شاعر: ژوليده نيشابورى
مادرى باردار و اشكافشان
ديده گريان و لعل لب خندان
تن او خسته از گرانبارى
بار او بود كوهى از ايمان
پاى او مانده بود از رفتار
ناى او پر ز ناله و افغان
تكيه بر خانه خدا داده
دست او سوى خالق سبحان
كعبه را سعى او صفا مىداد
نالهاش مىگشود قفل زبان
كاى خداوند قادر و دانا
اى ز تو گردش زمين و زمان
اى فنا از تو يافت راز بقا
اى همه فانى و تو جاويدان
گشته امشب به تو پناهنده
دردمندى حقير و سرگردان
تو طبيبى و ذكر توست شفا
دردمندم من و تويى درمان
آمدم تا كنى به رحمت خويش
درد زاييدن مرا آسان
بىپناهم مرا پناهى ده
كه مرا نيست جز تو پشتيبان
اين بگفت و شد از سخن خاموش
كآمدش اين ندا ز عالم جان
كاى مقام تو برتر از مريم
خادم درگهت دوصد غِلمان
ايستاده به خدمتت هاجر
دست بر سينه گوش بر فرمان
ساره و آسيه كمر محكم
بسته از بهر خدمتت به ميان
خانه را بهر تو غرق كردم
كه منم ميزبان تويى مهمان
متجلّى چو گشت نور على
هستى آمد به وجد دستافشان
جبریيل امين به احمد گفت
اين بود پاسدار حصن امان
اين بود چون تو بانى خلقت
بعد تو هست بهترين انسان
از زبور و صحف بود آگه
چون بود رمز و راز علم بيان
گر ز تورات طالبى خواندن
كو بود اصل قسط را ميزان
بهرت انجيل را كند تفسير
زآن كه او هست ناطق قرآن
مىكند حق به شأن او نازل
سوره «هل اتى عَلَى الْانسان»
دين تو مىشود از او كامل
مىدهد او به شرع تو سامان
آدم از او گرفت خطّ برات
نوح را ناجى او شد از طوفان
بر خليل خدا به خاطر او
باغ گل گشت آتش سوزان
تا كه موسى به او توسّل جست
گشت در دست او عصا ثَعبان
نه قدم در حرم كه آمدنت
انتظار مرا بود پايان
در حرم تا كه ديده باز كنى
آنچه ناديدنى است بينى آن
مريم آمد رهش ندادم من
راندمش گرچه بود اهل جنان
اين سعادت از آن توست بيا
چون براى تو شد بناى مكان
اين شنيد و جدار خانه شكافت
كز تعجب زمانه شد حيران
داخل خانه گشت و شد مُحرِم
راز آن ماند در حرم پنهان
بود مهمان حق سه شب چون بود
محرم راز حضرت سبحان
سيزده روزه شد رجب كه جدار
همچنان پستهاى گشود دهان
مادرى رفت و با پسر برگشت
كه شود جان عالمش قربان
قبله دل برون ز كعبه گل
آمد از امر خالق منّان
با دوصد جلوه جلوهگر گرديد
آن كه خوانده خداش الرّحمان