تفاوتهای مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی(1)
●مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی از نظر مفهوم شناسی چه تفاوتهایی با هم دارند؟
دو اصطلاح در بیان رهبر انقلاب در دیدار با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی به كار رفته بود كه به لحاظ صورت نزدیك و شبیه به هم هستند اما از جهت محتوا و ساخت عناوین با هم خیلی تفاوت دارند. یكی تعبیر مهندسی فرهنگ و دیگری عبارت مهندسی فرهنگی بوده است.در مهندسی فرهنگ كلمه مهندسی به فرهنگ اضافه شده است. عبارت از تركیب مضاف الیه پدید آمده است. مهندسی را به هر معنایی تفسیر كنیم منظور این است كه خود مقوله فرهنگ باید هندسه پذیر باشد و اندازه مطلوب ما را بگیرد. بنا است مقوله فرهنگ مهندسی شود؛ سامان بیابد، مدیریت بشود، متحول بشود و جهت پیدا كند. پس بنابراین مهندسی فرهنگ یك كار فكری و تدبیروسیعی را می طلبد مبتنی بر یك سلسله مبانی نظری در مقوله فرهنگ اما مهندسی فرهنگی تركیبی است پدید آمده از یك تركیب صفت و موصوفی، مهندسی فرهنگی یعنی مهندسی كردن، مدیریت كردن، سامان بخشیدن، جهت دادن و اندازه كردن از نوع فرهنگی، با معیارهای فرهنگی و درقالب فرهنگی، از زاویه فرهنگ و متعلق اینجا نیامده، متعلق چه چیزی را مهندسی فرهنگی كنیم در این عبارت نیامده است. در حالی كه در مهندسی فرهنگ گفتیم متعلق خود مهندسی فرهنگ است. یعنی خود فرهنگ را ما می خواهیم تقدیر ، اندازه و تدبیركنیم و سامان ببخشیم، جهت بدهیم، اصلاح كنیم و ارتقاءببخشیم. متعلق مهندسی در تركیب مهندسی فرهنگ، خود فرهنگ است اما در عبارت مهندسی فرهنگی كه صفت و موصوف است مهندسی از نوع فرهنگی، منظور نظر می باشد. یك وقت، جامعه را مهندسی سیاسی می كنیم؛ بار دیگر جامعه یا یك مقوله و یا یك حوزه را مهندسی اقتصادی می كنیم. یك بار دیگر كل یك جامعه، امور یك صنف، یك مقوله اجتماعی، یك پدیده و یا یك حادثه را، مهندسی فرهنگی می كنیم. در مهندسی فرهنگی متعلق وسیع است.
● با توجه به این مباحث به نظر شما كدام یك مد نظر مقام معظم رهبری است؟
من تصور می كنم مد نظر مقام معظم رهبری مهندسی كردن فرهنگ و زیر سازی همه شئون جامعه است. پس بنابراین یك تفاوت بین تعبیر مهندسی فرهنگ با مهندسی فرهنگی وجود دارد كه این تفاوت در ساختار لغوی آنهاست كه اولی مضاف و مضاف الیه است و دومی موصوف و صفت. تفاوت دوم در این است كه متعلق مهندسی در تعبیر مهندسی فرهنگ مشحص شده و آن خود مقوله فرهنگ است. در مهندسی فرهنگی متعلق فرهنگ بازگذاشته شده و می تواند بسیار گسترده باشد. و احتمالاً شامل همه شئون و امور جامعه، حكومت و كشور باشد. تفاوت سوم بین این دو در این است كه در مهندسی فرهنگ، بیشتر به مباحث نظری محتاج هستیم. در قلمرو فرهنگ و فرهنگ پذیری كشور، مطالعه كم شده است. احیاناً اگر اطلاعات و معلوماتی است كاربردی نیست و یا خود آگاهانه نشده ، ما به شدت نیازمند مبناپذیری و نظریه سازی هستیم.
● یعنی در مهندسی فرهنگی ما به مبانی و نظریه پردازی نیازی نداریم؟
چرا،در مهندسی فرهنگی نیز محتاج نظریه پردازی و تولید معرفت هستیم. ما به نحو تجربی كم و بیش مفاهیم و مطالب پایه را داریم.یعنی؛ در طول این ۲۸ سال بعد از انقلاب، تجاربی را در مواجه فرهنگی در باب امور و شئون بدست آورده ایم؛ از آن جهت كه سران و رهبران انقلاب و نظام اكثراً عناصر و شخصیتهای برجسته فرهنگی بودند و گاه به صنف فرهنگی و فرهیخته كشور تعلق داشتند و از دانش آموختگان، صاحبنظران و مجتهدان حوزه و دانشگاه بودند و اصولاً به طبقه فرهنگی و فرهیخته كشور تعلق داشتند؛ رفتار فرهنگی داشتند و در زندگی شخصی، اجتماعی و گروهی خودشان مهندسی فرهنگی را تجربه كرده اند. لذا ما در مقام مهندسی فرهنگی به اندازه ای كه در محقق ساختن مهندسی فرهنگ به كار نظری احتیاج داریم؛ احتیاج و نیاز نداریم. هر چند این تركیب و تفكیك به این معنا نیست كه ما در مهندسی فرهنگی موفق بوده ایم و یا اهتمام كافی را معمول كرده ایم.
● حضرتعالی با تفاوت بین مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی اشاره فرمودید خواهش میكنم در مورد مفهوم شناسی مهندسی فرهنگ كمی بیشتر توضیح بفرمایید؟
در مهندسی فرهنگ اگر بخواهیم مفهوم شناسی كنیم و دقیقاً بگوییم منظور از مهندسی فرهنگ چه است باید اول ببینیم فرهنگ چه است. درباره فرهنگ تعاریف بسیاری ارائه شده و حتی كتابهای مستقل متعددی در فهرست كردن و شرح تعاریف در داخل و خارج كشور، نوشته شده. بعضی از كتب ۲۰۰ تعریف از فرهنگ ارائه كرده اند. طبعم اینطور هست كه علاقه مندم ضمن آگاهی از دیدگاههای دیگران و تلقی سایرین تلقی خودم را بازگو كنم و همان را مبنای بحث قرار دهم.به نظرم دو تعریف از فرهنگ وجود دارد كه من بیشتر می پسندم .به نظر من فرهنگ؛ جهان زیست نافیزیكی جمعی انسان است. یعنی اینكه فرهنگ مثل اتمسفر، فضای تنفسی و تحركی حیات است. اما با وجه جنبی انسانها است. دراین تعبیر ما ضمن اشاره به حیاتی بودن فرهنگ به عنوان جهان زیست و جهانی كه عالمیان در آن زندگی می كنند و درست مثل اكسیژن؛ حیات آدمی به او وابسته و یا تنیده است به شمول این مقوله هم اشاره كنیم كه فرهنگ را با اقتصاد مقایسه نكنیم. اقتصاد یك زاویه از حیات آدمی را تشكیل می دهد. اما فرهنگ همه زوایای آدمی را پوشانده؛ اقتصاد هم تحت تأثیر فرهنگ است. سیاست و سایر مقولات نیز هم، هرچند بین فرهنگ و همه مقولات تعامل و تأثیر و تأثر وجود دارد. در عین حال این جهان زیست؛ نافیزیكی است.چون وقتی فیزیكی می شود مقوله دیگری می شود. ما در واقع نمی خواهیم بگوییم ورای فیزیك اما می گوییم فرهنگ یك وجه نرم افزاری دارد. از این جهت تعبیر می كنیم به نا فیزیكی و درعین حال فرهنگ هویت جمعی دارد.یك نفر به تنهایی فرهنگ ندارد. آنگاه فرهنگ تولید می شود و یا به چیزی می توان نام فرهنگ اطلاق كرد كه هویت جمعی پیدا كند.در عین حال هم فرهنگ یك مقوله انسانی است یعنی این چند كلمه ای كه در تعریف آوردم هر كدام با لحاظ یك سری مفاهیم و پشتوانه های فكری است كه این تعریف را سامان می دهد. از این رو انسان بلا فرهنگ و فرهنگ بلا انسان بی معنا است. نمی شود گفت فلان موجود انسان است ولی فرهنگ ندارد. اگر فرهنگ ندارد پس از انسان بودنش چیزی كم دارد
● اگر درست متوجه شده باشم این فرمایش شما یعنی انسان با جمع به تكامل می رسد ؟
بله، مثل اینكه می گوییم انسان اجتماعی الطبع است. فرض كنیم یك آدم و یا یك كودكی در جزیزه ای تنها مانده و بزرگ شده است؛ آنجا زندگی می كند چون تنها زندگی می كند انسان نیست؛ حتماً چیزی از انسانیت كم دارد. اگر به لحاظ روان شناختی و جامعه شناختی معرفتی مطالعه كنیم می بینیم حتماً چیزی كم دارد و انسان ناقص است. لذا انسان بدون فرهنگ و فرهنگ بدون انسان معنی ندارد. فرهنگ بدون انسان تولید نمی شود. فرهنگ مبلغ انسان و حیات جمعی انسان است. در یك تعریف ساختار و ریخت بینش و منش تنیده در بستر زمانی مشخص و معین كه بدل به طبیعت ثانوی و هویت محقق و مجسم جمعی طیفی از آدمیان شده باشد را فرهنگ می گوییم. این تعریفی است پیچیده ومفصل، لذا می توان فرهنگ و مطالعه فرهنگ را به انسان شناسی انضمامی تعبیر كرد. یعنی انسان و متعلقاتش اگر مورد مطالعه قرار بگیرد در واقع داریم فرهنگ را مطالعه می كنیم.البته انسان و متعلقاتش موقعی وجود دارد كه میان او و جامعه پیوند باشد.فرهنگ و جهان زیست آدمیان به همان اندازه پیچیده، كثیرالاجراء واعضاء است كه انسان شناسی و یا جهان شناسی فیزیكی می تواند باشد.
فرهنگ بازتاب همه وجود انسان است همچون جسم پیچیده است و درون آدمی از لحاظ طبی و علوم راجع به انسان مطالعه می شود. فیزیك بشر به همان اندازه پیچیده و دقیق و سرسام آور است و بشر بعد از قرنها متحیر است در مقابل وجود فیزیكی خودش كه چه دقائق و ظرافتی را خدا در وجود او دمیده، وجود غیرفیزیكی بشر همینطور است و فرهنگ به عنوان تجلی، تبلور، بازتاب و بازخورد وجود آدمی پیچیده است. لذا فرهنگ یك مقوله بسیار پیچیده، چند بعدی، پرجزء و به شدت درهم تنیده و تحت تأثیر هزاران متغیر شناخته و ناشناخته است. اگر فرهنگ این باشد كه توضیح دادم؛ مهندسی فرهنگ عبارت خواهد بود از سامان بخشی، اصلاح، جهت دهی و ارتقاء بخشی به این مقوله به صورت آگاهانه و بر اساس تلقی مشخص از فرهنگ و براساس شناختی كه از آن داریم. هرگاه بر مبنای مبانی كه بر آن معتقد هستیم آگاهانه آن را جهت بدهیم، اصلاح كنیم، ارتقاء ببخشیم و به نحو مطلوب آن را استخدام كنیم نزدیك می شویم به مهندسی فرهنگی و می توانیم بگوییم مهندسی فرهنگی اتفاق افتاده است.
● پیش نیازهای این مهندسی چیست؟
بحثی كه اینجا شاید به جد باید مورد توجه و عطف نظر قرارگیرد پیش نیازهای مهندسی فرهنگ هستند. مهندسی فرهنگ یك سلسله پیش نیازهایی دارد كه می تواند در دستیابی به ماهیت فرهنگ و این كه فرهنگ چیست كمك نماید.فرهنگ مقوله هزارتو، پیچیده، تنیده، كثیرالاضلاع و الاجزایی است كه باید شناخته شود. و حقاً دشوار است، اما قابل شناختن. دوم علاوه بر كشف ماهیت؛ باید مبانی ماهوی این فرهنگ را هم بشناسیم ثالثاً باید قواعد حاكم بر فرهنگ را هم كشف كنیم. این مقوله بس پیچیده به رغم پیچیدگی وكثیرالاضلاع و كثیرالاجزاء بودن به شدت قانونمند است.آن قوانین و قواعدی كه فرهنگ در بستر آن تحول و تكامل پیدا می كند را باید شناخت.
بدون شناخت قوانین و قواعد؛ مهندسی فرهنگ محال است. بعد از شناخت ماهیت؛ تشخیص مبانی، كشف قوانین و قواعد كار مهم است. این قوانین و قواعد است كه می توان نام آن را مهندسی و مدیریت گذاشت. چون ماقبل از اینكه قوانین و قواعد را بشناسیم نمی توانیم آنها را آگاهانه به كار بگیریم و مهندسی كنیم. چون مهندسی مهم و بیانگر رفتاری آگاهانه است. از جنس مدیریت تصادفی نیست. مدیریت از جنس فعال است. فعل مبتنی بر اراده است. یك فعل وقتی اتفاق می افتد یك سلسله مقدمات ارادی رخ می دهد كه این فعل از ما سر می زند كه به آن در فلسفه مبادی اراده می گویند. در نتیجه اگر ما به ماهیت و مبانی فرهنگ پی نبرده باشیم و قواعد و قوانین را به كار نبسته باشیم مهندسی فرهنگ اتفاق نخواهد افتاد.
ما به شدت در حوزه نظری مقوله فرهنگ، فقیریم و احیاناً معلومات خودآگاه و سامان یافته نداریم؛ اگر چیزی است كمتر خودآگاه و مدون است. ما نیازمند مطالعه فراوانی هستیم. من پیشنهاد می كنم عموم دانشگاههای دارای رشته های علوم انسانی، رشته های تخصصی پژوهشی و آموزشی فرهنگ تأسیس كنند. تنها در یكی یا دو جا مانند دانشگاه امام صادق(ع) روی فرهنگ مطالعه می شود كه آن هم وجهه كاربردی فرهنگ است یعنی فرهنگ و ارتباطات، و اصولاً بسیاری از افراد همین تعبیر مدیریت فرهنگی را هم غلط به كار می برند. مدیریت فرهنگی را به معنای مدیریت در مسئولیت های فرهنگی معنی می كنند و به گونه ای مدیریت فرهنگی را به مدیریت فرهنگ نزدیك می كنند.
چرا نباید در دانشگاهی مثل علامه طباطبایی كه تنها دانشگاه تخصصی علوم انسانی ما است فلسفه فرهنگ، مبانی نظری فرهنگ و فرهنگ پذیری نداشته باشیم و چرا در دانشگاه رضوی كه دانشگاه علوم اسلامی و انسانی است. رشته فرهنگ نداشته باشیم. مگر می شود بدون مطالعه فرهنگ به علوم انسانی و علوم اسلامی پرداخت. چرا درحوزه علمیه ما رشته فرهنگ به صورت یك رشته اصلی مورد توجه و اهتمام نباشد. تا زمانی كه در حوزه آموزش و قلمرو پژوهش به كار نظری، تربیت نیرو و صاحبنظر در زمینه فرهنگ نپردازیم مهندسی فرهنگ محال است. مهندسی فرهنگی نیز ناقص اتفاق خواهد افتاد.
چون كه آنجا هم با مقوله فرهنگ سروكار داریم. هرچند فرهنگ را به مثابه قالب و ابزار و یا شیوه در آنجا بخواهیم استخدام كنیم اما در هر حال باز با فرهنگ سروكار داریم. انقلاب ما یك انقلاب فرهنگی بوده است و با تأسیس جبهه آزادی بخش و به اتكاء سلاح و با به مدد قدرتهای خارجی و یا هر روش و شیوه متعارف مبارزاتی معاصر و گذشته انقلاب نكردیم ما انقلاب فرهنگی كردیم. یعنی مردم ما از یك فرهنگی به نام فرهنگ شاهنشاهی دلزده شدند. فرهنگی متأثر از فرهنگ غربی یا فرهنگی مشوش در جامعه ما حاكم بود. مردم به دنبال فرهنگ دینی، فرهنگ الهی، فرهنگ معنوی حركت كردند و رفتار فرهنگی كردند و مدیریت؛ فرهنگی شد.
گفتوگوبا علی اكبرصادقی رشاد (رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی)
منبع:خبرگزاری فارس
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
دو اصطلاح در بیان رهبر انقلاب در دیدار با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی به كار رفته بود كه به لحاظ صورت نزدیك و شبیه به هم هستند اما از جهت محتوا و ساخت عناوین با هم خیلی تفاوت دارند. یكی تعبیر مهندسی فرهنگ و دیگری عبارت مهندسی فرهنگی بوده است.در مهندسی فرهنگ كلمه مهندسی به فرهنگ اضافه شده است. عبارت از تركیب مضاف الیه پدید آمده است. مهندسی را به هر معنایی تفسیر كنیم منظور این است كه خود مقوله فرهنگ باید هندسه پذیر باشد و اندازه مطلوب ما را بگیرد. بنا است مقوله فرهنگ مهندسی شود؛ سامان بیابد، مدیریت بشود، متحول بشود و جهت پیدا كند. پس بنابراین مهندسی فرهنگ یك كار فكری و تدبیروسیعی را می طلبد مبتنی بر یك سلسله مبانی نظری در مقوله فرهنگ اما مهندسی فرهنگی تركیبی است پدید آمده از یك تركیب صفت و موصوفی، مهندسی فرهنگی یعنی مهندسی كردن، مدیریت كردن، سامان بخشیدن، جهت دادن و اندازه كردن از نوع فرهنگی، با معیارهای فرهنگی و درقالب فرهنگی، از زاویه فرهنگ و متعلق اینجا نیامده، متعلق چه چیزی را مهندسی فرهنگی كنیم در این عبارت نیامده است. در حالی كه در مهندسی فرهنگ گفتیم متعلق خود مهندسی فرهنگ است. یعنی خود فرهنگ را ما می خواهیم تقدیر ، اندازه و تدبیركنیم و سامان ببخشیم، جهت بدهیم، اصلاح كنیم و ارتقاءببخشیم. متعلق مهندسی در تركیب مهندسی فرهنگ، خود فرهنگ است اما در عبارت مهندسی فرهنگی كه صفت و موصوف است مهندسی از نوع فرهنگی، منظور نظر می باشد. یك وقت، جامعه را مهندسی سیاسی می كنیم؛ بار دیگر جامعه یا یك مقوله و یا یك حوزه را مهندسی اقتصادی می كنیم. یك بار دیگر كل یك جامعه، امور یك صنف، یك مقوله اجتماعی، یك پدیده و یا یك حادثه را، مهندسی فرهنگی می كنیم. در مهندسی فرهنگی متعلق وسیع است.
● با توجه به این مباحث به نظر شما كدام یك مد نظر مقام معظم رهبری است؟
من تصور می كنم مد نظر مقام معظم رهبری مهندسی كردن فرهنگ و زیر سازی همه شئون جامعه است. پس بنابراین یك تفاوت بین تعبیر مهندسی فرهنگ با مهندسی فرهنگی وجود دارد كه این تفاوت در ساختار لغوی آنهاست كه اولی مضاف و مضاف الیه است و دومی موصوف و صفت. تفاوت دوم در این است كه متعلق مهندسی در تعبیر مهندسی فرهنگ مشحص شده و آن خود مقوله فرهنگ است. در مهندسی فرهنگی متعلق فرهنگ بازگذاشته شده و می تواند بسیار گسترده باشد. و احتمالاً شامل همه شئون و امور جامعه، حكومت و كشور باشد. تفاوت سوم بین این دو در این است كه در مهندسی فرهنگ، بیشتر به مباحث نظری محتاج هستیم. در قلمرو فرهنگ و فرهنگ پذیری كشور، مطالعه كم شده است. احیاناً اگر اطلاعات و معلوماتی است كاربردی نیست و یا خود آگاهانه نشده ، ما به شدت نیازمند مبناپذیری و نظریه سازی هستیم.
● یعنی در مهندسی فرهنگی ما به مبانی و نظریه پردازی نیازی نداریم؟
چرا،در مهندسی فرهنگی نیز محتاج نظریه پردازی و تولید معرفت هستیم. ما به نحو تجربی كم و بیش مفاهیم و مطالب پایه را داریم.یعنی؛ در طول این ۲۸ سال بعد از انقلاب، تجاربی را در مواجه فرهنگی در باب امور و شئون بدست آورده ایم؛ از آن جهت كه سران و رهبران انقلاب و نظام اكثراً عناصر و شخصیتهای برجسته فرهنگی بودند و گاه به صنف فرهنگی و فرهیخته كشور تعلق داشتند و از دانش آموختگان، صاحبنظران و مجتهدان حوزه و دانشگاه بودند و اصولاً به طبقه فرهنگی و فرهیخته كشور تعلق داشتند؛ رفتار فرهنگی داشتند و در زندگی شخصی، اجتماعی و گروهی خودشان مهندسی فرهنگی را تجربه كرده اند. لذا ما در مقام مهندسی فرهنگی به اندازه ای كه در محقق ساختن مهندسی فرهنگ به كار نظری احتیاج داریم؛ احتیاج و نیاز نداریم. هر چند این تركیب و تفكیك به این معنا نیست كه ما در مهندسی فرهنگی موفق بوده ایم و یا اهتمام كافی را معمول كرده ایم.
● حضرتعالی با تفاوت بین مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی اشاره فرمودید خواهش میكنم در مورد مفهوم شناسی مهندسی فرهنگ كمی بیشتر توضیح بفرمایید؟
در مهندسی فرهنگ اگر بخواهیم مفهوم شناسی كنیم و دقیقاً بگوییم منظور از مهندسی فرهنگ چه است باید اول ببینیم فرهنگ چه است. درباره فرهنگ تعاریف بسیاری ارائه شده و حتی كتابهای مستقل متعددی در فهرست كردن و شرح تعاریف در داخل و خارج كشور، نوشته شده. بعضی از كتب ۲۰۰ تعریف از فرهنگ ارائه كرده اند. طبعم اینطور هست كه علاقه مندم ضمن آگاهی از دیدگاههای دیگران و تلقی سایرین تلقی خودم را بازگو كنم و همان را مبنای بحث قرار دهم.به نظرم دو تعریف از فرهنگ وجود دارد كه من بیشتر می پسندم .به نظر من فرهنگ؛ جهان زیست نافیزیكی جمعی انسان است. یعنی اینكه فرهنگ مثل اتمسفر، فضای تنفسی و تحركی حیات است. اما با وجه جنبی انسانها است. دراین تعبیر ما ضمن اشاره به حیاتی بودن فرهنگ به عنوان جهان زیست و جهانی كه عالمیان در آن زندگی می كنند و درست مثل اكسیژن؛ حیات آدمی به او وابسته و یا تنیده است به شمول این مقوله هم اشاره كنیم كه فرهنگ را با اقتصاد مقایسه نكنیم. اقتصاد یك زاویه از حیات آدمی را تشكیل می دهد. اما فرهنگ همه زوایای آدمی را پوشانده؛ اقتصاد هم تحت تأثیر فرهنگ است. سیاست و سایر مقولات نیز هم، هرچند بین فرهنگ و همه مقولات تعامل و تأثیر و تأثر وجود دارد. در عین حال این جهان زیست؛ نافیزیكی است.چون وقتی فیزیكی می شود مقوله دیگری می شود. ما در واقع نمی خواهیم بگوییم ورای فیزیك اما می گوییم فرهنگ یك وجه نرم افزاری دارد. از این جهت تعبیر می كنیم به نا فیزیكی و درعین حال فرهنگ هویت جمعی دارد.یك نفر به تنهایی فرهنگ ندارد. آنگاه فرهنگ تولید می شود و یا به چیزی می توان نام فرهنگ اطلاق كرد كه هویت جمعی پیدا كند.در عین حال هم فرهنگ یك مقوله انسانی است یعنی این چند كلمه ای كه در تعریف آوردم هر كدام با لحاظ یك سری مفاهیم و پشتوانه های فكری است كه این تعریف را سامان می دهد. از این رو انسان بلا فرهنگ و فرهنگ بلا انسان بی معنا است. نمی شود گفت فلان موجود انسان است ولی فرهنگ ندارد. اگر فرهنگ ندارد پس از انسان بودنش چیزی كم دارد
● اگر درست متوجه شده باشم این فرمایش شما یعنی انسان با جمع به تكامل می رسد ؟
بله، مثل اینكه می گوییم انسان اجتماعی الطبع است. فرض كنیم یك آدم و یا یك كودكی در جزیزه ای تنها مانده و بزرگ شده است؛ آنجا زندگی می كند چون تنها زندگی می كند انسان نیست؛ حتماً چیزی از انسانیت كم دارد. اگر به لحاظ روان شناختی و جامعه شناختی معرفتی مطالعه كنیم می بینیم حتماً چیزی كم دارد و انسان ناقص است. لذا انسان بدون فرهنگ و فرهنگ بدون انسان معنی ندارد. فرهنگ بدون انسان تولید نمی شود. فرهنگ مبلغ انسان و حیات جمعی انسان است. در یك تعریف ساختار و ریخت بینش و منش تنیده در بستر زمانی مشخص و معین كه بدل به طبیعت ثانوی و هویت محقق و مجسم جمعی طیفی از آدمیان شده باشد را فرهنگ می گوییم. این تعریفی است پیچیده ومفصل، لذا می توان فرهنگ و مطالعه فرهنگ را به انسان شناسی انضمامی تعبیر كرد. یعنی انسان و متعلقاتش اگر مورد مطالعه قرار بگیرد در واقع داریم فرهنگ را مطالعه می كنیم.البته انسان و متعلقاتش موقعی وجود دارد كه میان او و جامعه پیوند باشد.فرهنگ و جهان زیست آدمیان به همان اندازه پیچیده، كثیرالاجراء واعضاء است كه انسان شناسی و یا جهان شناسی فیزیكی می تواند باشد.
فرهنگ بازتاب همه وجود انسان است همچون جسم پیچیده است و درون آدمی از لحاظ طبی و علوم راجع به انسان مطالعه می شود. فیزیك بشر به همان اندازه پیچیده و دقیق و سرسام آور است و بشر بعد از قرنها متحیر است در مقابل وجود فیزیكی خودش كه چه دقائق و ظرافتی را خدا در وجود او دمیده، وجود غیرفیزیكی بشر همینطور است و فرهنگ به عنوان تجلی، تبلور، بازتاب و بازخورد وجود آدمی پیچیده است. لذا فرهنگ یك مقوله بسیار پیچیده، چند بعدی، پرجزء و به شدت درهم تنیده و تحت تأثیر هزاران متغیر شناخته و ناشناخته است. اگر فرهنگ این باشد كه توضیح دادم؛ مهندسی فرهنگ عبارت خواهد بود از سامان بخشی، اصلاح، جهت دهی و ارتقاء بخشی به این مقوله به صورت آگاهانه و بر اساس تلقی مشخص از فرهنگ و براساس شناختی كه از آن داریم. هرگاه بر مبنای مبانی كه بر آن معتقد هستیم آگاهانه آن را جهت بدهیم، اصلاح كنیم، ارتقاء ببخشیم و به نحو مطلوب آن را استخدام كنیم نزدیك می شویم به مهندسی فرهنگی و می توانیم بگوییم مهندسی فرهنگی اتفاق افتاده است.
● پیش نیازهای این مهندسی چیست؟
بحثی كه اینجا شاید به جد باید مورد توجه و عطف نظر قرارگیرد پیش نیازهای مهندسی فرهنگ هستند. مهندسی فرهنگ یك سلسله پیش نیازهایی دارد كه می تواند در دستیابی به ماهیت فرهنگ و این كه فرهنگ چیست كمك نماید.فرهنگ مقوله هزارتو، پیچیده، تنیده، كثیرالاضلاع و الاجزایی است كه باید شناخته شود. و حقاً دشوار است، اما قابل شناختن. دوم علاوه بر كشف ماهیت؛ باید مبانی ماهوی این فرهنگ را هم بشناسیم ثالثاً باید قواعد حاكم بر فرهنگ را هم كشف كنیم. این مقوله بس پیچیده به رغم پیچیدگی وكثیرالاضلاع و كثیرالاجزاء بودن به شدت قانونمند است.آن قوانین و قواعدی كه فرهنگ در بستر آن تحول و تكامل پیدا می كند را باید شناخت.
بدون شناخت قوانین و قواعد؛ مهندسی فرهنگ محال است. بعد از شناخت ماهیت؛ تشخیص مبانی، كشف قوانین و قواعد كار مهم است. این قوانین و قواعد است كه می توان نام آن را مهندسی و مدیریت گذاشت. چون ماقبل از اینكه قوانین و قواعد را بشناسیم نمی توانیم آنها را آگاهانه به كار بگیریم و مهندسی كنیم. چون مهندسی مهم و بیانگر رفتاری آگاهانه است. از جنس مدیریت تصادفی نیست. مدیریت از جنس فعال است. فعل مبتنی بر اراده است. یك فعل وقتی اتفاق می افتد یك سلسله مقدمات ارادی رخ می دهد كه این فعل از ما سر می زند كه به آن در فلسفه مبادی اراده می گویند. در نتیجه اگر ما به ماهیت و مبانی فرهنگ پی نبرده باشیم و قواعد و قوانین را به كار نبسته باشیم مهندسی فرهنگ اتفاق نخواهد افتاد.
ما به شدت در حوزه نظری مقوله فرهنگ، فقیریم و احیاناً معلومات خودآگاه و سامان یافته نداریم؛ اگر چیزی است كمتر خودآگاه و مدون است. ما نیازمند مطالعه فراوانی هستیم. من پیشنهاد می كنم عموم دانشگاههای دارای رشته های علوم انسانی، رشته های تخصصی پژوهشی و آموزشی فرهنگ تأسیس كنند. تنها در یكی یا دو جا مانند دانشگاه امام صادق(ع) روی فرهنگ مطالعه می شود كه آن هم وجهه كاربردی فرهنگ است یعنی فرهنگ و ارتباطات، و اصولاً بسیاری از افراد همین تعبیر مدیریت فرهنگی را هم غلط به كار می برند. مدیریت فرهنگی را به معنای مدیریت در مسئولیت های فرهنگی معنی می كنند و به گونه ای مدیریت فرهنگی را به مدیریت فرهنگ نزدیك می كنند.
چرا نباید در دانشگاهی مثل علامه طباطبایی كه تنها دانشگاه تخصصی علوم انسانی ما است فلسفه فرهنگ، مبانی نظری فرهنگ و فرهنگ پذیری نداشته باشیم و چرا در دانشگاه رضوی كه دانشگاه علوم اسلامی و انسانی است. رشته فرهنگ نداشته باشیم. مگر می شود بدون مطالعه فرهنگ به علوم انسانی و علوم اسلامی پرداخت. چرا درحوزه علمیه ما رشته فرهنگ به صورت یك رشته اصلی مورد توجه و اهتمام نباشد. تا زمانی كه در حوزه آموزش و قلمرو پژوهش به كار نظری، تربیت نیرو و صاحبنظر در زمینه فرهنگ نپردازیم مهندسی فرهنگ محال است. مهندسی فرهنگی نیز ناقص اتفاق خواهد افتاد.
چون كه آنجا هم با مقوله فرهنگ سروكار داریم. هرچند فرهنگ را به مثابه قالب و ابزار و یا شیوه در آنجا بخواهیم استخدام كنیم اما در هر حال باز با فرهنگ سروكار داریم. انقلاب ما یك انقلاب فرهنگی بوده است و با تأسیس جبهه آزادی بخش و به اتكاء سلاح و با به مدد قدرتهای خارجی و یا هر روش و شیوه متعارف مبارزاتی معاصر و گذشته انقلاب نكردیم ما انقلاب فرهنگی كردیم. یعنی مردم ما از یك فرهنگی به نام فرهنگ شاهنشاهی دلزده شدند. فرهنگی متأثر از فرهنگ غربی یا فرهنگی مشوش در جامعه ما حاكم بود. مردم به دنبال فرهنگ دینی، فرهنگ الهی، فرهنگ معنوی حركت كردند و رفتار فرهنگی كردند و مدیریت؛ فرهنگی شد.
گفتوگوبا علی اكبرصادقی رشاد (رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی)
منبع:خبرگزاری فارس
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله