قدمگاه پیامبر مکرم اسلام زیر تازیانه های گروهی نژادپرست
بخوان سبحانالذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله
سلام بر معراج پیامبر (ص) در شب تاریخی و جاودانه که محمد امین از قدس شریف به سوی «سدره المنتهی» عروج فرمود و در آنجا با خدای خود ملاقات کرد. درود خدا بر مردان یعقوب نبی (ع) که پس از بازگشت چهل ساله از کنعان پای در سرزمین شیر و عسل نهادند و صحرای سینا را محشر وحدانیت خدا و تقوی الهی کردند و سپاس بر مردان بلند قامت و جنگجو که عرض جغرافیایی 42 درجه شمال غربی دریای مدیترانه شهر قدس با آنان معنا یافت.
شاید روزگار نمیدانست روزی قدمگاه پیامبر اسلام شاهد تاخت و تاز جنگهای صلیبی قرار گیرد و یا به بهانه وجود هیکل سلیمان در زیر مسجدالاقصی موریانهها به آن هجوم بیاورند. کجایند هفتاد مرد یعقوب نبی (ع) که ببینند گوساله پرستان صهیونیست دوباره داستان گوساله سامری را زنده کرده و درد، رنج و شیون زنان و کودکان بی دفاع را از نیل تا فرات پراکندهاند.
در کشاکش نبرد خوبی و بدی در تاریخ، مولودی ناخلف با شعار بازگشت به سرزمین موعود پای در سرزمین بیتالمقدس نهاد که پایهگذار تفکری سخیفتر از این مولود به نام تفکر صهیونیستی شد. توطئهای چند لایه که بر بیشتر اعصاب کشورهای دنیای اسلام نفوذ و حضور دارد. موریانههای صهیونیستی در قالب طرح جهانی سازی اقتصاد و سرمایهگذاری خارجی چنان شریانهای نیل تا فرات را نشانه رفتهاند که استقلال اقتصادی کشورهای اسلامی را تهدید میکند.
هنگامی که غبار چشمانم را پاک میکنم، در داستانهای دوران کودکی در دنیای وانفسای بدی و تباهی، فضیلتی بود که پشت رذیلت را به خاک میمالید. یکی بود یکی نبود. در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود. فضیلتها و تباهیها در همه جا شناور بودند. آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همه فضایل و تباهیها دور هم جمع شدند. خستهتر و کسلتر از همیشه، ذکاوت پیشنهاد قای باشک بازی را داد و دیوانگی فورا فریاد زد من چشم میگذارم. از آنجایی که هیچ کس نمیخواست به دنبال دیوانگی بگردد، همه قبول کردند دیوانگی با چشمهای بسته شروع به شمردن کرد و همه رفتند تا جایی پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد. خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد. اصالت درمیان ابرها مخفیگشت. هوس به مرکز زمین رفت. طمع داخل کیسهای که خودش دوخته بود مخفی شد. دروغ گفت زیر سنگی پنهان میشوم، اما به ته دریا رفت.
و همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد چون همه میدانیم پنهان کردن عشق مشکل است. در همین حال دیوانگی به پایان شمارش میرسید. هنگامی که دیوانگی به صد رسید، عشق پرید و در بین یک بوته گل رز پنهان شد. دیوانگی اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلیاش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین و... یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق. او از یافتن عشق، ناامید شده بود. حسادت در گوشهایش زمزمه کرد، تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه چنگ مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان دوباره و دوباره آن را در بوته گل رز فرو کرد و با صدای نالهای متوقف شد. عشق از پشت بوته بیرون امد. با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون میزد. شاخهها به چشمان عشق فرا رفته بودند و او نمیتوانست جایی را ببیند. او کور شده بود. دیوانگی گفت: «من چه کردم؟ چگونه میتوانم تو را درمان کنم؟» عشق پاسخ داد: «تو نمیتوانی مرا درمان کنی اما اگر میخواهی کاری بکنی، فقط در کنار من باش و این گونه است که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست.
نمیدانم بر این سرزمین مصیبت چه گذشته است که چنین سرد و بیروح شده و فریادرسی نیست. مگر میشود تاریخ را حتی فریفته باشند و از میان صدها روایت، تنها روایت صهیون باشد و بس. گویا چشمها کور شده و آیینهها را غبار گرفته است. بادهای مسموم نهالها را شکستهاند و آتش صاعقه را در همه وسعت بیشهزار گستردهاند و دشت، جولانگاه گرگهای گرسنهای است که رمه را بی چوپان یافتهاند. مگر نه این است که برخی کشورهای مسلمان مقهور ادعای واهی آسایش خیالی اسرائیل شده و دیوانهوار در حال معامله سرزمین قدس؛ آن هم به ثمن بخس هستند. ای سرزمین پاکترین پیامبران، در آدینه روز مردان و زنانت عاشقانه تو را فریاد خواهند زد زیرا جمال الدوره، پدر شهید محمد الدوره، شکوفه عشق را در روز قدس در نهاد فرزند نورسیده دیگرش محمد نامید تا قدس زنده و جاوید بماند.
اما ای برادر و خواهر مسلمان. آیا اگر امام زمان (عج) در مبارک روزی ظهور فرمایند بر این ظلم صبر خواهند کرد؟ آیا امام منتظران و منتظر امروز، به حال مظلومان فلسطین نمیگریند؟ آری ای برادران و خواهران مسلمان، در هر جای جهان که به سر میبرید بدانید امروز هیچ فریضهای بالاتر از انتظار و در عرصه انتظار نیز هیچ مسئلهای واجبتر از اجابت ندای «اهل من ناصر ینصرنی» در صحرای فلسطین نیست.
سلام بر معراج پیامبر (ص) در شب تاریخی و جاودانه که محمد امین از قدس شریف به سوی «سدره المنتهی» عروج فرمود و در آنجا با خدای خود ملاقات کرد. درود خدا بر مردان یعقوب نبی (ع) که پس از بازگشت چهل ساله از کنعان پای در سرزمین شیر و عسل نهادند و صحرای سینا را محشر وحدانیت خدا و تقوی الهی کردند و سپاس بر مردان بلند قامت و جنگجو که عرض جغرافیایی 42 درجه شمال غربی دریای مدیترانه شهر قدس با آنان معنا یافت.
شاید روزگار نمیدانست روزی قدمگاه پیامبر اسلام شاهد تاخت و تاز جنگهای صلیبی قرار گیرد و یا به بهانه وجود هیکل سلیمان در زیر مسجدالاقصی موریانهها به آن هجوم بیاورند. کجایند هفتاد مرد یعقوب نبی (ع) که ببینند گوساله پرستان صهیونیست دوباره داستان گوساله سامری را زنده کرده و درد، رنج و شیون زنان و کودکان بی دفاع را از نیل تا فرات پراکندهاند.
در کشاکش نبرد خوبی و بدی در تاریخ، مولودی ناخلف با شعار بازگشت به سرزمین موعود پای در سرزمین بیتالمقدس نهاد که پایهگذار تفکری سخیفتر از این مولود به نام تفکر صهیونیستی شد. توطئهای چند لایه که بر بیشتر اعصاب کشورهای دنیای اسلام نفوذ و حضور دارد. موریانههای صهیونیستی در قالب طرح جهانی سازی اقتصاد و سرمایهگذاری خارجی چنان شریانهای نیل تا فرات را نشانه رفتهاند که استقلال اقتصادی کشورهای اسلامی را تهدید میکند.
هنگامی که غبار چشمانم را پاک میکنم، در داستانهای دوران کودکی در دنیای وانفسای بدی و تباهی، فضیلتی بود که پشت رذیلت را به خاک میمالید. یکی بود یکی نبود. در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود. فضیلتها و تباهیها در همه جا شناور بودند. آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همه فضایل و تباهیها دور هم جمع شدند. خستهتر و کسلتر از همیشه، ذکاوت پیشنهاد قای باشک بازی را داد و دیوانگی فورا فریاد زد من چشم میگذارم. از آنجایی که هیچ کس نمیخواست به دنبال دیوانگی بگردد، همه قبول کردند دیوانگی با چشمهای بسته شروع به شمردن کرد و همه رفتند تا جایی پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد. خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد. اصالت درمیان ابرها مخفیگشت. هوس به مرکز زمین رفت. طمع داخل کیسهای که خودش دوخته بود مخفی شد. دروغ گفت زیر سنگی پنهان میشوم، اما به ته دریا رفت.
و همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد چون همه میدانیم پنهان کردن عشق مشکل است. در همین حال دیوانگی به پایان شمارش میرسید. هنگامی که دیوانگی به صد رسید، عشق پرید و در بین یک بوته گل رز پنهان شد. دیوانگی اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلیاش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین و... یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق. او از یافتن عشق، ناامید شده بود. حسادت در گوشهایش زمزمه کرد، تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه چنگ مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان دوباره و دوباره آن را در بوته گل رز فرو کرد و با صدای نالهای متوقف شد. عشق از پشت بوته بیرون امد. با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون میزد. شاخهها به چشمان عشق فرا رفته بودند و او نمیتوانست جایی را ببیند. او کور شده بود. دیوانگی گفت: «من چه کردم؟ چگونه میتوانم تو را درمان کنم؟» عشق پاسخ داد: «تو نمیتوانی مرا درمان کنی اما اگر میخواهی کاری بکنی، فقط در کنار من باش و این گونه است که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست.
نمیدانم بر این سرزمین مصیبت چه گذشته است که چنین سرد و بیروح شده و فریادرسی نیست. مگر میشود تاریخ را حتی فریفته باشند و از میان صدها روایت، تنها روایت صهیون باشد و بس. گویا چشمها کور شده و آیینهها را غبار گرفته است. بادهای مسموم نهالها را شکستهاند و آتش صاعقه را در همه وسعت بیشهزار گستردهاند و دشت، جولانگاه گرگهای گرسنهای است که رمه را بی چوپان یافتهاند. مگر نه این است که برخی کشورهای مسلمان مقهور ادعای واهی آسایش خیالی اسرائیل شده و دیوانهوار در حال معامله سرزمین قدس؛ آن هم به ثمن بخس هستند. ای سرزمین پاکترین پیامبران، در آدینه روز مردان و زنانت عاشقانه تو را فریاد خواهند زد زیرا جمال الدوره، پدر شهید محمد الدوره، شکوفه عشق را در روز قدس در نهاد فرزند نورسیده دیگرش محمد نامید تا قدس زنده و جاوید بماند.
اما ای برادر و خواهر مسلمان. آیا اگر امام زمان (عج) در مبارک روزی ظهور فرمایند بر این ظلم صبر خواهند کرد؟ آیا امام منتظران و منتظر امروز، به حال مظلومان فلسطین نمیگریند؟ آری ای برادران و خواهران مسلمان، در هر جای جهان که به سر میبرید بدانید امروز هیچ فریضهای بالاتر از انتظار و در عرصه انتظار نیز هیچ مسئلهای واجبتر از اجابت ندای «اهل من ناصر ینصرنی» در صحرای فلسطین نیست.