عینیت توحید و خلق‌گرایی در مثنوی

کسی که خدا به او گفت: بیمار شدم و تو به عیادتم نیامدی، فقط بنده‌ام رنجور نشد، بلکه من (خالق) نیز بیمار شدم. اشاره دارد به حدیث: «ان الله یقول یوم القیامة یا ابن آدم فرضتُ فلم تعدنی، قال یا رب کیف اعودُک و انت ربّ العالمین؟ قال:
يکشنبه، 13 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
عینیت توحید و خلق‌گرایی در مثنوی
 عینیت توحید و خلق‌گرایی در مثنوی

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 

آن‌که گفت انی مرضت لم تعد *** من شدم رنجور او تنها نشد
آمد از حق سوی موسی این عتیب *** کای طلوع ماه تو دیده ز جیب
مشرقت کردم ز نور ایزدی *** من حقم رنجور گشتم نامدی
گفت سبحانا تو پاکی از زیان *** این چه رمز است این بکن یا رب بیان
باز فرمودش که در رنجوری‌ام *** چون نپرسیدی تو از روی کرم
گفت یا رب نیست نقصانی تو را *** عقل گم شد این گره را برگشا
گفت آری بنده‌ی خاص گزین *** کَشت رنجور او منم نیکو ببین
هست معذوریش معذوریّ من *** هست رنجوریش رنجوریّ من

کسی که خدا به او گفت: بیمار شدم و تو به عیادتم نیامدی، فقط بنده‌ام رنجور نشد، بلکه من (خالق) نیز بیمار شدم. اشاره دارد به حدیث: «ان الله یقول یوم القیامة یا ابن آدم فرضتُ فلم تعدنی، قال یا رب کیف اعودُک و انت ربّ العالمین؟ قال: اما علمت انّ عبدی فلانا مرض فلم تعده، اما علمتَ انک لوعُدته لوجدتنی عنده؛ پروردگار در روز قیامت می‌گوید: ‌ای فرزند آدم! من بیمار شدم و تو به عیادت من نیامدی؟ می‌گوید: پروردگارا! چگونه به عیادت تو بیایم که تو پروردگار جهانیان هستی. خداوند می‌فرماید: آیا نمی‌دانستی که فلان بنده‌ی من بیمار است و به عیادت او نرفتی؟ آیا نمی‌دانستی که اگر او را عیادت می‌کردی مرا آن جا می‌یافتی».

از صحابه خواجه‌ای بیمار شد *** واندر آن بیماری او چون تار شد
مصطفی آمد عیادت سوی او *** چون همه لطف و کرم بد خوی او
در عیادت رفتن تو فایده است *** فایده‌ی آن باز با تو عایده است
فایده‌ی اول که آن شخص علیل *** بو که قطبی باشد و شاه جلیل
این عیادت از برای این صله است *** وین صله از صد محبت حامله است
در عیادت شد رسول بی‌ندید *** آن صحابی را به حال نزع دید

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دید یکی از دوستان بیمار خود می‌میرد و او را به حال آتش دید، پرسید: از خدا چیزی خواسته بودی؟ جواب داد: بله؛ خواستم که کیفر آن جهانم را در این جهان بدهد. حضرت می‌فرماید: چرا نگفتی: (رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ). (1) «چون تار» یعنی بسیار نحیف. «با تو عایده است»؛ یعنی عاید تو می‌شود و به تو باز می‌گردد. «فایده‌ی اول» یعنی مهم‌ترین فایده. شاید که آن بیمار از بزرگانِ راه حق باشد. «بی‌ندید» یعنی بی‌مانند و بی‌نظیر.

چون پیمبر دید آن بیمار را *** خوش نوازش کرد یار غار را
زنده شد او چون پیمبر را بدید *** گوییا آن دم مر او را آفرید
گفت بیماری مرا این بخت داد *** کآمد این سلطان بر من بامداد
تا مرا صحت رسید و عافیت *** از قدوم این شه بی‌حاشیت
ای خجسته رنج و بیماری و تب ***‌ای مبارک درد و بیداری شب
نک مرا در پیری از لطف و کرم *** حق چنین رنجوریی داد و سقم
درد پشتم داد هم تا من ز خواب *** بر جهم هر نیم شب لابد شتاب
تا نخسبم جمله شب چون گاومیش *** دردها بخشید حق از لطف خویش
زین شکست آن رحم شاهان جوش کرد *** دوزخ از تهدید من خاموش کرد
رنج گنج آمد که رحمت‌ها دروست *** مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد *** صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمه‌ی حیوان و جام مستی است *** کان بلندی‌ها همه در پستی است
آن بهاران مضمر است اندر خزان *** در بهار است آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز *** می‌طلب در مرگ خود عمر دراز

صحابی بیمار همین که پیامبر را دید، زنده شد، به حدّی که گویا همان دم آفریده شده است. مولانا می‌گوید: چه خجسته است رنج بیماری و تب، چه فرخنده است درد و بیداری شب. حق تعالی از روی لطف و احسان در دوران سال‌خوردگی‌ام به من این چنین کسالت و بیماری عطا کرد و دردی به من داد، تا مبادا سراسر شب را مانند گاومیش بخوابم. از این درد و رنجِ من دریای رحمت الهی برای من به جوش و خروش آمد و دوزخ از تهدید من خاموش شد. رنج، گنج‌خانه‌ای است که رحمت‌های فراوانی در آن نهفته است. صبر و تحمل بر اندوه و ناراحتی، سرچشمه‌ی آب حیات و جام مستی الهی است، زیرا همه‌ی مقامات والای معنوی در سایه‌ی انکسار و خواری و بردباری بر مشقات به دست می‌آید.

گفت پیغمبر مر آن بیمار را *** چون عیادت کرد یار زار را
که مگر نوعی دعایی کرده‌ای *** از جهالت زهربایی خورده‌ای
یادآور چه دعا می‌گفته‌ای *** چون ز مکر نفس می‌آشفته‌ای
گفت یادم نیست الا همتی *** دار با من یادم آید ساعتی
از حضور نوربخش مصطفی *** پیش خاطر آمد او را آن دعا
تافت زآن زورن که از دل تا دل است *** روشنی که فرق حق و باطل است
گفت اینک یادم آمد‌ای رسول *** آن دعا که گفته‌ام من بوالفضول
چون گرفتار گنه می‌آمدم *** غرقه دست اندر حشایش می‌زدم
از تو تهدید و وعیدی می‌رسید *** مجرمان را از عذاب بس شدید
مضطرب می‌گشتم و چاره نبود *** بند محکم بود و قفل ناگشود
نی مقام صبر و نی راه گریز *** نی امید توبه نی جای ستیز

«زهربا»، یعنی‌اش زهر، در این جا کنایه از عملی است که مورد پسند پروردگار نباشد یا در حدی بالاتر از شایستگی گوینده باشد. «همتی با من دار»، یعنی با نفوذ روحانی خود مرا یاری کن. «روزن که از دل تا دل است»، رابطه‌ی باطنی صحابه و پیامبر است. «بوالفضول»، یعنی پُرگوی و بیهوده‌گوی. «حشایش» جمع حشیشه به معنای خار و خس و علف است. «وعید» وعده‌ی بد و خبر عذاب و کیفر است. «بند محکم و قفل ناگشود»، همان غلبه هوای نفس و علایق دنیایی است؛ یعنی نه می‌توانستم توبه کنم و نه می‌توانستم بیش از این با نفس بستیزم.

من چو هاروت و چو ماروت از حرن *** آه می‌کردم که‌ای خلاق من
از خطر هاروت و ماروت آشکار *** چاه بابل را بکردند اختیار
تا عذاب آخرت این جا کشند *** گرو بزند و عاقل و ساحروشند
نیک کردند و به جای خویش بود *** سهل‌تر باشد ز آتش رنج دود
حد ندارد وصف رنج آن جهان *** سهل باشد رنج دنیا پیش آن
ای خنک آن کو جهادی می‌کند *** بر بدن زجری و دادی می‌کند
تا ز رنج آن جهانی وا رهد *** بر خود این رنج عبادت می‌نهد
من همی گفتم که یا رب آن عذاب *** هم درین عالم بران بر من شتاب
تا در آن عالم فراغت باشدم *** در چنین درخواست حلقه می‌زدم
مولانا به دو فرشته‌ای اشاره می‌کند که می‌پنداشتند هرگز گناه نمی‌کنند و به امتحان حق گرفتار آمدند. و در «چاه بابل» زندانی شدند. «گر بز» حیله‌گر و «عاقل» یعنی عقل حسابگر و منافع طلب. «آتش»، عذاب آخرت و «رنج دود»، عذاب دنیاست. مراد از «جهاد»، جهاد با نفس و مجاهده و ریاضت در راه معرفت حق است که لازمه‌ی آن بی‌توجهی به زندگی مادی و نیازهای تن است. «بر بدن دادی می‌کند»؛ یعنی نفس را کیفری می‌دهد. «حلقه زدن» در این جا یعنی انتظار داشتن و خواهش کردن. «می‌شدم از بند» یعنی از دست می‌رفتم و بی‌اختیار می‌شدم. «کوه بلند» کنایه از عذاب آخرت است.

این چنین رنجوری‌ای پیدام شد *** جان من از رنج بی‌آرام شد
مانده‌ام از ذکر و از اوراد خود *** بی‌خبر گشتم ز خویش و نیک و بد
گر نمی‌دیدم کنون من روی تو *** ‌ای خجسته وی مبارک بوی تو
می‌شدم از بند من یک‌بارگی *** کردیم شاهانه این غمخوارگی
گفت هی هی این دعا دیگر مکن *** بر مکن تو خویش را از بیخ و بن
تو چه طاقت داری‌ای مور نژند *** که نهد بر تو چنان کوه بلند
گفت توبه کردم‌ای سلطان که من *** از سر جلدی نلافم هیچ فن
این جهان تیه‌است و تو موسی و ما *** از گنه در تیه مانده مبتلا
قوم موسی راه می‌پیموده‌اند *** آخر اندر گام اول بوده‌اند
سال‌ها ره می‌رویم و در اخیر *** هم چنان در منزل اول اسیر
گر دل موسی ز ما راضی بدی *** تیه را راه و کران پیدا شدی
ور به کل بیزار بودی او ز ما *** کی رسیدی خوانمان هیچ از سما
کی ز سنگی چشمه‌ها جوشان شدی *** در بیابان‌مان امان جان شدی
بل به جای خوان خود آتش آمدی *** اندرین منزل لهب بر ما زدی
چون دو دل شد موسی اندر کار ما *** گاه خصم ماست و گاهی یار ما
خشمش آتش می‌زند در رخت ما *** حلم او رد می‌کند تیر بلا
کی بود که حلم گردد خشم نیز *** نیست این نادر ز لطفت‌ای عزیز
مدح حاضر وحشت است از بهر این *** نام موسی می‌برم قاصد چنین
ورنه موسی کی روا دارد که من *** پیش تو یاد آورم از هیچ تن

«از سر جلدی»، از روی شتاب‌زدگی یا زرنگی. مولانا در ابیات بعد حالت مؤمنان را به حالت قوم بنی‌اسرائیل تشبیه می‌کند که چهل سال در بیان سرگردان بودند و راه به سرزمین موعود نمی‌بردند. «تیه»، بیابان. منظور از «خوان مان هیچ از سما»، «منّ و سلوی» است که در سال‌های سرگردانی بر بنی‌اسرائیل می‌بارید و آنها را تغذیه می‌کرد. هم چنین اشاره‌ای دارد به معجزه‌ی حضرت موسی که به فرمان حق عصای خود را بر سنگی زد و دوازده چشمه از آن سنگ جوشید. (2) «موسی» که در کار بندگانِ حق دو دل می‌شود، می‌تواند هر نبی و ولیّ‌ای باشد. مولانا می‌گوید: کاری باید کرد که نظر لطف مردان حق از ما برنگردد. بندگان و به خصوص سالکان، وقتی قرین سعادت‌اند که در مردان حق یا در انبیای خدا خشم نباشد و آن هم به حلم تبدیل شود. در پایان، صحابی بیمار به پیامبر عرض می‌کند: من به این دلیل اسم موسی را می‌برم که در حضور تو مدح تو را نگفته باشم. خود موسی هم نمی‌خواهد که تو را به او تشبیه کنم و تو را بالاتر از خود بدانم.

گفت پیغامبر مر آن بیمار را *** این بگو کای سهل کن دشوار را
آتنا فی دار دنیانا حسن *** آتنا فی دار عقبانا حسن
راه را بر ما چو بستان کن لطیف *** مقصد ما لطف خود کن‌ای شریف
مؤمنان در حشر گویند‌ای ملک *** نی که دوزخ بود راه مشترک
مؤمن و کافر برو یابد گذار *** ما ندیدیم اندرین ره دود و نار
نک بهشت و بارگاه آمنی *** پس کجا بود آن گذرگاه دنی
پس ملک گوید که آن روضه‌ی خضر *** که فلان جا دیده‌اید اندر گذر
دوزخ آن بود و سیاست‌گاه سخت *** بر شما شد باغ و بستان و درخت

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به صحابی چنین توصیه می‌کند: به جای آن که عذاب آخرت را در دنیا بخواهی، از پروردگار در دنیا و آخرت خوبی طلب کن و از او بخواه تا تو را از آتش دوزخ در امان بدارد و مطابق آیه‌ی 201 سوره بقره بگو: (رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ). راه یعنی صراطی که همه در قیامت از آن می‌گذرند و آتش دوزخ در زیر آن زبانه می‌کشد، اما برای مؤمنان همان آتش، باغ و بستان می‌نماید. «منزل ما» یعنی مقصد و هدف ما. فرشتگان می‌گویند: آن باغِ سبز و آن بوستانی که در فلان جا در گذرگاه دیده‌اید، دوزخ و کیفرگاه سخت و ناگوار همان جا بود، ولی برای شما آن دوزخ به باغ و بوستان و چمن‌زار مبدّل شد. این کلام مولانا اشاره دارد به این حدیث: «یاتی اقوام ابواب الجنة فیقولون الم یعدنا ربنا آن نرد النار فیقال مررتم علیها و هی خامدة؛ دسته‌هایی از مؤمنان به درهای بهشت می‌آیند و می‌گویند: مگر خدا به ما وعده نداده بود که به دوزخ وارد خواهید شد؟ به آنان گفته می‌شود: بر آن گذشتید و آن خاموش بود.»

پی‌نوشت‌ها:

1. بقره، آیه‌ی 201.
2. مضمون آیات 57 تا 61 سوره‌ی بقره.

 

منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط