جایگاه رسانه در مهندسی فرهنگی(1)
«مهندسی فرهنگی» از ضرورتهایی ناشی میشود که از ذات مقوله فرهنگ برخاسته است. فرهنگ هر جامعهای مجموعهای از اجزا و جنبههای ثابت و بادوام دارد که عامل استمرار و تداوم یک فرهنگ است. این تداوم و استمرار موجب میشود تا هر فرهنگی ویژگیها و ماهیت خود را حفظ کند. اسطورهها، افسانهها، ارزشهای ثابت و پایدار که با تغییرات و گذر زمانها و دورانهای مختلف همچنان استمرار مییابند و اعتبار خود را حفظ میکنند از شاخصهها و اجزای ثابت و بادوام فرهنگها هستند. جنبۀ ثابت و بادوام فرهنگها امکان تمایز و تشخیص فرهنگها را از یکدیگر فراهم میآورد.
فرهنگها، اگرچه جنبهها و اجزای ثابت و بادوام دارند و به یمن این اجزا استمرار مییابند، به شدت تغییرپذیرند و به علت ویژگی تغییرپذیری همواره در حال تحول و دگرگونی هستند. تغییرپذیری فرهنگها و تحول آنها در گذر زمان ناشی از تأثیرپذیریشان از دگرگونیهای اجتماعی است. فرهنگها در هر جامعهای به شدت تحتتأثیر تغییر و تحولات اجتماعیای هستند که در آن جامعه به وقوع میپیوندد. تحولات و دگرگونیهای اجتماعی فرهنگها را تحتتأثیر قرار میدهند و تحولات و دگرگونیهای فرهنگی را موجب میشوند. تحول و دگرگونی فرهنگی تحتتأثیر دگرگونیهایی روی میدهد که در زندگی اجتماعی افراد بشر بهوجود میآید. از این رو تحول و تغییر فرهنگها در کنار اجزای ثابت و بادوام فرهنگها از شاخصههای یک فرهنگ زنده و پویا به حساب میآید.
تحول فرهنگی در گذشتههای نهچندان دور بسیار کند و بطیء بود. زیرا تغییرات و دگرگونیهای اجتماعی بسیار کند و با گذشت زمانهای زیاد روی میداد. اما ویژگی بارز جوامع امروزی تغییرات و دگرگونیهای سریع و پرشتاب در عرصههای اجتماعی است؛ دگرگونیهایی که موجب شده است جوامع با سرعت و شتابی باورنکردنی متحول شوند. این تحول در دورههای زمانی بسیار کوتاه خود را نشان میدهد. دگرگونیهای اجتماعی سریع و پرشتاب، تحولات فرهنگی را نیز سرعت و شتاب بخشیده و باعث شده است تحولپذیری فرهنگها افزایش یابد و فرهنگ جوامع به سرعت شاهد دگرگونی و نو شدن باشد.
● ضرورت مهندسی فرهنگی
آنچه میتواند جهت مثبت یا منفی تحول فرهنگی را مشخص سازد عواملی است که در ایجاد تغییر و تحول در یک فرهنگ موثرند. این عوامل متعدد و گوناگون هستند و از محیط درونی و بیرونی یک جامعه برآمدهاند. از این رو مجموعهای از عوامل در ایجاد تحولی فرهنگی تأثیر گذارند. هر یک از این عوامل بسته به خاستگاه خود و تأثیراتی که دارد میتواند در ایجاد جهت مثبت یا منفی برای تحول فرهنگی موثر و کارساز باشد.
تغییر و تحول فرهنگی امروزه به عنوان یک واقعیت پذیرفته شده است و نمیتوان و اساسا نباید مانع آن شد. اما بیتفاوت ماندن در مقابل این تحول و رها کردن آن به حال خود موجب میشود عواملی که تأثیر مثبت دارند تضعیف شوند و در مقابل عواملی تقویت گردند که تأثیرات منفی به جا میگذارند و در نتیجه تحول فرهنگی جهتی منفی بیابد. در حالیکه اگر مسئولانه به تحول فرهنگی نگریسته شود میتوان با برنامهریزی و پیگیری تحولات فرهنگی به صورت سازمانیافته و هدفمند جهت مثبتی به تحولات فرهنگی بخشید. با دقت و بررسی در موضوع تحول فرهنگی میتوان با تقویت عواملی که تأثیر مثبتی در مسیر تحولات فرهنگی دارند و تضعیف عواملی که تأثیرات منفی بر تحولات فرهنگی بر جا میگذارند، مسیر تحول فرهنگی را به جهتی مثبت هدایت کرد و تحول فرهنگی را به جای آنکه به اضمحلال فرهنگی منجر شود به عاملی برای تکامل فرهنگی تبدیل نمود. ازاینروست که مهندسی فرهنگی به عنوان یک ضرورت مطرح میشود.
● دشواریهای مهندسی فرهنگی
۱) فرهنگ مفهومی مبهم و چند لایه است و به دلیل همین ابهام و چندلایه بودن تاکنون تعریف دقیق و روشنی که اتفاق نظری در مورد آن وجود داشته باشد، ارائه نشده است. از این رو مهندسی فرهنگی گام نهادن در عرصهای با ابعاد گوناگون و تاحدزیادی مبهم و افقهای نامشخص و ناپیداست.
۲) مهندسی فرهنگی فعالیتی دو بعدی و نقطۀ پیوند و تماس حوزۀ اندیشه و عمل است. مهندسی فرهنگی از یکسو فعالیتی مرتبط با حوزۀ اندیشیدن و تفکر و لذا به شدت نظری است؛ زیرا برای مهندسی فرهنگی قبل از هر چیز به نظریه دربارۀ فرهنگ و مهندسی فرهنگی نیاز است. از سوی دیگر این نظریهها باید در جامعه اجراشدنی باشند و عملیاتی گردند. بنابراین مهندسی فرهنگی نه تنها به مرحله طرح نظریه محدود نمیشود، بلکه در مرحله عمل و اجرایی شدن نظریه نیز تداوم مییابد. هر یک از دو حوزه نظر و عمل، ذات و در نتیجه الزامات متفاوتی دارند و از آنجا که مهندسی فرهنگی هر دو حوزه را شامل میشود این امر بر دشواری و پیچیدگی مهندسی فرهنگی میافزاید.
۳) باتوجه به ابعاد گسترده و متعدد فرهنگ، مهندسی فرهنگی نیز مسائل و حوزههای مختلفی را در بر میگیرد. پیوند محکم و گسترده فرهنگ با دیگر زوایای زندگی بشر، فرهنگ را زوایای متعددی بخشیده است. برای مهندسی فرهنگی نه تنها به مسائل فرهنگی، بلکه به مسائل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی نیز باید توجه کرد و این مسائل نیز باید جای خویش را در این مهندسی بیابند. در غیر این صورت از مهندسی فرهنگی نتایج موردنظر به بار نخواهد آمد. از این رو مهندسی فرهنگی فعالیتی مرتبط با جنبههای مختلف زندگی اجتماعی است. این تکثر ابعاد و جنبهها دشواری راه را برای مهندسی فرهنگی دوچندان میکند.
۴) با توجه به ابعاد مختلف مهندسی فرهنگی، نهادها و سازمانهای مختلفی خواسته یا ناخواسته در مسیر مهندسی فرهنگی درگیر میشوند و نقشی در این مسیر مییابند؛ به گونهای که اگر گفته شود تمامی سازمانها و نهادها، اعم از دولتی و غیردولتی که در حوزههای مختلف فعالیت میکنند، در مهندسی فرهنگی درگیرند و نقش دارند، چندان اغراق نیست. در چنین وضعیتی لازمۀ مهندسی فرهنگی آن است که به گونهای عمل شود که هر یک از این سازمانها و نهادها متناسب با جایگاه و نقش خود در نظر گرفته شوند و عمل کنند. پیداست که انجام دادن فعالیتی هماهنگ بین مجموعه گستردهای از سازمانها و نهادها (که بعضی از آنها حتی خارج از کنترل دولتها قرار دارند) برای عمل کردن در چارچوب طرحی واحد کاری عظیم و بس دشوار است.
با توجه به پیچیدگیها و مسائل گسترده و متعددی که بر سر راه مهندسی فرهنگی وجود دارد مطالعه و بررسی زوایای مختلف آن با هدف مشخص کردن ابعاد و زوایای پنهان آن و پاسخ گفتن به هریک از مسائل این مسیر پرمسأله و روشن ساختن افقهای مبهم آن اقدامی نهتنها ضروری بلکه واجب و گریزناپذیر است؛ چراکه اگر مهندسی فرهنگی را برای هدایت فرهنگ جامعه در مسیری تکاملی واجب و گریزناپذیر بدانیم، قطعا مقدمات آن نیز واجب و گریزناپذیر میباشد. بررسی و مطالعه درباره مهندسی فرهنگی با هدف نشان دادن راه و شیوه، نهتنها در مقطع آغازین مهندسی فرهنگی بلکه در طول مسیر امری لازم است. این امر استمرار بررسیها و مطالعات را نیز ضروری و گریزناپذیر میسازد. استمرار مطالعات درباره مهندسی فرهنگی از آن رو ضروری است که این مهندسی نه در شرایطی ثابت بلکه در وضعیتی پویا و در حال تغییر و دگرگونی انجام میشود. بنابراین اگر آن را به عنوان یک روند در نظر بگیریم، با مطالعه و بررسیهای مستمر میتوان نتایج بهدستآمده از مهندسی فرهنگی را ارزیابی کرد و با توجه به بازخوردهای ناشی از مهندسی فرهنگی در جامعه و ظهور مسائل تازه به باز مهندسی فرهنگی اقدام کرد تا بتوان فرهنگ را در مسیر تکاملی قرار داد.
● نسبت رسانه با مهندسی فرهنگی
رسانۀ صدا و سیما تأثیر گسترده و عمیقی بر فرهنگ جامعه میگذارد. ازاینرو در مهندسی فرهنگی، این رسانه جایگاه ویژه و ممتازی دارد. این جایگاه ایجاب میکند تا هم در طراحی و اجرای مهندسی فرهنگی به رسانهها و بهویژه صدا و سیما اهمیت خاصی داده و در جهت تقویت و پشتیبانی مادی و معنوی از آنها گام برداشته شود و هم رسانهها با درک عمیق از جایگاه و توان تأثیرگذاری خود در جهت تحقق اهداف «مهندسی فرهنگی» برنامهریزی کنند و بکوشند از تمامی فرصتها و امکانات موجود در جامعه برای به ثمر نشستن مهندسی فرهنگی بهرهبرداری نمایند.
● تعریف فرهنگ
بعضی از تعاریف فرهنگ بسیار موسع است؛ چنانکه عدهای «مجموعه دستاوردهای مادی و معنوی بشر» را فرهنگ میدانند. در این برداشت، «فرهنگ از دو بعد مادی و معنوی تشکیل شده است. فرهنگ مادی دلالت دارد بر کلیه ابزارها و وسایلی که توسط بشر ساخته شده و چگونگی بهرهبرداری از آنها، و فرهنگ معنوی اشاره به نهادها، باورها، ارزشها و رسوم و میثاق انسانها دارد.»[۱]
اما در نقطۀ مقابل تعاریف موسع از فرهنگ، تعاریف مضیق از فرهنگ قرار دارد؛ از جمله اینکه عدهای فرهنگ را پدیدهای ذهنی و ادراکی معرفی کردهاند؛ چنانکه گی روشه نوشته است: «فرهنگ مجموعۀ بههمپیوستهای از اندیشهها، احساسات و اعمال کموبیش صریحی است که به وسیلۀ افراد یک گروه پذیرفته شده است و برای اینکه افراد، گروه معین و مشخصی را بهوجود آورند، لازم است که در آن مجموعۀ بههمپیوسته به نحوی مراعات گردد.»[۲] و آرنولدز فرهنگ را «جستجوی کمال مطلق و به یاری گرفتن بهترین اندیشهها و گفتهها درباب مطالبی که بیشتر از همه به انسان مربوط میشود»،[۳] تعریف میکند.
در بعضی از منابع، فرهنگ به عنوان روش و شیوه زندگی و گذران امور تعریف شده است. در این دیدگاه «فرهنگ، به نحوه زیستی گفته میشود که هر جامعهای برای رفع احتیاجات اساسی خود از حیث بقا، ادامه نسل و انتظام امور اجتماعی اختیار میکند.»[۴] و در تعریفی دیگر «فرهنگ شیوه عمومی زندگی گروه یا گروههایی از مردم است که عناصری از قبیل عادات، اعتقادات، سنتها، ارزشها و نقاط مشترک آنها را به یکدیگر پیوند میدهد و وحدت اجتماعی ویژهای بهوجود میآورد.»[۵]
در بعضی از منابع نیز فرهنگ را وجه ممیزه و شاخص زندگی نوع بشر و عامل بازشناسی افراد جوامع مختلف دانستهاند. «فرهنگ آن قسمت از محیط است که به دست انسان ساخته شده و تأثیر پذیرفته است.» بنابراین «تفاهمی قراردادی است که در اعمال و ساختهها تجلی میکند و جوامع را از هم متمایز میسازد.» و یا به تعبیری دیگر «مجموعه رفتارهای اکتسابی است که افراد یک جامعه را از جامعه دیگر متمایز میکند.»[۶] با چنین تعریفی «تمام عوامل مربوط به شناسایی، اعتقاد، هنر، اخلاقیات، حقوق، آداب و رسوم و مجموع دیگر امکانات عملی کسبشده به وسیله فرد در اجتماع»[۷] فرهنگ نامیده میشود.
در بعضی از تعاریف نیز فرهنگ به عنوان واقعیتی عینی و یک موضوع ملموس توصیف و تعریف شده است. جرج زیمل، جامعهشناس آلمانی، از جمله کسانی است که فرهنگ را به مثابه واقعیتی عینی و مستقل از فرد بررسی کرده است. «از دیدگاه زیمل انسانها هستند که فرهنگ را میسازند، اما از آنجایی که قادرند واقعیت اجتماعی را جنبۀ مادی دهند دنیای فرهنگی و دنیای اجتماعی زندگی مخصوص به خود را پیدا میکند و به تدریج بر کنشگرانی که آن را بهوجود آوردهاند مسلط میشود.»[۸] از این دیدگاه «فرهنگ به منزله یک کل باید ضرورتا به صورت واقعیتی عینی بیگانه با بشر، متحجر و جامد شود.»[۹] «فرهنگ به عنوان یک واقعیتی عینی و موضوعی ملموس، رایجترین برداشتی است که در زبان روزمره از واژه فرهنگ به عمل میآید و با برداشت نمادین (سمبولیک) نیز وفاق دارد. از این زاویه فرهنگ به بخشی از فعالیتهای جمعی اطلاق میشود که مرز آن مشخص و هدف آن نیز روشن است.»[۱۰]
فرهنگ واقعیتی عینی و ملموس است، اما نه واقعیتی جدا از فرد و انسانهایی که در جامعه زندگی میکنند. فرهنگ با زندگی افراد و جوامع انسانی ارتباط و پیوندی عمیق دارد و اساسا همزاد نوع بشر است. از این رو شیءگونه تصور کردن فرهنگ و آن را واقعیتی ملموس و جدای از زندگی افراد بشر تصور کردن نادیده گرفتن بخشی از وجود فرهنگ است؛ چرا که در این صورت بخش پویای فرهنگ که همراه با تحولات زندگی بشر متحول میشود و به پیش میرود از نظر دور میماند. فرهنگ ذات و موجودیتی جداگانه دارد، اما این ذات و موجودیت با زندگی افراد بشر است که معنا مییابد. این پیوند عامل تداوم و امتداد فرهنگ در مسیر تاریخی جوامع است.
فرهنگ میتواند عامل بازشناسی جوامع مختلف از یکدیگر باشد، اما عاملی همچون قومیت یا نژاد نیست که بتوان براساس آن مرز دقیقی بین جوامع قومی یا نژادی مختلف کشید. فرهنگ ضمن ویژگی پویایی، ویژگی سیّال بودن را نیز با خود دارد، به همین دلیل این امکان وجود دارد که فرهنگی از مرزهای یک جامعه فراتر رود و دیگر جوامع را نیز در برگیرد. این امکان بدان اندازه میباشد که امروزه حتی از یکسان شدن فرهنگ و شکلگیری فرهنگی جهانی صحبت به میان آمده است. با توجه به این ویژگی فرهنگ است که ترویج و توسعه فرهنگ معنا و مفهوم مییابد و صاحبان یک فرهنگ میکوشند تا فرهنگ خود را عمومیت بخشند و در جوامع دیگر ترویج نمایند. همچنانکه پویایی، تداوم و امتداد فرهنگها را باعث میشود سیالیّت سبب میشود فرهنگها در جوامع مختلف ترویج گردند و عمومیت یابند.
اگرچه فرهنگ چارچوبهای زندگی را مشخص میکند و باعث میشود زندگی افراد شیوه و شکل و شمایل خاصی پیدا کند، نمیتوان آن را فقط یک قالب متصلب ازپیشتعیینشدهای تصور کرد که افراد درون آن قرار میگیرند و مطابق با آن عمل میکنند. با چنین تعریفی باید فرهنگ را مقولهای جدای از فرد و زندگی اجتماعی دانست. در این صورت ممکن است تصور شود فرد، وقتی در درون یک فرهنگ قرار میگیرد، مطابق آنچه الگوی فرهنگی مشخص میکند عمل مینماید، اما وقتی خارج از الگوی فرهنگی واقع میشود به شکل دیگری رفتار میکند، حال آنکه فرد در هر کجا و در هر موقعیتی مطابق فرهنگی که دارد رفتار و عمل مینماید. فرهنگ، ضمن آنکه الگو و چارچوبهای برای زندگی است، محتوای زندگی افراد را نیز مشخص میکند و به فرد و زندگی اجتماعی هویت میبخشد. ازاینرو فقط الگو و چارچوبهای متمایز از فرد و زندگی اجتماعی نیست، بلکه جزء ذات و محتوای زندگی اجتماعی است و به آن معنا و مفهوم میبخشد و جهت حرکت و ایدهآلهای جمعی را ترسیم میکند.
از طرف دیگر اگر فرهنگ را فقط الگو و چارچوبه تعیینشده برای زندگی تصور کنیم، ایجاد تغییر و تحول فرهنگی به وسیله افراد بیمعنا میشود، و فرهنگ چارچوب تعیینشده و افراد بیاختیار و مجبور خواهند بود در این چارچوب عمل کنند؛ زیرا الگو و چارچوبه تصور کردن فرهنگ، این معنا را همراه دارد که افراد که وارد عرصه زندگی میشوند در چارچوبهای فرهنگی قرار میگیرند، آن را میپذیرند و خود را با آن منطبق میسازند. بنابراین نه تغییری در فرهنگ ایجاد میشود و نه افراد اختیار و قدرتی برای تغییر فرهنگ مییابند؛ حال آنکه همانگونه که در سطور پیشین آمد، فرهنگ ضمن آنکه در خود اجزای ثابتی دارد، دارای اجزای متغیر و دگرگونشونده است. بنابراین نوبهنو و مرحله به مرحله تغییر میکند و تحول مییابد. از طرف دیگر افرادی که در یک مجموعه فرهنگی قرار میگیرند به صورت تام و تمام اسیر و تحت سلطه فرهنگ نیستند. افراد و مجموعههای انسانی، ضمن آنکه مطابق فرهنگی که در آن واقع شدهاند عمل میکنند، قدرت تغییر و ایجاد دگرگونی در فرهنگ را نیز دارند. بنابراین در گذر تاریخ جوامع، افراد و مجموعههای انسانی، بهرغم وجود یک فرهنگ، دگرگونیهایی را موجب شدهاند و با عمل و عکسالعمل خود تغییر و تحول فرهنگی ایجاد کردهاند.
تعریف فرهنگ به عنوان تمام دستاوردهای مادی و معنوی را هم نمیتوان پذیرفت. دستاوردهای مادی بشر معمولا با عنوان «تمدن» تعریف و شناخته میشود. تمدنها و دستاوردهای بجامانده از بشر خودِ فرهنگ نیستند اما هرکدام نمایانکننده فرهنگ میباشند. مطالعه تمدنها نشان میدهد که در هر عصرِ تمدنی چه فرهنگی رواج داشته است. برای هر تمدنی سوای آنچه به صورت ماده تجسم و عینیت یافته است، معنا و روحی نیز وجود دارد که آن را فرهنگ مینامند. از آنجا که تمدن ساخته دست بشر است، معنا و روحی هم که همزاد آن است و همراه ظهور هر تمدنی ظهور میکند به عنوانِ دستاورد معنوی بشر شناخته شده است. اگر دستاوردهای مادی و معنوی را در ارتباط کامل با هم و یکجا به عنوان فرهنگ تعریف کنیم، با توجه به فناپذیری دستاوردهای مادی و تمدنها، باید دستاوردهای معنوی و فرهنگها را نیز فناپذیر دانست و آنچنان که عدهای از متفکران تمدنها را همچون موجودی زنده که متولد میشود، زندگی میکند و در نهایت زوال میپذیرد و از بین میرود، باید فرهنگها را نیز دارای سه مرحله تولد، زندگی و مرگ دانست. اما فرهنگها بیش از آنکه فناپذیر باشند تحولپذیرند. این تحولپذیری قدرت بازآفرینی و بقا را در فرهنگ ایجاد کرده و موجب شده است تا به رغم از بین رفتن تمدنها، فرهنگها امکان تداوم و بقا بیابند. ویژگی پویایی فرهنگها موجب شده است آنها مرزهای زمان را در نوردند و از عصری به عصر دیگر انتقال یابند. ویژگی سیالیّت نیز امکان درهم شکستن مرزهای مکانی را به فرهنگ داده است. این امکان، زمینۀ فرا رفتن فرهنگ از مرزهای مکانی و تسرّی آن به جوامع دیگر را ایجاد کرده است. لذا فرهنگها توانستهاند ذاتی جدا از دستاوردهای مادی و تمدنها بیابند و با وجود زوال آنها امکان بقا و تداوم حیات داشته باشند.
با این توصیف باید فرهنگ را مجموعۀ بههمپیوستهای از اجزای غیرمادی عینیتیافته در زندگی اجتماعی دانست که هرچند دارای اجزای مختلف است، یک کل واحد را تشکیل میدهد. این کل واحد به اجتماعات انسانی هویت و به زندگی معنا میدهد. این مجموعه، اگرچه مادی نیست، با دستاوردهای مادی ارتباط و پیوند تنگاتنگ دارد و بر آنها تأثیر میگذارد و از آنها تأثیر میپذیرد. از سوی دیگر این مجموعه، هرچند غیرمادی است، ذهنی و ادراکی نیست، بلکه در عالم واقع عینیت یافته و در زندگی جاری شده است. بنابراین شیوه و نحوه زندگی کردن را تحتتأثیر قرار میدهد و آن را شکل میدهد تا جایی که به عنوان شیوه و چارچوبه زندگی تلقی میشود. فرهنگ، گرچه از سوی افراد کسب میشود، خود اکتسابی یا قراردادی نیست، بلکه در یک سیری طبیعی و تکوینی شکل میگیرد. فرهنگ زندگی امروز مردم یک جامعه را هویت میبخشد و شکل و معنا میدهد، اما در گذشته ریشه دارد و جهت آینده را مشخص میسازد. ازاینروست که حلقه وصل امروز با گذشته و آینده به حساب میآید.
● تعریف مهندسی فرهنگی
در تعریفی که فرهنگ را به معنای دستاوردهای مادی و معنوی بشر در نظر میگیرد مهندسی فرهنگی آن است که عناصر مادی و معنوی به گونهای سازماندهی شود که این دستاوردهای مادی و معنوی به عنوان حاصل زندگی بشر محفوظ بمانند و شکل و شمایل مطلوب خود را حفظ کنند. در این صورت مهندسی فرهنگی تلاشی برای حفظ دستاوردها و وضع موجود میباشد؛ وضعی که با گذر از دورههای تاریخی مختلف تاکنون شکل گرفته است. این نگرش تاحدی محافظهکارانه است و نمیتواند بر جنبههای پویای فرهنگ که به بازتولید فرهنگی منجر میشود تأثیر بگذارد و آن را در طرح مهندسی خود قرار دهد. از این دیدگاه گردآوری و ثبت و ضبط آثار فرهنگی مهندسی فرهنگی به حساب میآید زیرا باعث میشود تا دستاوردهای مادی و معنوی بشر حفظ شود.
در تعریفی که فرهنگ را مقولهای ذهنی و ادراکی میداند مهندسی فرهنگی طراحی، سازماندهی و به کار گیری عناصر مختلف مادی و معنوی در جهت رسیدن به فرهنگ مطلوب است. فرهنگ مطلوبی که در ذهن ما به عنوان بشر ترسیم شده و آرزویمان عینیت یافتن آن است. این برداشت برعکس نگاه پیشین آرمانگرایانه، تجدیدنظرطلبانه و انقلابی است. با این دیدگاه ممکن است از عناصر فرهنگی موجود و پیشین برای رسیدن به فرهنگ مطلوب بهرهبرداری و استفاده شود اما قاعدتا تعهدی برای حفظ آنها وجود ندارد. زیرا اساسا در این نگرش نه دلبستگی زیادی به گذشته وجود دارد و نه به وضع موجود. تمام نگاه به سمت آینده و فرهنگ مطلوبی است که در ذهن وجود دارد. بنابراین مهندسی فرهنگی به معنای آن است که با دستکاری و جابجاکردن عناصر مادی و غیرمادی در چارچوب طرحی عملیاتی، راه را برای گذشتن از وضع موجود و رسیدن به فرهنگ مطلوب هموار ساخت.
اگر فرهنگ را به عنوان چارچوبه و روش زندگی بدانیم مهندسی فرهنگی معنای دیگری پیدا میکند. در اینجا مهندسی فرهنگی بیشتر نگاه اصلاحطلبانه دارد و به معنای اصلاح روش زندگی است. انسانها باتوجه به فرهنگی که دارند در چارچوبه و به روش خاصی زندگی میکنند. این روشها در جایی کارساز و موثر و در جایی ناکارآمد است. از این رو ممکن است در مواردی نیازها و تقاضاهای مردم را برای زندگی بهتر برآورده سازد اما در مواردی نیز توان پاسخ گفتن به تقاضاها و نیازهای جدید را نداشته باشد. مهندسی فرهنگی بدین معناست که ما با تقویت جنبهها و بخشهای موثر و کارساز فرهنگ در جهت اصلاح ضعفها و ناکارآمدیهای آن اقدام نماییم. لذا طراحی، برنامهریزی و جابجا کردن عوامل و عناصر مختلف با هدف رفع کاستیها و تقویت توانمندیها مهندسی فرهنگی به حساب میآید.
اگر فرهنگ را عامل تمیزدهندۀ ملتها و شاخص زندگی متفاوت آنها از یکدیگر بدانیم، مهندسی فرهنگی تلاشی برای حفظ این عامل و شاخصههای تعیینکننده حد و مرز زندگی متفاوت ملتهاست. طراحی، سازماندهی و بهکارگیری عوامل مختلف با هدف تأثیرگذاری روی این وجوه ممیزه مهندسی فرهنگی به حساب میآید. با این تعریف اگر جامعهای در پی آن باشد که وجوه ممیزه خود را به خصیصههای مربوط به گذشته مرتبط کند، مهندسی فرهنگی جهتی سنتی و ارتجاعی مییابد و اگر درصدد آن باشد که وجوه ممیزه خود را به زمان حال و خصیصههای جاری در اکنون نسبت دهد و در حفظ آنها تلاش کند، مهندسی فرهنگی وجهی محافظهکارانه پیدا میکند. اما اگر در پی آن باشد که وجوه ممیزه را از بین ببرد و وجوه ممیزه جدیدی خلق کند، جهتی انقلابی مییابد. در این نگاه چندان توجهی به پویایی فرهنگ و حرکت رو به تحول آن نمیشود و لذا نگاه به آینده و توجه به وجوهی که بعدا وارد فرهنگ میشوند کمتر است.
در تعریفی که فرهنگ را واقعیتی عینی و ملموس میداند، مهندسی فرهنگی به معنای تلاش برای بهرهگیری از این واقعیتهای عینی و ملموس است. در این معنا فرهنگ واقعیتی است که وجود دارد، لذا چندان توجهی به گذشته و آنچه بوده یا به آینده و آنچه باید باشد نمیشود، بلکه همه تاکید بر روی آن واقعیتی است که هست و برای مهندسی فرهنگی باید به درکی از این واقعیت رسید، اجزای آن را تجزیه و تفکیک کرد و از هم بازشناخت، و در صورت لزوم با جابهجاکردن اجزا، جدا کردن آنها یا ادغامشان در یکدیگر، ترکیب و صورتبندی کلی فرهنگ جامعه را شکل داد. با این دیدگاه در مهندسی فرهنگی نه قصد برگشت به گذشته و نه ارادۀ رسیدن به جامعه مطلوب ذهنی وجود دارد، بلکه تلاش آن است که واقعگرایانه آنچه به صورت عینی و واقعی وجود دارد به گونهای صورتبندی شود که بتواند زندگی اجتماعی را آنچنانکه هدف مهندسی فرهنگی است معنا و هویت بخشد.
پينوشتها:
[۱]ــ علیرضا شایانمهر، دایرۀالمعارف تطبیقی علوم اجتماعی، کتاب اول، تهران، سازمان انتشارات کیهان، ۱۳۷۷، ص۴۰۰
[۲]ــ محمود روحالامینی، زمینه فرهنگشناسی، تهران، عطار، ۱۳۷۲، ص۱۸
[۳]- Mathew Arnolds, Culture and Anarchy, Ed. J. Dover Wilson, Cambridge University Press, ۱۹۶۳, P. ۶
به نقل از: احمد نقیبزاده، تأثیر فرهنگ ملی بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ۱۳۸۱، ص۱۷
[۴]ــ جوزف روسک و رولند وارن، مقدمهای بر جامعهشناسی، ترجمه بهروز نبوی و احمد کریمی، تهران، موسسه عالی حسابداری، ۱۳۵۰، ص۹
[۵]ــ منوچهر محسنی، جامعهشناسی پزشکی، تهران، طهوری، ۱۳۶۵، ص۱۱۷
[۶]ــ علیرضا شایانمهر، همان، ص ۴۰۱
[۷]ــ آگ برن نیمکف، زمینه جامعهشناسی، ترجمه امیرحسین آریانپور، تهران، ۱۳۴۹، ص۱۲۰
[۸]ــ جورج ریترز، نظریههای جامعهشناسی، ترجمه احمدرضا عزویزاد، تهران، موسسه انتشارات جهاد دانشگاهی، ۱۳۷۳، ص۱۶۱
[۹]ــ مایکل مولکی، علم و جامعهشناسی معرفت، ترجمه حسین کچوئیان، تهران، نشر نی، ۱۳۷۶، ص۴۴۵
[۱۰]ــ احمد نقیبزاده، همان، ص۱۷
[۱۱]ــ عبدالرضا شاهمحمدی، «جایگاه رسانه و فرهنگ در فرایند جهانی شدن»، فصلنامه پژوهش و سنجش، سال ۱۱، ش ۳۷ (بهار ۱۳۸۳)، صص۱۶ــ۱۴
[۱۲]ــ همان، صص ۱۸ــ۱۶
سایت های مرتبط با این مقاله
تصاویر گرافیک