ادراک حقایق و باده‌ی خوش‌گوار معارف در بیان مثنوی

شگفتا که چرا قوم، این جهان را که از آفتاب عالم‌تاب، روشن و درخشان شده مشاهده نمی‌کنند. این جهان مظهر شمس حقیقت و خورشید آیات ربّانی است. عجیب است که این قوم به ظاهر مردم هوشیاری هستند. چشم این قوم باز است،
شنبه، 5 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
ادراک حقایق و باده‌ی خوش‌گوار معارف در بیان مثنوی
 ادراک حقایق و باده‌ی خوش‌گوار معارف در بیان مثنوی

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 

ای عجب چون می‌نبیند این سپاه *** عال می‌پر آفتاب چاشت‌گاه
چشم باز و گوش باز و این ذکا *** خیره‌ام در چشم‌بندی خدا
من ازیشان خیره ایشان هم ز من *** از بهاری خار ایشان من سمن
پیششان بردم بسی جام رحیق *** سنگ شد آبش به پیش این فریق

شگفتا که چرا قوم، این جهان را که از آفتاب عالم‌تاب، روشن و درخشان شده مشاهده نمی‌کنند. این جهان مظهر شمس حقیقت و خورشید آیات ربّانی است. عجیب است که این قوم به ظاهر مردم هوشیاری هستند. چشم این قوم باز است، گوششان تیز است، ولی از چشم‌بندی حضرت حق، مات و متحیرند: (وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَیُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ)؛ به راستی بیافریدیم بهر دوزخ بسیاری از پریان و آدمیان. اینان را دل‌هایی است که بدان فهم نکنند و دیدگانی که بدان نبینند و گوش‌هایی که بدان نشنوند. آنان بر گونه‌ی ستوران بل فروتر، اینان بی‌خبرانند. «سنگ شد آبش»، زیرا پروردگار اینها را شایسته‌ی هدایت نمی‌دانست.

دسته‌ی گل بستم و بردم به پیش *** هر گلی چون خار گشت و نوش نیش
آن نصیب جان بی‌خویشان بود *** چون که با خویش‌اند پیدا کی شود
خفته‌ی بیدار باید پیش ما *** تا به بیداری ببیند خواب‌ها
دشمن این خوابِ خوش شد فکر خلق *** تا نخسپد فکرتش بستست حلق
حیرتی باید که روبد فکر را *** خورده حیرت فکر را و ذکر را
هر که کامل‌تر بود او در هنر *** او به معنی پس به صورت پیش تر

موسی در شگفت بود که چرا فرعونیان حقیقت را درک نمی‌کنند. مولانا به این سؤال جواب می‌دهد: «آن نصیب جان بی‌خویشان بود». «بی‌خویشان» آنهایی هستند که خویش، نفس و هوای نفس و مطامع دنیا را زیر پا گذاشته‌اند. «خفته‌ی بیدار» مرد حق است که اگر هم به ظاهر خفته باشد، رابطه‌ی او با حق برقرار است. خوابی که در بیداری می‌بیند، همان مشاهده‌ی عالم غیب است. اندیشه‌های مردم و خوداندیشی و دنیادوستی آنها دشمن چنین خواب خوش عارفانه‌ای است. «حلق» گلویی است که رزق معنوی و غذای الهی در آن می‌ریزند و تا اندیشه‌های خودی از میان نرود این حلق باز نمی‌شود. «حیرت» آن مرحله‌ای است که در معرفت حق از دانش و برهان و دلیل و حتی از ذکر و فکر، کاری ساخته نیست و اگر سالک به این مرحله برسد به عنایت حق نیز نزدیک است و امکان دارد روزنه‌ی معنا در دل او گشوده شود. «هنر»، شایستگی و دانش این جهانی است و هر که در این گونه هنر کامل‌تر است در ظاهر پیش‌تر است، اما در حقیقت پس می‌افتد.

راجعون گفت و رجوع این سان بود *** که گله وا گردد و خانه رود
چون که وا گردید گله از ورود *** پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود
پیش افتد آن بز لنگ پسین *** اضحک الرجعی وجوه العابسین
از گزافه کی شدند این قوم لنگ *** فخر را دادند و بخریدند ننگ
پا شکسته می‌روند این قوم حج *** از حرج راهی است پنهان تا فرج
دل ز دانش‌ها بشستند این فریق *** زآن‌که این دانش نداند آن طریق
دانشی باید که اصلش زآن سر است *** زآن‌که هر فرعی به اصلش رهبر است
هر پری بر عرض دریا کی پرد *** تا لدن علم لدنی می‌برد

این در جایی معلوم می‌شود که قافله‌ی انسانی بخواهد به سوی حق بازگردد. بزی که از همه‌ی بزها پیش می‌افتد، در بازگشت «پس می‌افتد» و از پا در می‌آید. مولانا می‌گوید: مردان حق اگر ظاهراً لنگ و بی‌چیز و ناتوان‌اند، بی‌دلیل و از روی دروغ و ریا نیست. اینها به میل و رغبت، خواری دنیا را بر «فخر» آن ترجیح داده‌اند. اینها با همین ظاهر ناتوان به مقصد می‌رسند، زیرا در هر تنگی و سختی راهی به گشایش وجود دارد. «دانش‌ها» همان علوم اهل ظاهر و هنرهای این جهانی است. «اصلش زآن سر است»؛ یعنی از علم الهی نشأت یافته است. «علم لدنی» همان علم است که از جانب پروردگار است و با آن می‌توان به سوی حق پرواز کرد.

پس چرا علمی بیاموزی به مرد *** کش بباید سینه را زآن پاک کرد
پس مجو پیشی ازین سر لنگ باش *** وقت وا گشتن تو پیش آهنگ باش
آخرون السابقون باش‌ای ظریف *** بر شجر سابق بود میوه طریف
گرچه میوه آخر آید در وجود *** اول است او زآن‌که او مقصود بود
چون ملائک گوی لاعلم لنا *** تا بگیرد دست تو علّمتنا
گر درین مکتب ندانی تو هجا *** همچو احمد پری از نور حجی

این علم الهی است که آدمی را تا بارگاه خداوند می‌رساند. حال که انسان چنین شایستگی‌ای دارد که می‌تواند از باده‌ی خوش‌گوار معارف ربّانی و حقایق الهی مست شود و بر وسعت دریای حقیقت پرواز کند. پس چرا علمی را بیاموزد که باید سینه را از آن شست و پاک نمود. مولانا می‌گوید: راه بهرمندی از علم لدنی و الهی دو چیز است:
الف) پیشتاز نبودن در برخورداری از مزایای این جهانی و مصرف نکردن قوای خود برای این حیات مادی؛
ب) همانند فرشتگان، فروتنی در آموختن علم الهی و گفتن این که (قَالُوا سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ)؛ فرشتگان گفتند، تو منزّهی، ما را دانشی نیست، جز آن که به ما آموختی که تویی دانای حکیم.
مولانا می‌گوید: هرگونه علم را از وجود خود نفی کن و همه را از حق تعالی بدان تا تعلیم الهی، دست‌گیر تو شود و تو را به مکاشفات ربّانی و مشاهدات رحمانی واصل کند. «نور حجی» یعنی نور عقل و عقل خداجو. اگر مدعی هیچ علمی نباشی به خدا و علم الهی می‌رسی. هرگاه انسان از کمند معلومات رسمی و محفوظات خود برهد و دریابد که علوم ظاهری و محفوظات ذهنی یارای دست‌گیری و وصال او به حقیقت نیست، آن‌گاه با تکیه بر عقل خداجو می‌تواند از ورطه‌های جهل و تاریکی به سلامت بگذرد و به حقیقت برسد.

گر نباشی نامدار اندر بلاد *** گم نه‌ای الله اعلم بالعباد
اندر آن ویران که آن معروف نیست *** از برای حفظ گنجینه‌زری است
موضع معروف کی بنهند گنج *** زین قبل آمد فرج در زیر رنج
خاطر آرد بس شکال این جا ولیک *** بگسلد اشکال را استورنیک
هست عشقش آتش اشکال‌سوز *** هر خیالی را بروبد نور روز

مولانا معتقد است که شهرت و نامداری در علوم ظاهری، انسان را از بهره‌ی علم باطنی و علمی که از جانب حضرت حق است محروم می‌کند و در واقع انسان از اسرار غیب و درک حقایق الهی بی‌بهره می‌گردد و همانند ویرانه‌ی مشهوری خواهد بود که در او گنج پنهان نمی‌کنند. «گنجینه زری» که در ویرانه پنهان است، مرد حق است که شخصیت او در پشتِ ظاهرِ فقیرانه‌اش پنهان می‌ماند، یا علم الهی و آگاهی از اسرار غیب در سینه‌ی چنین مردی است. مولانا می‌گوید: بعضی به این حرف‌های من اشکال می‌گیرند اما اگر «ستورنیک» باشند؛ می‌توانند این پایبند را از پای خود بدرند و به راه ادامه دهند. «عشقش» یعنی عشق حق که هر مانع و ایرادی، یا هر پایبند دنیایی را نابود می‌کند، چنان که وقتی روز می‌آید همه‌ی خیال‌ها و اوهام شب از میان می‌رود.

هم از آن سو جو جواب‌ای مرتضا *** کاین سؤال آمد از آن سو مر تو را
گوشه‌ی بی‌گوشه‌ی دل شه‌رهی است *** تاب لا شرقی و لا غرب از مهی است
تو ازین سو و از آن سو چون گدا ***‌ای که معنا چه می‌جویی صدا
هم از آن سو جو که وقت درد تو *** می‌شوی در ذکر یا ربی دو تو
وقت درد و مرگ او سومی نمی‌*** چون که دردت رفت چونی اعجمی
وقت محنت گشته‌ای الله گو *** چون که محنت رفت گویی راه کو
این از آن آمد که حق را بی‌گمان *** هر که بشناسد بود دائم بر آن
وان که در عقل و گمان هستش حجاب *** گاه پوشیدست و گه بدریده جیب
عقل جزئی گاه چیره گه نگون *** عقل کلی آمن از ریب المنون
عقل بفروش و هنر حیرت بخر *** رو به خواری نه بخارا‌ای پسر

مولانا به اشکال کنندگان می‌گوید: ‌ای بنده‌ی مورد رضایت حق، جواب سؤال را از همان جا بگیر که سؤال از آن بروز می‌کند؛ یعنی از عالم الهی سؤال کن؛ زیرا سؤال تو نیز از همان عالم به تو رسیده است. مولانا جواب سؤال را از منشأ سؤال می‌گیرد و می‌گوید: تو‌ای انسان، کوه معنا هستی، چرا از عوامل و اسباب دنیایی جواب مسائل عالم معنا را می‌خواهی و طلب می‌کنی؟ آن چه اینها به تو می‌دهند بازتاب آواز حق است (صَدا). به درون خود گوش بده، صدای حق را از دل خود می‌شنوی، چون در دل سالک شاه‌راهی به حقیقت وجود دارد؛ در دل نوری می‌تابد که مطابق آیه‌ی 35 سوره نور، نه شرقی است و نه غربی، آن نور حق است: (لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ). «گوشه‌ی دل» یعنی خلوت‌گاه دل. «آن سومی نمی‌» یعنی به سوی حق میل می‌کنی؛ «اعجمی» یعنی گنگ و غافل. هنگامی که رنج و بلایی به تو روی می‌آورد دائم الله گویان می‌شوی، اما همین که رنج و بلا برطرف می‌شود، می‌گویی راه خدا کدام است؟! این مطلب اشاره به آیه 65 سوره عنکبوت دارد. «حق را بی‌گمان بشناسد»؛ یعنی معرفت او عاری از شائبه‌ی شک و ظن باشد. «عقل» همان عقل حسابگر و دنیایی است که با گمان همراه می‌شود. عقل مادی در راه حق سرگردان است، اما عقل خداجو که پیوسته با عقل کل است از حوادث روزگار در امان می‌ماند و به حقیقت می‌پیوندد. مولانا می‌گوید: این عقل و هنرِ دنیایی را رها کن و حیران در حقایق عالمِ غیب باش. «خواریِ» راه حق را بپذیر و از جلال و شکوه دنیا بگذر.

منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط