جایگاه و ارزش علم و حکمت در مثنوی

مولانا برای بیان موضوع و قداست و اهمیت دانش و معرفت، داستان تاریخی را نقل می‌کند که در شاهنامه‌ی فردوسی آمده است. خلاصه‌ی داستان از این قرار است: انوشیروان می‌شنود که در هندوستان اکسیر زندگی جادوان را یافته‌اند.
شنبه، 5 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
جایگاه و ارزش علم و حکمت در مثنوی
 جایگاه و ارزش علم و حکمت در مثنوی

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 

گفت دانایی برای داستان *** که درختی هست در هندوستان
هر کسی کز میوه‌ی او خورد و برد *** نی شود او پیر، نی هرگز بمرد
پادشاهی این شنید از صادقی *** بر درخت و میوه‌اش شد عاشقی
قاصدی دانا ز دیوان ادب *** سوی هندوستان روان کرد از طلب
سال‌ها می‌گشت آن قاصد ازو *** گِرد هندوستان برای جست‌وجو
شهر شهر از بهر این مطلوب گشت *** نی جزیره ماند و نی کوه و نی دشت
هر که را پرسید کردش ریشخند *** کین کی جوید جز مگر مجنون بند
بس کسان صفعش زدند اندر مزاح *** بس کسان گفتند‌ای صاحب فلان
جست‌وجوی چون تو زیرک سینه صاف *** کی تهی باشد کجا باشد گزاف
وین مراعاتش یکی صفع دگر *** وین ز صفع آشکارا سخت‌تر
می‌ستودندش به تسخر کای بزرگ *** در فلان اقلیم بس هول و سترگ
در فلان بیشه درختی هست سبز *** بس بلند و پهن و هر شاخیش گبز
قاصد شه بسته در جستن کمر *** می‌شنید از هر کسی نوعی خبر
بس سیاحت کرد آن جا سال‌ها *** می‌فرستادش شهنشه مال‌ها
چون بسی دید اندر آن غربت تعب *** عاجز آمد آخرالامر از طلب
هیچ از مقصود اثر پیدا نشد *** زآن غرض غیر خبر پیدا نشد
رشته‌ی اومید او بگسسته شد *** جسته‌ی او عاقبت ناجسته شد
کرد عزم بازگشتن سوی شاه *** اشک می‌بارید و می‌برید راه

مولانا برای بیان موضوع و قداست و اهمیت دانش و معرفت، داستان تاریخی را نقل می‌کند که در شاهنامه‌ی فردوسی آمده است. خلاصه‌ی داستان از این قرار است: انوشیروان می‌شنود که در هندوستان اکسیر زندگی جادوان را یافته‌اند. مردی را برای آوردن آن داروی عجیب می‌فرستد. آن مرد پس از سالیانی جست‌وجو در سراندیب بر بالای کوهی (مطابق عجایب نامه) به حضور حکیمی راه می‌یابد. حکیم به او می‌گوید: داروی حیات جاودان حکمت است که دل‌های مرده را زنده گرداند.
مطابق شاهنامه فردوسی برزوی طبیب در طلب گیاه زندگی‌بخش به هند می‌رود و حکیمِ هند به او می‌گوید: به دانش بود بی‌گمان زنده مرد. آن‌گاه توضیح می‌دهد که به رمز، آن گیاه این کلیله است و بس. در کلام مولانا این پادشاه و فرستاد او مثالی از «طالب مقلد» هستند که جویای حق است، اما راهی به غیب ندارد. دیوان ادب، دبیرخانه‌ی پادشاه یا مجمع علما و حکمای ادب و یا به معنای فرهنگ یا حکمت باشد. «صفع» یعنی سیلی و پسِ گردنی. «صاحب فلاح» یعنی رستگار که در این جا معنای طنز و تمسخر دارد. «سینه صاف» یعنی دل آگاه. «این مراعات» یعنی همین سخنان موافق و تشویق آمیز. «گبز» یعنی پهن و بزرگ.

بود شیخی عالمی قطبی کریم *** اندر آن منزل که آیس شد ندیم
گفت من نومید پیش او روم *** ز آستان او به راه اندر شوم
تا دعای او بود همراه من *** چون که نومیدم من از دل‌خواه من
رفت پیش شیخ با چشم پر آب *** اشک می‌بارید مانند سحاب
گفت شیخا وقت رحم و رقت‌ست *** ناامیدم، وقت لطف این ساعت است
گفت واگو کز چه نومیدیستت *** چیست مطلوب تو رو با چیستت
گفت شاهنشاه کردم اختیار *** از برای جستن یک شاخسار
که درختی هست نادر در جهات *** میوه‌ی او مایه‌ی آب حیات
سال‌ها جستم ندیدم یک نشان *** جز که طنز و تسخر این سرخوشان
شیخ خندید و بگفتش‌ای سلیم *** این درخت علم باشد در علیم
بس بلند و بس شگرف و بس بسیط *** آب حیوانی ز دریای محیط
تو به صورت رفته‌ای ای بی‌خبر *** زآن ز شاخ معینی بی‌بار و بر
گه درختش نام شد گه آفتاب *** گاه بحرش نام گشت و گه سحاب

باید توجه داشت که مفهوم «علم» در نظر مولانا به آن چه در منابع پیش از مثنوی ضمن حکایت آمده، دقیقاً یکی نیست. علمی که مولانا از آن سخن می‌گوید علمی است که آدمی را از این جهان فارغ کند و به حق نزدیک سازد، این علم سرانجام به علم الهی و اسرار غیب می‌پیوندد، به همین دلیل بس بلند و بس شگرف و بس بسیط است. «دریای محیط»، علم الهی است که بر همه‌ی هستی احاطه دارد. «به صورت رفته‌ای» یعنی فقط ظاهر و الفاظ را دنبال کرده‌ای و از حقایق بی‌بهره مانده‌ای.

آن یکی کش صد هزار آثار خاست *** کمترین آثار او عمر بقاست
گرچه فردست او اثر دارد هزار *** آن یکی را نام شاید بی‌شمار
آن یکی شخصی تو را باشد پدر *** در حق شخصی دگر باشد پسر
در حق دیگر بود قهر و عدو *** در حق دیگر بود لطف و نکو
صد هزاران نام و او یک آدمی *** صاحب هر وصفش از وصفی عمی
هر که جوید نام، گر صاحب ثقه است *** همچو تو نومید و اندر تفرقه است
تو چه بر چسبی برین نام درخت *** تا بمانی تلخ کام و شوربخت
در گذر از نام و بنگر در صفات *** تا صفاتت ره نماید سوی ذات

«آن یکی»، پروردگار است و واصلان او «عمر بقا» و حیات جاودان دارند. مولانا می‌گوید: حضرت حق به مناسبت تجلیات بی‌شمار خود، اسما و صفات بی‌شماری دارد. در ابیات بعد با یک مثال محسوس، این معنا را روشن می‌کند. «از وصفی عمی»، یعنی از اوصاف دیگر بی‌خبر است. «هر که جوید نام»، کسی که به معنی و حقیقت هر چیز توجه ندارد؛ اگر هم راست‌گو و ثقه باشد باز هم به مقصود نمی‌رسد. «تفرقه»، حال کسی است که هنوز به علم‌الیقین نرسیده و مطلوب خود را نشناخته است و در جست‌وجوی او هر دم در شاخی می‌آویزد. مولانا می‌گوید: از الفاظ بگذر و جلوه‌های حق را بنگر تا به ذات حق راه‌یابی.

منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط