، دار المعرفه، 1408ق، ج 1ـ2، ص 701.
.11 عن الصادق عليه السلام أنه قال : (كتاب الله علي اربعه اشياء: العباره والاشاره و اللطائف و الحقائق ؛ فالعباره للعوام و الاشاره للخواص و اللطائف للاولياء و الحقائق للأنبياء).(ملامحسن فيض كاشاني، تفسير الصافي، بيروت،موسسه الاعلمي للمطبوعات، 1411ق، ج 1، ص 21).
.12 نساء/ آيه 46؛ مائده، آيه 13.
.13 ر.ك : محمد رضا حكيمي، مكتب تفكيك، ص 79.
.14 ر.ك : مجتبي قزويني، بيان الفرقان، ج 1، ص 13؛ علي نمازي شاهرودي،تاريخ فلسفه و تصوف، تهران، مؤسسه فرهنگي نبأ، 1378ش، ص 140ـ141.
.15 التفسير المنسوب الي الامام أبي محمد العسكري (عليه السلام)، قم،مدرسه الامام المهدي (ع)، 1409ق، ص 14.
.16 شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث،1412ق، ج 27، ص 190.
.17 علي بن ابراهيم، تفسير القمي، ج 2، چاپ دوم، قم، دار الكتب للطباعه والنشر، 1378ق، ص 425.
.18 محمد محسن فيض كاشاني، تفسير الصافي، ج 1، ص 35.
.19 ر.ك : مجتبي قزويني، بيان الفرقان، ج 1، ص 35.
.20 ر.ك : محمد محسين فيض كاشاني، تفسير الصافي، ج 1، ص 36ـ38.
.21 نهج البلاغه، خطبه 176.
.22 ر.ك : محمد رضا حكيمي، مكتب تفكيك، ص 132 و 177؛ مقدمه متأله قرآني (گرد آورنده : محمد علي رحيميان فردوسي، قم، دليل ما، 1382ش)،ص 34 و 35.
.23 ر.ك : محمد رضا حكيمي، مكتب تفكيك، ص 177؛ مقدمه متأله قرآني،ص 38.
.24 نهج البلاغه، خطبه 138.
.25 و پروردگار تو و فرشتگان صف در صف بيايند، فجر، آيه 22.
.26 جواد تهران، عارف و صوفي چه مي گويند؟ تهران، واحد تحقيقات اسلامي بنياد بعثت، 1363ش، ص 252.
.27 ر.ك : سيد جعفر سيدان، بحثي پيرامون مسئله اي از معاد، ص 8ـ9؛ مكتب تفكيك يا روش فقهاي اماميه، انديشه حوزه، پيشين، ص 85.
.28 ر.ك : محمد رضا حكيمي، مكتب تفكيك، ص 69ـ73.
.29 محمد رضا حكيمي، معاد جسماني در حكمت متعاليه، ص 25.
.30 گفته اند كه ابن حنبل تنها به تأويل سه حديث نبوي تصريح كرده است :
الف. قوله (ص): (الحجر الاسود يمين الله في الارض)
ب. قوله (ص): (قلب المؤمن بين اصبعين من أصابع الرحمن).
ج.قوله (ص):(اني لأجد نفس الرحمن من قبل اليمن).
مرحوم سبزواري مي گويد: تنها به تأويل اين سه حديث بسنده كرده است، كه وي اهل عمق و دقت در مسائل عقلي نبوده است و الا ابن حنبل تنها به تأويل اين سه حديث بسنده نمي كرد.(ر.ك : حاج ملا هادي سبزواري، شرح الأسماء او دعاء الجوشن الكبير،تحقيق دكتر نجفعلي حبيبي، تهران، دانشگاه تهران، 1372ش، ص 248ـ249).
.31 يوسف، آيه 82.
.32 كهف، آيه 77.
.33 ر.ك : محمد رضا حكيمي، عقل خود بنياد ديني، ماهنامه همشهري، آذر 1380ش،ص 142.
.34 امام خميني، آداب الصلاه، چاپ سوم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، 1378ش، ص 255، همچنين ر.ك : چهل حديث، مركز نشر فرهنگي رجاء، 1368ش، ص 427ـ428، 485 و 654.
.35 اين مطلب را حجت الاسلام محمود رجبي از جناب استاد آيت الله مصباح يزدي نقل كرده است. ر.ك : محمد تقي اسلامي، زندگي نامه حضرت آيت الله محمد تقي مصباح يزدي، قم، پرتو ولايت، 1382، ص 112.
.36 ر.ك : محمد رضا حكيمي، مكتب تفكيك، ص 340.
.37 ر.ك : مجتبي قزويني، بيان الفرقان، ج 1، ص 12ـ13.
.38 ر.ك : آل عمران، آيه 7.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط