آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
ندیدم بهتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
از سابقه وقف قرآن مجید و سیپاره و شصتپاره و صدپاره آن، و کتب دینی و مذهبی بر مساجد و معابد و مراقد پیغمبر و ائمه اطهار علیهمالسلام، و امامزادگان و علما و فقها و بزرگان دین، همه اطلاع دارند، ولی کمتر دیده و شنیده شده است کسی دیوان حافظ را وقف کرده باشد؟
آری، دیوان حافظ را سلطان یعقوب بایندری از امرای ترکمانان آققوینلو بر مرقد او وقف کرده، و جلالالدین دوانی فیلسوف نامی و متکلم بزرگ آن عصر که قاضیالقضات فارس هم بوده، وقفنامه آن را نوشته است!
به مناسبت ارائه وقفنامههای کتب و آثار اسلامی، و درج مقالاتی درباره آنها، و میراث ادبی و شعری بزرگان شعر و ادب و ارباب علم و هنر در مجله «میراث جاویدان» نویسنده هم مناسب دید از این وقفنامه جالب یاد کند.
و متن آن را ارائه دهد، و به مناسبت نیز پارهای از اشعار حافظ لسانالغیب را که همه بیتالغزل معرفت است، و اشاره به شرح یک غزل مشهور او را که جلالالدین دوانی نویسنده این وقفنامه نوشته است، بیاورد.
سلطان یعقوب بایندری واقف، پسر امیرحسن، از امرای ترکمانان آققوینلو، پیش از روی کار آمدن سلاطین صفویه، از سال 882 هجری قمری تا سال 896 بر آذربایجان و کردستان و فارس و کرمان و عراق عرب و عجم تا سرحدّ خراسان و دیار بکر حکم میراند.
او را سلطانی با عدل و داد و پاکنهاد دانستهاند که به تقویت شریعت غرّا و رواج کار ملت و عمران و آبادی کوشید. او در تشویق و تکریم علما و فضلا و اهل ادب سعی بلیغ داشت.
در عصر او کالای علم و دانش خریداران فراوان پیدا کرد، و مراکز علمی بزرگ در شیراز و تبریز و دیگر جاها توسعه زیاد یافت.
جلالالدین دوانی فیلسوف نامی و نویسنده وقفنامه در سال 830 هـ.ق در دوان واقع در 8 کیلومتری شمال کازرون فارس دیده به دنیا گشود. او تا سنین جوانی در همان دوان موطن خود نزد پدر دانشمندش سعدالدین اسعد که از شاگردان دانشمند نامی میر سید شریف جرجانی بوده است، علوم مقدماتی را تحصیل کرد،.
سپس به منظور تکمیل معلومات خویش رهسپار شیراز شد، و در آنجا از محضر حکما و علمای بزرگی که در حوزه علمی شیراز بودند، دروس خود را در معقول و منقول کامل کرد، آنگاه به تدریس و تصنیف و تألیف آنها همت گماشت تا آن که آوازه علم و فضلش از محدوده شیراز گذشت و به اقصی نقاط دنیای اسلام رسید.
خواند میر که تقریبا از معاصران اوست در تاریخ «حبیبالسیر» مینویسد: «هنوز جمال مولوی (جلالالدین) در سن شباب بود که از شمیم فضائل و کمالاتش مشام متعطشان گلزار علوم معطر گشت و از رشحات قلم گوهربارش ریاض دانش در خضرت و نظارت از ساحت بوستان ارم درگذشت.
لاجرم در ایام دولت امیرحسن بیک و یعقوبمیرزا (آققوینلو) از اقطار و امصار عراقین و روم و اران و آذربایجان و هرموز و کرمان و طبرستان و جرجان و خراسان، اعاظم افاضل به امید کسب علم و دانش متوجه ملازمتش بودند، و بعد از درک آن سعادت عظمی، از شعشعه ضمیر فیض آثارش، اقتباس انوار کمالات مینمودند»(1).
سلطان یعقوب پس از روی کار آمدنش، از آنجا که شیفته جلالالدین رئیس حوزه علمی شیراز بود وی را به تبریز دعوت کرد تا حضورا مدتی را از محضر وی استفاده کند.
جلالالدین با شاگرد نامورش قاضی میرحسین میبدی یزدی مؤلف کتاب کلامی «شرح هدایه میبدی» رهسپار تبریز شد. در آن سفر سلطان یعقوب و بزرگان دربارش و علمای تبریز از نزدیک با جلالالدین و افکارش آشنا شدند، سپس او را به قاضیالقضاتی کل فارس، و شاگردش را به قضای یزد منصوب داشت و هر دو روانه شیراز و یزد شدند.
جلالالدین در شیراز از بامداد تا ظهر کماکان به تدریس علوم عقلی و نقلی و تألیف و تصنیف اشتغال داشت، و بعدازظهر تا غروب آفتاب به کار قضاوت میپرداخت.
سلطان یعقوب دیوان حافظ را که قطعا با خطی خوش و جلدی مرغوب و نفیس بوده، وقف مرقد حافظ سراینده غزلیات آن کرده، و از جلالالدین خواسته است که وقفنامه آن را بنویسد. روشن نیست که او خود این تصمیم را گرفته، یا این کار به درخواست جلالالدین بوده است.
جلالالدین دوانی پس از رحلت حافظ در سال 792هـ.ق، تا آن زمان که اندکی بیش از نود سال میگذشته، پیش از هر دانشمند دیگری و بیش از همه درباره حافظ و اشعار او اندیشیده، و درباره آنها چیز نوشته بود.
او گذشته از ابیات فراوانی که از حافظ در کتابها و رسائل خود آورده، یک غزل مشهور او را هم که با این مطلع آغاز میگردد:
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو و باده و دفتر جایی
و این بیت از مطلع غزل مشهور دیگر او:
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
و این بیت فلسفی او:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر قلم پاک خطاپوشش باد
و این بیت دیگر او را:
زبان عشق نداند ادیب نکتهشناس
که این لغت نه به اوضاع تازی و عجمی است
شرح کرده، والفاظ آنها را مانند: دیر مغان، شیدا، خرقه، باده، دفتر، دوش، ملائک، میخانه، گل آدم، بسرشتند، زدن به پیمانه، پیر، خطا، قلم صنع، قلم پاک، خطاپوش، زبان عشق و.. را با ریزهکاری و نکتهسنجی خاصی معنی کرده است.
دور نیست که جلال با این سابقه، و اطلاع سلطان یعقوب از آن که شاید هم او نسخهای از آنها را به وی اهدا کرده بوده است، در مجلس سلطان نیز از مضامین عالیه عرفانی اشعار حافظ لسانالغیب سخن گفته و او را متوجه ساخته باشد که شعر حافظ همه بیتالغزل معرفت است، و حافظ هرچه کرده همه از دولت قرآن کرده است.
در اینجا نخست وقفنامه مزبور را که در شماره 14 سال بیست و دوم مجله ارمغان صفحات 187 و 188 سال 1320 شمسی، یعنی 53 سال پیش چاپ شده است، ارائه میدهیم، سپس شمهای درباره شخصیت حافظ سخن گفته، و قسمتی از ابیات جالب او را که نماینده طرز تفکر دینی و مذهبی اوست میآوریم، و بعد شرح غزل حافظ را ذکر میکنیم.
وقف نامه
یک نسخه دیوان حافظ را حضرت پادشاهمغفور سلطان... بر مرقد حافظ وقف کرده و
این وقفنامه به انشاء علامه دوانی بر ظهر آن
دیوان نوشته شده بود:
رندان خرابات تجرید را رموزی است که عقلاء خردهدان در نیابند، و حریفان بزم تفرید را رسومی است که ادباء نکتهشناس بر آن واقف نباشند.
بیت
زبور عشقنوازی نه حد هر مرغی استبیا و نوگل این بلبل خوشالحان باش
و مصداق این سیاق آن که شیوه این طایفه برین نهج جاری شده که از معارف بلند و حقایق ارجمند تعبیر به معتزلان خلیعالعذاری (2) نمایند که جمال آن مخدرات حرم قدس از دیده نامحرمان محجوب باشد،
چنانچه از مقام فنا به «خرابات» تعبیر کنند، و به «می» اشاره به حقیقةالحقایق نمایند، و علی هذا القیاس، و صاحب این دیوان بلاغت نشان حافظ اسرارالمعارف ناشرانوارالعوارف، اُفیضَ علیه بحللالالطاف و خُصَّ مناللّه تعالی بمزایا الاعطاف همین طریقه مسلوک داشته و اسرار حقیقت را در کسوت مجاز بر مشاعر اهل راز جلوه داده.
مصرع: شعر حافظ همه بیتالغزل معرفت است. وجهه قصد ایشان تنبیه طالبان است بر آن حقایق، بر وجهی که از نظر نامحرمان محجوب باشد، لیکن طفلان مهد طبیعت که هنوز چشم معنیبین نگشودهاند و به درجه بلوغِ کمال انسانی نرسیده، آن اشارات عالیه را بر خسایس (3)لذات جسمانی و رذایل مشتهیات نفسانی فرود آورند.
مصرع: اللّه اللّه چه تفاوت زکجا تا بکجا؟ و انما الاعمال بالنیات و انما لکل امرء مانوی(4). چون اعانتطالبان حقیقت بر ذمت ارباب قدرت و اصحاب عظمت و شوکت دینی لازمالادا و فرضی محتمالقضاست، درین وقت بندگی حضرت سلطان سلیمان مکانی، ممهد قواعد جهانبانی، مشید معاقد کشورستانی، بانی مبانی ابهت و جلالت، ثانی مثانی نصفت و عدالت، السلطانبن السلطان... دیوان براعت نشان را که مجموعه لطایف معانی و نمودار نسخه تصویر مانی است به مقتضای اعطالقوس باریها و اسکنالدار بانیها (5)
بر مزار فایضالانوار ناظم لطایف آثار وقف فرموده تا طالبان صادق از فیض حقایق آن بهرهمند گردند، و ندیمان مجلسطلب به سماع آن نظم در نثار طرب افزایند، و صادران و واردان از سماط (6)مفارقت نوال (7) اونواله (8)و مجاوران و مضیفان (9)از فیض حقایق آن مستفیض گردند، واللّه مفیضالخیر والکمال و بیده محققالامال والصلوة والسلام علی نبیه محمد و آله و صحبه خیر صحب و آل»(10).
حافظ از علما بوده است
حافظ را بیشتر شاعر میدانند، و به تعبیر بهتر سالار غزلسرایان دانستهاند، ولی کمتر از مقام علمی و استادان وی در علوم دینی و عقلی سخن گفتهاند. طبق گفته مورّخان استادان وی در علوم دینی و عقلی (کلام) و ادب عربی، این عده از علمای بزرگ و نامی شیراز بودهاند:
قوامالدین عبداللّه، بهاءالدین عبدالصمد، ناصرالدین عبدالرحیم، شمسالدین عبداللّه و میر سید شریف جرجانی.
حافظ در حوزه علمی شیراز نزد مولانا قوامالدین عبداللّهبن محمود بن حسن شیرازی علم قرائت و دیگر علوم دینی و تفسیر قرآن را آموخته است.
معینالدین ابوالقاسم جنید شیرازی در کتاب «شدالازار» که درباره علمای مدفون در شیراز به عربی نوشته، و خود هم هشت سال شاگرد او بوده است، او را «استاد علامه و امام ائمه در زمان خود، و استاد بزرگان فضلای عصر خویش» دانسته و میگوید:
«مجلس درس و افاده خود را در سحرگاهان منعقد میساخت که تا طلوع فجر ادامه داشت، و پس از نماز صبح به درس قرآن اشتغال میورزید. شاگردان نزد وی قراآت هفتگانه میخواندند، آنگاه به تدریس علوم شرعی و قواعد ادبی میپرداخت. سایر اوقاتش نیز از درس و عبادت خالی نبود،.
بعد از نماز جمعه هم در مسجد عتیق شیراز موعظه میکرد. ریاست حوزه علمی شیراز به او منتهی گشت و بسیاری از بزرگان علما و ناموران فضلا از حوزه درسش برخاستند. از جمله مولای سعید سراجالدین عمربن عبدالرحمن بود که در مدت چهارماه «کشاف» را نزد وی خواند، .
و کتاب «الکشف» را از برکات و فوائد استاد تصنیف کرد»، و در آخر میگوید: «در سال 772 وفات یافت»(11).مرحوم علامه قزوینی که شدالازار را تصحیح و تحشیه نموده است، در پاورقی مینویسد:
این سراجالدین، ابوحفص عمربن عبدالرحمن فارسی قزوینی متوفی در سال هفتصد و چهل و پنج (745) است که مؤلف حاشیهای است بر کشاف زمخشری به اسم «کشفالکشاف» که اختصارا «کشف» تنها نیز گفته میشود.
و چون مؤلف مزبور به تصریح متن از خواص تلامذه قوامالدین عبداللّه صاحب ترجمه بوده و کشف کشاف را از فوائد آن استاد فاضل و از برکات انفاس او جمع نموده بوده، و از طرف دیگر خواجه حافظ نیز چنانکه از سیاق کلام جامع دیوان او که خود از معاصرین حافظ بوده، مستفاد میشود،.
از تلامذه همین قوامالدین عبداللّه بوده، و به «درسگاه» او حاضر میشده، گرچه این اشتراک در تلمذ ظاهرا در یک زمان نبوده و عصر صاحب کشف کشاف تا درجهای مقدم بر عصر خواجه بوده است.
باری ظاهرا به این مناسبات بوده (بعلاوه مناسبت قافیه) که مابین این همه کتب متداوله در عصر خواجه، فقط این کتاب نظر او را به نحو مخصوصی جلب نموده و نام آن را در بیت معروف خود:
بخواه دفتر اشعار و راه صحراگیر چه وقت مدرسه و بحث و کشف کشاف است برده است».
سپس مرحوم قزوینی مینویسد: «نسخهای از جلد اوّل کشف کشاف از سوره فاتحه تا سوره مریم در شیراز در کتابخانه آقای شیخ محمدعلی امام جمعه شیراز موجود است، و در یکی دو سال قبل که آن را برای معاینه یکی از آشنایان خود به طهران فرستاده بودند، ما آن را مجملاً مطالعه کردیم». و میافزاید که «نسخه دیگر در دو مجلد مختلف در کتابخانه مشهد موجود است.»(12).
احتمال دارد حافظ «کشف کشاف» را که تقریر درس استادش بوده نزد مصنف آن سراجالدین فارسی شاگرد پیشین استاد خوانده است، و تا سال 772 نزد استادش قوامالدین عبداللّه تحصیل کرده باشد.
استاد دیگر حافظ ناصرالدین عبدالرحیمبن طاهر است. جنید شیرازی از این استاد که استاد او هم بوده است نیز بدینگونه یاد میکند: «عالم ربانی، کامل سبحانی، امام ائمه علماء و استاد نحاریر فضلا، صاحب مقامات علیه و کرامات جلیه، همتی بزرگ داشت و به مقامات دنیوی وقعی نمیگذاشت،
با سعادت والائی که داشت رغبت به بیهودگیهای دنیای پست نمیکرد. ساعتی از عمرش را مهمل نمیگذاشت. اساس دین مبین را با علوم شرعی تقویت کرد، سپس روی به علوم عقلی آورد و در آن راه سالیانی دراز اشتغال ورزید.
من شب و روز در خدمتش بودم و در نهان و آشکار حالاتش را زیرنظر داشتم؛ هرگاه درسی میگفت در مجلس درسش حضور مییافتم، و هرجا مینشست در حضورش مینشستم. در درس او افاضل و دانشمندان بزرگ جامع بین منقول و معقول حضور مییافتند.
او درس خود را در سحرها آغاز میکرد، و بعد از نماز صبح تا ظهر به آن اشتغال داشت پس از آن نیز به صومعه خود واقع در محله سرّاجها میرفت و برای بعضی از محصلین مبتدی درس میگفت و بدینگونه اوقات خود را تا غروب با درس سپری میکرد.
سپس برای عدهای دیگر درس میگفت تا آنگاه که به خانه میرفت. تمام کتابهایش مگر اندکی از آنها به خط خودش بود. او مجلسی هم برای بینوایانداشت و از سلاطین روی گردان بود.
کثیرالذکر و دائمالفکر بود. جماعت بسیاری از علمای مشهور نزد وی تأدب یافتند. تصانیف و رسائلی و اشعاری از او بازمانده است، از جمله منظومه وی در منطق است. بسال 756 از دنیا رفت.»(13)
استاد دیگر حافظ که در شرححال او نام بردهاند، بهاءالدین عبدالصمد است، و او باید همان بهاءالدین عبدالصمد بن عثمان بحرآبادی اسفرائینی باشد که جنید شیرازی از او نیز بعنوان یکی از علمای بزرگ مدفون در شیراز نام برده و مینویسد: «وی از بستگان شیخ سعدالدین حمویی است.
او از علماء راسخین و جامع بین علم معاش و معاد و دارای مقام عالی در علم و سداد بود. من با وی سالها در حلقه درس فحول استادان همراه بودم و از گلزار علوم و فضائل آنها استفاده میکردیم.
او در ضبط قواعد علوم سختکوشا و مردی نیکوکار و مهربان و دارای بیانی لطیف بود. مبتلا به ملازمت سلطان شد، ولی به برکت علم از آفت آن مصون ماند. کارهای بزرگی را از طرف سلطان بهعهده گرفت، از تدریس مدارس و صدرنشینی مجالس، و وساطت اشراف و حمل نامههای آنها به اطراف.
تصانیف متعددی دارد و کتابهایی را تحریر کرد که کسی از حدّ آن اطلاع ندارد. از جمله کتاب مکارمالشریعه و شرح عقائد عضدی و قوانین در منطق و غیره. در سال 786 از دنیا رفت.»(14).
به قول آقای انجوی شیرازی «به گمان نزدیک به یقین» منظور حافظ از این بیت که در نسخه حافظ ایشان نبوده و در نسخه حافظ مرحوم قزوینی آمده است:
شد لشکر غم بیعدد، از بخت میخواهم مدد تا فخر دین عبدالصمد، باشد که غمخواری کند
همین دانشمند بزرگ بوده است. «گمان میرود خواجه هم از محضر او استفاده کرده، هم در مصائب و سختیها از وی کمک و مدد خواسته باشد،.
زیرا که جز این استاد بزرگ «عبدالصمد» دیگری را نمیشناسیم که در آن غزل بلند و عالی شایسته چنان یادآوری و ذکر خوبی باشد (رجوع کنید به شدالازار ص 459 و 460 و هزار مزار ص 157 و حافظ شیرینسخن 292 و حافظ قزوینی ص 129)(15).
استاد دیگر حافظ، شمسالدین عبداللّه بونجیری است که در تذکره میخانه به نقل از تذکره عرفات دربارهاش مینویسد: «شمسالدین عبداللّه بونجیری ـ مقدم ارباب فضل خاصه و عامه، کامل عالم، علامه فهامه، کاشف اسرار معقول و منقول، شارح علوم از فروع و اصول، پیشوای اصحابالباب، کهف دقایق، طبیب امراض قلوب، مبین اسرار غیوب، استادالمحدثین، سنادالمقربین، المختص بلطائف اللّه: شمسالدین عبداللّه، .
ریاض آمال اهل فضل و کمال به یمن علم و عرفان او، از خزان حرمان مأمون و مصون بودی، و مطاوعت و مآرب عبداللّه زکی که وی هم از اولیاست کرده، و حالات ایشان به تفصیل در «مقالةالابرار» مذکور است. مرقد وی در شیراز معروف است.
از جمله تلامذه او قوامالدین ابواسحاق، و سید علاءالدین احمدالحسینی، و وزیر اعظم جلالالدین تورانشاه بن ابیالقاسم، و مطرح شعاعالقدس، محب ریاحالانس خواجه شمسالدین محمدحافظ عارف شیرازی... اشعار عربی و فارسی او بسیار است، در رمضان 782 درگذشت(16).
استاد دیگر حافظ دانشمند نامی میر سید شریف جرجانی از اعاظم حکما و متکلمان اواخر سده هشتم و اوائل سده نهم هجری متوفی بسال 816 و مشهورترین استاد حوزه علمی شیراز بوده است.
او در علوم عقلی و ادبی عربی استاد توانا بوده ولی بیشتر در کلام و عقائد و مذاهب شهرت داشته است. کتابهای صرف میر و نحو میر و حواشی بر مطول و شرح مواقف قاضی عضدالدین ایجی از تألیفات مشهور اوست. به گفته آقای انجوی:
«به طوری که معاصران نوشتهاند هرگاه در مجلس درس میر سید شریف علامه گرگانی (جرجانی) شعر خوانده میشد، میگفت: «به عوض این تُرّهات به فلسفه و حکمت بپردازید». اما چون شمسالدین محمد(حافظ) میرسید، علامه گرگانی میپرسید: «بر شما چه الهام شده است، غزل خود را بخوانید»!
شاگردان علامه به وی اعتراض میکردند «این چه رازیست که ما را از سرودن شعر منع میکنی، ولی به شنیدن شعر حافظ رغبت نشان میدهی؟»، و استاد در پاسخ میگفت «شعر حافظ الهامات و حدیث قدسی و لطائف حکمی و نکات قرآنی است.»(17).
بنابر آنچه گذشت میبینیم که حافظ از اوان جوانی تا چهل سالگی که خود میگوید، در حوزه علمی و پُر رونق شیراز نزد استادان علوم عقلی و نقلی و علمای بزرگ و نامی شهر درس خوانده، و خود از علمای بزرگ بوده تا جایی که جامع دیوان وی که از دوستان و همعصران او بوده است، یعنی محمد گلندام در مقدمه دیوان حافظ او را «مفخرالعلما» دانسته است!
خواند میر در «حبیبالسیر» نقل میکند که وقتی تیمور لنگ برای سرکوب شاه منصور آلمظفر در سال 789 وارد شیراز شد، و علما در دروازه شیراز ناچار به دیدار او رفتند، مردی ژنده پوش را در صف علما دید، پرسید این کیست که در صف علما جا دارد؟ گفتند حافظ است. پرسید حافظ شاعر مشهور؟ گفتند آری.
تیمور با عتاب گفت ما ربع مسکون را گرفتیم و از میان آنها سمرقند و بخارا را پایتخت خود قرار دادیم، تو آنها را به آسانی به خال هندوی یارت فروختی؟!
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را حافظ گفت همین بذل و بخشـشها بود که کـار مرا به اینجا رسانده است، و از این لطیفه تیمور از او درگذشت(18).
شخصیت علمی حافظ در مقدمه دیوانش به قلم محمد گلندام دوست و همدرس او
در اینجا برای این که بهتر با شخصیت علمی حافظ آشنا شویم و بدانیم چه کتابها از کتب علمی را خوانده است و چه پایگاهی در علم و دانش داشته، قسمت عمده مقدمه دیوان حافظ به قلم محمد گلندام همدرس و دوست او را میآوریم که شاهد گویایی است.
گذشته از «مقامات حریری» کتاب ادبی مشهور عربی، و «کشفکشاف» سراجالدین فارسی که حافظ خود نام میبرد، محمد گلندام میگوید او کتابهای کشاف زمخشری و مفتاحالعلوم سکاکی را خوانده، و مطالع و مصباح را مطالعه میکرده است، و بیشترین کارش «محافظت درس قرآن» بوده است.
«... و بیتکلف، مخلص این کلمات و متخصص این مقدمات، ذات ملک صفات مولانا الاعظم السعید المرحوم الشهید مفخرالعلما، استاد نحاریرالادبا، معدن اللطائف الروحانیه، مخزن المعارف السبحانیه، شمس الملة والدین محمدالحافظ الشیرازی بود، طیباللّه تربته و رفع فی عالمالقدس رتبته که اشعار آبدارش رشک چشمه حیوان و بنات افکارش غیرت حور و ولدان است.
مذاق عوام را به لفظ متین شیرین کرده و دهان خواص را به معنی مبیّن نمکین داشته. هم اصحاب ظاهر را بدو ابواب آشنائی گشوده و هم ارباب باطن را ازو مواد روشنائی افزوده. در هر واقعهای سخن مناسب حال گفته و برای هر معنی لطیف غریبهای انگیخته، و معانی بسیار به لفظ اندک خرج کرده، و انواع ابداع در دُرج انشا درج کرده...
اما به واسطه محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوی و احسان و بحث کشاف و مفتاح و مطالعه مطالع و مصباح و تحصیل قوانین ادب و تجسس دواوین عرب به جمع اشتات غزلیات میپرداخت، .
و به تدوین و اثبات مشغول نشد، و مسوّد این ورق ـ عفیاللّه عنه ماسبق ـ در درسگاه(19)دینپناه مولانا و سیدنا استاد البشر قوام الملة والدین عبداللّه اعلیاللّه درجاته فی اعلی علیین به کرات و مرات که به مذاکره رفتی در اثناء محاوره گفتی که این فراید فواید را همه را در یک عقد میباید کشید،
و این غرر و درد را در یک سلک میباید پیوست تا قلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه وشاح عروسان دوران گردد، وان جناب حوالت رفع ترفیع این بنا بر ناراستی روزگار کردی، و به غدر اهل عصر عذر آوردی.
تا در تاریخ سنه اثنین و تسعین و سبعماه (792) ودیعت حیات به موکلان قضا و قدر سپرد و رخت وجود از دهلیز تنگ اجل بیرون برد و روح پاکش با ساکنان عالم علوی قرین شد، و همخوابه پاکیزهرویان حورالعین گشت:
به سال باء وصاد و ذال ابجد
ز روی هجرت میمون احمد
به سوی جنت اعلا روان شد
فرید عهد شمسالدین محمد
به خاک پاک او چون برگذشتم
نگه کردم صفا و نور مرقد
و بعد از مدتی سوابق حقوق صحبت و لوازم عهود محبت و ترغیب عزیزان با صفا و تحریض دوستان باوفا که صحیفه حال از فروغ روی ایشان جمال گیرد، و بضاعت افضال به حسن تربیت ایشان کمال پذیرد، حامل و باعث این فقیر شد بر ترتیب این کتاب و تبویب این ابواب.
امید به کرم واهب الوجود و مفیض الخیر والجود، آن که قائل و ناقل و جامع و سامع را در خلال این احوال و اثنای این اشتغال، صفایی تازه و مسرّتی بیاندازه کرامت گرداند، و عشرات را به فضل شامل و لطف کامل درگذراند، «انه علی ذلکلقدیر، و بالاجابة جدیر».
جامی و حافظ
برای این که بتوانیم حافظ را بهتر بشناسیم و بدانیم که اشعار او در نظر سخنشناسان دانشمند چگونه تلقی شده است بجاست که پیش از اظهارنظر جلالالدین دوانی درباره او و اشعارش، ببینیم عبدالرحمن جامی دانشمند و شاعر و عارف نامی سده نهم هجری معاصر جلالالدین که در سال 898 از دنیا رفته است، حافظ و شعر او را چگونه شناسانده است.جامی در کتاب مشهورش نفحاتالانس که شرح احوال مشایخ صوفیه از سلسله نقشبندیه و مردان و زنان صوفی است، آخرین فردی از مردان را که میشناساند، حافظ است، و مینویسد: «شمسالدین محمدالحافظالشیرازی رحمهاللّه تعالی ـ وی لسانالغیب و ترجمانالاسرار است.
بسا اسرار غیبیه و معانی حقیقیه که در کسوت صورت و لباس مجاز باز نمود هرچند معلوم نیست که وی دست ارادت پیری گرفته، و در تصوف به یکی از آن طائفه نسبت درست کرده باشد، اما سخنان وی چنان بر مشرب این طائفه واقع شده است که هیچکس را به آن اتفاق نیفتاده.
یکی از عزیزان سلسله خواجگان قدساللّه تعالی اسرارهم فرموده است که هیچ دیوان به از دیوان حافظ نیست اگر مرد صوفی باشد، و چون اشعار وی از آن مشهورتر است که به ایراد احتیاج داشته باشد، لاجرم قلم از آن مصروف میگردد.
وفات وی در سنه اثنین و تسعین و سبعمأه (792) بوده است، «رحمهاللّه تعالی».جامی در «روضههفتم» کتاب دیگرش «بهارستان» نیز که از شعرای مشهور پیش از خود سخن میگوید، درباره حافظ مینویسد:
«حافظ شیرازی ـ رحمتاللّه علیه، اکثر اشعار وی لطیف و مطبوع است، و بعضی قریب به سرحد اعجاز، و چون در اشعار وی اثر تکلف ظاهر نیست، وی را لسانالغیب لقب کردهاند».
در سخن جامی چند نکته جالب هست که به آنها اشاره میکنیم.
1ـ در زمان او که در حدود پنجاه سال از وفات حافظ میگذشته، حافظ را «لسانالغیب» میدانستند که ترجمان و بازگوکننده اسرار غیبی در غزلیات نغز خود بوده است.
2ـ بسیاری از اشعار حافظ اسرار غیبی و معانی حقیقی است که در لباس مجاز بیان کرده است.
3ـ معلوم نیست که حافظ دست ارادت به شیخی از مشایخ صوفیه داده، و در تصوف به یکی از سلسلههای صوفیان نسبت رسانده باشد.
4ـ در عینحال سخنان او با مشرب اهل خرقه هماهنگ است، به طوریکه اغلب میپندارند او صوفی بوده است.
5 ـ به گفته یکی از بزرگان صوفیه، هیچ دیوانی به پای دیوان حافظ نمیرسد.
6 ـ اکثر اشعار حافظ لطیف، و بعضی نزدیک به سرحد اعجاز است.
7ـ علت این که حافظ را لسانالغیب لقب کردهاند، این است که در اشعار او تکلف ظاهر نیست.
باید گفت جامی در این دو مورد کملطفی کرده است، و سخن او خالی از مسامحه نیست، زیرا اشعار حافظ تقریبا همگی لطیف است، و لسانالغیب بودن او هم به خاطر معانی بلند و بدیعی است که با آن الفاظ زیبا بیان کرده است، نهتنها خالی بودن از تکلف.
علم و فضل و حالات و روحیات حافظ
اینک با توجه به استادان و معلومات حافظ و درسهای شبانه و سحرگاه و صبحگاه استادان او که حافظ در آنها شرکت داشته، و از آنها یاد کرده است، به نقل شمهای از ابیات او در این زمینه مبادرت میشود:مرو بخواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیمشب و درس صبحگاه رسید
شوق لبت برد از یاد حافظ
درس شبانه، ورد سحرگاه
حافظ از درس قرآن و از برداشتن آن و آنچه از قرآن آموخته و داشته بود، در مواردی یاد کرده است. اصولاً حافظ اهل ورد و دعا بوده و به قرآن مجید توجه خاصی داشته است. او قرآن را با چهارده روایت هفت استاد نامی قرائت با صورت خوشی که داشته از بر میخوانده است.
شاید یکی از علل رفتن او به درس قرآن و آموزش آن با چهارده روایت همین صوت خوش او بوده است!
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غممخور
ندیدم بهتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
صبحخیزی و سعادتطلبی چون حافظ
هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
حافظ بحق قرآن کز شید و زرق باز آی
باشد که گوی عیشی در این میان توان زد
حافظا میخور و رندی کن و خوش باش
ولی دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
ای چنگ فرو برده به خون دل حافظ
شرمت مگر از غیرت قرآن و دعا نیست
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد
لطائف حکمی با نکات قرآنی
عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ
قرآن ز بَر بخوانی با چارده روایت
حافظ اهل درس و بحث و مدرسه و علم و فضل بوده، و گاهی که از قیل و قال مدرسه خسته میشده دفتر شعر به دست گرفته راهی صحرا میشده است:
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
چه وقت مدرسه و بحث و کشف کشاف است
ز مصحف رخ دلدار آیتی برخوان
که آن بیان مقامات (20) و کشف کشاف است
علم و فضلی که به چلسال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علمالیقینی
رتبت دانش حافظ ز فلک بر شده بود
کرد غمخواری بالای بلندت پستم
مباحثی که در آن حلقه جنون میرفت
ورای مدرسه و قیل و قال مسئله بود
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیدهاند
جز آه اهل فضل به کیوان نمیرسد
از قال و قیل مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار بانگ بربط و آواز نی کنم
بر در مدرسه تا چند نشینی حافظ
خیز تا از در میخانه گشادی طلبی
طاق و رواق و مدرسه و قال و قیل علم
در راه جام و ساقی مهرو نهادهایم
حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز
فتاده در سر حافظ هوای میخانه
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که میحرام ولی به زمال اوقاف است
حافظ چون اهل حال و درد و ورد و دعا و مناجات با خدا بوده، و به این حالات عشق میورزیده، بارها از این عوالم در ابیات غزلیات خود یاد کرده است. او از نمازش و راز و نیازش هم در موارد زیادی نام برده است. حافظ شبخیز و سحرخیز بوده، و صبحخیزی و نسیم صبحگاهی و صبح صادق در دفتر زندگانی او جای خاصی داشته است. ببینید:
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد
به آب دیده و خون جگر طهارت کرد
از این نماز غرض آن بود که من با تو
حدیث درد فراق تو با تو بگذارم
وگرنه این چه نمازی بود که من بی تو
نشسته روی به محراب و دل به بازارم؟!
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمشبی دفع صد بلا بکند
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری
به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود
تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری
غالبا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی کردم دعا و صبح صادق میدمید
ز پرده ناله حافظ برون کی افتادی
اگرنه همدم مرغان صبحخوان بودی
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما میبینم
کس ندیدست ز مشک ختن و نافه چین
آنچه من هر سحر از باد صبا میبینم
سحر ز طرف چمن میشنیدم از بلبل
نوای حافظ خوشلهجه غزلخوانش
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم میگفت
غلام حافظ خوشلهجه خوشآوازم
صبحدم از عرش میآمد خروشی، عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
حافظ از بینش قرآنی و علوم اسلامی بهره کافی داشته است بیش از هر شاعر دانشمندی به موعظه خلق پرداخته و در خلال غزلیات نغزش از بیاعتباری دنیا، و ریا و سالوس، و فسق و فجور و توجه خدا و توبه و انابه سخن گفته است، و از اهل فسق و ریاکاران در هر لباسی که بودهاند نالیده است:
بر این رواق زبرجد نوشتهاند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
پند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کن
که من این پند به از درّ و گهر میبینم
نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خودپسندی جان من برهان نادانی بود
جمیله ایست عروس جهان، ولی هشدار
که این مخدّره در عقد کس نمیپاید
کاروانی که بود بدرقهاش راه خدا
به تجمل بنشیند، به جلالت برود
دلا ز طعن حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
کار خود گر به خدا بازگذاری حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کند
نظر آنان که نکردند بدین مشتی خاک
الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند
غلام همت آنم که زیر چرخِ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم نفروش
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود؟
در هوا چند معلق زنی و جلوه کنی
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد!
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیهروی شود هرکه در او غش باشد
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد
با تمام این اوصاف و آن همه ابیات ژرف که در دیوان حافظ دال بر دینداری و مسلمانی و عقیده پاک و ایمان او هست، باز مدعیان و حسودان او را رها نمیکردند. از جمله شاهشجاع مظفری که به شعر حافظ حسد میبرد در صدد بود بهانهای به دست آورد و از اعتبار او بکاهد.
وقتی مولانا ابوبکر تایبادی که این رباعی از اوست:
گر منظر افلاک شود منزل تو
وز کوثر اگر سرشته باشد گل تو
چون مهر علی نباشد اندر دل تو
مسکین تو و سعیهای بیحاصل تو
به قصد حج وارد شیراز شد، حافظ به دیدن او رفت و از حسودان به وی شکوه برد که به استناد این بیت او:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردائی
میخواهند وانمود کنند که من عقیده به معاد و سرای دیگر ندارم و تکفیرم کنند، مولانا به وی گفت بیتی قبل از آن بگو و این معنی را از زبان دیگری بازگو تا از خطر تفتین حسودان برهی. حافظ نیز بیت مزبور را در تلو این بیت آورد، تا نقل کفر کفر نباشد.
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسائی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردائی (21).
این معنی به خوبی میرساند که اگر حسودان و مدعیان میدانستند، حافظ آن است که از ظواهر الفاظ غزلیاتش دیده میشود، و مردی لاابالی و به دور از قیودات دینی و احکام اسلامی است، نهتنها این بیت بلکه بسیاری از ابیات غزلیات او را دستاویز کرده و چماق تکفیر را خیلی زودتر بر سرش میکوفتند.
پی نوشت:
1- حبیب السیر، ج4، ص604.
2- برکناررفتگانی که رخسار فروبردهاند.
3- پستیها.
4- اعمال بستگی به نیتها دارد، و برای هر کس نیت اوست.
5- یعنی: تیر را به کمان بده، و ساکن گردان در خانه بناکننده آن را. کنایه از اینکه هر چیزی را باید در جای خود گذاشت.
6- سفره غذا.
7- بخشش، بهره.
8- لقمه، توشه.
9- میهمانان.
10- مجله ارمغان، سال بیست و دوم، 1320ش، شماره 4، ص187.
11- شدالازار، ص84.
12- همان کتاب، ص86.
13- همان کتاب، ص187.
14- همان کتاب، ص459.
15- دیوان حافظ شیرازی، به تصحیح سیدابوالقاسم انجوی شیرازی، تکمله آن ص74.
16- تذکره میخانه ص950.
17- حافظ انجوی ص110، به نقل از حافظ شیرینسخن ص184.
18- حبیب السیر، ج3، ص317.
19- مجلس درس.
20- مقامات حریری، کتاب مشهور در ادبیات عربی.
21- حبیب السیر، ج3، ص315 و 316.
منبع:
میراث جاویدان
واقف: سلطان یعقوب بایندری آق قوینلو
نویسنده وقفنامه: جلال الدین دوانی
این مقاله در تاریخ 1402/9/8 بروز رسانی شده است.