نگاه فلسفی دکتر فردید به غرب و غرب زدگی

نخستین کسی که غرب زدگی را شناخت

تفکر مرحوم فردید در دوره‌ی خیزش نهضت اسلامیِ امام خمینی (رحمه الله)، زمانی که هنوز این نهضت به ثمر ننشسته بود، در ایران شکل گرفت. می‌توان گفت تفکر ایشان از نظر نسلی، هم نسلی تفکر دکتر شریعتی است، هر چند از نظر
پنجشنبه، 14 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نخستین کسی که غرب زدگی را شناخت
 نخستین کسی که غرب زدگی را شناخت

 

نویسنده: سید حسین شهرستانی (1)




 

 نگاه فلسفی دکتر فردید به غرب و غرب زدگی
تفکر مرحوم فردید در دوره‌ی خیزش نهضت اسلامیِ امام خمینی (رحمه الله)، زمانی که هنوز این نهضت به ثمر ننشسته بود، در ایران شکل گرفت. می‌توان گفت تفکر ایشان از نظر نسلی، هم نسلی تفکر دکتر شریعتی است، هر چند از نظر سنی از دکتر شریعتی مسن‌تر است. با این حال این تفکر متعلق به همان دوره است و بر متفکران زمان خود و بعد از خود تأثیری بسیار جدی گذاشته است. فردید از اندیشمندانی بوده که مکتب نظری و دیدگاه چارچوب بندی شده‌ی کاملی را از خود به جای گذاشته است، هر چند دست نوشته‌ی مکتوب، کتاب یا مقاله‌ی بسیار منقّحی نداشته و معروف به فیلسوف شفاهی بوده است.
بسیاری از بزرگان آن عصر، مثل جلال آل احمد در کلاس‌های درس دکتر فردید حضور داشته‌اند و از مباحث مطرح شده توسط ایشان استفاده کرده‌اند. بعضی معاصران با دیدگاه‌های مختلف نیز از شاگردان ایشان بوده‌اند. برای مثال، می‌توان به دکتر داوری اشاره کرد که شاگرد خاص ایشان بوده است. دکتر رجبی از شاگردان جوان ایشان بوده است. همین‌طور آقایان داریوش شایگان و داریوش آشوری نیز از شاگردان فردید بوده‌اند. با وجود افرادی در سِلک روشن‌فکران و تنوع دیدگاهی در بین شاگردان ایشان، می‌توان گفت که در مجموع حلقه‌ی تدریس ایشان حلقه‌ی پرباری بوده است، زیرا از آن دیدگاه، دیدگاه‌های مختلفی به وجود آمده‌اند که در اینجا به جزئیات آن نمی‌پردازیم.
برای نمونه، کتاب داریوش شایگان که با عنوان «آسیا در برابر غرب» تحت تأثیر اندیشه‌های فردید نوشته شده بود، در آن زمان کتاب بسیار مشهوری شد. همین طور است کتاب «غرب‌زدگی» جلال آل احمد که با اقتباس از مفهوم غرب زدگی فردید نوشته شده است. غرب زدگی اصطلاحی است که فردید به کار برده است و حتی اعتقاد دارد مرحوم جلال آل احمد به حقیقتِ مفهوم غرب زدگی التفات نیافته است.
فردید بر جریاناتی مثل جریان فرهنگستان علوم اسلامی نیز تأثیراتی داشته‌اند. افراد اندیشمندی که ذیل گفتمان فکری خاصی جای نمی‌گیرند، مثل دکتر کچویان، می‌توان گفت که تا حدودی متأثر از دکتر فردید بوده‌اند. همین طور آثاری به قلم شهید مرتضی آوینی که در آن‌ها به نقد غرب پرداخته شده، تا حدود زیادی تحت‌تأثیر آرای فردید بوده است. در ادامه‌ی این فهرست در شعر نیز می‌توان به علی معلم و یوسفعلی میرشکاک اشاره کرد. همه‌ی این افراد در بازخوانی ادبیات فارسی، شعر فارسی، زبان فارسی و فرهنگ ایرانی از فردید مدد گرفته‌اند و در اشعارشان مضامینی وجود دارد که مرحوم فردید در اندیشه‌های خود به آن‌ها اشاره کرده است. در واقع گستره‌ی تفکر ایشان تأثیر بسیار وسیعی داشته است. امروز نیز بسیاری از دیدگاه‌های انتقادی نسبت به غرب، تحت تأثیر مکتب فردید یا مروج تفکر او هستند. بنابراین فردید، به دلیل عمق تفکر و مواجهه‌اش با غرب، تأثیر بسیار زیادی بر فضای فکری ایرانِ بعد از خود گذاشته است.
اصل تفکر فردید به چند مفهوم برمی‌گردد. می‌توان گفت بنیان تفکر یا نقطه‌ی آغاز تفکر فردید درک مواجهه‌ای بسیار عمیق و بنیادین بین سنت‌های دینی و الهی با چیزی است که در غرب ظاهر شده است. بنابراین غرب شناسی در کانون تفکر فردید قرار داشته است؛ یعنی غرب شناسی دال مرکزی تفکر فردید بوده است که البته ویژگی‌هایی نیز داشته است.
برای مثال، در تفکر فردید، غرب صرفاً غرب جغرافیایی نیست، بلکه غرب جغرافیایی منطبق بر غربی است که او توضیح می‌دهد.
صورت بندی تفکر فردید، امتزاج زبان تفکر هایدگر و متفکران پدیدارشناس قرن نوزده و بیست و منتقدان غربی جهان مدرن با زبان عرفان نظری ایران و مشخصاًً عرفان ابن عربی است. در زبان عرفانی ایران، مفهوم غرب سابقه دارد؛ یعنی غرب در برابر شرق مطرح می‌شود. در واقع، منظور از غرب، محلی افولی و غروب نور خورشید حقیقت است. در مقابل، شرق نقطه‌ی اشراق، ظهور و طلوع نور است. بنابراین غرب به نوعی با ظلمت، تاریکی، غفلت و غیبت سروکار دارد. وقتی فردید صحبت از غرب عالم یا عالم غرب می‌کند، منظور و تمدن، جهان یا عالمی است که در آنجا آفتاب حقیقت و نور الهی غروب و افول کرده و نوعی از ظلمت بر آن جهان حاکم شده است. بنابراین مقصود از تاریخ غرب، تاریخ افول نور است. تاریخ غیبت، غفلت و دور شدن از حقیقت است؛ حقیقتی که با ظهور انبیای الهی و با نزول کتب آسمانی بر جهان تابیده است.
نکته‌ی دوم این است که از نظر فردید، تمدن غرب یا همین تمدن مدرنِ دوره‌ی معاصر، کلی به هم پیوسته است که اجزای آن در کلیت با یکدیگر وحدت دارند. بر این تمدن، حقیقت و روحی حاکم است که در تمام اجزای آن، چه ساختاری و چه معنایی، جاری و ساری است. در واقع این تمدن، حقیقت، بنیان و بنیادی دارد که در تمام اجزای شئون و مظاهر آن وجود دارد. قبلاً هم گفتیم که بنیان این تمدن، غفلت از حقیقت و پوشیده شدن حقیقت است. بنابراین غرب کل یکپارچه و به هم پیوسته‌ای است و این کل یکپارچه را نمی‌توان به اجزای آن تقسیم کرد. حقیقت و بنیان این تمدن نیز در اجزای آن جاری هستند. برای مثال، ایران تمدنی است که بنیان تفکر و حیات آن متفاوت است با آنچه در غرب و تجدد ظهور کرده است. در نتیجه نمی‌تواند به سادگی گوشه‌ای، بخشی یا دستاوردی از تمدن غرب را اخذ و به جهان خود منتقل کند. این خواسته سودایی خام است که انجام شدنی نیست، زیرا با این کار عنصری بسیار بیگانه‌تر از آنچه متصور هستید، وارد افق معرفتی و تمدنی خود می‌کند. به نظر فردید، اخذ علم، تکنولوژی و الگوهای توسعه از غرب، بدون تأثیرپذیری از دین، فرهنگ و سبک زندگی غرب امکان پذیر نیست. ایشان تذکر می‌دهند که با برپایی کرسی‌های علم مدرن در جامعه‌ی ایرانی، عالم مدرن در جهان ایرانی رخنه می‌کند و به تدریج کل شئون حیات فرهنگی و فکری جامعه‌ی ایرانی را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد. برای مثال، نمی‌توان ماشین، تکنیک و صنعت را وارد فضای فرهنگی ایران کرد، اما از تبعات فرهنگی آن نیز جلوگیری نمود. در واقع صحبت از خوب و بد نیست. صحبت از این است که هر چه وجود دارد، یک چیز است که در مظاهر مختلف ظهور کرده است.
نکته‌ی سوم، تفکر خلوص گرایانه‌ی فردید است؛ یعنی اندیشه‌ی ایشان حقیقتی ناب و خالص را طلب می‌کند که این حقیقت در ادوار مختلف تاریخ گم شده و دچار انحراف و آلودگی شده است. این موضوع دوباره به نکته‌ی دوم اشاره می‌کند که طلب این حقیقت خالص با اخذ محصولات و دستاوردهای تمدنی فرهنگ‌های بیگانه به صورت گزینش ممکن نمی‌شود. این تفکر خلوص گرایانه، بین تفکر دینی و الهی با تفکر غربی و مدرن، تضادی رادیکالی و بنیادی قائل می‌شود.
در اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود که فردید از افرادی چون هایدگر تأثیر پذیرفته است، مگر این افراد را غربی نمی‌داند؟ در پاسخ باید گفت ایشان خود را نیز جزئی از غرب می‌داند و خود را نیز خالص نمی‌داند؛ یعنی حقیقتی را طلب می‌کند که هنوز حادث نشده است. حقیقتی که در پریروز تاریخ بوده است و در پس فردای آن می‌آید. در واقع این خلوص خواهی او به این معنا نیست که در مقابل تفکر غربی، حقیقتی حاضر و آماده وجود دارد. زمانی که در مقامِ «چه باید کرد» قرار می‌گیرد، حرف خاصی برای گفتن ندارد و افراد را به انتظارِ آماده‌گر دعوت می‌کند. ایشان حتی می گویند: «من خودم غرب‌زده هستم».
در حکمت تاریخ ایشان توضیح داده می‌شود که اصلاً غرب‌زدگی چیست؟ گستره‌ی آن چقدر است؟ یا غرب‌زدگی، عارضه است؟ انگی سیاسی است؟ یا برچسب اتهامی است که می‌خواهد دشمنانش را به آن متهم کند؟ یا وضعیتی تاریخی است که کل بشر و خود متفکر و گوینده دچار آن هستند؟ یعنی وضعیت تاریخی که هیچ گریزی از آن نیست. حتی نمی‌توان آن را نقد کرد، زیرا تقدیر بشر چنین است؛ یعنی به سادگی نمی‌توان با آن مواجه شد.
البته وقتی ایشان خود را غربزده می‌داند، اولاً غربی بودن با غربزده بودن متفاوت است. ثانیاً غرب در دوره‌ی تفکر فردید به بازاندیشی و نقد خود التفات پیدا کرده است. غرب نمی‌تواند از حقیقت ورای خود سخن بگوید، اما به بی‌بنیادی و کج بنیادی خود وقوف یافته است. صرفاً می‌تواند خود را نقد کند و سلبی بیان کند که به غفلت خود واقف است. قطعاً همین وقوف، وضع متفاوتی را ایجاد خواهد کرد.
$ تحلیل فردید از تمدن
هر تمدنی (به معنای عام)، سه بُعد دارد: تفکر، فرهنگ و تمدن (به معنای خاص). یعنی سه لایه‌ی تمدنی وجود دارد. هر تمدنی که ظاهر می‌شود، ابتدا تفکری ظاهر می‌شود. بنیان هر تمدنی، آن تفکر بنیادی است. تفکر مساوی علم نیست، بلکه برقراری نسبت وجودی با عالم است؛ یعنی بنیان هر تمدنی گونه‌ای از رابطه‌ی انسان با جهان است، مثل رابطه‌ی انسان با خدا، رابطه‌ی انسان با انسان، رابطه‌ی انسان با طبیعت و رابطه‌ی انسان با خود. لذا نسبت وجودی با عالم، بنیان هر تمدنی است. تفکر خود را در فرهنگ ظاهر می‌کند و فرهنگ خود را در تمدن و ظواهر تمدنی. فلسفه و شعر در تفکر، ارزش‌ها و هنجارها در فرهنگ و عواملی چون اقتصاد و سیاست در وجه ساختاری تمدن منظور می‌گردند. بنابراین می‌توان گفت که قلب هر تمدنی تفکر آن است.
بحث کل بودن هر تمدن این است که اقتصاد در عالم مدرن در نسبت با فرهنگ و تفکر آن است. صورت اقتصادی تمدن مدرن، سرمایه داری است. چرا سرمایه داری فقط در عالم مدرن ظهور کرد؟ چرا در تمدن‌های دیگر ظهور نکرد؟ چرا تکنولوژی در عالم مدرن ظهور کرد؟ زیرا تکنولوژی مولود تفکر و فرهنگ مدرن است. اگر جزئی از این اجزای تمدنی را به تمدن دیگری بیاورید، اغتشاش، اصطکاک و تضاد ایجاد می‌شود. کما اینکه در کل وضعیت تاریخی ایران بعد از مواجهه با غرب، اصطکاک ایجاد شده است. مثلاً ایجاد دانشگاه کنار حوزه باعث ایجاد تضاد بین حوزه و دانشگاه شده؛ تضادی که هنوز برطرف نشده است. بنابراین با ورود هر جزئی از این تمدن، تنش و تضادی ایجاد شده است.
اگر تمدن دیگر توان داشته باشد، در مقابل تمدن غرب مقاومت می‌کند و در غیر این صورت از تاریخ حذف می‌شود. بسیاری از تمدن‌ها بوده‌اند که بعد از ظهور عالم مدرن، حذف شده‌اند. اصلاً غیر از تمدن مدرن، تمدن دیگری نیست. فقط انقلاب اسلامی هویت مستقلی دارد، ولی تمدن دیگری نیست. امروزه تمدنی باستانی و تاریخی به نام تمدن هند وجود دارد، اما هند مصرف کننده و در عین حال تولید کننده‌ی حاشیه‌ای جهان مدرن است. تمدن چین صورت و ماهیتی غیر از تمدن غرب ندارد. تکنولوژی غربی، زندگی ماشینی و تکنیکی در چین و ژاپن و امثال آن، بدتر از غرب ظهور کرده است؛ یعنی عوارض زندگی ماشینی در ژاپن و چین بسیار سهمگین‌تر و هولناک‌تر از تمدن غرب بوده است. این‌ها به گونه‌ی عجیبی زندگی می‌کنند که غربی‌ها این گونه زندگی نمی‌کنند. لذا یا تمدنی مقاومت می‌کند و به طور کلی سدی ایجاد می‌کند تا اصلاً هیچ دادوستدی اتفاق نیفتد و یا حذف می‌شود. البته صحبت بر سر نبود هیچ انتقالی بین تمدن‌ها و فرهنگ‌ها نیست، بلکه منظور این است که انتقال ساده و سهل نیست.
معمولاً فردید انتقال‌ها و انقلاب‌های تمدنی را با مفهومِ فلسفیِ صورت و ماده توصیف می‌کنند. در فلسفه گفته می‌شود اشیا دو جزء دارند: ماده و صورت. ماده‌ی شیء Material و خمیرمایه‌ی آن شیء است. صورت، شکل و شمایل و حقیقتی است که ماده پیدا می‌کند. هر جزئی از این اجزای تمدنی، ماده و صورتی دارد. صورت همان حقیقت تمدن است؛ یعنی جوهره و ماهیت آن.
فردید امکانی را به عنوان امری فلسفی طرح کرده‌اند. در سیر موجودات به سمت کمال یا همان حرکت اشتدادی، حکما معتقد هستند که صورت مرتبه‌ی قبلی، ماده‌ی مرتبه بعد می‌شود؛ یعنی آن صورت به عنوان ماده اخذ می‌شود و به آن صورت، روح و حقیقت جدیدی داده می‌شود. چه بسا ممکن است مظاهر تمدن غرب اخذ شود و به آن صورت جدیدی داده شود؛ صورتی که منطبق با قلب تمدن ایرانی باشد. کما اینکه فلاسفه‌ی بزرگ صدر اسلام نیز با تفکر یونانی چنین کرده‌اند. طبق تفکر فردید و دکتر داوری، فلسفه‌ی یونانی آن چنان منطبق بر حقیقت دین نبوده است، اما فلاسفه‌ی اسلامی آن را علاوه بر ترجمه، منقلب می‌کنند و به آن ماهیت جدیدی می‌بخشند.
بعد از فارابی با پدیده‌ی جدیدی به نام فلسفه‌ی اسلامی مواجه می‌شویم. دست بردن در ماهیت پدیده‌ها کار دشواری است و انجام آن علاوه بر قدرت، به عمق رسوخ در بنیان تفکر غرب نیز بستگی دارد. اگر حقیقت تمدن غرب را نشناسید، شما را به رنگ خود درخواهد آورد. بنابراین باید در حقیقت تمدن غرب رسوخ کرد. مشکلی که امروزه بسیاری از روشنفکران و غرب زده‌ها با آن مواجه هستند، این است که تمدن غرب را در خارج از این منظومه و به صورت اجزای پراکنده دیده‌اند. به همین دلیل است که بنیان تفکر لیبرالی- دموکراسی را درک نمی‌کنند و بسیار سرد و ساده با آن برخورد می‌کنند و در سیلاب آن غرق می‌شوند.
$ حکمت تاریخ، راز عبور از تمدن غرب
محوری‌ترین نظریه‌ی فردید، یعنی «حکمت تاریخ» به نام علم الاسماء تاریخ است. فردید ذیل این نظریه توضیح می‌دهد که ایران در کدام برهه‌ی تاریخ است، نسبت ایران با غرب چیست، غرب در چه برهه‌ای از تاریخ است و مقدورات تاریخی ایران چیست.
رسوخی که فردید در تفکر غربی کرده است، مشابه مسئله‌ی تأسیس فلسفه‌ی اسلامی است و در علم الاسماء تاریخی قابل تشخیص است. در واقع در کل تاریخ مدرن، به خصوصی از هگل به بعد، آموزه‌ای جریان دارد به نام تاریخی نگری (Historicism) که به تعبیر برخی از متفکران مثلی اشتراوس و امثال او، روح عالم مدرن است. با اینکه از نظر فردید این روح عالم مدرن نیست، اما نسبت بسیاری که تفکر مدرن با تاریخی نگری دارد، نقطه‌ای است که فردید از غرب اخذ می‌کند و ماهیت جدیدی به آن می‌بخشد.
وجود تاریخی انسان یعنی در فهم مدرن، انسانِ فارغ از تاریخ وجود ندارد. انسان در گردونه‌ی‌ تاریخ و در ادوار تاریخ است که صورت‌هایی از دانش، معرفت، اراده، آگاهی، عقل، ارزش، حسن، قبح، خوب و بد را پیدا می‌کند. این صورت‌های معرفتی و تمدن‌های تاریخی قابل قیاس با یکدیگر نیستند. انسان در سیر تاریخ معنا پیدا می‌کند و تاریخ سهم بسزایی در تقدیر انسان دارد. تاریخ، ادواری نیز دارد.
فلسفه‌های تاریخ مدرن، این داستان را توضیخ می‌دهند که تاریخ از کجا شروع شده است، به کجا ختم می‌شود و در هر دُوری از این ادوار تاریخی، چه حقیقتی ظاهر می‌شود. در واقع بیان می‌کند که چه حقیقتی بر حقایق دیگر غلبه پیدا می‌کند. بنابراین فهم عالم جدید با فهم و ماهیت تاریخ نسبت دارد. شخصی که تاریخ و تاریخ نگری را نفهمد، علوم انسانی و عالم جدید را نخواهد فهمید.
براساس این نگاه تاریخی و در مقابل فلسفه‌های مدرن، فردید صورتی از فلسفه‌ی تاریخ را طراحی می‌کنند که البته آن را فلسفه نمی‌نامند، زیرا کل بنیان نقد ایشان فلسفه است و کل غرب را معلول ظهور فلسفه می‌دانند. به همین دلیل، آن را حکمت تاریخ یا مشخصاً علم الاسماء تاریخی می‌نامند. فردید این فهم تاریخی را به همان معنایی که پیش‌تر به آن اشاره شد، اخذ کردند و با ارجاع به مبانی عرفانی، دینی و آرای اهل معرفت در عالم اسلامی، آن را باز تفسیر قدسی و دینی نمودند. ایشان از موقف و میقات تاریخی صحبت کرده‌اند؛ اینکه در تاریخ مواقیت و مواقف تاریخی وجود دارد. همچنین میقات حضوری و میقات حصولی را نیز مطرح کرده‌اند. حقیقت زمان از منظر دینی و عرفانی، ماهیتی دارد که بر وضع انسان اثرگذار است. این اثر را فردید براساس مبنایی غیر از مبنایی که فلاسفه‌ی مدرن برای آن قائل می‌شوند، فهم می‌کند. لذا در وهله‌ی اول، فردید بنیانی دینی برای تاریخی دیدن عالم اثبات می‌کنند.
دوم اینکه فلسفه‌های تاریخ مدرن، تاریخ را سیر تک خطی پیشرفت و تکامل از نقطه‌ی جهل، خرافه و بربریت به سمت روشنگری، عقلِ مدرن، علم و فناوری می‌داند. انتهای تاریخ عالمِ مدرن و مدرنیته است. در واقع یوتوپیا و بهشت زمینیِ تاریخ را مدرنیته می‌دانند. فردید با ملاحظه‌ی فلسفه‌های تاریخی موجود، خواستار جایگزین کردن فلسفه‌ی تاریخی دیگری می‌شود، زیرا از نظر او هیچ کدام از این‌ها باعث تغییر تاریخ نمی‌شوند.
نقطه‌ی دیگری که فردید سعی کرده است تا صورت دینی و قدسی از تصویر تاریخ ارائه دهند، اینجاست. در دیدگاه فردید، آنچه بنیان تحول تاریخی و ادوار مختلف تاریخ را می‌سازد و سرنوشت و حوالت تاریخی انسان را تعیین می‌کند، اسماء الهی است. در فلسفه‌های تاریخی مطرح شده در عالم مدرن، آن چیزى كه دستاوردهای عملی و نظری انسان است، باعث تکامل تاریخ و متحول کننده‌ی آن است. تاریخ، تاریخی خودبنیاد و انسان مدار است، اما در تفکر فردید، تحولی تاریخ تابع ظهور اسماء الهی در ظرف تاریخ است. تفاوت ادوار مختلف تاریخ در این است که در هر دُوری، اسمی از اسماء الهی در تاریخ ظهور کرده است. اگر عالم به یک منوال بود، بسیاری از اسماء خداوند مستور می‌ماند. در نتیجه، برای اینکه آن حقیقت به طور کامل در تاریخ ظاهر شود، باید ادوار مختلفی بیاید تا در هر دوری اسمی از اسماء الهی ظاهر شود. اسماء الهی در کل تاریخ ظهور کرده‌اند، اما به ترتیب و در هر دوره‌ای، اسمی بر اسماء دیگر غلبه داشته و اسماء دیگر در پرتو آن اسم ظاهر شده‌اند. اسم یعنی حقیقت، اسمِ رحمت به معنی حقیقت رحمت الهی است. موجودات به تعبیر قرآنی اسماءالله، کلمات الله و آیات الله هستند. حال از دیدگاه فردید، ادوار مختلفِ تاریخ، ادوار مختلف ظهور اسماء الهی هستند.
فردید کل تاریخ بشری را تاریخی واحد می‌داند. در تفکر او، سیر تاریخ، از روشنایی به ظلمت است. در نقطه‌ی مقابل تفکر مدرن که معتقد است تاریخ، تک خطی ترقی، پیشرفت، توسعه و تکامل است، تفکر فردید وجود دارد که تاریخ را هبوط و نزول انسان می‌داند. در واقع از نظر او، انسان در طول تاریخ هبوط و نزول کرده است؛ یعنی در ابتدای تاریخ کاملاً حقیقت حق ظاهر شده است، اما بعد هرچه انسان پیشروی کرده است، به دلیل عصیان، گناه و غفلت او، این حقیقت پوشیده‌تر شده است.
آدم مظهر اسم جامع اسماء الهی است، بعد از آن امت واحده‌ی ابتدایی. در ابتدای تاریخ بشر، امت واحده‌ای بوده است: «کان الناس امه واحده»؛ یعنی این تفرق‌ها نبوده است. امت واحده‌ی نخستین، نقطه‌ی ابتدایی ظهور حقیقت است که در آن نقطه، هنوز این تکثرها، ظلمت‌ها، غفلت‌ها و غیبت‌ها ایجاد نشده بود.
فردید سیر تاریخی دایره‌واری را ترسیم می‌کند. بنابراین ابتدا امت واحده بوده است. امت واحده قلب و مرکز نور است. بعد حجابی حادث شد که باعث گردید تا از قلب تابش خورشید حقیقت، دوری حاصل شود. این گونه اسم جدید یونان بر جامعه غالب شد. یونان اسم خداوند نیست، اما اسمی از خدا موجب ظهور حقیقت یونان شده است. یونان کل جهان را تحت تأثیر خود قرار داده که ظهور متافیزیک است. بعد از آن، مسیحیت اسکولاستیک ظهور کرد. در واقع فردید ادوار تاریخ و اینکه چگونه تاریخ بشری به تدریج دچار غفلت می‌شود و به دوره‌ی مدرن می‌رسد را بیان می‌کند.
کل تاریخ، تاریخ غروب نور است. نور مدام کم رنگ‌تر می‌شود. تاریخ غرب به معنای غروب نور است. هر چه از مرکز خورشید فاصله بیشتر می‌شود، نور کم رنگ‌تر می‌شود تا اینکه به نهایت ظلمت برسد. در تفکر فردید، کل تاریخ بشر، تاریخ غرب است، زیرا تاریخ بشر تاریخ غروب نور است. به این معنا که در ابتدای تاریخ، امت واحده‌ای بوده که به تدریج کل امت از آن حقیقت فاصله گرفته است.
دلیل این تغییرات نیز مکر خداست: «مَکرُ اللّیلِ وَ النّهار». حوالت و مقدر الهی است که انسان در چنین وضعی قرار بگیرد. دیگرانی که فردید نیز از آن‌ها ایده گرفته است، چنین نگاهی داشته‌اند. برای مثال، گنون توضیح می‌دهد که هر دور از وجود و خلقت با تابش نور حقیقت شروع می‌شود و تا رسیدن به ظلمت نهایی ادامه خواهد داشت. این امری طبیعی است، زیرا وقتی چراغی روشن می‌شود، به طور طبیعی آن قدر روشن می‌ماند تا به ظلمت محض برسد. این سیر طبیعی تاریخ است. این دُور تاریخی و این دُور از خلقت خاتمه نمی‌یابد تا به ظلمت محض برسد. بعد از آن، تابش جدید رخ می‌دهد.
دوره‌ی ظهور متافیزیک، در حقیقت دوره‌ای است که حقیقت از قلب‌ها غایب می‌شود و باید با عقل آن را به اثبات رساند. در این دوره، در واپسین عصر غیبت و ظلمت انسانی، هنوز اومانیسم و خودمداری انسان شکل نگرفته است؛ یعنی هنوز انسان خودمدار و خود بنیاد ظهور نکرده است. انسان می‌خواهد به هستی آری بگوید، اما از هستی دور افتاده است و با این حال از بیرون هستی را توضیح می‌دهد. در دوره‌ی یونان، کیهان مداری حاکم بوده است و در دوره‌ی قرون وسطا، خدا محوری. در دوره‌ی مدرن، انسان، خدا و جهان را از مدار خارج می‌کند و خود در مرکز هستی می‌نشیند. در دوره‌ی خود بنیادی، اومانیسم یا سوبژکتیویته، انسان خود را خدای جهان می‌دانند. در دوره‌ی جدید ارزش‌هایی که انسان برای خود تأسیس می‌کند، بنیان زندگی و اخلاقی او قرار می‌گیرد. بنابراین این دوره، دوره‌ی اومانیسم یا دوره‌ای است که انسان به طور کامل از وجود و هستی غافل شده است. در دوره‌ی جدید، اسم غرب بر کل جهان حاکم شده است. در پاسخ به چیستی نسبت ایران با غرب، باید گفت که در واقع همان سرنوشت حاکم بر غرب، بر ایران نیز غالب شده است. ایران نیز به همان ماجرای بنیان و حادث شده‌ی غرب دچار شده است.
$ از پریروز تا پس فردا
در اندیشه‌های فردید، با دو مفهوم پریروز و پس فردا مواجه هستیم. از نظر ایشان، منظور از فردا، آینده‌ای نزدیک است، اما پس فردا یعنی زمانی که به این زودی‌ها اتفاق نمی‌افتد. در واقع به این معنی است که در آستانه‌ی تحول و بازگشت آن نور قرار نداریم. به دوره‌ی اول، پریروز و به دو دوره‌ی بعد آن، دیروز گفته می‌شود. عصر حاضر نیز امروز است. کاری که باید انجام دهیم، این است که به وضع تاریخی خود التفات پیدا کنیم و منتظر بازگشت او باشیم. این انتظار باید انتظاری فعال یا آماده گر باشد. اگر انسان تصور کند که خود می‌تواند باعث وقوع پس فردا شود، در واقع گرفتار خود بنیادی شده است. انسان تغییر دهنده‌ی تاریخ نیست. اراده‌ی انسان تابع اراده‌ی خداست. تاریخ را انسان تغییر نمی‌دهد. اراده‌ی انسان اراده‌ای جزئی است، اراده‌ای تاریخ ساز نیست. مسیر تاریخ را خدا تغییر می‌دهد. انسان‌ها مُعِد هستند؛ یعنی انتظار آماده گر هستند. تنها می‌توانند منتظر باشند و با انتظار خود، شرایط را آماده کنند. طالب آن باشند. اگر طلبی وجود نداشته باشد، چیزی به انسان حواله نمی‌شود. انسان می‌تواند مطالبه‌گر باشد، طلب کند و دست گدایی و نیاز دراز کند. فقط اظهار عجز و نیاز انسان است که ممکن است کارساز باشد. اگر انسان بفهمد که کاری از او برنمی‌آید و کار را به خدا بسپارد، در واقع کار بزرگی انجام داده است. البته به صورت تاریخی، نه به صورت فردی؛ یعنی بشر در تاریخ به عجز خود برسد.
در حال حاضر، بشر مغرور و مست خودبنیادی است. فکر می‌کند می‌تواند جهان را بسازد و آن را تغییر دهد. می‌خواهد بهشتی زمینی ایجاد کند. فلسفه‌های تاریخ روشنگری، تاریخ مدرن و ایدئولوژی حاکم بر علم مدرن، تفرعن انسان جدید است. اینکه می‌گوید من تاریخ را می‌سازم، من همه چیز را می‌سازم، من جهان را دگرگون می‌کنم، من بهشت زمینی خلق می‌کنم، این انسان مغرور باید زمین بخورد و به عجز برسد. عجز انسان مدرن، ظهور پست مدرنیسم است. این گونه بت‌ها به خصوص بت علم، شکسته می‌شود. با علم می‌خواستند خدا را دور بزنند. فکر می‌کردند به خدا نیازی ندارند، زیرا با علم می‌توانند جهان را آباد کنند. در دوره‌ی اخیر، بت علم خرد شده است. عقل روشنگری مساوی علم نیست. اصلاً در فوکو صحبت از مرگ انسان و مرگ سوژه است.
انسان مدرن باید به جایی برسد که به نیازمندی خود اقرار کند. از این جهت، وضع پست مدرن، وضع شکست بنیان‌های تجدد است. توجه فردید به نیچه به همین دلیل است، زیرا نیچه پایان این تمدن و تاریخ غربی نیست انگاری و نهیلیسم یا بی‌بنیادی بشر است. با اینکه بشر جدید سعی می‌کند بنیاد جدیدی برای خود بنا کند، اما این بنیاد غیرحقیقی و پوشالی است. می‌توان گفت عصر مدرن، عصر ساختن و خراب شدن است. در واقع عصر خرابی مداوم است. بنابراین خودبنیادی بشر به بی بنیادی و نیست انگاری منتهی می‌شود.
گفته می‌شود این دوره‌ی آخر ظلمت است. در ادیان مختلف به شب ظلمانی پایانی تاریخ اشاره شده است. در قرآن از آن به «قارعه» تعبیر شده است و در تفکر هندی به «کالیوگا». در واقع این دوره‌ی پایانی ظلمت است که بعد از آن دوباره تابش جدید رخ می‌دهد. تاریخ ماهیت دُوری دارد که شامل امت واحده‌ی ابتدایی و امت واحده‌ی نهایی است که بعد از ظهور امت واحده‌ی نهایی، قیامت رخ خواهد داد.
در این میان، پست مدرنیسم کفری است که می‌تواند مقدمه‌ی ایمان باشد. منظور از پست مدرنیسم وضعیت متأخر تجدد است. وضعیت مدرنیته وضعیت پرستش بت‌های بسیار محکم، تراشیده، زیبا و مجلل عالم مدرن است؛ بت‌هایی مثل علم، عقل، طبیعت، اراده، آزادی و تکنولوژی. وضعیت پست مدرن وضع زوال بنیان‌های تمدن مدرن است؛ یعنی وضع شکستن این بت‌ها. شکسته شدن این بت‌ها می‌تواند مقدمه‌ی «انی و جهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض» باشد.
این انقطاع از «ما سوی الله» می‌تواند مقدمه‌ی اتصال «الی الله» باشد. اگر حقیقتی ظهور کند، در وضعی خواهد بود که این بت‌ها افول کرده باشند.
انقلاب اسلامی نیز در چنین لحظه‌ای به وقوع پیوست. وقوع انقلاب اسلامی زمانی بود که غرب دچار تزلزل شده بود. در واقع این تزلزل شرایط را برای وقوع انقلاب اسلامی فراهم نمود. انقلاب اسلامی عهد و عطر جدیدی را بشارت داد و انسان را به تاریخ دیگری متصل نمود. تا قبل از انقلاب، دیروز تاریخ ایران، تاریخ باستان یعنی صورت متفاوتی از تاریخ یونان بود. در حالی که اکنون، دیروز تاریخ ایران عاشوراست؛ یعنی سلسله و خط تاریخی ایران، متفاوت با قبل از انقلاب شده است. اگر تحولی نیز رخ داده باشد، در این بوده است که دیگر اروپا آینده و فردایی نیست که می‌خواهیم به آن برسیم. هر چند امروز نیز بخشی از جامعه‌ی ایرانی همچون دوره‌ی قبل از انقلاب، فردای خود را اروپا می‌بینند. امروز عصر ظهور است. عصر جامعه‌ی مهدوی است. انسان جدیدی ظهور کرده است و شاید تاریخ جدیدی نیز آغاز شده باشد. همه‌ی این‌ها به نحوه‌ی عملکرد ما در فراهم کردن زمینه‌ی توفیق این ظهور بستگی دارد. بستگی به این دارد که آیا دوباره بت‌هایی چون بت توسعه، ترقی، آزادی، دموکراسی و ملیت برگردانده می‌شوند یا خیر؟
واقعیت این است که در حال حاضر ما خالص نیستیم، زیرا وضعیت تاریخی ما شرک است، همه چیز در هم شده است. بخشی مربوط به خداست و بخشی دیگر مربوط به خدایی دیگر است. در واقع دعوای خدایان است، زیرا یکدل نبوده‌ایم. حضرت امام (رحمه الله) یکدل بودند، چیزی را مطرح کرده‌اند که با آن تاریخ را عقب زده‌اند و تاریخ جدیدی را آغاز کرده‌اند. اما کم کم بت‌های عالم جدید دوباره هویدا شدند. کاملاً مشخص نیست حقیقتی که با انقلاب اسلامی ظاهر شده است، حتماً همان آستانه‌ی تحول نهایی باشد. این امر به میزان پایبندی ما به عهدی که در ابتدای انقلاب بسته‌ایم بستگی دارد. وقتی با خدا عهدی بسته‌ایم، نباید با خدایان دیگر نیز عهد ببندیم. بنابراین غرب زدگی به این معناست که هویت تاریخ دیگری را با هویت تاریخ خود درآمیزیم. فردید این نکته را گوشزد می‌کند که این‌ها بت هستند، حتی اگر اسم آن‌ها را تغییر دهیم، این بت‌ها خدا نمی‌شوند، الهی نمی‌شوند، مسلمان نمی‌شوند. با شناخت این بت‌ها، حداقل می‌توان به مشرک بودن خود واقف شد و برای خلاصی از مشکلات این راه، اقداماتی انجام داد. در اساس تفکر فردید، انقلاب توجیه نمی‌شود. با این حال، وقتی انقلاب اسلامی رخ می‌دهد، تفاوت‌هایی در تفکر فردید به وجود می‌آید که انقلاب را تحول قدسی در تاریخ می‌شمارد. قبل از انقلاب، به تصور فردید کل تاریخ اسلامی و فلسفه‌ی اسلامی ذیل تاریخ یونانی بوده است، اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، او متوجه می‌شود که ایران تاریخ مجزایی از تاریخ غرب داشته و مسیر تاریخی مجزایی را پیموده است.

پی‌نوشت‌ها:

1- دکترای فلسفه و مدرس دانشگاه.

منبع مقاله :
نشریه خردنامه همشهری، شماره 142.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.