حب نفس و خودخواهی، مانع از خودشناسی صحیح
انسان خودش از باب اینکه حب نفس دارد و هر چه را میخواهد برای خودش میخواهد، برای خاطر این حب نفس شدید از بسیاری از امور غافل است؛ یعنی با این حب نفس نمیتواند خودش را آزاد بشناسد.سه نظر در عالم هست. یک نظری که از روی حب، مطالعه میکند موجودات را یا بعض موجودات را و یک نظری که از راه بغض نظر میکند به همه چیز و یک نظر ثالثی که حب و بغض در آن نیست و آزاد است. آن دو نظر، نظر اشخاصی است که آزاد نیستند. بزرگترین گرفتاری بشر و ماها این گرفتاری است که خودمان داریم و از ناحیه خود ما هست. کسی که از روی حب نفس به مردم و اشیاء نظر میکند و به اشیایی که نظر میکند از راه دشمنی و بغض نظر میکند؛ این نمیتواند آزاد باشد، در نظر دادن گرفتار است. و کسی که از راه حب نفس نظر میکند به موجودات یا به اشخاص یا به گروهها این آزاد نیست، نمیتواند حکم صحیح بکند. انسان گمان میکند که من خودم هر چه میگویم از روی آزادی است و بینظری، لکن اگر کسی یک همچو ادعایی کرد؛ این را نپذیرید. نمیتواند این انسان موجود آزاد از هواهای نفسانی و از حب نفس که منشأ همه گرفتاریهاست آزاد بشود. مدعی آزادی از این طور امور زیاد است، لکن واقعیت کم است. ممکن است که بسیاری از اشخاص حتی خودشان هم توجه نداشته باشند به اینکه بنده خودشان هستند، نه بنده خدا، خودشان هم خودشان را مبرا و منزه میدانند، و این برای همان حب نفسی است که انسان دارد. این حب نفس، تمام عیوب انسان را به خود انسان میپوشاند. هر عیبی که داشته باشد برای خاطر این حب نفس، آن عیب را نمیبیند، و گاهی هم آن عیب را حسن میداند. و تا انسان با مجاهدتها و تبعیت از تعلیمات انبیاء از این گرفتاری و عبودیت نفس خارج نشود، نه خودش اصلاح میشود و نه میتواند احکامی که میکند و رأیهای که میدهد صحیح باشد، مطابق واقع باشد. اتفاق میافتد، لکن نمیتواند مطلقاً این طور باشد انسان. یک عملی از یک شخص در یک محیط در یک ساعت از یک شخص صادر میشود، دو نفر که این عمل را میبینند یکی از اینها با این دشمن است، این عمل را بد میبیند و یکی از آنها که با این دوست است این عمل را خوب میبیند. عمل از یک آدم است، در یک وقت است، در یک محیط است، در یک شرایط است، همه چیزهایش با هم مجتمع است. لکن برای آن گرفتاری که بیننده دارد، آن عدم آزادی که بیننده دارد و اسیر هوای نفس است؛ این عمل را عیناً خوب میبیند، اگر با آن آدم خوب باشد. و این عمل را عیناً بد میبیند، چنانچه با آن آدم بد باشد. و انسان خودش هم متوجه نیست. بله، هستند اشخاصی که بیجهت میدانند و تکذیب میکنند. یا میدانند و تعریف میکنند. این طور هستند، اما شاید بسیاری این طور باشند که به واسطه آن اسارتی که دارند و آن گرفتاری که در باطن، خودشان مبتلای به او هستند، و آن شیطانی که در نفس انسان فعال است، این گرفتاری نمیگذارد که انسان آزادانه حکم بکند، نمیگذارد که انسان آن طوری که واقعیت است ادراک کند. و آن طوری که واقعیت است او را بگوید. یا واقعیت را به واسطه همین عبودیتی که دارد، بندگی که دارد و آن طوری که سلطنت است بر او دارد شیطان و قوای شیطانی خودش، یا ادراک نمیکند مطلب را و یا اگر ادراک هم کرد، او نمیخواهد او را اظهار کند. از آن طرف هم همین طور تعریفها و تکذیبهایی که ماها میکنیم، انسان عادی میکند، این تعریف و تکذیبها به واسطه همین علاقهای که انسان به خودش و وابستگان خودش که آن هم علاقه به خود است، علاقه به وابستگان، علاقه به خود است؛ این چون پسر من است و این چون برادر من است، و این چون همسلک من است، این همه من است. و تمام این اشیاء در انسانهای عادی تماماً بر میگردد به خود من. اگر از کسی دیگری هم تعریف کند، این از باب اینکه به او متعلق است تعریف میکند.
اگر انسان بخواهد خودش را تجربه کند، یک وقت که خلوت میشود خودش بنشیند پیش خودش. دو نفر را که یکیشان از رفقای اوست، از اقربای اوست، بسته به اوست و یکیشان با او مخالفاند و با او دشمناند مثلاً این بنشیند و فکر کند که این عملی که از این دشمن من و دوست من صادر شده است، چه شده است که میان این عمل خصوصی را وقتی که نسبتش میدهم به دوستم، شروع میکنم از آن تعریف کردن، یا لااقل عیبپوشی کردن به حِیَل (1). و آن عمل چنانچه از دشمن من صادر بشود یکی را چه میکنم و هیاهو میکند؟ اگر انسان بنشیند و واقعاً بخواهد بفهمد که خودش چکاره است، باید این موازین را ملاحظه کند. اگر یک عمل خوبی صادر شد از یک دشمنی، این عمل خوب را ستایش کند، ببیند که همچو هنری دارد. اگر یک عمل بدی از یک دستهای صادر شد این را بد بداند و بگوید بد است. نمیگویم که اسرار مردم را فاش کند، من میگویم پیش خودش، البته اسرار مردم هر چه باشد، فاش کردن برخلاف اسلام است. و غیبت و تهمت و همه اینها از مکایبی (2) است که انسان به آن مبتلا هست. لکن ابتلای انسان به خودش از همه ابتلاها بالاتر است. شاهد، همین است که من اگر یک امر خیلی برجستهای از یکی صادر شد، من بنای به مناقشه میگذارم که این امر شایسته را هر چه بتوانم این را از ارزش بیندازم. و اگر این امر شایسته از یک دوستی، یک متعلق به خود من صادر شد، بنای بر این میگذارم که این امر شایسته را بیشتر از آن مقداری که هست این را نمایش بدهم. همه اینها زیر سر خود من است، به خارج هیچ مربوط نیست، دنیا من هستم. (3)
دلبستگی به دنیا، منشأ انحطاط انسان
این عالم ملک، این عالم طبیعت یکی از مخلوقات خداست، و این عالم طبیعت هم جلوهای از جلوههای خداست. تعلق به این عالم طبیعت، تعلق به این دنیا، این اسباب این میشود که انسان را منحط میکند. ممکن است یک کسی به یک تسبیحی آن قدر تعلق داشته باشد که یک کس دیگری به یک سلطنت این تعلق را نداشته باشد. این اولی بیشتر به دنیا چسبیده است و آن دومی کمتر. سلیمان بن داود هم سلطان بود، سلطانی که بر همه چیز حکم میکرد. لکن آن سلطنت یک سلطنتی نبود که دل سلطان را، دل سلیمان بن داود را به خودش جذب کند رسول اکرم هم رئیس یک ملت بود و فرمانفرمای ملت بود، لکن این فرمانفرمایی اینطور نبود که او را جذب کند به خودش. فرمانفرمایی در تحت سیطره او بود، نه او در تحت سیطره فرمانفرمایی، اگر انسان سیطره پیدا بکند به حسب نفس بر خودش و بر همه چیز، این اهل دنیا دیگر نیست ولو اینکه همه دنیا هم داشته باشد، مثل حضرت سلیمان و امثال او. و اگر این سیطره نباشد و انسان در این غفلت که ما داریم باشد، این آدم اهل دنیا هست و دنیای دنی پست. دنیا و آخرت، خدا و دنیا، اینها دو چیزی است که ما وقتی تعلق به او داشتیم عالم ملک میشود دنیا، این دنیای من است. من وقتی تعلق به این داشتم و تحت نفوذ او بودم، تحت نفوذ و سیطره او بودم، تحت نفوذ ریاستها، تحت نفوذ مقامات بودم، همه اینها دنیاست و من خودم اسیر است. هر چه سعه سلطنت زیادتر بشود اسارت زیادتر میشود، من اسیر او هستم و خودم ملتفت نیستم. و اگر چنانچه انسان موفق بشود به آنکه انبیا میخواستند که از تحت این سیطره نفس بیرون برود، این اعدی عدو (4) بیرون برود، این اسارت را، قید اسارت را از گردن خودش بردارد، این آدم میشود یک آدمی که بر همه چیز سیطره دارد و چیزی بر او سیطره ندارد، و سیطرهای که بر همه چیز دارد هم در حساب نمیآورد. نمیبیند او را چیزی. و همان طوری که برای دوستان خودش خیر و صلاح میخواهد برای دشمنان خودش هم خیر و صلاح میخواهد. انبیا این طور بودند. انبیا غصه میخوردند برای کفار، غصه خوردند برای منافقین که چرا باید اینها این طور باشند. انبیا زحمتشان این بود که این کفار و منافقین را و این اشخاصی معوج را و این انسانهایی [که] در بند اسارت خود و علایق دنیا هستند و همه مفاسد هم زیر سر همین است اینها را میخواهند آزادشان کنند، و این مأموریت بسیار مشکل بوده است. و این مأموریت هم عمومی نشد که بشود. و از این به بعد هم این معنا نخواهد شد. این انسان آدم نمیشود تا آخر هم. یک مثل معروفی بود که میگفتند ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل. شیخ ما (رحمه الله علیه) (5) میفرمود که: ملا شدن چه مشکل، آدم شدن محال است. (6)منشأ خوش آمدن ما از مدحها و بدآمدنمان از انتقادها
پسرم! برای ماها که از قافله ابرار عقب هستیم یک نکته دلپذیر است و آن چیزی است که به نظر من شاید در ساختن انسان که درصدد خود ساختن است دخیل است. باید توجه کنیم که منشأ خوش آمد ما از مدح و ثناها و بدآمدنمان از انتقادها و شایعه افکنیها حبّ نفس است که بزرگترین دام ابلیس لعین است. ماها میل داریم که دیگران ثناگوی ما باشند گرچه برای ما افعال شایسته و خوبیهای خیالی را صد چندان جلوه دهند، و درهای انتقاد گرچه به حق برای ما بسته باشد یا به صورت ثناگویی درآید. از عیبجوییها، نه برای آن که به ناحق است، افسرده میشویم و از مداحت و ثناها، نه برای آن که به حق است، فرحناک میگردیم. بلکه برای آنکه عیب من است و مدح من نیست، [من] است که در اینجا و آنجا و همه جا بر ما حاکم است. اگر بخواهی صحّت این امر را دریابی، اگر امری که از تو صادر میشود عین آن یا بهتر و والاتر از آن از دیگری، خصوصاً آنها که همپالکی تو هستند صادر شود و مداحان به مدح او برخیزند برای تو ناگوار است، و بالاتر آنکه اگر عیوب او را به صورت مداحی در آورند، در این صورت یقین بدان که دست شیطان و نفس بدتر از او در کار است.پسرم! چه خوب است به خود تلقین کنی و به باور خود بیاوری یک واقعیت را که مدح مداحان و ثنای ثناجویان چه بسا که انسان را به هلاکت برساند و از تهذیب دور و دورتر سازد. تأثیر سوء ثنای جمیل در نفس آلوده ما، مایه بدبختیها و دورافتادگیها از پیشگاه مقدس حق جلّ و علا برای ما ضعفاء النفوس خواهد بود. و شاید عیب جوییها و شایعه پراکنیها برای علاج معایب نفسانی ما سودمند باشد که هست، همچون عمل جراحی دردناکی که موجب سلامت مریض میشود. آنان که با ثناهای خود ما را از جوار حق دور میکنند دوستانی هستند که با دوستی خود به ما دشمنی میکنند و آنان که پندارند با عیب گویی و فحاشی و شایعهسازی به ما دشمنی میکنند دشمنانی هستند که با عمل خود ما را اگر لایق باشیم اصلاح میکنند و در صورت دشمنی به ما دوستی مینمایند.
من و تو اگر این حقیقت را باور کنیم و حیلههای شیطانی و نفسانی بگذارند واقعیات را آنطور که هستند ببینیم، آنگاه از مدح مداحان و ثنای ثناجویان آنطور پریشان میشویم که امروز از عیب جویی دشمنان و شایعه سازی بدخواهان. و عیب جویی را آن گونه استقبال میکنیم که امروز از مداحیها و یاوه گوییهای ثناخوانان. اگر از آنچه ذکر شد به قلبت برسد، از ناملایمات و دروغ پردازیها ناراحت نمیشوی و آرامش قلب پیدا میکنی، که ناراحتیها اکثراً از خودخواهی است. خداوند همه ما را از آن نجات مرحمت فرماید. (7)
خط بیماری خودخواهی و خودمحوری
توجه داشته باشید که به این بیماری همه ما مبتلا هستیم، و بیماری عمومی است، الّا مَن عَصَمَهُ اللهُ تَعَالَی. (8) همه انسانها به این بیماری مبتلا هستند. و آن بیماریِ مَنیّت است، خودخواهی است. انسان تا آن آخر هم خودخواهیش مست. از این مرض مگر به مدد انبیا (علیه السلام) و به مدد خدای تبارک و تعالی نجات پیدا بکند؛ یا لااقل کم بشود این بیماری در او. شما توجه بکنید که حتی الامکان توجه به این بیماری داشته باشید که این طور نشود که شما بگویید ما، و هیچ کس دیگر نه. من هستم، و هیچ کس دیگر نه. این در باطن آدم هست. این طور نیست که کسی بتواند بگوید که نه، در باطن من خودخواهی نیست. این هست، منتها کم و زیاد دارد. اشخاصی دنبال این هستند که معالجه کنند خودشان را. اشخاصی هم نمیخواهند توجه کنند. (9)میزان در درستی و نادرستی قضاوت انسانها
انسان اگر بخواهد حکم بکند به یک مطلبی، تصدیق کند در باطن یک مطلبی را. اول برود سراغ خودش، خودش ببیند چکاره است. انسان آن کنار بنشیند و نظرش را به عیوب مردم بیندازد یا محسنات دیگران را عیبجویی بکند یا بدیهای دیگران را تحسین بکند، خوب این یکی امرش آسان است. انسان وارد هیچ معرکهای نمیشود. آنهایی که در سرحدات دارند جنگ میکنند هی اشکال میکند به آنها وارد هیچ ادارهای نمیشود. آنهایی که وارد هستند اشکال میکند. وارد هیچ مرکزی که باید اصلاح بکند امور را نمیشود. این کنار مینشیند و شروع میکند هی مناقشه کردن و عیب تراشیدن. این کار آسان هست و خیلی هم رایج شاید باشد. اما اگر انسان اول نشست و پیش دل خودش نشست، پیش افکار خودش نشست، ببیند خودش چکاره هست، امتحان کند خودش را، اگر یک پیروزی از دشمن حاصل شد، برای اسلام و به صلاح اسلام بود، ببیند این خوشحال میشود از این و تبریک به حسب قلبش میگوید به این دشمن یا نه بدش میآید از پیروزی اسلام که به دست این واقع شده است؛ میخواهد اسلام پیروز نباشد که مبادا این آدم پیروز بشود. اگر انسان پیش دل خودش بنشیند و فکر این را بکند که اگر پیروزی که به دست او حاصل شده بود برای اسلام، به دست من حاصل شده بود، فرقی میکند در قلب من بین این و او؟ این اسلامخواه است؟! این اسلام را میخواهد؟! آن که اسلام را میخواهد، اگر به دست کافر هم حاصل بشود خوشش میآید. اگر پیروزی به دست یک کافر برای اسلام حاصل بشود، این از کافر به اینکه کافر است خوشش نمیآید از آن عملش خوشش میآید. و از این به اعتبار اینکه این پیروز شده است و اسلام را پیروز کرده خوشش میآید. و چنانچه کارشکنی از یک نفر آدمی که دوست او هست، محبت به او دارد این حاصل بشود یا از خودش حاصل بشود، ببیند در قلبش این اثری میگذارد یا نه، اثر نمیگذارد. یک کار خارجی که در خارج واقع میشود هر کاری میخواهد باشد انسان وقتی میخواهد قلم دستش بگیرد و راجع به این کار یک چیزی بنویسد، یا میخواهد برود در مرجع مردم، در محضر ملت راجع به این مسئله یک مطلبی بگوید قبل از اینکه میرود و این مسئله را میگوید، ببیند که آیا این حب نفس که تابع او حب به علایق خودش هست، حاب به دوستان خودش هست او را همچو کور کرده است که نمیتواند واقعیت را بگوید، و واقعیت را فدای خودش میکند یا نه، این طور نیست و فدای خودش نمیخواهد بکند چیزی را. آن وقت اگر دید آن طوری است، بداند که قلم مال شیطان است و به دست اوست و زبان مال شیطان است و در قدرت اوست. و اگر دید که نه، کار خوب را هر کسی بکند این خوب است، چون خوب است، هر کس بکند این کار را، تحسین میکند. کار، خودِکار را ببیند، صدور کار از فلان، این است که انسان را مبتلا میکند. خودِ کار را وقتی نگاه بکند بدون صدورش از این و آن، انسان میتواند حکم بکند، میتواند حکم بکند که مجلس شورای اسلامی ما، این مجلس چطور است. میتواند حکم بکند اگر خود مجلس را نگاه کند، نه افراد را در نظر بگیرد. یک چیزی که از مجلس میگذرد خود او را نگاه کند که این چیزی که از مجلس گذشته است این چطور است. اینجا میتواند قضاوت کند برای اینکه این بسته به افراد نیست. اما اگر پای افراد پیش آمد به مجردی که پای افراد پیش میآید همین معنایی که قبلاً وقتی که بدون افراد، بدون توجه به افراد، حکم به خوبیاش یا بدیاش کرده بود حالا وقتی که توجه به افراد کرد عوض میشود، حکم عوض میشود در باطن انسان. اکثراً هم خودشان غفلت دارند؛ یعنی بینش از روی دوستی و بینش از روی عداوت یک چیزی است که در انسان تأثیر میگذارد. ممکن است که این آدم هم، مطلب را خیال کند به اینکه خیلی هم خوب است. این نفهمیده خود مطلب را. این بینشش از باب اینکه از کانال محبت به این آدم رفته سراغ او، این بینش، بینش خطاست. از کانال بغض بر اینکه این عمل را میکند، برود طرف او، این بینش، بینش خطاست. ما باید خودمان را اول امتحان کنیم و بعد که امتحان کردیم آن وقت برویم سراغ اینکه فلان عمل چطور بوده. فلان عمل خوب بوده فلان عمل بد بوده. آنهایی که در یک عملی با هم دشمنی دارند، یک عملی که صادر میشود، میروند سراغ آن جهات ضعفش. جهات قوتش را اصلاً نمیگویند. ساکت میشوند. وقتی هم خیلی خوب آدمی باشد جهات قوتش را ساکت میشود. و اگر اعوجاج داشته باشد و آدم شیطانی باشد جهات خوبش را هم بد میکند. میرود سراغ اینکه این جهت خوبش است این هم بد بود. و چنانچه نظر، نظر ساده باشد؛ یعنی نظر آزاد باشد بالاترین آزادیها این آزادی از خود است، از حب و بغض است. و بالاترین گرفتاری ما همین گرفتاری است، گرفتاری حب نفس است، گرفتاری حب جاه است، گرفتاری حب شهرت است. من میخواهم این عمل از من صادر بشود تا مردم برای من دست بزنند. عمل خوب از یکی صادر شده این بدش میآید که از او صادر شده. این میخواهد از خودش صادر بشود که مردم بایستند و برای او هورا بکشند. اگر یک عمل بدی مثلاً صادر شد از او به نظرش میآید که نه این عمل هم باید برایش چه باشد. برای اینکه خودش کور است از اینکه ببیند «حبّ الشیء یعمی و یصم» (10) هم آدم را کر میکند هم آدم را کور میکند. خوبها را نمیبیند، بدها را میبیند. یک جا هم بادها را نمیبیند، خوبها را میبیند. اگر آدم فضولی هم باشد، خوبها را میکشد طرف بدی، بدیها را هم میکشد طرف خوبی. با آن که خوب است، هر کار بدی بکند این دنبال این است که این کار بد را خوبش بکند. با یک کسی که خوب است، هر کار بدی بکند دنبال این است که این کار باد را هم بکشد طرف خوبی. این بر خلاف انسانیت است و بر خلاف صراط مستقیمی است که نبیّ اکرم و همه انبیای بشر برای همین آمدهاند. اگر موفق بشوند که این اسارت را، این اسارتی که من در خودم دارم، و هواهای نفس بر من مسلطاند، اگر این را از بین ببرند موفق شدهاند. و اگر قدرت بر این نباشد از باب اینکه هیچ موعظهای تاثیر نمیکند، هیچ گفتهای تأثیر نمیکند، هیچ نوشتهای تأثیر نمیکند، هیچ استدلالی تأثیر نمیکند. ادله فلسفی هم در یک همچو موجوداتی که دلشان بسته است به یک طرف، برهانهای فلسفی هم تأثیر نمیکند آنی که دشمن دارد رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را، هر چه برهان هم اقامه بشود که این روی این مبادی درست میگوید، آن این مبادی را همهاش اشکال میکند. در یک حدیثی است که اهل جهنم میبینند که یک خنکی حاصل شد. میپرسند قریب به این، حالا من [به این] نزدیکی ندیدم این را که چه شد؟ میگویند که پیغمبر اسلام از اینجا دارد عبور میکند. میگوید: ببندید درها را، ببندید که ما عذاب را میخواهیم و این را نمیخواهیم، این نفسانیت این طور است. (11)قدرت و اختیار انسان در جلوگیری از نفسانیات
از چیزهایی که برای انسان به واسطه این نفسیت پیش میآید اگر انسان علایقش شدید باشد به دنیا و علایقش شدید باشد به زن و فرزند و مال و حیثیت و ریاست و امثال ذلک. از مصیبتهایی که هست در اینکه احتمالش هم انسان را ناراحت میکند و کمر انسان را میشکند، این است که در آن نزدیکی که میخواهند او را منتقلش کنند به یک عالم دیگری، برایش کشف میشود که این به دست خدای تبارک و تعالی است. و این آدم برای اینکه، خدا او را از این چیزهایی که حب به او دارد، دارد جدا میکند، دشمن خدا میشود. یکی از محترمین قزوین، ملاهای خیلی عابد قزوین- خداوند رحمتش کند- ایشان ظاهراً گفت که ما رفتیم عیادت یک نفر آدم که نزدیکهای فوتش بود. این آدم گفت که آن ظلمی را نعوذبالله (12) آن ظلمی را که خدا به من کرده است به هیچ کس نکرده. من این بچههایم را چطور تربیت کردم. چطور حالا میخواهد مرا ببرد. مسئله این است. آنکه کمر انسان را میشکند این است که حب انسان به خودش و حب انسان به ریاستش و حب انسان به همه چیزهایی که موجب حسب است، انسان را برساند به آنجایی که اگر نبی اکرم هم از او بگیرد دشمن او میشود. و آن وقت هم که میفهمد خدا دارد میگیرد، دشمن او میشود. و ما تا اصلاح نکنیم خودمان را، نمیتوانیم کشور خودمان را اصلاح کنیم. من نمیگویم که این طور باشید که خیر، از همه هواهای نفس بیرون بروید. این نه برای من و نه برای شما و نه برای الّا من عصمه الله (13) میسور نیست. لکن ما قدرت داریم که جلوی زبانمان را بگیریم، نمیتوانیم بگوییم زبانمان اختیار ندارد. ما قدرت داریم که جلوی قلممان را بگیریم، نمیتوانیم بگوییم قلم من اختیار ندارد. ما جلوی زبانمان را، جلوی بیانمان را، جلوی قلممان را، جلوی عملمان را، همه را میتوانیم بگیریم، قدرت داریم. این معنایی که میتوانیم و قدرت داریم و به واسطه او همه مؤاخذهها و همه گرفتاریها هست هرچه هم انسان حب به یک کسی داشته باشد، یا بغض به یک کسی داشته باشد، قلمش را نگه دارد، لااقلّ این قدر قدرت داشته باشد که در نوشتههایش دنبال این نباشد که بد از هر جا هست پیدا بشود و او بنویسد، ضعف از هرجا هست پیدا شود و او بنویسد. (14)پینوشتها:
1- جمع حیله: فریب و مکر.
2- مکایب؛ جمع کیب: از راه گشتن و منحرف شدن.
3- صحیفه امام، ج 14، ص 8-11.
4- دشمنترین دشمن، که از اوصاف نفس انسانی است.
5- آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، بنیانگذار حوزه علمیه قم.
6- صحیفه امام، ج 14، ص 11-12.
7- همان، ج 18، ص 516-517.
8- مگر آن کسی که خدا او را در امان داشته است.
9- صحیفهی امام، ج 14، ص 172.
10- «دوست داشتن چیزی، انسان را کور و کر میکند». (عوالی اللئالی، ج 1، ص 290، ح 149؛ مسند احمد، ج 5، ص 194)
11- صحیفه امام، ج 14، ص 12-15.
12- به خدا پناه میبریم.
13- مگر آن کس که خدا او را مصون گردانیده است.
14- صحیفه امام، ج 14، ص 15-16.
سعادتمند، رسول؛ (1390)، درسهایی از امام: آداب انتقاد، قم: انتشارات تسنیم، چاپ دوم