مترجم: دکتر سیّدحسین سیّدی
متن قرآن بین گفتار و نوشتار
روشنی فزایندهای به رای پیشین ما در معنای حروف هفتگانه و اهمیت جواز به آن و ارتباط آن با انگیزه های اجتماعی و تاریخی میافکند، اگر پژوهش را در تاریخ کتابت متن قرآنی پی گیریم. از حقایق مسلم تاریخی، این است که روایت قرآن، از دو طریق بوده است:1- به طریق شفاهی و حفظ آن
2- به طریق نوشتاری
اگر طریقهی شفاهی تابع آنچه که گفتیم باشد [بحث نزول قرآن بر هفت حرف]، متن نوشتاری آن، تابع این جواز [قرائت به هفت حرف] نخواهد بود، چون برای یک بار روی شاخههای پهن و بی برگ خرما، سنگهای نازل سفید، استخوانهای شانه شتر و یا کف گوسفند، نوشته شد.
امّا چه کسی بعد از نزول قرآن، به نوشتن آن اقدام کرد؟
قبل از پاسخ به این پرسش به مطلبی اشاره میکنیم که قدما و متأخران به آن پرداخته اند و آن؛ این که آیا پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - خواندن و نوشتن میدانست؟
ابوحیان با اشاره به این مسأله و ذکر سخنان دانشمندان در این باب، آن سخنان را چنین خلاصه کرده است:
بیشتر مسلمانان معتقدند که پیامبر - صلی الله علیه [و آله] و سلم - هرگز چیزی ننوشته است و هرگز با نظر به کتابی، چیزی نخوانده است. از شعبی [عامر بن شراحیل] روایت شده است که پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - از دنیا نرفت تا این که نوشت. نقاش [محمد بن عیسی] به حدیث ابوکبشه سلولی، اسناد میدهد که پیامبر - صلی الله علیه [و آله] و سلم - نوشتهای را برای عُیینة بن حصن قرائت کردند و از معنای آن سخن گفتند. در (صحیح مُسلم [بن حجاج نیشابوری]» حدیثی آمده که ظاهر آن بیانگر آن است که پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] بی واسطه مینوشته است. گروهی همچون ابوذر عبدالله بن احمد هروی، قاضی ابوولید الباجی و دیگران به این رای اعتقاد دارند. بسیاری از دانشمندان سرزمین ما، نسبت به ابوولید الباجی بدبین هستند، تا جایی که او را سب و لعن میکنند و در منابر از او بد میگویند. بیشتر دانشمندان، آنچه را که از او [ابوولید الباجی] آمده، چنین تأویل میکنند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امر به کتابت فرموده اند، چنان که ما هم میگوییم: کَتَبَ السُّلطانُ بِفُلانٍ کَذا: (یعنی سلطان امر به نوشتن کرد) (1)
این متن، مسأله مورد نظر را در چارچوب احتمالات سه گانه قرار میدهد:
1- پیامبر - صلی الله علیه [و آله] و سلم هزگز چیزی ننوشته است و هرگز به کتابی هم ننگریسته است.
2- ایشان از دنیا نرفته اند تا این که هم خوانده اند و هم نوشته اند.
3- بی واسطه با دست خودشان [در ایام بعثت] نوشته اند.
احتمال اخیر که ارتباطی با آشنایی ایشان به نوشتن قبل از مرگ ندارد، بلکه آن را شناختی اساسی، حداقل قبل از بعثت، میداند؛ رایی است که شدیداً با مقاومت و انکار از جانب دانشمندان مسلمان رو به رو شده است، اما در هر حال، احتمالی است که از قدیم وجود داشته است. بیشتر مسلمانان به احتمال نخست اعتقاد دارند. با وجود این، هر گروهی دلیل و تأویل خود را دارند. این مساله همچنین در دوران اخیر هم مطرح شده است، اما این بار در نوشته های خاورشناسان که غالباً اهداف و اغراضشان را در ورای عملکردشان پنهان نمیکنند. جامعترین اینان که در این مساله قلم زده، رژی بلاشر (2) است که به بحث پیرامون احتمال اول و سوم پرداخته است. وی میگوید: آیا محمد [صلی الله علیه و آله و سلم] با خواندن و نوشتن آشنا بوده است؟ در رابطهی موضوع بحث ما، پرسش مهم و جدیای است که پاسخهای متفاوتی به آن داده شده است. رای ثابت امروزه، در میان مسلمانان آن است که محمد [صلی الله علیه و آله و سلم] هرگز از چنین آشنایی برخوردار نبوده است. این رای، بر خبری قدیمی تکیه دارد که در علم تفسیر رواج یافت. این نظر، اشتقاق واژهی (أمیّ)- به ویژه در تعبیر «النبی الأمی» [اعراف 157/7 و 158] را به معنای کسی که خواندن و نوشتن نمیداند، برمیگرداند. برخی از خاورشناسان مثل آماری (3)، کازیمرسکی (4)، مونته (5) به این تفسیر اعتقاد دارند. با این همه به قرآن بازمی گردیم که در آن آمده است: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ » (6)
کلمهی «اُمّیّ» در این آیه و در بسیاری از آیات [بقره 78/2 و آل عمران 3/20 و 75] به معنای عربهای مشرکی میباشد که بر خلاف یهودیان و نصاری از وحی بهره مند نبوده اند و به همین دلیل در جهل و ناآگاهی نسبت به شریعت خداوند به سر میبردند. در تفسیر طبری اخبار فراوانی است که به ابن عباس نسبت داده شده است و تأیید کننده این معناست پس «نبی امّیّ» به معنای پیامبر جاهل و بی سواد نیست بلکه به معنای پیامبر بت پرستان است. صفت «امی که مشتق از واژه عربی «اتاق اُمّیّ منسوب به میان است، یقیناً به کلمهی عبری «اموت ها عولام «Ummot ha olam» یعنی اُمَمُ العالم [ملل جهان] به معنای بت پرستانی که یهود و نصاری آنها را میشناسند، بازمی گردد.
از طرف دیگر، اگر دربارهی عقیدهی رایج در جهان اسلام از نزدیک تأمل کنیم، ملاحظه خواهیم کرد که این عقیده، ناشی از گرایش به مدح و ستایش است، بدین معنا که آنچه بر اصل الهی بودن قرآن دلالت دارد، این است که این کتاب بر مردی «امّیّ» (جاهل به خواندن) وحی شده است. بنابراین، «امی» بودن وی مانع او از فراگیری اطلاعاتش از کتابهای یهودیان و نصرانیان بوده است. بدین ترتیب تناقض بین تصویر محمد [صلی الله علیه و آله و سلم] به منزله یک انسان و عظمت وی به منزلهی یک پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] ما را به شگفتی میافکند.
با وجود این، برخی از خاورشناسان، «امّیّ» بودن پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] را به جانبی افکندند. اینان نتوانستند به روشنی کاربرد فعل امر افرا، در آغاز سورهی علق [96/1] را دریابند کلمهای که در واقع، آمر به خواندن نیست بلکه به معنای «اَنذر» «بیم ده» یا اُدعُ «تبلیغ کن»» میباشد.
بر عکس اینها، گروهی در برابر متون متعارض که برخی از آنها «امّیّ» بودن محمد [صلی الله علیه و آله و سلم] را ثابت و برخی دیگر، نفی میکنند، متحیر ماندند. پژوهش گوستاو ویل (7) خاورشناس هم نتوانسته است، موضع قطعی بگیرد. وی با نظر به آیه «وَ مَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَ لاَ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ ...» (8) بر این باور بود که اصل «ت ل و» یعنی بیان کردن، مربوط نمودن، شفاهی گفتن» به نظر ویل، مجمد [صلی الله علیه و آله و سلم] با خواندن و نوشتن آشنا بود و این آیه به نظر وی به راحتی اشاره دارد که محمد [صلی الله علیه و آله و سلم] هرگز کتابهای یهودیان و مسیحیان که قبل از بعثت او وجود داشتهاند، نخوانده است.
با این همه، استدلال ویل، قانع کننده نیست، اولا: اصل (ت ل و) در این جا به معنای بیان و مطرح کردن نیست بلکه به معنای قرائت به صدای بلند، از برخواندن و شنواندن است.
ثانیاً: ویل، متوجّهی عبارت «ولا تخطه بیمینک» که معنای روشنی دارد، نشده است؛ پس آیه، بدون هیچ زیادتی، دلالت بر این مطلب دارد که محمد [ص ] هرگز چیزی نخوانده است و از کتابهای یهودیان و مسیحیان رونویسی نکرده است ولی این آیه، اجازه نمیدهد که ما به
مساله توانایی یا ناتوانی وی از قرائت و کتابت وارد شویم.
با وجود این، چه بسا لازم باشد، با اطمینان، به برخی مطالب پراکنده در کتابهای سنت پناه بریم در خبر حدیبیه (سال شش هجری قمری، 627 میلادی) آمده است که پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] و سهیل، فرستاده مکه، پیمانی بستند. چون پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] کاتبش را فراخواند و شروع به نویساندن «بسم الله الرحمن الرحیم» کرد، سهیل همان لحظه پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] را آگاه کرد و گفت: «همانگونه که قبلاً مینوشتی، یعنی «باسمک اللهم» بنویس.».
پیداست که سهیل به برخی از نوشته ها به دست پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] قبل از هجرت از مکه و شاید قبل از بعثت، اشاره داشته باشد.
تأکید کننده تر از این، مجموعهی اخباری است که اشاره دارد، پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] در حال احتضار استخوان کتف شتر یا تکه پوستی یا دواتی خواسته اند تا وصیت نامه سیاسی خود را بنویسند در این هنگام، هیچ کس از این درخواست دچار تعجب نگشت و اگر خواسته وی را اجابت نمیکنند، از آن رو بوده که طرفداران ابوبکر و عایشه با طرفداران علی [علیه السلام] در این خصوص، مخالفت میکنند.
خلاصه این که، ما وجود قرینه هایی را میبینیم که محمد [صلی الله علیه و آله و سلم] خواندن و نوشتن میدانست و علاوه بر این، دلایلی داریم که ما را به این گمان سوق میدهد که دیگر افراد خانواده اش هم مثل عمویش، ابوطالب، و پسرعمویش، علی [ع]، به کتابت آشنایی داشتند. (9)
این دو خبر که به نظر بلاشر، آشنایی پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] به نوشتن را ترجیح داده اند، تنها اشاراتی احتمالی را در بر دارند. بلاشر در پانویس صفحه یازدهم کتاب خود، آنچه در قصهی حدیبیه گفته است را اینگونه نقض میکند که «اکتب» [«بنویس» در کلام سهیل به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)] به معنای «اِستکتِب» یعنی «اَملِ» (= بنویسان) هم میباشد. این گونه «نویساندن» شیوه پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] در طول زندگی اش بوده است بلکه شیوهای بوده که خداوند مسلمانان را به هنگام واخواهی و داوری به سوی آن متوجه ساخته است. (10)
خبر وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)] هم از حیث دلالت بر مراد نویسنده به دلایلی، از خبر قبلی ضعیف تر است، زیرا:
1- نویسنده، علت عدم اجابت خواستهی پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] به هنگام وفات از سوی اطرافیانش را تعارض طرف ابوبکر و عایشه با علی (علیه السلام) ذکر میکند. در این زمینه هم به ابن سعد (11) و اخبار ابن سعد در «الطبقات الکبری (12) تکیه میکند که در همه آنها، یادی از ابوبکر و عایشه به میان نیامده است؛ بنابراین ذکر آنها بدین صورت از سوی بلاشر، بر هدف خاورشناسانه وی دلالت میکند و چه بسا منبع دیگری داشته که آن را ذکر ننموده است.
2- پیامبر - صلی الله علیه [و آله] و سلم - در احوال عادی شان کاغذ و قلم میخواستند تا کاتبان وحی، آیه یا نامهای را که ایشان میخواهند، بنویسند. چگونه قابل تصور است که ایشان عکس آن را بخواهند، یعنی خودشان بنویسند؟ آن هم در این لحظه های پر از اضطراب که سایه مرگ نمایان و اندام بدن از درد و رنج سنگین نموده است!
3- در پایان این مطلب، باید گفت که برخی از آنان که به عنوان کاتبان وحی با ایشان [پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)] در تلاش بوده اند، از شاهدان درگذشت ایشان هم بوده اند، مثل علی [علیه السلام] و عمر (13) . طبیعی است که یکی از آنا، میتوانست به امر کتابت از سوی مریضی که از لحظه های مرگ در رنج است بپردازد، هر چند که از سر عادت نباشد.
با این همه، میبینیم یکی از شاگردان بلاشر، (14) نظر وی را در باب آشنایی پیامبر - صلی الله علیه [و آله] و سلم - با خواندن و نوشتن تأیید میکند. وی میگوید: «به بیان زیبای استاد بلاشر بنگرید: میتوان اندیشه آشنایی وی [محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)] به این فن [کتابت و قرائت] را با ملاحظهای دیگر تأیید کرد و آن، این که: سوره های نخستینی که به محمد [صلی الله علیه و آله و سلم] وحی شده اند، به ستایش قلم و خواندن پرداخته اند و این امری است که برای یک امی (به نظر دکتر مندور جاهل) انتظار نمیرود. [دکتر مندور] بدون این که متوجه این سخن شود، سخن استادش را از طرفی نقض میکند و گویی تفسیر استادش از فعل امر «اِقرَأ» یعنی (بیم ده یا بلیغ کن) را نخوانده است تا برای آن دلیلی بیاورد. از طرف دیگر گویی وحی مشروط به انتظار پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] است تا پایبند به حدود شناخت وی باشد و از آن حدود هم تجاوز ننماید.
اما رای ما که در این مساله به آن اطمینان داریم، مبتنی بر دو حقیقت است:
1) صحابه با حالات و ویژگیهای پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] آشنا بودند و در کتابهای حجیم سیره از آن سخن گفته اند. چگونه آنها به جزئیات زندگی روزمره و حتی امور ساده میپرداختند ولی این نکته را یادآور نمیشدند که وی با خواندن و نوشتن آشنا بوده است؟
آیا این دلیلی بر این امر نیست که پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] با قرائت و کتابت آشنا نبوده است؟
2) پیامبر - صلی الله علیه [و آله] و سلم - نسبت به کتابت وحی و ثبت آن، چه با کتابت و چه با حفظ کردن، در هنگام نزول، بسیار توجه داشتند و روند ثبت متن [قرآن] با دو وسیله کتابت و حفظ] به طور همزمان یا به وسیله یکی در غیاب دیگری، صورت میگرفت. گاهی پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] به حافظان، قرآن را تعلیم میداد و نوشتن را به کسانی واگذار میکرد که از امر کتابت به خوبی برمی آمدند. حال اگر ایشان از عهده کتابت برمی آمدند، هرگز در غیاب نویسنده، به خود تردید راه نمیدادند که ننویسند؛ به ویژه در نیمه های شب. اما پیامبر - صلی الله علیه [و آله] و سلم - در چنین وضعی - به طور خاص - و در دیگر اوضاع و شرایطی به طور کلی - به حفظ کردن تکیه میکردند. اخبار فراوانی در این باره آمده است، از جمله این که: قرآن را به حافظه میسپردند و برای خود میخواندند.
عبدالله بن مغفل میگوید: «در روز فتح مکه پیامبر - صلی الله علیه [و آله] و سلم را دیدم که بر بالای شترش سوره فتح را میخواند». وی بر اصحابش قرآن میخواند، چنان که انس بن مالک ) میگوید: «پیامبر - صلی الله علیه [و آله] و سلم - به ابی بن کعب فرمودند:
خداوند به من امر کرد که بر تو قرآن را بخوانم. اصحاب پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] هم برای او قرآن میخواندند. ابن مسعود میگوید: پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - به من فرمودند: برایم قرآن بخوان. گفتم:ای رسول خدا! برای شما قرآن بخوانم در حالی که قرآن بر شما نازل شده است؟! پیامبر فرمود: آری! پس سورهی نساء را خواندم.
قبل از این اتفاق و بعد از آن، پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] بر جبرئیل و جبرئیل بر او، قرآن را میخواندند. ابن عباس میگوید: پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - در امر خیر بخشنده ترین مردم بود و در ماه رمضان بخشنده تر از همه بود، وقتی که جبرئیل به دیدارش میآمد. جبرئیل (علیه السلام) در هر شب ماه رمضان با پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] ملاقات میکرد تا این که ماه تمام شود و پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] قرآن را بر جبرئیل عرضه میداشت. (15) در حدیث فاطمه [سلام الله علیها] آمده است که میفرمود: «پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - به من گفت که جبرئیل در هر سال قرآن را به من عرضه میکرد و امسال قرآن را دوبار عرضه کرد و من، این را نشانه رسیدن اَجَلَم میبینم.» (16). اگر بنا را بر این بگذاریم که کلام قرآن از «امی» در «پیامبرامّیّ» و تأمین - در تفسیر برتر - به معنای بت پرستان غیر اهل کتاب» باشد مانعی نیست که بگوییم «امی بودن به معنای جهل به خواندن و نوشتن است که ویژگی غالب جامعهی عربی در آن دوران تمدنی (17) بوده است. در آینده به تفصیل از اخبار آشنایی آنها [اعراب] با نوشتن، صحبت خواهیم کرد.
«امی» بودن پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم -، به معنای عدم آشنایی وی با خواندن و نوشتن، امری نبود که پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] را به استمرار آن [= عدم آشنایی با کتابت] تشویق نماید بلکه حکم محیطی که در آن پرورش یافته بودند، چنین بود و زمانی هم که [پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)] به سن بزرگی رسیدند، فرصت فراگیری آن را از دست دادند و تلاش برای جبران آن ننمودند، چون خداوند او را به واسطهی وحی و رسالت، بی نیاز کرده بود اما پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] تلاش کرد تا آگاهی به ارزش خواندن و نوشتن را در دل و جان یارانش برانگیزاند، لذا در مدینه به آموزش فرزندان مسلمانان اهتمام ورزید، به ویژه بعد از جنگ بدر که سربهای [فدیه] آزادی هر اسیر را آموزش نوشتن به ده کودک مسلمان تعیین کرد. اما این امر مانع از آن نمیشود که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن با توجه به این که معاصر حوادث و اموری بود که با خواندن و نوشتن ارتباط داشته - در اواخر زندگی اش اندک آشنایی با خواندن و نوشتن نداشته باشد، هر چند، آشنایی ایشان به خواندن و نوشتن به طور اتفاقی و خود به خودی بوده؛ نه از روی قصد یا بهبود بخشیدن آن. این مطلب را شعبی در سخن پیشین خود، اشاره کرده است که پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم- از دنیا رفت تا این که نوشته. یعنی اندکی نوشتن، در اواخر عمرشان برای ایشان میسر شد. این همان احتمال دومی است که در اینجا به ترجیح آن گرایش داریم.
پینوشتها:
1- ابوحیان، محمدبن یوسف الاندلسی، البحرالمحیط، ج 7، ص [155سیوطی میگوید: از عبدالله بن عتبة آمده که از پدرش نقل کرده که او گفت: پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم]نمرد تا خواند و نوشت. مجالد که یکی از راویان سلسله سند است میگوید: این روایت را برای شعبی گفتم و او گفت: درست است یاران و اصحاب ما این گونه میگویند.
ابن عساکر، این روایت را ضعیف دانسته است به جلال الدین عبدالرحمان السیوطی، الریاض الانیقة فی شرح اسماء خیرالخلیقة، ص120 ].
2- Regis Blachere, Introduction au Coran. Edi. 1959.
3- Michele Arnari.
4- Kasimirski.
5- Edward Montet.
6- جمعه (62)، آیه 2: اوست آن کسی که در میان بی سوادان فرستادهای از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد و [آنان] قطعاً پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند.
7- Gustav Weil.
8- عنکبوت (29)، بخشی از آیهی 48: و تو هیچ کتابی را پیش از این نمیخواندی و با دست [راست] خود [کتابی]
نمی نوشتی.... [طبق نظر ویل آیه این گونه، برمی گردد: تو پیش از این هیچ کتابی نیاوردهای و هیچ گونه خطی هم به دست خود ننوشته ای... .]
9- رژی بلاشر، درآمدی بر قرآن، صص 6-11 [بنگرید به: رژی بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمان: محمود رامیار، صص 20-26].
10- ابراهیم آنیس، دلالة الالفاظ، ص 185.
11- ر، ک: پانویس کتاب بلاشر، ص 11. [رژی بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمان: محمود رامیار، ص 24، پانویس 15.].
12- محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، صص 242 – 245
13- رژی بلاشر، درآمدی بر قرآن، ص 12. [رژی بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمان: محمود رامیار، ص 27.].
14- مصطفی مندور، رسالهی دکترا درباره قرائتهای شان، ص 13.
15- ابوعبدالله محمد بن اسماعیل البخاری، صحیح البخاری، ج 1، ص 287.
16- بدرالدین محمد بن عبدالله الزرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 232 به نقل از بخاری.
17- ابراهیم انیس، دلالة الالفاظ، صص 183- 188.
شاهین، دکتر عبدالصّبور؛ (1381)، تاریخ قرآن، ترجمهی: دکتر سیّدحسین سیّدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ سوم.