فهم اسرار الهی نیازمند قابلیت و اهلیت است

انسان تا ظرفیت روحی لازم را به دست نیاورده نباید مبادرت به فهم مسائلی کند که از حیطه‌ی ادراک و تحمل او خارج است. چون در این صورت تعادل روحی و شخصیتی خود را از دست می‌دهد. مولانا برای تبیین موضوع مورد بحث،
شنبه، 5 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
فهم اسرار الهی نیازمند قابلیت و اهلیت است
 فهم اسرار الهی نیازمند قابلیت و اهلیت است

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 

گفت موسی را یکی مرد جوان *** که بیاموزم زبان جانوران
تا بود کز بانگ حیوانات و دد *** عبرتی حاصل کنم در دین خود
چون زبان‌های بنی‌آدم همه *** در پی آب است و نان و دمدمه
بوکه حیوانات را وردی دگر *** باشد از تدبیر هنگام گذر
گفت موسی رو گذر کن زین هوس *** کاین خطر دارد بسی در پیش و پس
عبرت و بیداری از یزدان طلب *** نه از کتاب و از مقال و حرف و لب
گرم‌تر شد مرد زآن منعش که کرد *** گرم‌تر گردد همی از منع مرد
گفت‌ای موسی چو نور تو بتافت *** هرچه چیزی بود چیزی از تو یافت
مر مرا محروم کردن زین مراد *** لایق لطفت نباشد‌ای جواد
این زمان قائم مقام حق تویی *** یأس باشد گر مرا مانع شوی
گفت موسی یا رب این مرد سلیم *** سخره کردستش مگر دیو رجیم
گر بیاموزم زیان کارش بود *** ور نیاموزم دلش بد می‌شود
گفت‌ای موسی بیاموزش که ما *** رد نکردیم از کرم هرگز دعا

انسان تا ظرفیت روحی لازم را به دست نیاورده نباید مبادرت به فهم مسائلی کند که از حیطه‌ی ادراک و تحمل او خارج است. چون در این صورت تعادل روحی و شخصیتی خود را از دست می‌دهد. مولانا برای تبیین موضوع مورد بحث، حکایت می‌کند که مرد جوانی خدمت حضرت موسی (علیه‌السلام) آمد و گفت:‌ ای پیامبر خدا، زبان جانوران را به من تعلیم ده، باشد که از بانگ و آوای آنها، در تقویت دین و ایمان خود بهره گیرم. حضرت موسی به او فرمود: دست از این هوا و هوس بردار و حد خود را بشناس. جوان ساده لوح اصرار ورزید. موسی به درگاه حق روی کرد و عرضه داشت: خداوندا تو خود قضاوت کن. اگر به او زبان جانوران بیاموزم چون ظرفیت و قابلیت ندارد، تباه می‌شود و اگر نیاموزم آزرده خاطر گردد. حق تعالی فرمود: خواسته‌اش را اجابت کن.

گفت یا رب او پشیمانی خورد *** دست خاید جامه‌ها را بر درد
نیست قدرت هر کسی را سازوار *** عجز بهتر مایه‌ی پرهیزکار
فقر ازین رو فخر آمد جاودان *** که به تقوا ماند دست نارسان
زآن غنا و زآن غنی مردود شد *** که ز قدرت صبرها بدرود شد
آدمی را عجز و فقر آمد امان *** از بلای نفس پر حرص و غمان
آن غم آمد ز آرزوهای فضول *** که بدان خو کرده است آن صید غول
آرزوی گل بود گل خواره را *** گل شکر نگوارد آن بیچاره را
گفت یزدان تو بده بایست او *** برگشا در اختیار آن دست او

حضرت موسی بار دیگر از سر دلسوزی و عاقبت‌اندیشی بدو فرمود: این سودای خام را از سرت بیرون کن و اسیر وسوسه‌های شیطانی مشو و خود را به تباهی میفکن. وقتی موسی آن جوان را از چنین خواسته‌ای منع کرد، او حریص‌تر شد، زیرا انسان از هر چه منع شود، حریص‌تر گردد. مضمون سخن این حدیث است: «ان ابن آدم لحریص علی ما منع؛ همانا انسان بر آن چه منع شود آز می‌ورزد.» موسی فرمود: قدرت و توانمندی با هر کسی سازگار نیست. هر کسی قابلیت آن را ندارد که قدرتی به دست آورد، بلکه ناتوانی بهترین دست‌مایه‌ی پرهیزکاران است، چون یکی از فواید نتوانستن، این است که ما کار بد نمی‌کنیم. لذا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «الفقرفخری و به افتخر».
«دست نارسان» یعنی دستی که توانایی مالی و دنیایی ندارد، چنین کسی تقوای خود را بهتر حفظ می‌کند. «قدرت»، صبر و شکیبایی انسان را از بین می‌برد و انسان مقتدر فکر می‌کند که همه چیز باید بر وفق مراد او باشد. «آرزوهای فضول» یعنی افزون‌طلبی که معمولاً در مردم مقتدر و مرفه پدید می‌آید. «صید غول»، نفس است که عوامل گمراهی آن را صید می‌کنند، یا آدمی است که صید هوای نفس می‌شود. به هر حال غول یعنی عامل گمراهی. «گل خواره» دنیا دوست است. کسی که بیماری گل خوردن دارد، شربت قند یا شیرینی را نمی‌تواند هضم کند. انسانِ دنیادوست هم حقایق الهی را نمی‌فهمد.

باز موسی داد پند او را به مهر *** که مرادت زرد خواهد کرد چهر
ترک این سودا بگو وز خود بترس *** دیو داد ستت برای مکر درس
گفت باری نظق سگ کو بر درست *** نطق مرغ خانگی کاهل پرست
گفت موسی هین تو دانی در رسید *** نطق این هر دو شود بر تو پدید
بامدادان او برای امتحان *** ایستاد او منتظر بر آستان
خادمه سفره بیفشاند و فتاد *** پاره‌ای نان بیات آثار زاد
در ربود آن را خروسی چون گرو *** گفت سگ کردی تو بر ما ظلم رو
دانه‌ی گندم توانی خورد و من *** عاجزم در دانه خوردن در وطن
گندم و جو را و باقی حبوب *** می‌توانی خورد و من نه‌ای طروب
این لب نانی که قسم ماست نان *** می‌ربایی این قدر را از سگان
پس خروسش گفت تن زن غم مخور *** که خدا بدهد عوض زینت دگر
اسب این خواجه سقط خواهد شدن *** روز فردا سیر خور کم کن حزن
مر سگان را عید باشد مرگ اسب *** روزی وافر بود بی‌جهد و کسب
اسب را بفروخت چون بشنید مرد *** پیش سگ شد آن خروسش روی زرد

«زرد خواهد کرد چهره» یعنی باعث سرافکندگی یا افسردگی خواهد شد. «دیو» شیطان است. موسی فرمود: شیطان تمایل به آموختن زبانِ حیوانات را در دل تو انداخته است. جوان گفت: حالا که نمی‌خواهی زبان همه‌ی جانوران را به من بیاموزی دست کم زبان خروس و سگ خانه‌ام را به من بیاموز تا مقاصد آنان را دریابم. حضرت موسی زبان آن دو جانور را به او آموخت. آن جوانِ خام‌اندیش از آغاز صبح در حیاط منزل خود ایستاد تا دانش جدید خود را امتحان کند. در این لحظه کنیز خانه ته مانده سفره طعام را در حیاط تکاند پاره نانی از آن بر زمین افتاد و خروس با چُستی و چالاکی بر جهید و آن را از پیش سگ ربود. سگ از عمل جسورانه‌ی خروس گله کرد. خروس به سگ اطمینان داد که ناراحت مباش، فردا اسب این مرد جوان سقط می‌شود و تو از لاشه‌ی آن سیر می‌خوری. همین که مرد جوان این خبر را از خروس شنید بی‌درنگ اسب خود را در بازار فروخت تا از زیان مالی نجات یابد.

روز دیگر هم‌چنان نان را ربود *** آن خروس و سگ برو لب بر گشود
کای خروس عشوه ده چند این دروغ *** ظالمی و کاذبی و بی‌فروغ
اسب کش گفتی سقط گردد کجاست *** کور اخترگوی و محرومی ز راست
گفت او را آن خروس با خبر *** که سقط شد اسب او جای دگر
اسب را بفروخت و جست او از زیان *** آن زیان انداخت او بر دیگران
لیک فردا استرش گردد سقط *** مر سگان را باشد آن نعمت فقط
زود استر را فروشید آن حریص *** یافت از غم وز زیان آن دم محیص
روز ثالث گفت سگ با آن خروس ***‌ای امیر کاذبان با طبل و کوس
گفت او بفروخت استر را شتاب *** گفت فردایش غلام آید مصاب
چون غلام او بمیرد نان‌ها *** بر سگ و خواهنده ریزند اقربا
این شنید و آن غلامش را فروخت *** رست از خسران و رخ را بر فروخت
شکرها می‌کرد و شادی‌ها که من *** رستم از سه واقعه اندر زمن
تا زبان مرغ و سگ آموختم *** دیده‌ی سوءالقضا را دوختم

فردای آن روز، نه اسبی در کار بود و نه لاشه‌ای در میان. از این رو سگ، خروس را سرزنش کرد و او را دروغ‌گو خواند. خروس گفت: بدان که فردا نیز قاطر این مرد سقط خواهد شد و لاشه آن نصیب شما سگان می‌گردد. مرد همین که این خبر را شنید قاطر را نیز فروخت. فردای آن روز نکوهش‌های سگ تکرار شد. خروس گفت:‌ ای سگ بدان که فردا نوبت مردن غلام این خانه است. او می‌میرد و خویشان او مجلس عزا برپا می‌دارند و انواع طعام‌ها می‌پزند و از ته مانده آن سیر خواهی خورد. مرد تا این خبر را شنید فوراً غلام را نیز فروخت و از زیان مرگ او رهید.

روز دیگر آن سگ محروم گفت *** کای خروس ژاژخا کو طاق و جفت
چند چند آخر دروغ و مکر تو *** خود نپرد جز دروغ از وکر تو
گفت حاشا از من و از جنس من *** که بگردیم از دروغی ممتحن
ما خروسان چون مؤذن راست‌گوی *** هم رقیب آفتاب و وقت‌جوی
پاسبان آفتابیم از درون *** گر کنی بالای ما طشتی نگون
پاسبان آفتابند اولیا *** در بشر واقف ز اسرار خدا
اصل ما را حق پی بانگ نماز *** داد هدیه آدمی را در جهاز
گر به ناهنگام سهویمان رود *** در اذان آن مقتل ما می‌شود
گفت ناهنگام حی عل فلاح *** خون ما را می‌کند خوار و مباح
آن‌که معصوم آمد و پاک از غلط *** آن خروس جان وحی آمد فقط

روز بعد سگ به خروس گفت: ‌ای یاوه‌گو، پس آن همه وعده‌های شیرین چه شد؟ «کو طاق و جفت»؛ یعنی آن حساب‌هایی که می‌کردی چه شد؟ چرا دروغ می‌گویی؟
«ممتحن» یعنی آزمایش. مبادا که ما در آزمایش قرار گیریم و از دروغ رسوا شویم. «رقیب آفتاب» یعنی کسی که زمان طلوع آفتاب را می‌داند. خروس گفت: من در پیش‌بینی‌هایم خطا نکرده‌ام، اگر ما را زیر طشتی بگذارند، در تاریکی هم از طلوع آفتاب بی‌خبر نمی‌مانیم، زیرا از درون خود، این آگاهی را می‌یابیم.
مولانا در این ابیات زمینه‌ای در ذهن دارد که بالاتر از گفت‌وگوی سگ و خروس و حتی فراتر از عالم ظاهر است، به همین دلیل صحبت از آفتابِ حقیقت پیش می‌کشد که «اولیا» از طلوع آن خبر می‌دهند. البته لابه‌لای ابیات دیگر نیز چنین گریزهایی تکرار می‌شود.

آن غلامش مرد پیش مشتری *** شد زیان مشتری آن یکسری
او گریزانید مالش را ولیک *** خون خود را ریخت اندر یاب نیک
یک زیان دفع زیان‌ها می‌شدی *** جسم و مال ماست جان‌ها را فدا
پیش شاهان در سیاست‌گستری *** می‌دهی تو مال و سر را می‌خری
اعجمی چون گشته‌ای اندر قضا *** می‌گریزانی ز داور مال را لیک فردا خواهد او مردن یقین *** گاو خواهد کشت وارث در حنین
صاحب خانه بخواهد مرد رفت *** روز فردا نک رسیدت لوت زفت
پاره‌های نان و لالنگ و طعام *** در میان کوی یابد خاص و عام
گاو قربانی و نان‌های تنک *** بر سگان و سائلان ریزد سبک
مرگ اسب و استر و مرگ غلام *** بد قضا گردان این مغرور خام
از زیان مال و درد آن گریخت *** مال افزون کرد و خون خویش ریخت
گوش بنهاده بد آن مرد خبیث *** می‌شنود او از خروسش آن حدیث

خروس پیش‌بینی دیگری کرد و آن این که فردا خود این مرد جوان می‌میرد و بازماندگانش مجلس عزا برپا کنند و گاوی می‌کشند و فقیران را اطعام می‌کنند و سگان نیز از آن خوان رنگین کامروا می‌گردند. «شاهان»، همان قدرتمندان دنیا هستند. «سیاست گستری» یعنی اجرای مجازات. حکّام دنیا می‌خواهند تو را مجازات کنند، اما تو خود را در برابر قضای الهی به ندانستن و نفهمیدن می‌زنی و در راه حق مال خود را نمی‌دهی. «لوت زفت» یعنی غذای خوب و فراوان. «لالنگ» غذایی است که از مهمانی به خانه می‌برند. «سبک» یعنی به تندی یا به آسانی. «قضاگردان» یعنی صدقه و چیزی که قضای بد را از آدمی دور کند.

چون شنید اینها دوان شد تیز و تفت *** بر در موسی کلیم الله رفت
رو همی مالید در خاک او ز بیم *** که مرا فریاد رس زین‌ای کلیم
گفت رو بفروش خود را و بره *** چون که استا گشته‌ای برجه ز چه
بر مسلمانان زیان انداز تو *** کیسه و همی انها را کن دو تو
من درون خشت دیدم این قضا *** که در آیینه عیان شد مر تو را
عاقل اول بیند آخر را به دل *** اندر آخر بیند از دانش مقل
باز زاری کرد کای نیکو خصال *** مر مرا در سر مزن در رو ممال
از من آن آمد که بودم ناسزا *** ناسزایم را تو ده حسن الجزا
گفت تیری جست از شست‌ای پسر *** نیست سنت کید آن واپس به سر
لیک در خواهم ز نیکو داوری *** تا که ایمان آن زمان با خود بری
چون که ایمان برده باشی زنده‌ای *** چون که با ایمان روی پاینده‌ای
هم در آن دم، حال بر خواجه بگشت *** تا دلش شوریده و آوردند طشت
شورش مرگ است نه هیضه‌ی طعام *** قی چه سودت دارد‌ ای بدبخت خام
چار کس بردند تا سوی وثاق *** ساق می‌مالید او بر پشت ساق
پند موسی نشنوی شوخی کنی *** خویشتن بر تیغ پولادی زنی
شرم ناید تیغ را از جان تو *** آن تو است این‌ای برادر آن تو
موسی آمد در مناجات آن سحر *** کای خدا ایمان ازو مستان مبر
پادشاهی کن برو بخشا که او *** سهو کرد و خیره‌رویی و غلو
گفتمش این علم نه درخورد تو است *** دفع پندارید گفتم را و سست
دست را بر اژدها آن کس زند *** که عصا را دستش اژدرها کند
سرّ غیب آن را سزد آموختن *** که ز گفتن لب تواند دوختن
درخور دریا نشد جز مرغ آب *** فهم کن والله اعلم بالصواب
او به دریا رفت و مرغ آبی نبود *** گشت غرقه دست گیرش‌ای ودود
گفت بخشیدم بدو ایمان نعم *** ور تو خواهی این زمان زنده‌ش کنم
بلکه جمله مردگان خاک را *** این زمان زنده کنم بهر تو را
گفت موسی این جهان مردن است *** آن جهان‌انگیز کان جا روشن است
این فناجا چون جهان بود نیست *** بازگشت عاریت بس سود نیست
رحمتی افشان بر ایشان هم کنون *** در نهان‌خانه لدینا محضرون
تا بدانی که زیان جسم و مال *** سود جان باشد رهاند از وبال

وقتی که آن مرد خام‌اندیش، این خبر را شنید شتابان به سرای حضرت موسی رفت و با التماس گفت: ‌ای بزرگوار! به فریادم برس که فردا تیر اجل بر من فروخواهد نشست. سخن موسی لحن طنز دارد: همان طور که اسب و استر و غلام خود را پیش از مرگ، به دیگران فروختی، حالا هم که خبر مرگ خود را شنیده‌ای، خود را هم بفروش. تو ادعای استادی و آگاهی کرده‌ای. حالا از این چاه بیرون بپر و اگر راست می‌گویی خود را از مرگ نجات بده. حضرت موسی به او فرمود: نگفتم تو قابلیت فراگرفتن زبان حیوانات را نداری و به صلاح تو نیست. می‌دانستم که چه بر سرت خواهد آمد، اینک بدان که تیر اجل از کمان مشیّت خداوندی رها شده و فردا بر جان تو فروخواهد نشست و هیچ چاره‌ای از آن نیست. در حالی که اگر قضا و بلا به آن حیوان می‌خورد جان تو از هلاکت نجات می‌یافت، اما طمع، تو را به نابودی کشاند. اینک تنها کمک من به تو این است که از درگاه حق بخواهم که تو را با ایمان از سرای دنیا ببرد. حضرت حق، دعای موسی را اجابت کرد و آن مرد را با ایمان از دنیا برد.
«از دانش مقل» یعنی کم دانش. «مر مرا در سر مزن» یعنی مرا تحقیر نکن. من دست به کاری زدم که حدّ من نبود یا شایستگی آن را نداشتم. «تیر»، قضای الهی است که نمی‌توان جلوی آن را گرفت. «هیضه» حالت اسهال و استفراغ و عموماً مسمومیّت غذایی است. مولانا می‌گوید: توبه فایده ندارد و جلوی قضای الهی را نمی‌گیرد.
«ساق بر پشت ساق می‌مالید» توصیفی از جان کندن است. گویا اقتباس از آیه 29 سوره القیامة می‌باشد: (وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ) که سخن از حالت احتضار چنین مردی است. «مبر» یعنی ایمان او را مبر، نه خود او را، که مرگ او قضای حق بود. «غلو» یعنی زیاده‌روی. «دریا»، عالم غیب است. «مرغ آبی» کسی است که شایستگی ادراک آن را دارد. اما این جوان بیش از شایستگی خود خواست. «آن جهان‌انگیز» یعنی او را در آن جهان زنده کن. «نهان خانه لدینا محضرون»، پیشگاه حق است و مولانا به آیه 32 سوره یس نظر دارد: (وَإِن كُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنَا مُحْضَرُونَ). «جان» در این جا روحی است که سیرالی‌الله دارد. «سربنه» یعنی اطاعت کن، گله نکن.

منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
رستوران و کافه نزدیک هتل لیلیوم کیش
رستوران و کافه نزدیک هتل لیلیوم کیش
فراخوان شصت و سومین سال جایزه (نخبگانی) سال 1404
فراخوان شصت و سومین سال جایزه (نخبگانی) سال 1404
حمله هوایی ارتش اسرائیل به یک خودرو در غزه
play_arrow
حمله هوایی ارتش اسرائیل به یک خودرو در غزه
رهبر انقلاب: روزی بخواهیم اقدام بکنیم احتیاجی به نیروی نیابتی نداریم
play_arrow
رهبر انقلاب: روزی بخواهیم اقدام بکنیم احتیاجی به نیروی نیابتی نداریم
رهبر انقلاب: فردای منطقه به لطف الهی از امروز بهتر خواهد بود
play_arrow
رهبر انقلاب: فردای منطقه به لطف الهی از امروز بهتر خواهد بود
نقشه شوم آمریکا برای جهان به روایت رهبر انقلاب
play_arrow
نقشه شوم آمریکا برای جهان به روایت رهبر انقلاب
پزشکیان: حضور زنان در آینده کشور مؤثر تر از من است که اینجا ایستاده‌ام
play_arrow
پزشکیان: حضور زنان در آینده کشور مؤثر تر از من است که اینجا ایستاده‌ام
اهدای جوایز به زنان موفق در مراسم آیین تجلیل از مقام زن
play_arrow
اهدای جوایز به زنان موفق در مراسم آیین تجلیل از مقام زن
رهبر انقلاب: مداحی یک رسانه تمام عیار است
play_arrow
رهبر انقلاب: مداحی یک رسانه تمام عیار است
رهبر انقلاب: مهم‌ترین کار حضرت زهرا(س) تبیین بود
play_arrow
رهبر انقلاب: مهم‌ترین کار حضرت زهرا(س) تبیین بود
سرود جمعی با اجرای نوشه‌ور در حسینیه امام خمینی(ره)
play_arrow
سرود جمعی با اجرای نوشه‌ور در حسینیه امام خمینی(ره)
مدیحه سرایی احمد واعظی در محضر رهبر انقلاب
play_arrow
مدیحه سرایی احمد واعظی در محضر رهبر انقلاب
مداحی اتابک عبداللهی به زبان آذری در حسینیه امام خمینی
play_arrow
مداحی اتابک عبداللهی به زبان آذری در حسینیه امام خمینی
مداحی مهدی ترکاشوند به زبان لری در محضر رهبر انقلاب
play_arrow
مداحی مهدی ترکاشوند به زبان لری در محضر رهبر انقلاب
خطر تخریب یکی از بزرگترین مساجد دوران قاجار
play_arrow
خطر تخریب یکی از بزرگترین مساجد دوران قاجار