آوای توحید در مثنوی

ای خدایی که لطف و احسان تو بر آفریدگان، ازلی و همیشگی است، زیرا پیش از آن که ما را به عالم صورت بیاوری در برابر «الست بربکم» گفتم: آری تو پروردگار مایی و لطف تو را پیش از این عالم دریافته بودیم. ‌ای خدایی...
پنجشنبه، 10 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
آوای توحید در مثنوی
 آوای توحید در مثنوی

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 
ای خداوند ‌ای قدم احسان تو *** آن که دانم وان‌که نی هم آن تو
تو بفرمودی که حق را یاد کن *** زآن‌که حق من نمی‌گردد کهن
یاد کن لطفی که کردم آن صبوح *** با شما از حفظ در کشتی نوح
نی‌که بابایانتان را آن زمان *** دادم از طوفان و از موجش امان
آبِ آتش خور زمین بگرفته بود *** موج او مر اوج که را می‌ربود
حفظ کردم من نکردم ردتان *** در وجود جد جد جدتان
چون شدی سر پشت پایت چون زنم *** کارگاه خویش چون ضایع کنم

ای خدایی که لطف و احسان تو بر آفریدگان، ازلی و همیشگی است، زیرا پیش از آن که ما را به عالم صورت بیاوری در برابر «الست بربکم» گفتم: آری تو پروردگار مایی و لطف تو را پیش از این عالم دریافته بودیم. ‌ای خدایی که تمام هستی از آنِ توست؛ هم آن چه می‌شناسیم و هم آن چه از آن آگاهی نداریم. تو فرمودی که تو را یاد کنیم.
روزی که نوح معتقدان خود را به کشتی آورد و دیگران غرق شدند، نیاکان و اجداد شما را حفظ کردم و شما را از درگاه رحمتم مردود نساختم. وقتی تو‌ای انسان! سردار این جهان شدی، چگونه به تو پشت پا بزنم و تو را از خود دور کنم؟ چگونه کارگاه آفرینش خویش را تباه کنم؟ ابن عربی در این باره می‌گوید: «فتمّ العالم به وجوده؛ آفرینش جهان با خلقت انسانِ کامل به کمال رسید.

چون فدای بی‌وفایان می‌شوی *** از گمان بد بدان سو می‌روی
من ز سهو و بی‌وفایی‌ها بری *** سوی من آیی گمان بد بری
این گمان بد بر آن جا بر که تو *** می‌شوی در پیش هم‌چون خود دو تو
بس گرفتی یار و همراهان زفت *** گر تو را پرسم که کو گویی که زفت
یار نیکت رفت بر چرخ برین *** یار فسقت رفت در قعر زمین
تو بماندی در میانه آن چنان *** بی‌مدد چون آتشی از کاروان
دامن او گیر‌ای یار دلیر *** کو منزه باشد از بالا و زیر
نه چو عیسی سوی گردون بر شود *** نه چو قارون در زمین اندر رود
با تو باشد در مکان و بی‌مکان *** چون بمانی از سرا و از دکان
او بر آرد از کدورت‌ها صفا *** مر جفاهای تو را گیرد وفا
چون جفا آری فرستد گوش‌مال *** تا ز نقصان وا روی سوی کمال
چون تو وردی ترک کردی در روش *** بر تو قبضی آید از رنج و تبش
آن ادب کردن بود یعنی مکن *** هیچ تحویلی از آن عهد کهن

مولانا از زبان خدا چنین می‌گوید:‌ ای انسان چرا خود را فدای بی‌وفایان می‌کنی و بر اثر بدگمانی به من به سوی آنان می‌گرایی؟ من از هر خطا و بی‌وفایی مبرّا هستم و آیا تو وقتی که به طرف من می‌آیی نسبت به من بدگمانی؟ ‌ای انسان! یاران نیک و بد هر دو می‌روند و تو باید بدانی که آن که می‌ماند خداست. او خداست که محدود در مکان و زمان نیست. عیسی هم به فلک چهارم رفت و به او دست‌رسی نیست. قارون با تمام ثروت و دارایی‌اش در زمین فرو رفت. اما پروردگار در زندگی مادی و در جهان پس از مرگ با تو خواهد ماند. او خدایی است که کدورت‌ها را به صفا تبدیل می‌کند و ناسپاسی تو را کیفر نمی‌دهد. گوش‌مالِ او هم از روی لطف است. مولانا نوعی گوش‌مالی را ذکر می‌کند: در سلوک راه حق اگر وردی را ترک کنی یا ذکری را نگویی، قبض و دلتنگی را به سراغ تو می‌فرستد و این، «ادب کردن» بنده است، نه آزردن او. پروردگار می‌خواهد بگوید: فراموش نکن که مرا در ازل به خداوندی پذیرفته‌ای.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط