سخنی چند در باب حکایت گلستان و دزدیدن مال وقف

حکایتی از گلستان سعدی و دزدیدن مال وقف در شماره‏ ی 21 مجله‏ ی وزین میراث جاویدان، مطلبی بیان گردیده که از منظر شما می گذرد.
پنجشنبه، 12 بهمن 1402
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سخنی چند در باب حکایت گلستان و دزدیدن مال وقف
حکایت گلستان و دزدیدن مال وقف
وقف را از پنجرة زبان و ادب فارسی به تماشا بنشیند. یعنی جایگاه وقف در فرهنگ ایرانی و اسلامی، به معانی وقف در ذهن و زبان گویندگان فارسی چگونه بوده است فقط یک قصیده از گلستان را بیان می کنیم.
 
در زمینه‏ ی مقاله‏ ی حکایت گلستان سعدی و دزدیدن مال وقف و پاسخ مطبوع در شماره‏ی 21 مجله‏ی وزین میراث جاویدان، ارتکاز ذهنی داشتم که در نهج‏البلاغه شبیه این مطلب آمده است. مراجعه شد و مقاله‏ی حاضر فراهم گردید.

چند نکته:
در بحث از حکایت گلستان چند نکته در خور توجه است:

1 - دزد، رفیق و یار صاحب خانه بوده است.
2 - صاحب مال خود را درویش می‏خواند و مال و دارایی‏اش را وقف درویشان و محتاجان کرده است.

3 - معنای جمله »الفقیر لایملک و لایملک« که در متن حکایت آمده است، معنی محصلی ندارد. زیرا اگر، فقیر لغوی مراد باشد، آدمی هر قدر هم تهیدست باشد، برخی متاع دنیوی را مالک می‏شود.

و اگر مراد از فقیر، معنای اصطلاحی صوفیه باشد، اولا: برخی از درویشان صاحب ثروت و مال و منان دنیوی‏اند. و ثانیا: معنای عرفانی جمله که انسان وارسته خود را فقیر و محتاج خدا می‏داند و خویشتن را مالک چیزی نمی‏شمارد و زیر بار منت دیگران هم نمی‏رود، معنایی معقول و مقبول است، لیکن ارتباطی به حکایت گلستان ندارد.

اما در مورد قطع و عدم قطع دست سارق، علاوه بر شرایط فقهی که ملحوظ است، نکات دیگری نیز در خور دقت است.

الف - در نهج ‏البلاغه نقل شده است:
دو مرد را نزد امیرمؤمنان (ع) آوردند که از بیت‏المال دزدی کرده بودند. یکی برده و غلامی بود که خود از ابواب جمعی مال الله بود و به بیت‏المال تعلق داشت و دیگری مملوک مردم. علی، علیه‏السلام، فرمود: اولی را حد نیست که مال خدا، مال خدا را خورده است دومی را فرمود که دست ببرند 1-ابن ابی‏الحدید می ‏نویسد:

»در مذهب شیعه هر گاه برده و غلامی که خود از غنایم است، مالی از غنایم را بدزدد، دستش قطع نشود. و اما اگر عبد و برده‏ی غریب که جزو بیت‏المال و غنایم نیست، از غنایم بدزدد، دستش قطع شود و این در صورتی است که آنچه دزدیده است، بیشتر از سهم خود او و در حد نصاب باشد، که یک چهارم دینار است و حکم حر نیز اگر از غنایم بدزدد، چنین است.

پس کلام امیرالمؤمنین محصول است بر این که عبد و برده‏ی سارق که دستش بریده شده، هم بیشتر از سهمش دزدیده و هم مقدار دزدیده شده در اندازه‏ی نصاب و یا زیادتر بوده است.

اما فقهای (غیر شیعه) دست دزدی را که از مال غنیمت قبل از قسمت دزدیده است، اعم از این که مقدار دزدیده شده بیشتر از حقش بوده یا نه، نمی‏بردند. زیرا آمیخته شدن حق او با مال سرقت شده فی‏الجمله شهبه‏ای است که مانع از وجوب قطع می‏ شود.

این در صورتی است که او در غنایم سهمی داشته باشد؛ یعنی به اذن مولای خود در جهاد شرکت جسته است و یا مولای او دارای سهمی در بیت‏المال و غنایم، بوده است؛ وجود سهم مشاع او و یا مولایش شبهه‏ای است که مانع بریدن دست و اجرای حد سرقت می ‏شود.

اگر آن غلام خود در قتال شرکت نکرده و مولای او نیز شرکت و سهمی در آن غنایم دزدیده شده نداشته و این عمل قبل از قسمت صورت گرفته بریدن دست، در مثل آنچه که قطع بد واجب می‏شود قابل اجراست

«2-ابن حدیث در مجامع حدیثی نیز آمده است. کلینی از محمد بن قیس و از ابوجعفر محمد باقر (ع) نقل می‏ کند:علی، علیه‏السلام، درباره‏ی دو مردی که از بیت‏المال سرقت کرده بودند و یکی برده بیت‏المال بوده و دومی برده‏ی مردم، چنین داوری کرد:

بر غلام نخست حدی نیست چون مال خدا، مال خدا را خورده است و دومی را جلو آوردند و دستش را بریدند. آن گاه روغن و گوشت به وی خوراندند تا بهبود یافت 3-مجلسی پس از ذکر این حدیث آن را »حسن« خوانده است

4-قاضی نعمان بن محمد، مسائلی را طی چندین روایت آورده که با وجود سرقت، حکم قطع ید در آنها جاری نمی ‏شود:

1 - دست مختلس بریده نمی‏شود، هر چند ضامن است و محبوس می‏گردد.
2 - دست میهمانی که از خانه‏ی میزبان دزدی کرده، بریده نمی‏شود.

3 - دست کارگری که کارفرما خود، او را وارد خانه کرده است، بریده نمی‏شود.

4 - دست هر شخص مورد اطمینان که با اذن صاحب خانه وارد شده، بریده نمی‏شود، هر چند که ضامن است و مال را باید پس بدهد.

5 - دست غلامی که از مال مولایش دزدیده است قطع نمی‏شود، اما اگر به مال دیگران دستبرد بزند، باید دستش بریده شود.

6 - دست برده‏های حکومت که خود جزو بیت‏المال‏اند اگر به بیت‏المال دستبرد بزنند بریده نمی‏شود اما اگر آنان از دارایی مردم و اشخاص بدزدند، قطع ید می‏شوند.
7 - دست سارقی که خود در مال سرقت، شریک است، قطع نمی‏شود، هر چند که خائن است.

8 - دست فرزندی که از مال پدر، و پدری که از مال فرزند، و زنی که از مال شوهر، و شوهری که از مال زن خود و یا برادری که از مال برادرش بدزدد، قطع نم ی‏شود.
9 - دست کسی که امین شناخته شده و مالی به وی سپرده شده و او خیانت کرده است، قطع نمی ‏شود.

10 - دزدی در مال الفیی‏ی و غنایم، موجب قطع ید نیست.
11 - دست طرار، جیب بر، کیف زن بریده نمی‏شود، بلکه به شدت کتک می‏خورد و حبس می‏شود.
12 - علی، علیه‏السلام، دزدی را که به خانه‏اش نقب زده بود و پیشتر، دستگیر شد، دست نبرید.

13 - دست سارقی بریده می‏شود که از حرز و مکان محفوظ دزدی کند. البته حرز هر چیز به تناسب آن است. حرز جواهرات و پول نقد گاو صندوق و جعبه قفل‏دار است و حرز احشام چهار دیواری است.

14 - دست سارق دیوانه بریده نمی‏شود.
15 - دست دزد احجاز، جز در مورد جواهر، بریده نمی‏شود.

16 - دست سارقی که گوسفند را از مرتع و چراگاه دزدیده باشد، قطع نمی‏شود. بلکه ادب می‏شود و او ضامن مال سرقت شده است.
17 - در دزدی میوه‏ها دست قطع نمی‏شود، بلکه غرامت پس گرفته می‏شود و سارق قیمت را ضامن کرده است.

18 - در دزدی طعام و خوراکی، قطع ید نیست.
19 - دزدی در جاهایی که مردم بدون اجازه وارد می‏شوند، مانند مساجد، حمام‏ها، کاروانسراها، کنار چاههای آب و چشمه‏ها، موجب قطع ید نمی‏ شود.

20 - در دزدی پرنده و هر چه دارای بال است، قطع ید نیسیت.
21 - در صورت عدم اعتراف به سرقت و نبودن بینه و شهود، دست دزد قطع نمی‏شود، البته اگر پس از آن بینه اقامه گردد، مال سرقت برگردانده می‏ شود.

22 - دست نباش گورها، اگر به آن کار زشت عادت کرده باشد بریده می‏شود5-

چنانکه ملاحظه شد در مجموعه‏ی این مسائل، دزدی مال وقف مطرح نیست. مگر آن که مراد، وقف عام باشد که در این صورت موقوفات، جزی بیت‏المال محسوب است. و در داستان گلستان دارایی مرد صاحب خانه وقف فقرا بوده و آن فقیر دزد هم ذی سهم است.

و وجود سهم در مال سرقت، موجب شهبه در اجرای حدود است و قاعده‏ی »الحدود تدرأ بالشبهات« در این صورت جاری است و مانع اجرای حد سرقت است. احتمال دیگر آن است که حلال کردن صاحب مال، موجب شبهه است و مورد از مصادیق قاعده‏ی مزبور است.

گرچه در دزدی مال وقف، قطع ید اجرا نمی‏شود، اما این به آن معنی نیست که دزد آزاد است و دستگیر نمی‏شود. دزد در هر صورت تأدیب می‏شود و ضامن مال دزدیده شده است. حکایت گلستان سعدی مسأله‏ای را در زمینه‏ی گذشت اخلاقی مطرح ساخته است.
 

پی نوشت:

1-سید رضی، نهج‏البلاغه، باب حکم، شماره‏ی 271.
2- ابن ابی‏الحدید معتزلی، شرح نهج‏البلاغه، ج 19، ص 160، قاهره.
3-محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج 7، ص 264.
4-محمد باقر مجلسی، مرآة العقول، ج 23، ص 411.
5-ابوحنیفه قاضی نعمان بن محمد مغربی، دعائم الاسلام، ج 2، ص 476 - 471، قاهره.


صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات »
هرچند خط باطلم از تار و پود خویش

خجلت کشم چو موج سراب از نمود خویش

چون ابر غوطه در عرق شرم می‌زنم

بندم لب هزار صدف گر به جود خویش

تیغ دم دم شود چو برون آیی از غلاف

هردم که صوف عشق کنی از وجود خویش

شد اشک ابر گوهر شهوار در صدف

از پاک‌گوهران مکن امساک جود خویش

ابر زکام، پرده مغز جهان شده است

در آتش افکنیم چه بیهوده عود خویش؟

از فیض بوی سوختگی خلق غافلند

در سینه همچو لاله گره ساز دود خویش

چون هرچه وقف گشت به زودی شود خراب

کردیم وقف عشق تو ملک وجود خویش

خاک سیه به کاسه چشم غزاله کرد

ای سنگدل بناز به چشم کبود خویش

هرچند تاجریم فرومایه نیستیم

تا بر زیان خلق گزینیم سود خویش

من کیستم که سجده بر آن آستان کنم ؟

در خاک می‌کنم ز خجالت سجود خویش

جای ترحم است بر آتش نشسته را

صائب چه انتقام کشم از حسود خویش ؟

 
غزل شمارهٔ ۵۰۶۰: ازآب بازی مژه اشکبار خویش »« غزل شمارهٔ ۵۰۵۸: خوش باد سال و ماه وشب وروز میفروش
 
منبع:

میراث جاویدان
نویسنده: سید ابراهیم سید علوی
این مقاله در تاریخ 1402/11/12 بروز رسانی شده است


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط