بررسی چگونگی شکل‌گیری فرقه‌های غالیان

غالیان، گروه هایی انحراف یافته از مسیر درست هدایت بودند که با عقاید خاص خود به تشکیل فرقه هایی پرداختند که نه از نظر سیاسی دوام یافت و نه از نظر فرهنگی، توانست بر افکار مهم آیین مسلمانی، فائق آید. شالوده...
يکشنبه، 17 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
بررسی چگونگی شکل‌گیری فرقه‌های غالیان
 بررسی چگونگی شکل‌گیری فرقه‌های غالیان

 

نویسنده: سمانه حجار پور خلج (1)
منبع:راسخون



 

چکیده

غالیان، گروه هایی انحراف یافته از مسیر درست هدایت بودند که با عقاید خاص خود به تشکیل فرقه هایی پرداختند که نه از نظر سیاسی دوام یافت و نه از نظر فرهنگی، توانست بر افکار مهم آیین مسلمانی، فائق آید. شالوده ی اندیشه ی غالیان، بر ادعای نبوت و الوهیت امامان معصوم علیهم السلام قرار داشت و آنان مروجان عقاید الحادی و انحرافی در دین اسلام بودند. متأسفانه به دلیل اعتقاد غالیان به امامت علی علیهم السلام و فرزندان ایشان، فرقه شناسان، آنان را در ذیل گروه های شیعه معرفی کرده اند و این در حالیست که در زمان ظهور این فرقه ها، امامان معصوم علیهم السلام و یاران ایشان، از این فرقه ها ابراز انزجار کرده و از آنان دوری می جسته اند و به صراحت این مطلب را عنوان می کرده اند. با توجه به این که افکار غالیان، مشی خاص خود را داشته و در نهایت نیز در شکل گیری ایده های فرق دیگر مسلمانان، تأثیر گذار بوده است؛ پرداختن به چگونگی شکل گیری این فرقه ها، حائز اهمیت می باشد. از این رو در این مجال مختصر برآنیم تا به بررسی برجسته ترین فرق غالیان و عقاید ایشان، بپردازیم.

مقدمه

غلو در لغت به معنای زیاده انگاری است و در اصطلاح فرقه شناختی در مورد کسانی به کار می رود که درباره ی رهبران دینی خود، پا را از واقعیت فراتر نهاده و صفات ما فوق بشری به ایشان نسبت می دهند. غالیان رهبران خود را در حد صفات خداوند بالا برده و حتی نسبت الوهیت به ایشان می دهند. بیشترین بروز غالی گری در میان شیعیان و با مرکزیت شهر کوفه بوده است.علل پیدایش غالی گری در شهر کوفه را می توان بیشتر به احساس ندامت کوفیان برای کوتاهی هایی که نسبت به علی علیه السلام انجام دادند، مرتبط نمود. ظلم و ستم امویان بر ایشان نیز، مزید بر علت گشت و آنان بیش از پیش متوجه غربت و مظلومیت علی علیه السلام شدند. به همین دلیل، کوفیان برای جبران تقصیر گذشته، دچار احساسات شده و به افراط در محبت نسبت به خاندان اهل بیت علیهم السلام، روی آوردند.

اندیشه های غالیان

1. حلول و تجسم: غالیان، به حلول روح الهی در برخی امامان و تجسم خداوند در جسم ایشان معتقد بودند. از نظر آنان، امامان بر اثر همین صفت است که از اخبار غیب آگاهی دارند. این اندیشه مختص به امامان نبود و برخی از غالیان، رهبران خود را نیز دارای این صفت الوهیت می دانستند. ( شهرستانی، ج1، بی تا : 203-209)
2. تشبیه و تجسیم: برخی از غالیان، خداوند را به چیزی تشبیه می کرده اند و یا صفات جسمانی برای خداوند قائل می شده اند. ( تمیمی بغدادی، بی تا: 214)
3. حلول و تناسخ: یعنی انسان ها هرگز نمی میرند و پس از مرگ ظاهری ایشان، روح آنان در قالب انسان دیگری تجلی یافته و حلول می کند و دوباره به حیات خویش ادامه می دهد. ( شهرستانی ، ج1، بی تا: 173)
4. مرگ ظاهری یا دو سه تیسم: بنا بر این عقیده، امام یک گروه، تنها به ظاهر می میرد و در واقع روح او به آسمان ها عروج می کند و هم چنان بر امور نظارت دارد.
5. نبوت مستمر: یعنی نبوت پس از حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نیز ادامه داشته و او نبی خاتم نیست. طبق این عقیده، روح نبوت در وجود امام علی علیه السلام نیز تجلی یافته است.
6. الحاد و اباحی گری: یعنی غالیان، برخی حرام های خداوند را حلال و برخی حلال ها را حرام اعلام می کردند و برخی تکالیف مسلم آیین اسلام را، از اعمالشان، حذف می کردند.
7. تقدیس اعداد: برخی از اهل غلو، اعداد خاصی را مقدس می شمرده اند که مشهورترین این اعداد، عدد هفت بوده است. (عبدالحمید، بی تا: 77-83)
8. تفویض: مهم ترین عقیده ی غالیان، اندیشه ی تفویض بوده است و از همین رو به ایشان مفوضه می گفته اند. طبق این عقیده، خداوند محمد و علی علیه السلام را آفریده است و سپس امر خلقت و نیز تقسیم روزی مخلوقات را به ایشان واگذار و تفویض کرده است. آنان هستند که روزی می دهند، زنده می کنند و می میرانند. لازم به ذکر است که این عقیده، توسط بزرگان شیعه هم چون شیخ مفید و شیخ صدوق، رد شده است.

مشهورترین فرقه های غالیان

سبئیه یا سبائیه

در روایات آمده است که عبد الله بن سبأ الحمیری الیهودی معروف به ابن السّوداء، پیشوای سبائیه بوده است.او یهودی و اصالتا اهل یمن بود و در زمان خلافت عثمان بروز یافت. وی در سرزمین های حجاز، بصره، کوفه، شام و سرانجام در مصر، به تبلیغ عقاید خود پرداخت و پیروانی یافت. وی می گفت که من در عجبم از این که شما معتقد به رجعت عیسی علیه السلام هستید ولی اعتقادی به رجعت پیامبرتان، حضرت محمد "صلی الله علیه و آله و سلم" ، ندارید. در حالی که محمد از مسیح برتر و به رجعت شایسته تر است. برای هر نبی، یک وصی وجود دارد و علی وصی محمد است و همانگونه که محمد خاتم انبیاست، علی هم خاتم اوصیاء است و طبق وصیت رسول الله "صلی الله علیه و آله و سلم"، علی جانشین محمد است نه عثمان. وی طبق منقولات تاریخی، مردم مصر را به شورش علیه عثمان برانگیخته و در واقع در قتل وی، تأثیر بسزایی داشته است. هنگامی که مردم پس از قتل عثمان، با علی علیه السلام بیعت کرده اند، عبدالله بن سباء نزد ایشان رفته و به حضرت می گوید که تو به حرکت در آورنده ی زمین و پادشاه هستی و تو مخلوقات را می آفرینی و تو روزی را گسترش می دهی. علی علیه السلام به او می گوید: که از خداوند به خاطر گفتن این جملات بترس و تقوا پیشه کن اما عبدالله نمی پذیرد و علی علیه السلام، به نفی بلد او دستور می دهد و او و یارانش را به ساباط مداین تبعید می کند. آنان در آن جا به تبلیغ افکار خود می پردازند و گروهی را با عقاید خود همراه می کنند. علی علیه السلام آن ها را طلبیده و می گوید که از عقاید خود بازگردید. من خدا نیستم. پدر و مادر من مشهورند و من پسر عموی پیامبرتان محمد "صلی الله علیه و آله و سلم" هستم. آنان بر عقاید خود پافشاری می کنند و علی علیه السلام هم دستور به قتل ایشان ومی دهد و آنان را در صحرایی در آتش می افکنند. ( ر.ک ابن عساکر، ج‏29، 1415 ق: 3-10 ؛ مقریزی، ج‏4، 1418 ق: 151-153 ؛ سیوطی، ج‏2، 1418 ق: 235) گویا پس از این اقدام، بازماندگان سبائیه، به افکار و اعتقادات خویش، معتقد تر شده و درباره ی علی علیه السلام، چنین می گویند كه او قطعا خداست چرا که محمد "صلی الله علیه و آله و سلم" فرموده است كه خداى تعالى بندگانش را با آتش عقوبت مى‏كند و علی نیز چنین کرد! پس از شهادت علی علیه السلام، سبئیه شایع کردند که او نمرده است، بلكه زنده است. او به آسمان ها رفته و رعد صدای او و برق تازیانه ی او و آفتاب مظهر اوست. ( شیروانی، بی تا: 378) آنان معتقد به حلول خداوند در جسم افراد بودند و می گفتند خدا در وجود علی علیه السلام حلول یافته و در واقع او خداست. سبائیه شهادت امام على علیه السّلام را انكار كرده و گفتند آن‏ کسی که كشته شد، شیطانى به صورت آن حضرت بود و این همانند ماجرای حضرت مسیح علیه السلام است که امر بر یهودیان مشتبه شده و آنان گمان كردند كه حضرت مسیح علیه السلام را كشته‏اند. پیروان عبدالله بن سباء معتقد بودند كه على علیه السلام همانند مسیح، به آسمان رفته و بار دیگر به زمین باز خواهد گشت. آنان هر گاه صداى رعد را مى‏شنیدند مى‏گفتند: السلام علیك یا امیر المؤمنین. ( ربانی گلپایگانی، 1385: 311) از نظر سبائیه، سلمان‏، مقداد ، عمار ، أباذر و عمرو بن أمیة الضمری، از جانب علی علیه السلام که همان خداوند است، به انجام مصالح بندگان و امور عالم، می پرداخته اند. ( عزاوی، ج‏3، 1425 ق: 157)
از نظر برخی از ایشان؛ خداى تعالى دارای جسم است اما نه مانند سایر اجسام و مركب از گوشت و خون است امّا نه مانند گوشت و خون دیگران. خداوند برخی اعضای بدن را داراست و مخلصین واقعی می توانند با او مصافحه و معانقه كنند. ( فرصت شیرازی، ج‏1، 1377: 348)
آن چه که از قرائن بر می آید، سبئیه گروهی از غلات بوده اند که در دوره ی امام علی علیه السلام، به وجود آمده اند. هر چند در وجود شخصیت رهبر ایشان یعنی عبدالله بن سباء تردید وجود دارد، اما طبق گفته ی رجال كشى، عده‏اى غالى در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام بوده‏اند كه آن حضرت آنان را امر به توبه کرده و چون توبه نكرده‏اند، اعدامشان نموده است. (محرمی، 1378: 201) هم چنین ابن خلدون در توصیف جنگ جمل، از وجود گروهی تندرو به نام سبائیه، در میان یاران علی علیه السلام، سخن می گوید. ( ر.ک ابن خلدون ، ج‏1، 1363: 607-610) نیز ابن رسته در کتاب خود، جریان سوزاندن سبائیه توسط علی علیه السلام را آورده است. ( ابن رسته، 1892 م : 218) با این وجود، برخی از مورخان، سوزانیدن سبائیان على اللّهى توسط على علیه السلام را افسانه دانسته و حتی وجود شخصیت عبد الله‏ بن‏ سبا را هم ساختگی و دروغین می دانند. اولین کسی که در وجود عبد الله‏ بن‏ سبا شك كرد، طاها حسین، استاد روشن دل مصرى بود که پس از او، سید مرتضى عسگرى ساوجى، كتابى مستقل به نام "عبد الله‏ بن‏ سباء " را درباره ی افسانه بودن تمام این اتفاقات نگاشت.
آن چه که مسلم است، این است که فرقه ی غالیان سبائیه به هر طریق، وجود داشته اند اما نمی توان آنان را به عنوان نخستین تشکیلات غالیان قلمداد نمود.

بیانیه

بیان بن سمعان نهدى تمیمى كه نام او بنان نیز نقل شده است، پیشواى فرقه ی غالىیان بیانیه‏ بود كه به تجسیم، حلول و تناسخ عقیده داشت و مردم را به ابو هاشم عبد الله بن محمد ، پسر و جانشین محمد بن حنفیه، دعوت مى‏كرد و بعدها مدعى پیامبرى شد. او و شش تن دیگر از غالیان در روایتى كه از امام صادق بیان شده است، مورد لعن و نفرین آن حضرت قرار گرفته اند. (عبدالحمید، بی تا: 72 و 73) پیش از این نیز، بیان بن سمعان، توسط امام باقر علیه السّلام و اصحاب آن حضرت تكفیر شده بود چرا که وی ادعا داشت، تنها شناخت امام، مسلمان را از نماز و روزه و كلیه ی واجبات و فرائض شرعى كفایت مى‏كند و دیگر نیازی به برپایی این قواعد شریعت نیست. ( جعفریان، بی تا: 309) بیانیه معتقد بودند روح خداوند در روح انبیاء الهی حلول کرده تا به محمد صلی الله علیه و اله وسلم رسیده است و پس از او در علی علیه السلام و سپس در محمد بن حنفیه و بعد در پسر او أبو هاشم حلول یافته و در آخر به وجود بیان بن سمعان منتقل شده است. بیانیه به آورده شدن نام بیان بن سمعان در قرآ ن هم طبق آیه ی شریفه ی " هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ " برای تأیید قداستش بسنده کرده و به جز این ادعای الوهیت، بسیارى از پیروان وی، او را پیامبر مى‏دانستند و مى‏گفتند برخى از دستورهای شریعت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را نسخ كرده است. ( مقریزی، ج‏4، 1418 ق: 182 ؛ ربانی گلپایگانی، 1385: 312) بیانیه اعتقاد داشتند که پروردگار چیزی همانند نور است که از حالت نور به چهره و اندام هاى آدمى می آید و به مصداق آیه ی " كُلّ شی‏ءٍ هالكٌ إلا وجهَه " و " وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ" همه جای او به جز رویش نابود می شود و تنها وجه و صورتش جاودان می ماند. ( اصلاح عربانی، ج‏2، 1374: 276 ) آنان علی علیه السلام را هم خدا می دانستند و در تفسیر آیه ی " هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ‏ " غمام به معنای ابر را به علی علیه السلام نسبت داده و همانند سبائیه رعد را صدای او و برق را خشم او می دانستند. بیانیه در توجیه انتقال روح الهی به علی علیه السلام، سجده ی ملائکه بر حضرت آدم را دلیل قرار می دادند که وجود این بخش از روح الهی در وجود آدم، فرشتگان را به سجود واداشته است. ‏ ( حسنی، بی تا: 274 ) بیانیه طبق آیه ی " وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ‏ " معتقد بودند که تفسیر این آیه به دو خدا اشاره دارد و در واقع این آیه از دو خدا سخن مى‏گوید كه یكى خداى آسمان‏هاست و دیگرى خداى زمین، هرچند که خداى آسمان ها بزرگتر است و خداى زمین كوچكتر و فرمانبردار اوست‏. ( آقا نوری، 1385: 282 )
پایگاه تبلیغات بیان بن سمعان، شهر کوفه بود. وی به عمد در سلک کیسانیه قرار گرفت و به تأیید امامت ابوهاشم پرداخت تا پایه های دعوت خود را بر طرفداران کیسانیه بنا نماید. در اصل هدف اصلی او، ایجاد فرقه ای مبتنی بر ادعای نبوت یا الوهیت خودش بود. در این میان عده ای از خوارج که طرفداران حمزه بن عماره بربری بودند، نیز به وی پیوستند. تبلیغات بیانیه، در سال صد و نوزده هجری، توسط خالد بن عبدالله قسری، سرکوب گردید و بیان بن سمعان توسط وی به قتل رسید. طرفداران او نیز در میان گروه های دیگر غالیان، جذب گردیدند.

پی‌نوشت‌ها:

1. کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی

مغیریه

پیروان مغیره بن سعید عجلی یا بجلی بودند. مغیره در زمان حیات امام باقر علیه السلام، از غالیان بود و عقاید ناپسند و غلو آمیزی را مطرح می کرد. امام باقر علیه السلام در مورد وى به یارانش فرمود: " مى‏دانى مَثَل مغیرة بن سعید چیست؟ مَثَل او مَثَل بَلعم است كه به او اسم اعظم داده شد و خداوند در موردش فرمود: آیات خود را به او دادیم و او از آنان به درآمد و شیطان او را پى گرفت واز گمراه گران شد." ( حیدری، بی تا: 137) لازم به توضیح است که بلعم باعورا از مقربان درگاه خداوند و داراى اسم اعظم بود و با اسم اعظم دعا مى‏كرد و خداوند دعایش را اجابت مى‏كرد یعنی مستجاب الدعوه بود. او در آخر به سمت فرعون متمایل و از درباریان او شد. روزى كه فرعون براى دستگیر كردن موسى و یارانش در طلب ایشان مى‏گشت، عبورش به بلعم افتاد. به او گفت: از خدایت بخواه موسى و اصحابش را به دام ما بیندازد. بلعم بر الاغ خود سوار شد تا او نیز به جستجوى موسى برود. الاغش از راه رفتن امتناع كرد. بلعم شروع كرد به زدن آن حیوان.خداوند قفل از زبان الاغ برداشت و به زبان آمد و گفت: واى بر تو براى چه مرا مى‏زنى؟ آیا مى‏خواهى با تو بیایم تا تو بر پیغمبر خدا و مردمى با ایمان نفرین كنى؟ بلعم این را كه شنید آن قدر آن حیوان را زد تا مرد و همان جا اسم اعظم از زبانش برداشته شد و در زمره ی گمراهان قرار گرفت. قرآن در باره‏ ی وی می فرماید:" فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِینَ، وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَثْ" . ( ر.ک طباطبایی، ج‏8، 1374: 440 )
مغیره پس از شهادت امام باقر علیه السلام، ادعای امامت نمود و خود را وصی امام سجاد و امام باقر علیهما السلام خواند. او پس از بیان این امر، ادعای نبوت هم نمود. وی خود را صاحب علم به اسم اعظم خداوند می دانست و به زعم خودش، دارای معجزه بود و می توانست مردگان را زنده کند. او می گفت که خداوند مردی از جنس نور است که بر سرش تاجی از نور قرار دارد. به گفته یاو خداوند اعمال بندگانش را با انگشتانش می نویسد و پس از نوشتن اعمال بندگانش، از کردار بد آنان خشمگین شده و در اثر این غضب، عرق می کند و از تجمع عرق او دریاهای شور و شیرین به وجود می آید. پس از آب دریاهای شیرین، شیعیان را خلق می کند و از آب دریاهای شور، کافران را. ( مقریزی، ج‏4، 1418 ق: 182)
مغیریه معتقد به تجسیم بودند و خداوند را با عدد و کیفیت حروف الفبا، دارای اعضا می دانستند. آنان به تأویل آیات می پرداختند و تفاسیری خلاف آیین شرع بیان می کردند. مغیریه به تناسخ معتقد بوده و مقام علی علیه السلام را از تمام پیامبران الهی برتر و با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم برابر می دانستند. به اعتقاد برخی از محققان، مغیریه تحت تأثیر عقاید گنوسی مانویان و ماندایان قرار داشتند.
پایگاه جنبش مغیریه، شهر کوفه بود و یاران برگزیده ی مغیره بن سعید که در واقع مبلغان و داعیان وی بودند، وصفاء خوانده می شدند. مغیره بن سعید، در سال صد و نوزده هجری، توسط خالد بن عبدالله بن قسری کشته شد و یارانش به سمت جابر جعفی کشیده شدند. پس از جابر نیز، طرفداران مغیریه، تا مدتی دوام یافتند و سپس در گروه های دیگر غلات، منهدم گشتند. ( صابری، 1388: 283-285)

منصوریه

رهبر این فرقه، ابو منصور عجلى کوفی است. وی مسلمانان را به امامت امام باقر علیه السلام دعوت می کرد و خود را وصی او می دانست. سپس برای امام باقر علیه السلام و برای خودش در مقام وصی امام، ادعاى نبوت نمود. وی معتقد بود که خداوند پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را را براى تنزیل قرآن و على علیه السلام را براى تأویل آن فرستاده است و آل محمد، همان آسمان و شیعیان همچون زمین هستند. نیز مراد از واژه‏هاى ناپسندى نظیر زنا و شراب و دیگر فواحش، همان مردانى هستند كه ولایت اهل بیت علیهم السلام را نپذیرفته‏اند و واژه‏هاى معروفى همانند نماز، روزه، حج و زكات همان مردانى‏ هستند كه ولایتشان همانند امام حسن و امام حسین علیهما السلام، واجب است.
منصوریه، به تأویل‏ گرایى اعتقاد داشتند و از این رو جزء پیشگامان نهضت اسماعیلیه به شمار می روند ابو منصور عجلى‏، مورد طرد و لعن امام باقر و سپس امام صادق علیهما السلام، واقع گردید و شیعیان این دو امام، از اطراف وی پراکنده شدند. ( آقا نوری، 1385: 302) ابو منصور عجلی، سرانجام در سال صد و بیست و یک هجری، توسط یوسف بن عمر ثقفی، پسر عموی حجاج ثقفی، از میان برداشته شد و حسین عجلی، پسر و جانشین او نیز، که همچون پدرش ادعای نبوت داشت، در دوران خلافت مهدی عباسی، دستگیر شد و همراه عده ای از یارانش، به قتل رسید. به این ترتیب، جنبش منصوریه نیز فروکش کرد و پیروان این فرقه، در میان غالیان دیگر، مضمحل شدند.

جناحیه

رهبری این فرقه از غالیان، با عبد الله بن معاویة بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب ، از مشاهیر رؤسا و اشراف بنى هاشم بود. لازم به ذکر است که، طیار یا ذوالجناحین لقبی بود که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، به جعفر بن ابی طالب داده بود و جناحیه، عنوان خود را، از این لقب کسب کرده بودند. عبدالله بن معاویه، فردی ادیب و فاضل بود و اشعار زیبایی می سرود. وی در اواخر دولت بنى امیّه ، که کار خلافت اموی رو به افول نهاده بود، در کوفه، خروج نمود و مردم كوفه نیز كه پراكندگى امور دمشق و اضطراب كار بنى امیّه را مشاهده نمودند، نزد عبد الله‏ آمده و با وى بیعت كردند و گروه بسیاری از مردم، گرد او جمع شدند. امیر كوفه که اوضاع را آشفته می دید، سپاهیانش را منسجم کرده و به مقابله با عبدالله بن معاویه و پیروانش پرداخت. این بار نیز، مردم كوفه همچون گذشته، بیعت خود را شکستند و اطراف عبدالله را خالی کرده و امان طلبیدند. امیر کوفه نیز که توان لازم را برای نبرد دوباره نداشت، به ایشان امان داد و عبد الله رو به سوی مداین آورد. وی پس از عبور از دجله، بر حُلوان و مناطق اطراف آن، چیره شد. وی سپس به بلاد عجم رهسپار شده و بر جبال و همدان و اصفهان و رى دست یافت. گروهى نیز از بنى هاشم به او پیوستند و عبد الله قدرت یافت و برای مدتى اداره ی امور متصرفاتش را در دست گرفت. در این زمان، ابومسلم خراسانی، که به تازگی قدرت یافته بود، لشکریانش را به نبرد با عبدالله بن معاویه، فراخواند و عبدالله شکست خورده و دستگیر شد و در سال صد و سى هجری، در خراسان و در زندان ابومسلم، به قتل رسید. جوینى 1385: 800 ؛ ابن طقطقی، 1360: 184-185) جناحیه معتقد بودند که عبدالله بن معاویه، جانشین ابو هاشم بن محمد بن الحنفیه است. به اعتقاد ایشان، وی هرگز نمرده و روزی ظهور خواهد کرد.
مسعودی در بیان سیاست و نیز شعر دوستی عبدالله بن معاویه، داستانی را بیان می نماید. وی می گوید که عبدالله که شیفته ی اشعار شخصی به نام کمیت بود، به همراه غلامان خود، با کیسه هایی، به خانه‏هاى بنى هاشم رفته و می گفت: " اى بنى هاشم این كمیت در روزگارى كه همه ی مردم در باره ی فضائل شما سكوت كرده‏اند، در مدح شما شعر می گوید و جان خود را در خطر بنى امیه می اندازد، هر چه می توانید به او پاداش دهید." مردان از درهم و دینار هر چه می توانستند درون کیسه می ریختند. زنان نیز هر چه توانستند فرستادند تا جایی كه زیور آلات را از تن خویش برداشته و برای کمیت می فرستادند. به اینت ترتیب، معادل صد هزار درهم فراهم شد وعبد الله آن را به نزد كمیت آورد و گفت: " اى ابو المستهل! چیز ناقابلى براى تو آورده‏ایم كه ما در دوره ی حكومت دشمن هستیم، این پول را براى تو فراهم آورده‏ایم و چنان كه مى‏بینى زیور زنان نیز جزو آن هست، آنرا در حوائج خود صرف كن." كمیت گفت: " پدر و مادرم به قربان تو، این خیلى زیاد است، من از مدح خویش‏ كه در باره ی شما كرده‏ام، خدا و پیغمبر را منظور داشته‏ام و براى آن مزدى از مال دنیا نمی گیرم آن را به صاحبانش پس بده." عبد الله اصرار كرد كه بپذیرد اما کمیت نپذیرفت. در این جا عبدالله جمله ای می گوید که سیاست وی مشخص می شود و آشکار می گردد که او در اندیشه ی کسب قدرت و حتی تکیه زدن بر جایگاه خلافت بوده است. عبد الله می گوید: " اكنون كه نمى‏پذیرى نظر من این است كه اشعارى بگویى كه میان مردم خشم و خلاف افتد، شاید فتنه‏اى رخ دهد و از آن حادثه‏اى خیزد كه تو را سودمند باشد" به این ترتیب، كمیت قصیده ی معروفی را می سراید که بر اساس آن، با فضل فروشی و ابراز مفاخرات قومی و قبیله ای، میان قبیله ی قحطانی و عدنانی عراق، اختلاف می افکند. ( ر.ک مسعودی، ج‏2، 1374: 233-234) در واقع عبدالله بن معاویه، با زیرکی تمام، از مهارت کمیت در شعر سرایی، بهره جسته و به آشفتگی اوضاع عراق، برای کسب قدرت، دامن می زند و به این ترتیب، قیام خویش را عملی می سازد. به احتمال قوی، همین کیاست عبدالله بود که ابومسلم را نگران ساخته و او را به دفع قیام وی، سوق داده است. می توان گفت، که معاویه بن عبدالله، برای رسیدن به اریکه ی سلطنت و خلافت، به افکار غالی گرایانه روی آورده تا غالیانی چون منصوریه و کیسانیه و خوارج را برای حمایت خویش، گرد آورد. عقاید جناحیه، تفاوت چندانی، با دیگر غالیان ندارد و همگی نشانگر انحراف عقیدتی و دینی این گروه می باشد.

خطابیه

خطابیه، پیروان ابو الخطاب‏ محمد بن ابى زینب مقلاص الأسدى الأجدع كوفى‏اند كه معتقد به نبوّت ابو الخطاب‏ بوده‏اند و مى‏گفته‏اند، ائمه پس از رسیدن به مقام پیغمبرى به رتبه‏ى الوهیّت نیز مى‏رسند. ابوالخطاب ابتدا از اصحاب برجسته ی امام جعفر صادق علیه السّلام بود. سپس در حقّ آن حضرت غلوّ نموده به الوهیّت وى معتقد گردید. پس از آن از این مرتبه نیز قدم فراتر نهاده خود در حقّ خویشتن نیز دعوى نبوّت و رسالت و سپس الوهیت نمود. حضرت صادق علیه السّلام، پس از افشای این امور، از ابوالخطاب و پیروانش تبرّى جست و ایشان را كافر خواند و اصحاب خود را از معاشرت با ایشان نهى فرمود. در روایتى مسند از قول امام صادق علیه السّلام آمده كه حضرت با اشاره به اصحاب ابو الخطاب‏ و دیگر غالیان، به صحابی خاص خویش یعنی مفضّل فرمودند: " یا مفضّل! لا تقاعدوهم و لا تؤاكلوهم و لا تشاربوهم و لا تصافحوهم‏" : اى مفضل! با غلات نشست و برخاست نكنید، با آنان هم غذا نباشید و همراهشان چیزى ننوشید و با آنان مصافحه نكنید. در روایتى دیگر امام بار دیگر همین مسأله را تأكید كرده و فرمودند : " و أما أبو الخطاب محمد أبى زینب الأجدع، ملعون و أصحابه ملعونون، فلا تجالس أهل مقالتهم فإنى منهم برئ و آبائى علیهم السّلام منهم براء" : ابو الخطاب و اصحابش ملعونند، با معتقدین به مرام او همنشین نشوید، من و پدرانم از او بیزاریم. هم چنین در روایت دیگرى امام فرمود: " على أبى الخطاب لعنة الله و الملائكة و الناس أجمعین فأشهد أنّه كافر فاسق مشرك" : لعنت خدا و ملائكه و تمامى مردم بر ابو الخطاب باد. من شهادت مى‏دهم كه او كافر، فاسق و مشرك است. امام صادق علیه السّلام ضمن نامه‏اى به ابو الخطاب‏ نوشتند: " بلغنى أنك تزعم أنّ الزنا رجل و أنّ الخمر رجل و أنّ الصلاة رجل و أنّ الصیام رجل و أنّ الفواحش رجل و لیس هو كما تقول، انا اصل الحق، و فروع الحقّ طاعة الله، و عدوّنا أصل الشرّ و فروعهم الفواحش." : شنیده‏ام كه گفته‏اى زنا، خمر، نماز، روزه، فواحش، مردانى به این نام ها هستند. این گونه نیست كه تو مى‏گویى، همانا ما [ اهل بیت] اصل حق هستیم و فروع حق، طاعت خدا می باشد و دشمنان، ما اصل شر و فروع آن ها همان فواحش و زشتی ها هستند. (جعفریان، بی تا: 338-342 )
حضرت صادق علیه السلام، در تفسیر آیه ی شریفه ی: "هَلْ انَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطینُ تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ افَّاكٍ أَثیمٍ" فرمودند که آنان هفت نفرند: مغیره، بیان، صائد، حمزة بن عماره بربرى، حارث شامى، عبداللَّه بن حارث و ابو الخطّاب‏. ( پژوهشکده تحقیقات اسلامی، بی تا: 222) ابراز نفرت امام ششم علیه السلام، نسبت به ابوالخطاب، تا پس از مرگ او هم ادامه داشت و امام پس از قتل ابوالخطاب فرمودند: " لعن الله ابا الخطاب و لعن اللّه من قتل معه، و لعن اللّه من دخل فی قلبه الرحمة لهم" : خداوند ابوالخطاب و کسانی که با او به قتل رسیدند و هر کس که در قلبش، محبتی نسبت به ایشان دارد را را لعنت نماید. این گفته اتمام حجتی بر پیروان بازمانده از ابوالخطاب بود تا مسیر دینی خود را بدون تردید مشخص سازند. تبلیغات و اعتقادات ابوالخطاب، چنان شنیع و بی پایه بود که حتی امامان بعدی نیز به لعن وی پرداختند تا زشتی و نادرستی عقاید خطابیه را به شیعیان بنمایانند. از جمله امام جواد علیه السّلام درباره ی ابو الخطاب‏ فرمودند: لعنت خدا بر ابو الخطاب‏ و اصحاب او و كسانى كه درباره ی لعن بر او توقف كرده و یا تردید كنند. آن گاه امام به ابو الغمر، جعفر بن واقد و هاشم بن ابى هاشم اشاره كرد و پس از تذكر در باره بهره‏گیرى آن ها از ائمه علیهم السّلام، به منظور بهره‏كشى از مردم، آنان را در ردیف ابو الخطاب‏ دانست.
ظهور ابوالخطاب، در زمان حکومت منصور دوانیقی بود. پس از بالا گرفتن عقاید خطابیه، عیسى بن موسى بن محمّد بن علىّ بن عبد اللّه بن عبّاس كه برادرزاده ی منصور عباسی و از جانب او والى كوفه بود، پیکی را به نزد ابو الخطاب فرستاد و او را به نزد خود فرا خواند. ابو الخطاب از انجام این امر که در واقع تسلیم شدن به دربار خلافت بود، سرباز زد و با پیروان خود که حدود هفتاد نفر بودند، در مسجد كوفه اجتماع نمود. سپاه والی کوفه علیه ایشان تاخت و نبرد شدیدی بین ایشان صورت گرفت و در نهایت، تمامی خطابیه به جز دو نفر، به همراه رهبرشان، به قتل رسیدند. تاریخ این واقعه ظاهرا ما بین سال های صد و سی و شش تا صد و سی و هشت هجری بوده است. ( جوینی، 1385: 828-829)
بنا بر تحقیقات اخیر، فرقه ی اسماعیلیه، بر پایه های اندیشه ی ابوالخطاب شکل گرفتند و تحریك‏كننده ی جریان سیاسى اسماعیلیه، ابو الخطاب‏ بوده است. وى ابتدا مورد اعتماد امام صادق علیه السّلام بود و از سوى آن حضرت به عنوان راهنماى شیعیان كوفه، برگزیده شد. اما پس از آن به خاطر بینش عقیدتى افراطى‏اش از سوى امام صادق علیه السّلام طرد گردید. ابو الخطاب‏ كوشیده بود تا با ابزار نظامى به تقویت عقایدش بپردازد و برای این کار متوجه سوء استفاده از موقعیت اسماعیل پسر ارشد اما ششم علیه السلام شده است چرا که اسماعیل به تفكرات الحادی و غالیانه، گرایش بیشترى نشان مى‏داد. از این رو، ابو الخطاب‏ امیدوار بود تا تحت نام اسماعیل، افكار انقلابى خود را وجهه ی شرعى بخشد. در دوران حیات امام جعفر صادق علیه السّلام، ابو الخطاب‏ و اسماعیل احتمالا به كمك هم‏، نظامى از عقاید را پى افكندند كه پایه و اساس كیش اسماعیلى دوره‏هاى بعد گردید. آنان هم چنین براى تاسیس یك فرقه ی انقلابى شیعى كه بتواند همه ی گروه‏ها و دسته‏هاى كوچك شیعى را بر گرد امامت اسماعیل و فرزندان او جمع كند، تلاش كردند. لویی ماسینون معتقد است كه ابو الخطاب، پدر روحانى اسماعیل بوده و از همین روست كه كنیه ی ابو اسماعیل داشته است. پس از كشته شدن ابو الخطاب و مرگ اسماعیل و شهادت امام جعفر صادق علیه السّلام، تشكیلات و سازمان غالیان، بر گرد محمد بن اسماعیل جمع آمدند و محمد موفق شد با یارى و مساعدت هواداران مختلف خود از جمله مبارك و عبد الله بن میمون قداح، بیشتر پیروان اسماعیل از جمله بخش اعظم فرقه ی خطابیه را ، در نهضت واحدى باهم متحد سازد و به این ترتیب، جنبش عظیم و تاریخى اسماعیلیان در پیرامون محمد بن اسماعیل شكل گرفت و به وجود آمد. ( ر.ک آقا نوری، 1385: 300-304)

نتیجه:

غالی گری به دلیل تفکر افراطی برخی از محبان اهل بیت علیهم السلام شکل گرفت و این افراط در محبت و برتر جلوه دادن امامان، به غلو درباره ی ایشان و ادعای نبوت و الوهیت آنان رسید. در این میان، عده ای از افراد سیاس در میان شیعه، از این احساسات تندروانه ی شیعیان استفاده کرده و برای رسیدن خودشان به قدرت و حکومت، مباحث غالی گرایانه را عنوان می نمودند تا بدین ترتیب افرادی را به بهانه ی برتر بودن امامان معصوم علیهم السلام، گرد خویش جمع آورده و به مقاصد از پیش تعیین شده ی خود برسند. خوشبختانه، هشیاری امامان معصوم علیهم السلام و زیرکی و اهل فهم و دانش بودن یاران واقعی ایشان، سبب شد تا راه شیعیان واقعی امامیه از راه شیعیان دروغین غلو کننده، جدا شود و با روشنگری ائمه ی هدی علیهم السلام، عده ی بسیاری که راه را به خطا رفته بودند؛ به مسیر صحیح و صراط مستقیم هدایت بازگردند. در هر حال حائز اهمیت است که اطلاق عنوان غالی گر به اهل تشیع، اجحاف در حق محبان و شیعیان راستین امامان معصوم علیهم السلام می باشد و با توجه به عقاید و مطالب عنوان شده، به هیچ وجه نباید این دو واژه را مرادف دانست. امید است که با عنایت خداوند و الطاف چهارده معصوم، همواره در مسیر حق قرار بگیریم.
منابع تحقیق:
آقا نوری، علی ( 1385 )، خاستگاه تشیع و پیدایش فرقه های شیعه در عصر امامان، انتشارات پژوهشگاه علوم و معارف فرهنگ اسلامی، قم.
ابن رسته، احمد بن عمر ( 1892 م)، الأعلاق النفیسه، انتشارات دار صادر، بیروت.
ابن طقطقی، محمد بن علی ( 1360)، تاریخ فخری در آداب ملکداری و دولت های اسلامی، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران.
ابن عساکر، علی بن حسن ( 1415 ق)، تاریخ مدینه دمشق، انتشارات دار الفکر، بیروت.
اصلاح عربانی، ابراهیم ( 1374)، کتاب گیلان، انتشارات گروه پژوهشگران ایران، تهران.
پژوهشکده تحقیقات اسلامی ( بی تا)، زندگانی امام صادق علیه السلام، انتشارات پژوهشکده تحقیقات اسلامی، قم.
تمیمی بغدادی، ابو منصور عبد القاهر بن طاهر ( بی تا)، الفرق بین الفرق، انتشارات مکتبه محمد صبیح و اولاده، مصر.
جعفریان، رسول ( 1381)، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، قم: انتشارات انصاریان.
جوینی، عطا ملک بن محمد ( 1385)، تاریخ جهانگشای جوینی، انتشارات دستان، تهران.
حسنی، هاشم معروف ( بی تا)، اصول التشیع عرض و دراسه، انتشارات دار التعارف للمطبوعات، بیروت.
حیدری، احمد ( بی تا)، زندگانی امام باقر علیه السلام، انتشارات مرکز تحقیقات سپاه، تهران.
ربانی گلپایگانی، علی ( 1385)، درآمدی به شیعه شناسی، انتشارات مرکز جهانی علوم اسلامی، قم.
سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر ( 1418 ق)، حسن المحاضره فی اخبار المصر و القاهره، انتشارات دار الکتب العلمیه، بیروت.
شهرستانی، ابو الفتح محمد بن عبد الکریم بن احمد ( بی تا)، الملل و النحل، انتشارات دار المعرفه، بیروت.
شیروانی، زین العابدین بن اسکندر ( بی تا)، بستان السیاحه، انتشارات سنایی، تهران.
صابری، حسین ( 1388) ، تاریخ فرق اسلامی2 فرق شیعی و فرقه های منسوب به شیعه، انتشارات سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها (سمت) مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، تهران.
طباطبایی، محمد حسین ( 1374)، ترجمه تفسیر المیزان، دفتر انتشارات اسلامی، قم.
عبد الحمید، عرفان ( بی تا)، دراسات فی الفرق و العقائد الاسلامیه، انتشارات مطبعه أسد، بغداد.
عزاوی، عباس ( 1425 ق)، موسوعه تاریخ العراق بین احتلالین، انتشارات دار العربیه للموسوعات، بیروت.
فرصت شیرازی، محمد نصیر بن جعفر ( 1377)، آثار عجم، انتشارات امیر کبیر، تهران.
محرمی، غلامحسن ( 1378) ، تاریخ تشیع از آغاز تا پایان عصر غیبت صغری، انتشارات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)، قم.
مسعودی، علی بن حسین ( 1374)، مروج الذهب، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران.
مقریزی، احمد بن علی ( 1418 ق)، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، انتشارات دار الکتب العلمیه، بیروت.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما