گرچه هر سورهای از سور قرآن کریم مضمون خاصی را افاده میکند، ولی برخی از سور آن محتوای مشترکی دارند، یعنی در عین اینکه هر سوره دارای خصوصیتهای معینی است، برای چند سوره یک مضمون مشترک میباشد. آن سوری که دارای محتوای مشترکند با یک مطلب معین شروع میشوند و به یک مطلب مشخص ختم میشوند. نظیر هفت سورهای که در آغاز آنها حرفهای مقطع «حم» ذکر شده. چون حروف مقطع رمزی است به محتوای سور، همانطوریکه ممکن است اشاره به حروفی باشد که در آن سور استعمال شده است و محتوای این هفت سوره شبیه هم است. زیرا محتوای مشترک آنها تبیین وحی، اهمیت وحی، و رهآورد وحی است. و چون مهمترین مطلبی که وحی بیان میکند اصول سهگانه دین یعنی توحید و نبوت و معاد است، و در این سور هفتگانه اهمیت وحی و محتوای وحی بیان شده است، لذا این هفت سوره انسجام خاصی با هم دارند. یکی از مضامین این هفت سوره آنست که چیزی جلوگیر وحی خدا نیست. زیرا سنت الهی بر آنست که بشر را از راه وحی احیا کند. گروهی که در برابر وحی موضع میگیرند و با آن مستکبرانه برخورد میکنند، منشأ برخورد استکباری آنها اتراف و اسراف و دلباختگی به طبیعت و دنیا است، که «حب الدنیا رأس کل خطیئة». اینها که در مقابل وحی قرار گرفتهاند، به چند چیز تکیه میکنند. یا به علل و اسباب ظاهری که در توان آنهاست تکیه میکنند، یا به نسبتها و پیوندهای قومی و نژادی استناد مینمایند و یا به پیوندهای اجتماعی و دوستیهای قراردادی اتکا دارند. اگر علل و اسبابی در اختیارشان است، از آنها بهره سوء میبرند، و اگر پیوند قومی و نژادی و نسبی یا گروهی دارند، از آنها هم بهره ناروا میبرند، و اگر پیوند دوستی با کسی دارند، از این پیوند هم بهره ناصواب میبرند، و با اتکا به این گونه امور قراردادی یا اسباب طبیعی در برابر وحی میایستند و مستکبرانه با آن برخورد میکنند.
قرآن منشأ نپذیرفتن وحی را این امور یاد شده میداند. آنگاه میگوید روزی فرامیرسد که هیچیک از این علل و اسباب نقشی ندارند، بلکه آثار شوم سوء استفاده از آنها در آن روز ظهور میکند. در قیامت اولاً، دسترسی به علل و اسباب ظاهری نیست. ثانیاً، پیوند قومی و نژادی اصلاً مطرح نیست. ثالثاً، پیمانهای دوستی نقشی ندارد بلکه آثار زیانبار آنها در قیامت ظهور میکند. اگر انسان خردمند بداند که این اسباب و علل ظاهری دوامی ندارد و بفهمد که نسبتهای قومی و نژادی دارای پایه و اساسی نیست، و نیز بداند که پیمانهای دوستی برای همیشه پایدار نخواهد بود، در برابر وحی نمیایستد و نسبت به آن موضع نمیگیرد بلکه تسلیم آن میشود و میپذیرد.
در سوره زخرف به امور مزبور اشاره شده است. میفرماید اینها به دوستی تکیه میکنند در حالیکه «الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» (1) آنها که خلیل و دوست یکدیگرند، در آخرت نه تنها دوستی اینها نقشی ندارد، بلکه در آن روز به دشمنی تبدیل میشود. دوستی اگر نه در مجرای تقوا شد، در حقیقت دشمنی است، و در قیامت که روز ظهور حق است، باطن این دوستیها که دشمنی است، ظهور میکند. برای اینکه در دوستی افراد غیر متقی فضیلت و سداد در کار نیست. بلکه هر کدام برای پیشبرد هدف خود از دیگری تقاضای باطل دارد. آن دیگری هم جواب تقاضای باطل دوستش را از راه تعاون بر اثم انجام میدهد. چون تقاضای مردم بیتقوی در حقیقت دشمنی است، انجام خواستههای مردم بیپروا نیز در حقیقت دشمنی است. زیرا خواستن افراد ناپرهیزکار یعنی انحراف، و اجابت خواستههای نامشروع آنها نیز همان انحراف خواهد بود. پس دوستی افراد غیر متقی حقیقتش دشمنی است و در قیامت که روز ظهور حق است «ذلِكَ الْیَوْمُ الْحَقُّ» (2) باید حقیقت ظاهر گردد. لذا در این سوره کریمه میفرماید، «الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» آنها که در دنیا خلیل یکدیگر بودند و خلت و حاجت یکدیگر را برآورده میکردند، در قیامت دشمنان یکدیگرند «إِلَّا الْمُتَّقِینَ» پس محور دستی اگر تقوا نبود، در حقیقت عداوت است، نه محبت. و چون قیامت روز ظهور حق است و چون باطل دوستیهای افراد بیتقوا دشمنی است، این باطل در قیامت ظهور میکند و این افراد دشمن یکدیگر میشوند. لذا هر کدام که به آتش دوزخ وارد شد دیگری را لعنت میکند «كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا» (3) هر گروهی که وارد شد، هم فکر و همانند خود را لعنت میکند. فقط افراد با تقوایند که محبتشان در دنیا چون حق است، در قیامت هم همان حقیقت ظهور میکند، و احیاناً شفیع یکدیگر خواهند شد. لذا مجرمین در قیامت میگویند «یَالَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً» (4)،ای کاش من با پیامبر همراه میشدم، او قافله سالار بود، چه اینکه در راه سیر به سوی خدا، انبیاء سالاران قافلهاند، و قافلهسالار همه آنان خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله) است، «یَا وَیْلَتَى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلاً» (5)ای کاش من با فلان شخص دوستی برقرار نمیکردم. دوستی افراد غیر متقی حقیقتش دشمنی است، و باطن پیوندها و پیمانهای ناصواب عداوت است، و این باطنها در قیامت ظهور میکند. اما درباره علل و اسباب ظاهری میفرماید، برای افرادی که پیرو طاغوتها و تبهکاران بودند، در قیامت این معنا بخوبی ظهور میکند. «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوْا» (6) آن سرشناسان خودسر که به ناحق متبوع شدند از پیروان خود تبری میجویند. افرادی که تابع غیر معصوم بودند، و از تبهکاران اطاعت کردند، این تبعیت و پیوندشان در قیامت بصورت دشمنی ظهور میکند. آن متبوعها نسبت به تابعهای خود ابراز انزجار میکنند، و میگویند کاری از ما برای شما ساخته نیست، افراد دنبالهرو هم میگویند،ای کاش به دنیا برمیگشتیم و از این تبهکاران تبری میجستیم، چه اینکه آنها از ما تبری جستند و ما را رها کردند. «وَرَأَوُا الْعَذَابَ» و آنان عذاب را که نتیجه تبهکاریهاست مشاهده میکنند، و آن اسباب و علل صوری و ظاهری دنیا که در اختیارشان بود، و از این علل ظاهری بهره سوء میبردند، گسیخته میشود. یعنی رابطه مسبب و سببهای دنیائی گسیخته میشود. این نه به آن معناست که عالم قیامت، عالم اسباب و علل نیست. اصولاً جهان هستی جهان علیت و معلولیت است، خواه در دنیا، خواه در برزخ و خواه در معاد، چیزی بدون علت محقق نخواهد شد، و پیوند علی و معلولی در نظام هستی پیوندی ناگسستنی است.
اینکه میفرماید در قیامت علل و اسبابی نیست، بدین معنی است که آن اسباب و علل صوری و ظاهری که در اختیار دنیادوستان بود، دیگر در قیامت در اختیار آنها نیست. راههایی که میتوانستند با پیمودن آنها به اهداف شوم خود برسند، دیگر در آخرت مقدورشان نیست. اسبابی که در اختیارشان بود و از این راه تباهی میکردند، دیگر در اختیارشان نیست «وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» (7) وگرنه اصل علیت و نظام علی در قیامت همچنان محفوظ است، و هر کاری در قیامت به استناد علل خاصش انجام میشود. «وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا» (8) تبهکارانی که تابع زمامداران خودسر بودند، در روز قیامت تمنایشان آنست کهای کاش ما هم به دنیا برمیگشتیم و با اینها قطع رابطه میکردیم، همانطور که آنها از ما تبری جستند و قطع رابطه کردند «كَذلِكَ یُرِیهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ» (9) خدای سبحان در قیامت کردارهای ناصواب آنان را به آنها نشان میدهد، و آنها عین عمل خود را میبینند. معلوم میشود آنچه تبهکاران آن را پیوستن میدانستند، در حقیقت گسیختگی بوده است. میفهمند که پیوند راستین فقط بین خلق و خداست، و هرگز بین غیر خدا و خلق پیوندی صحیح نخواهد بود. اگر انسان از خدا منقطع شد به هیچ جائی نمیتواند بپیوندد. به هر جا که تکیه کند، در حقیقت بیاتکاست. پیوند با تبهکار در حقیقت گسیختگی است و قیامت، که روز ظهور حق است، این گسیختگی آشکار میشود. انسان باید به تکیهگاه اصیل متکی باشد و آن، خداست و بس «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ» (10) لذا رسول الله (صلی الله علیه و آله) به تبهکاران میفرمود، «فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ» (11) کجا میروید؟ به کدام قدرت تکیه میکنید؟ و به که پناه میبرید؟ پس اگر کسی پیوندی با خدا برقرار نکرد، به هرچه بپیوندد، پیوند او گسیختگی است «كَذلِكَ یُرِیهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ» و هرگز از آتش قیامت نجات پیدا نمیکنند. پس علل و اسباب ظاهری که در اختیار دنیازدهها بود و با استمداد از آنها میتوانستند هر کار ناروائی را انجام دهند، در آخرت در اختیار آنها نیست. همهی دوستیها و پیوندها گسیخته میشود. روزی فرامیرسد که نسبتی در کار نیست. آنگاه که صور میدمد، آنها که به نفخ صور زنده میشوند، برمیخیزند. در مورد آنهایی که به ذکر دوست زندهاند، شاید نیازی به این نفخ صور نباشد. قرآن یک عده را بعنوان من شاء الله استثنا کرده است. در آن نفخه اولی که همه میمیرند، اگر کسی بذکر دوست زنده بود، دیگر نیازی به نفخه ثانی نیست.
در آن لحظهای که صور دمید، دیگر نسبتهای اعتباری نقشی ندارند. «فَلاَ أَنسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ» (12) هیچ نسبتی در کار نیست، زیرا همه یکجا سر از خاک برمیدارند. اینطور نیست که پسر از پدر متولد بشود، و چون تولید و توالد در آن جا نیست نسبتها و رحامتها هم در آنجا نخواهد بود «وَلاَ یَتَساءَلُونَ» (13) و نه از یکدیگر سئوال میکنند. و همانطور که نسبتی ندارند چون همه با هم از خاک برمیخیزند ارتباط نژادی هم نخواهند داشت، و قومیت و قبیله بودن در کار نیست. آنچه امروز به اسم عشیره است، فردا فصیله است. آن گروهی که در دنیا با یکدیگر محشورند و با هم معاشرند فردا از یکدیگر منفصل خواهند بود. هر یک از دیگری جدا خواهد شد «وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْویه» (14) آنچه بنام عشیره بود و در دنیا با هم معاشر بودند، در قیامت فصیله خواهد شد.
بسا امیر که آنجا اسیر خواهد شد *** بسا اسیر که آنحا امیر میآید
بسا سواره که آنجا پیاده خواهد شد *** بسا پیاده که آنجا سواره میآید
اگر عشیرهی امروز است، فصیله فرداست. اگر دوستی امروز است دشمنی فردا خواهد بود و اگر وصل امروز است، فصل فرداست، و اگر پیوستگی طبیعی و دنیایی است، گسیختگی معنوی و اخروی است. پس نسبت طبیعی و دنیائی در قیامت نقشی ندارد، و دوستی و پیوندهای قراردادی و قراردادهای اعتباری هم در آن موطن نقشی ندارند. چه اینکه پیوندهای قومی و قبیلهای و نژادی و جغرافیائی در آنجا بیاثر است، و اسباب و علل تکوینی و قلمرو طبیعت دنیا، در قیامت ظهور ندارد. بلکه باطن امور یاد شده در آن نشأه ظهور میکند. انسان منقطع از خدا در دنیا به این امور تکیه میکند، ولی در قیامت به کدام امر تکیه خواهد کرد؟ چون هم اسباب منقطع است، هم انساب و هم پیوندهای با دوستان. اگر سببی نیست و اگر نسبی نیست، و اگر دوستی نیست،انسان به چه چیزی تکیه کند؟ امروز باید بداند که در قیامت تنها انسان است و عقایدش. انسان است و اخلاق او. انسان است و اعمال او و بس. و فقط در کنار سفره عقیده و خلق و عمل خود برای ابد مینشیند. انسان باید به فکر این روزش باشد. لذا خدای سبحان در این حوامیم سبعه میفرماید چون اینها قیامت را فراموش کردند، در برابر وحی آسمانی ایستادند و با آن مستکبرانه برخورد کردند.
فرعون به ثروت و سلطنت تکیه میکرد و میگفت موسای کلیم از ثروت و سلطنت بهرهای ندارد. قرآن این تهی مغزی را تخطئه کرده و برای سرکوبی آنها که در برابر وحی الهی مستکبرانه برخورد میکردند و او را نمیپذیرفتند، ضمن تشریح جریان نبوت، برهان انبیاء را توضیح داده است. قرآن مطلبی را تصدیق میکند که یا مطابق با وحی آسمانی باشد یا مطابق با عقل. لذا وقتی که دعوی مشرکان را نقل میکند، میگوید «مَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَام آتَیْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ» (15) نه عقل سخن اینها را تأیید میکند نه وحی پیشین و کتاب انبیاء گذشته آن را صحیح میداند و در امتداد همین مطلب در سوره زخرف میفرماید «وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ» (16) از انبیاء پیشین بپرس آیا دعوی این گروه را تصدیق میکنند؟ بتپرستی را تأیید میکنند یا نه؟ «ام آتَیْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ» یعنی مگر به آنان کتاب آسمانی در گذشته دادهایم که این مطلب را گفته باشد و اگر از انبیاء پیشین بپرسی مدعای اینها را تصدیق نمیکنند «وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ» (17) از انبیاء پیشین بپرس که آیا این مطلب مشرکان را وحی آسمانی تأیید میکند که انسان، غیر خدا را بپرستد؟
این قاعده، یک اصل زنده است و اختصاصی به بتپرستان حجاز ندارد. کسی که هوسپرست است، بتپرست است. کسی که به میل خود کار میکند، موحد نیست. کسی که میگوید من هرچه را میپسندم میکنم، موحد نیست «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ» (18) این معنا را نه عقل تأیید میکند نه وحی. و آیا غیرخدایی که رحمان است و تمام رحمتها از ناحیه اوست و یاد او رحمت است، آیا غیر از او معبودی هست که پرستیده شود؟ آیا هیچ وحیی این معنا را تأیید میکند؟ اینکه به رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود از انبیاء پیشین بپرس، خواه راجع به معراج باشد، یعنی در معراج از اینها بپرس، خواه راجع به کتب آسمانی غیر محرف باشد، خواه رجوع به علمای ملیتهای رسمی و الهی باشد، خواه شنیدن اخبار متواتره آنها باشد همه برای آنست که ثابت شود مطلبی مورد قبول است که عقل یا وحی آن را تأیید نماید. به هر حال فرمود تحقیق کن که آیا در وحی آسمانی این مطلب هست که غیر خدا پرستیده شود و آیا انسان میتواند برنامه حیاتی خود را به میل خویش تنظیم کند و مطیع قانونی غیر قانون خدای سبحان باشد؟ آیا انسان میتواند به فکر غیر خدا و فکری که مطابق برنامه خدا نیست تکیه کند؟ این دعوی را نه عقل اثبات میکند و نه نقل معتبر. پس اینکه در سوره زخرف فرمود «وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُسُلِنَا» و همچنین فرمود «ام آتَیْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ» یعنی مدعیان مرام بتپرستی گذشته از آنکه برهان عقلی ندارند دلیل نقلی معتبر هم ندارند.
اما برهان عقلی ندارند برای اینکه عقل میگوید معبود کسی است که مدبر جهان باشد. انسان باید مبدئی را بپرستد که آن مبدء مدبر و مالک و مربی او باشد، و کسی مالک و مدبر و مربی انسان است که خالق او باشد، زیرا تدبیر یک نحوه خلقت است. جز خالق احدی نمیتواند رب باشد، چون ربوبیت با تحلیل به خلقت برمیگردد، یعنی یا ملازم خلقت است و یا عین آن میباشد. زیرا رب یعنی آن مبدئی که روابط مخلوقها را با هم در رشته تکوین ایجاد میکند و ایجاد رابطه یک نوع خلقت است. چیزی را به چیزی ربط دادن یک نحوه خلقت است، چون بدون ایجاد پیوند وجودی، تدبیر اشیاء میسر نخواهد بود. لذا تدبیر جدا از خلقت نیست، و قرآن استدلال میکند که اگر شما قبول دارید خالق جهان و انسان جز خدا نیست، باید بپذیرید که رب جهان و انسان هم جز خدا نخواهد بود. زیرا اگر شما ربوبیت را تحلیل کنید، به خلقت برمیگردد و اگر فهم این معنی که چگونه ایجاد ربط بین اشیاء و آفرینش کون رابط، عین خلقت است، برایتان دشوار است، لااقل از راه تلازم بین ربوبیت و خلقت باید بپذیرید که کسی میتواند رب و مدبر باشد که آفریده باشد.
کسی میتواند انسان و جهان را به هدف برساند که خالق هدف و خالق راه و خالق متحرک باشد. خالق است که میداند و میتواند و میرساند، لذا ربوبیت فقط در اختیار خالق است. شما که میپذیرید خالق جهان آفرینش خداست، باید بپذیرید رب جهان آفرینش هم خداست. و چون رب اوست، معبود هم اوست «وَهُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَفِی الْأَرْضِ إِلهٌ» (19) معبود در آسمان و معبود در زمین جز او نیست و اله فرد و جامعه هم غیر او نخواهد بود. این استدلال عقلی در چند آیه سوره زخرف بیان شده است پس برهان عقلی بر توحید ربوبی قائم است. بتپرستان، چه آنها که بت صوری میپرستند، چه آنها که صد بت در آستین دارند، برهان عقلی برخلاف روش آنها اقامه شده است «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ» (20) من از آلهه دروغین شما بیزارم و تبری دارم «إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ» (21) فقط تولی من نسبت به فاطر من است که معبود من میباشد و تبریم از هر چه جز اوست خواهد بود. از این معبودهای دروغین شما متبریم. هدایت من هم از اوست. کلمه «سین» در سیهدین سین تحقیق است. خدا این هدایت را به عنوان کلمه باقیه در نسل ابراهیم خلیل (علیهالسلام) قرار داد. «وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» (22) خدا این کلمه توحید، این هدایتطلبی، این تولی فاطر، و این تبری از طاغی را به عنوان کلمه باقیه در نسل ابراهیم خلیل (علیهالسلام) قرار داد.
معلوم میشود نسل ابراهیم خلیل (علیهالسلام) تا روز قیامت از توحید برخوردارند و این نسل از نظر توحید، منقرض نخواهد شد. این نسل از نظر تولی به خدا منقرض نخواهد شد. این نسل از نظر تبری از معبودهای دروغین منقرض نخواهد شد. این نسل از نظر تبری از معودهای دروغین منقرض نخواهد شد. این نسل از لحاظ هدایتطلبی از فاطر منقرض نخواهد شد. گاهی انسان آنچنان قدم بزرگ برمیدارد که تا قیامت نسل خود را زنده نگه میدارد، گاهی هم آنچنان قدم انحرافی برمیدارد که همیشه باعث اغوا و ضلالت تابعان خود میشود. قرآن بعضیها را آنچنان و برخی را اینچنین معرفی میکند. درباره گروهی از اسرائیلیها، که بدنبال سامری حرکت کردند و مسیر وحی را رها کردند و گرفتار انحراف گوسالهپرستی و دیگر بتپرستی شدند، و همچنین درباره آنهائی که عیسای مسیح را رها کردند و به انحراف تن دردادند، دو بیان جاوید دارد. در سوره کریمه مائده درباره یهودیان میگوید «وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ» (23) - ما تا روز قیامت بین این گروه عداوت و دشمنی و کینهتوزی را القا کردیم، اینها هرگز متحد و هماهنگ نخواهند شد، هرگز لذت دوستی را نمیچشند و هرگز از تلخی دشمنی نسبت به هم رهایی پیدا نمیکنند و تا روز قیامت تلخ کام و ناکامند، از این آیه کریمه اگر منظور از یومالقیمة ظهور حضرت بقیة الله (علیهالسلام) نباشد، معلوم میشود که در زمان ظهور ولی عصر (علیهالسلام) هم عدهای از این اسرائیلیها و یهودیها که تابع راهنمائیهای راستین موسای کلیم سلام الله علیه نیستند، وجود دارند، و گرفتار بغضاء و عداوتند، لکن تحت حکومت اسلامی مقهورند «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ» (24) آن روز هم مسلمان نمیشوند بلکه «یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ» (25) و درباره ترسایان در همان سوره میفرماید: «وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ» (26) یعنی دشمنی و کینهتوزی را میان نصاری اغراء نمودیم تا روز قیامت، نسبت به یهودیان القاء عداوت و بغضاء است و نسبت به مسیحیان اغراء عداوت و بغضا است و القاء بدتر از اغراء است. اغراء کردن به معنی برانگیختن است. سگی را به سوی کسی اغراء میکنند تا پارس کند و بگزد. و اما القاء بمعنای ملاقات دادن و برانداختن است. میفرماید، نسبت به بداندیشان از نصاری اختلاف و نزاع را اغراء کردیم. نسبت به یهودیان تبهکار دشمنی را القاء نمودیم که آنها به ملاقات دشمنی میروند. دشمنی هر روز با آنها ملاقات دارد و اختلاف و کینهتوزی هر روز با آنها برخورد میکند.
اینها افرادیند که آنچنان قدم برداشتند که تابعان خود را برای همیشه گرفتار تلخی اختلاف کردند. اما ابراهیم خلیل (علیهالسلام) آنچنان قدم رسای توحیدی برداشت که تابعان راستین خود را تا روز قیامت از کلمه توحید و هدایت و تولی فاطر السموات و تبری از طاغوت برخوردار کرد. و هر مؤمنی که با ابراهیم خلیل (علیهالسلام) مرتبط است نسل آن حضرت محسوب میشود خواه نسل صوریش باشد، خواه نسل صوری او نباشد «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِیُّ» (27) گرچه رسول الله (صلی الله علیه و آله) به ابراهیم (علیهالسلام) اولی است، اما تابع ابراهیم نیست. قرآن رسول الله (صلی الله علیه و آله) را تابع انبیاء پیشین نمیداند، نمیگوید تابع انبیای پیشین یا تابع ابراهیم خلیل باش، بلکه میگوید ما آنان را هدایت کردیم و تو به هدایت آنها اقتدا کن «فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ» (28) نه به خود اینها. از آن فیضی که شامل آنان شد اطاعت کن. نفرمود که «بهم اقتده». به تعبیر استاد علامه طباطبائی - رضوان الله علیه - بیان قرآن کریم این است که به رسول الله (صلی الله علیه و آله) دستور میدهد که از هدایت شامله اطاعت و تبعیت کن «فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ» نه «بهم اقتده».
خلاصه آنکه ابراهیم خلیل (علیهالسلام) میگوید «اننی براء مما تعبدون الا الذی فطرنی فانه سیهدین» این برهان عقلی است بر این که همان فاطر انسان و جهان باید رب و معبود انسان باشد، منشأ انحراف از این راه، همان حب دنیاست که فرمود «بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى جَاءَهُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُبِینٌ وَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ كَافِرُونَ» (29) ما اینها را از متاعهای دنیا برخوردار کردیم، و دلباخته طبیعت شدند، و حب دنیا در دلهایشان اثر کرد. بجای اینکه از مزرعه دنیا بهرهی خوب ببرند، همانند گیاه سر در گل فرو بردند و به جای اینکه دل از گل بردارند، گل زده شدند، تا اینکه وحی که آمد، اینها مستکبرانه برخورد کردند و گفتند «إِنَّا بِهِ كَافِرُونَ» گاهی هم خدای متعال اینها را در فشاری قرار میدهد تا بلکه برگردند. میفرماید، ما گاهی اینها را در مختصر مضیقهای قرار میدهیم بلکه از طغیان و تباهی برگردند و راه راست را پیدا کنند، اما متأسفانه برنمیگردند. ما اینها را مبتلا کردیم بلکه برگردند ولیکن برنگشتند، در حالیکه این بهترین فرصت و بهترین آزمون برایشان بود. ما فشار آوردیم که «لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ» (30) این مضمون هم در سوره انعام است، هم در سوره زخرف که فعلاً محل بحث است. میفرماید اینها وقتی هم فشار دیدند، میگویند اگر فشار برداشته شد، ما به راه راست میآئیم. هم در دنیا این حرف را میزند هم در آخرت. در آخرت هم به خدا معتقد نخواهند شد، در آخرت حق برای کافر ظاهر میشود ولی او نمیتواند به حق ایمان بیاورد چون «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» (31) ایمان آوردن یک فعل اختیاری است. بین نفس و بین ایمان، اراده فاصله است و ارادهی کسب ایمان در آخرت محقق نخواهد شد. «الیوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لاعمل» (32) افسوس کافر آن است که حق در قیامت برای او ظاهر میشود ولی او نمیتواند به آن ایمان بیاورد، لذا در قیامت با فرشتگان جهنم میگوید «یَامَالِكُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّكَ» (33)ای مالک دوزخ از خدا بخواه که عمر ما را تمام کند. اینها خیال میکنند در آنجا مردن هست! خیال میکنند مرگ یعنی از بین رفتن، چون در دنیا به قیامت معتقد نبودند، و خیال میکردند مرگ یعنی از بین رفتن، همین خیال باطل در آنجا نیز ظهور میکند. میگویندای کاش ما میمردیم، در حالی که نه در قیامت مرگ است و نه مرگ به معنای فنا و نابودی است.
نتیجه اینکه آنچه باعث میشود انسان در برابر وحی الهی بایستد، اعتماد به اسباب و علل ظاهری است. اعتماد به انساب است. اعتماد به دوستان است، که هر سه بخش و هر سه بعد را قرآن تحلیل میفرماید و ناپایداری آنها را بیان کرده میگوید، هیچکدام اینها در قیامت کارآئی ندارند.
امیدواریم که معارف قرآن کریم در دلهای همه مسلمین جهان اثر کند، چنانکه محبوبی جز الله نپذیریم، و محب غیر خدا نباشیم و محبتی جز محبت الله در قلبمان نباشد تا قلبمان سالم باشد. آن روزی که هیچ قلبی طرفی نمیبندد «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» آن روز از فیضی خاص برخوردار باشیم. و امیدواریم به برکت قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) اسلام و رزمندههای اسلامی که نگهبانان و پاسداران مرز قرآنند، از امدادهای غیبی برخوردار باشند. این انقلاب اسلامی در پرتو رهبریهای رهبر کبیر انقلاب، از عنایتهای خاصه حضرت بقیةالله - ارواحنا له الفداء - و امدادهای غیبی برخوردار باشد. شهدای انقلاب با شهدای کربلا محشور باشند و پایان عمر همه ما بخیر و سعادت ختم شود. انشاء الله غفرالله لنا ولکم.
پینوشتها:
1. سورهی زخرف، آیهی 67.
2. سورهی نبأ، آیهی 39.
3. سورهی اعراف، آیهی 38.
4. سورهی فرقان، آیهی 27.
5. سورهی فرقان، آیهی 28.
6. سورهی بقره، آیهی 166.
7. همان.
8. سورهی بقره، آیهی 167.
9. همان.
10. سورهی یونس، آیهی 32.
11. سورهی تکویر، آیهی 26.
12. سورهی مؤمنون، آیهی 101.
13. سورهی مؤمنون، آیهی 101.
14. سورهی معارج، آیهی 13.
15. سورهی زخرف، آیات 20 و 21.
16. سورهی زخرف، آیهی 45.
17. همان.
18. سورهی جاثیه، آیهی 23.
19. سورهی زخرف، آیهی 84.
20. سورهی زخرف، آیهی 26.
21. سورهی زخرف، آیهی 27.
22. سورهی زخرف، آیهی 28.
23. سورهی مائده، آیهی 64.
24. سورهی بقره، آیهی 61.
25. اقتباس از آیهی 29 سورهی توبه.
26. سورهی مائده، آیهی 64.
27. سورهی آل عمران، آیهی 68.
28. سورهی انعام، آیهی 90.
29. سورهی زخرف، آیات 29 و 30.
30. سورهی انعام، آیهی 42.
31. سورهی بقره، آیهی 166.
32. نهجالبلاغهی فیض خطبهی 42.
33. سورهی زخرف، آیهی 77.
منابع تحقیق :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.