تحلیل ساختار عنصر گفتگو در داستان حضرت ابراهیم در قرآن کریم

گفتگو یا حِوار یکی از عناصر داستان است که باعث حرکت و پویایی آن می‌شود گفتگو به معنی تبادل کلام بین دو طرف است و مقصود از حوار کشف حقیقت است بر خلاف جدل، که گفتگوی بین دو طرف است و خصومت در آن شرط
دوشنبه، 18 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
تحلیل ساختار عنصر گفتگو در داستان حضرت ابراهیم در قرآن کریم
 تحلیل ساختار عنصر گفتگو در داستان حضرت ابراهیم در قرآن کریم

 

نویسندگان: علی باقر طاهری‌نیا (1)
مریم دریانورد (2)





 

چکیده

گفتگو یا حِوار یکی از عناصر داستان است که باعث حرکت و پویایی آن می‌شود گفتگو به معنی تبادل کلام بین دو طرف است و مقصود از حوار کشف حقیقت است بر خلاف جدل، که گفتگوی بین دو طرف است و خصومت در آن شرط اساسی است ولی در گفتگو هیچ ضرورتی ندارد که خصومتی بین آن دو وجود داشته باشد. واژه‌ی حوار سه بار در قرآن کریم ذکر شده که به معنای تبادل کلام آمده است. در قرآن کریم، گفتگوهای فراوانی در زمینه‌های متعدد آمده است. از جمله این گفتگوها می‌توان به داستان حضرت ابراهیم اشاره کرد. گفتگوی حضرت ابراهیم به حوار شبیه است تا جدل، زیرا آن حضرت به قصد دشمنی با طرف مقابل به بحث و گفتگو نپرداخته است، حتی زمانی که با نمرود و قوم مخالف خود به گفتگو می‌پردازد، نرم‌خویی و ملایمت در آن نمایان است. این جستار بر آن است تا ظرافت‌های بیانی گفتگوی داستان حضرت ابراهیم را با روش توصیفی. تحلیلی و با استفاده از رویکرد نشانه‌شناسی روشن نماید.

1. مقدمه

قرآن کریم به عنوان یک اثر ادبی از انسجام خاصی برخوردار است. شبکه ارتباطی آیه‌های آن با هم و با محور سوره، شگفتی خیره کننده را به وجود آورده است. به طوری که هر واژه‌ جایگاه مشخصی دارد و برای انتقال پیام مشخصی در آن جا قرار گرفته است. قرآن حکیم برای ارسال پیام خود از ابزارهای متفاوتی استفاده کرده که داستان از مهم‌ترین آنهاست و مفهوم را به صورت تصویر در مقابل مخاطبان آشکار می‌سازد و از این طریق درک مخاطبان را عمیق‌تر می‌سازد.
داستان حضرت ابراهیم در قرآن از نمونه‌های برجسته‌ای است که در سوره‌های مختلف به آن اشاره شده و هر قسمت از داستان بر حسب ارتباط محتوایی در سوره‌ای خاص جای گرفته است.
در این میان گفتگو یکی از پررنگ‌ترین عناصر داستان به شمار می‌رود که در داستان حضرت ابراهیم بدان توجه خاصی شده است. حضرت ابراهیم برای انتقال وحدانیت خدا به قوم خویش از این اسلوب بهره برده است. اما گفتگو در داستان حضرت ابراهیم چگونه است؟ و حضرت ابراهیم با چه سبک و الگویی با مخاطبان سخن گفته است؟ او برای رسیدن به هدفش. نقض عقیده. از چه ابزاری استفاده کرده است؟ این‌‌ها سؤالاتی است که می‌توان پاسخش را در حیطه‌ی علم نشانه‌شناسی یافت.
از صدر اسلام قصص قرآنی مورد توجه علما بوده و تاکنون از زوایای مختلفی به این آموزه‌های حکیمانه پرداخته شده که تعدادش از شمار خارج است. اما در مورد پیشینه‌ی پژوهش‌های قرآنی با رویکرد نشانه‌شناسی می‌توان به رساله‌هایی همچون «العلاقات السیمیائیة فی‌القرآن الکریم دراسة فی دلالة الحسی المشاهد علی‌المجرد الغالب» به کوشش استاد بن علی سلیمان از دانشگاه الاغواط الجزائر اشاره کرد.
بررسی گفتگو در قرآن نیز چیزی نیست که از نظر محققان دور مانده باشد که برای نمونه می‌توان به کتاب «الحوار فی القرآن: قواعده. أسالیبه. معطیاته» اثر محمد حسین فضل‌‌الله اشاره کرد که سال 2001م انشارات دارالملاک بیروت آن را عرضه کرد. اما تا جایی که بررسی نموده‌ایم. تاکنون عنصر گفتگو در داستان حضرت ابراهیم به صورت مجزا مورد کاوش قرار نگرفته است.

2. گفتگو در قرآن کریم

گفتگو باعث حرکت و پویایی داستان می‌گردد چرا که حوار کلامی است که بین دو شخص رد و بدل می‌شود به گونه‌ای که یکی از آن دو کلام را به دست می‌گیرد.» (دیماس، 11:1999) واژه‌ی حوار که معادل گفتگو به حساب می‌آید سه بار در قرآن کریم و به معنای تبادل کلام آمده است:
1. «وَ کَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَ هُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مَالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً» (کهف: 34)
2. «قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ یُحَاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً» (کهف: 37)
3. «قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» (مجادله: 1)
اصطلاح گفتگو (حوار) در صورتی اطلاق می‌شود که بین دو شخص صورت پذیرد و این امر بیشتر برای این است که یکی از دو طرف بتواند سخن خود را به کرسی بنشاند.
گفتگو در قرآن کریم بیشتر سنت پیامبران الهی با مخالفان دین است و آن‌ها برای اینکه بتوانند دین خدا را در بین قوم خود انتشار دهند از این اسلوب بهره می‌برده‌اند «حوار در داستان‌های قرآنی بیشتر موضوعات دینی دارد. یعنی موضوعاتی که پیامبر اکرم به خاطر آن در بین قومش برخاست و با آن‌ها به مجادله پرداخت و بیشتر از وحدانیت، رستاخیز، اینکه پیامبران از جنس بشرند و از فرشتگان نیستند، حوادث خارق‌العاده و معجزاتی که برای اثبات وجود پیامبران است، سخن می‌گوید: (احمد خلف‌الله، 322:1999) و خداوند گفتگو را به عنوان جریانی زنده در قرآن وارد کرده است تاهمه بندگان از حال گذشتگان باخبر شوند و عبرت گیرند.
گفتگو به عنوان عنصری که در حال حرکت و جریان است در داستان‌های قرآنی وارد شده است و سیر داستان را زنده نگه می‌دارد و برای رسیدن به حقیقت نقش خود را به خوبی ایفا می‌کند. «گفتگو (حوار) در قصص قرآنی دارای تأثیر بسیاری در باز‌آفرینی مناظر و وقائع است.» (الخطیب، 130:1975) گفتگو در داستان‌های قرآنی به گونه‌ای انجام می‌گیرد که مخاطب تصویر آن را در ذهن خود مجسم می‌سازد. گویی در آنجا حضور داشته و از نزدیک ماجرا را نظاره نموده است و این موضوع به زنده نگه داشتن این اثر آسمانی در همه‌ی دوران کمک می‌کند. «گفتگو در داستان‌های قرآنی ویژگی خاصی دارد که در داستان‌های بشری یافت نمی‌شود و به گونه‌ای است که در پرداختن شخصیت‌های طرفین گفتگو، دخیل می‌باشد. ما در داستان‌های قرآنی فرصتی می‌یابیم تا احساسی را که در ازای شخصیت‌های واقعی بر ما مستولی می‌شود، تجربه کنیم. شخصیت‌ها در داستان‌های قرآنی،عینی و دارای منطق و تفکر خاص هستند و موضوع‌گیری خاصی به جایگاهی دارند که واقعه در آن جریان دارد». (همان، 129) خداوند از طریق گفتگو بین شخصیت‌ها به داستان گرمی و پویایی می‌بخشد. عنصر حوار اشارات وحرکات نهفته در درون شخصیت‌های داستان را به نمایش می‌گذارد. «حوار هنگامی که شخصیت‌ها را ترسیم می‌کند به بیان احساسات و عواطف کمک می‌کند، چرا که شخصیت همان کسی است که از خودش سخن می‌گوید و چهره‌اش را به خواننده می‌نمایاند. به طوری که هیچ ابهام و غموضی در آن نیست در یک جمله حوار به اندازه‌ای آثار شخصیت و عواطف آن را در بردارد که سخن طولانی و درازگویی نمی‌تواند آن را انجام دهد.» (عبده دبور، 228:1996) پیامبران از این اسلوب برای دعوت بندگان به سوی حق استفاده کرده‌اند. هنگامی که دین اسلام پا به عرصه‌ی ظهور گذاشت، این اسلوب برای دعوت اسلامی و برای نقض عقائد یهود و نصاری رونق یافت.

2-1. اهداف گفتگو

گفتگو در داستان‌های پیامبران با هدف ریشه‌کن کردن عقائد باطل و اثبات حقانیت خداوند بر بندگان انجام شده است و از این طریق پیامبران کوشیده‌اند تا دیدگاه‌های آن‌ها را به خود نزدیک سازند و شبهاتی را که در مورد خداوند به کار برده می‌شد از بین ببرند. «گفتگو همان جهاد با زبان است و فرصتی است برای مسلمانان که از آن برای تحقق یکی از فرائض دین خود که همان دعوت به سوی خداوند متعال با حکمت و موعظه حسنه و مجادله نیکو است، استفاده کنند. دعوت به سوی خداوند و بیان فضائل دین از والاترین اهداف حوار (گفتگو) است و این وظیفه تمامی انبیاء است و بسیاری از آیات قرآنی بر آن دلالت می‌کند. همان‌طور که خداوند متعال به پیامبر اعظمش (صلی الله علیه و آله و سلم) سفارش می‌کند که اهل کتاب را دعوت کند و با آن‌ها محاوره کند. [آل عمران: 64] (محمد الشهرانی، 11:2006)

2-2. انواع گفتگو در قرآن کریم

گفتگو در قرآن کریم انواع مختلفی دارد در بعضی از آن‌ها خداوند با مخلوقاتش گفتگو می‌کند و در برخی دیگر مخلوقات با هم به گفتگو نشسته‌اند و هم چنین نوع دیگری از حوار (گفتگو) در قرآن وجود دارد و آن حوار انسان با حیوانات است:

1-2-2. گفتگوی خداوند با برخی مخلوقاتش

گفتگو خداوند با ملائکه: «وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ‌» (بقره: 30)
حوار خداوند با حضرت ابراهیم (علیه السلام) که در زمره‌ی وحی نیز جای می‌گیرد: «وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ‌ » (بقره: 260)

2-2-2 . گفتگوی انسان با انسان

1-2-2-2. گفتگوی پیامبران با اقوام خود

پیامبران الهی برای اینکه بتوانند قوم مخالف خود را به سوی خداوند متعال دعوت کنند با آن‌ها به گفتگو می‌نشسته‌اند و با آن‌ها مجادله می‌کردند تا اینکه عقیده باطلشان را نقض کنند و در بعضی مواقع با آن‌ها پیرامون قیامت و بعث و نشور بحث می‌کردند، مثل گفتگوی حضرت ابراهیم با قوم خود: «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِیمَ‌*إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ‌ *قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ‌ *قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ‌ *أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ‌ * قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ‌» (شعراء: 74-69)

2-2-2-2. گفتگوی بهشتیان و جهنمیان

«وَ نَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقّاً قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ» (اعراف: 44)

3-2-2-2. گفتگوی میان مستضعفین و مستکبرین

«وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لاَ بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْ لاَ أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ» (سبأ: 31).

3-2-2. گفتگوی انسان با حیوان

«حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِی النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لاَ یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لاَ یَشْعُرُونَ» (نمل: 18)

3. نشانه‌شناسی گفتگوی حضرت ابراهیم با عموی خود

این جستار با تکیه بر نظریه‌ی «فردینان دوسوسور» تهیه شده است. دوسوسور معتقد است که «نشانه‌ها در اصل به یکدیگر ارجاع می‌دهند و نشانه، پلی برای اتّصال دالّ و مدلول است و به دلالت اشاره دارد.» (دوسوسور، 95:1378) نظر به اینکه دوسوسور و نظریات او از مواردی هستند که بسیار به آن پرداخته شده وشناخته شده هستند، لذا از تکرار آن صرف‌نظر می‌شود.
اما حضرت ابراهیم یکی از پیامبران معاصر نمرود پادشاه بابل بود. مردم بابل در عیش و نوش زندگی غرق شده بودند وظلمت و جهل آنان را فرا گرفته بود. بت‌‎پرستی در میان آنان شایع شده بود و فساد و تباهی در جامعه موج می‌زد، در این میان حضرت ابراهیم در پناه الهی پرورده شد و به سوی حق هدایت شد.
آن حضرت برای اجرای امر الهی ابتدا پدرش و پس از آن نمرود و قومش را به راه حق دعوت کرد و برای این کار از اسلوب حوار و مجادله کمک گرفت.
او با آن‌ها محاوره می‌کرد تا از این طریق خودشان عقائدشان را باطل بیابند و در این مجادله قوم مخالفش سعی داشتند تا عقائد خود را به کرسی بنشانند ولی با شکست مواجه شدند.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَبِیّاً *إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ یَسْمَعُ وَ لاَ یُبْصِرُ وَ لاَ یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً *یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطاً سَوِیّاً *یَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیّاً *یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیّاً *قَالَ أَ رَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یَا إِبْرَاهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیّاً *قَالَ سَلاَمٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کَانَ بِی حَفِیّاً *وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُو رَبِّی عَسَى أَلاَّ أَکُونَ بِدُعَاءِ رَبِّی شَقِیّاً» (مریم: 48-41)
گفتگوی حضرت ابراهیم با عمویش در سوره‌ی مریم ذکر شده است. آن حضرت به هنگام اقامه‌ی حجت و دلیل بر یکتایی خداوند و با الفاظ نرم، عمویش را خطاب می‎‌کند: «یاأبت» و آن دلیل بر رحمت الهی بر بندگانش است و با آیه 2 مرتبط است: «ذکر رحمت ربک عبده زکریا».
حضرت ابراهیم مناظره خود با پدرش را با استفهام انکاری شروع می‌کند و از همان ابتدا قصد دارد عقل و تفکر عمویش را به چالش بکشد و انکار خدایان او را اظهار نموده است اگر آن را به صراحت بیان می‌داشت، موجب خشم عمویش می‌گردید؛ پس از آن یکی از اوصاف مهم الهی را به او گوشزد می‌کند و آن صفت سمیع و بصیر است و سمع را بر بصر مقدم داشته است «چرا که شنیدن بالاتر از دیدن است و کسی که نابینا است قدرت فهم و درک بیشتر نسبت به ناشنوا دارد و چون این آیه متعلق به تبلیغ است سمع را بر بصر مقدم داشته است.» (السامرائی، 55:2006)
و در ادامه حضرت ابراهیم به عمویش می‌گوید: «إنّی قد جائنی من العلم ما لم یأتک» او علم و آگاهی خودش را نسبت به خدایش بیان می‌کند و مقصود وی نسبت دادن جهالت به عمویش است ولی برای اینکه به صراحت آن را بیان نکند، عبارت را به این صورت ذکر کرده است و این یکی از آداب مهم در گفتگو است که مخاطب را با صفات مربوط به خود تحقیر نکنیم و او را به خاطر داشتن صفات بدش سرزنش نکنیم و در جایی دیگر می‌فرماید: «لاتعبد الشیطان» این عبارت بیانگر این است که حضرت ابراهیم نخواسته است شرک پدرش را مستقیم بیان کند ودنباله‌ی آیه می‌فرماید: «إنّ الشیطان کان للرحمن عصیّا» رحمن یکی از اوصاف نرم و ملایم خداوند را با واژه‌ی خشن و خشک عصیا همراه داشته است و در جایی دیگر: «یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیّاً» (مریم: 45) واژه‌ی عذاب را به همراه واژه‌ی رحمن ذکر کرده است و دو واژه‌ی کاملاً متناقض را در کنار هم قرار داده است. ذکر واژه‌ی رحمن در مقابل واژه‌های مخالف آن به محور اصلی سوره بر می‌گردد. پیام اصلی سوره رحمت و عطوفت خداوند نسبت به بندگان است و فضای سوره از ابتدا «ذکر رحمت ربک عبده زکریا» تا آخر «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً» رائحه رحمت در خود می‌پراکند و این واژه «رحمن» 16 بار در سوره مریم تکرار شده که بیش از دیگر سوره‌هاست.
حضرت ابراهیم پس از آن نیز به پدرش می‌گوید: «سلام علیک سأستغفر لک ربی...» وشایسته نیست که بگوید: «أستغفر لک الجبار بالمنتقم» چرا که مغفرت با واژه‌ی رحمن هماهنگی دارد.» (السامرائی، 121:2008) ابراهیم (علیه السلام)، رحمت خدا را در مقابل پدرش جلوه‌گر ساخته و این موضوع از تکرار واژه رحمن پدیدار است، زیرا خداوند متعال ابتدا به بندگان عصیان‌گر (مثل عموی حضرت ابراهیم) مهلت می‌دهد و رحمت خود را شامل حال آن‌ها می‌کند. ولی اگر آنها بار دیگر از فرمان الهی سرباز زدند، عذابش را بر آنها فرو می‌فرستد: «یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ...» خطاب نرم و سرشار از عاطفه یکی از نشانه‌های برّ نسبت به والدین است. او در این عبارت خوف را به خود نسبت می‌دهد و قصد نداشته که به عمویش بازگو کند که عذاب شایسته تو است و اما صفتی را برگزیده است که بر گرفته از رحمت و عطوفت الهی است و نسبت لفظ مسّ با واژه‌ی عذاب خشم خدا را بر بنده‌اش کم کرده است و «تقدیم (للشیطان) بر خبر تکون (ولیا) برای تنفیر و قبح شیطانی است که شایسته است هر کسی از او فرار کند و با او دشمنی کند و به خدا پناه ببرد و خداوند در این مورد می‌فرماید: «وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ‌ *وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ» (مؤمنون: 98-97؛ المسیری، 480:2005)
با همه‌ی براهین حضرت ابراهیم و ادب و احترامی که نسبت به عمویش رعایت می‌کند، پدر با تمام خشونت و بغض و کینه پاسخ می‌دهد. تندخوئی او از آن روست که نمی‌تواند عقیده‌هایی را که عمری با او همراه بوده است، کنار بگذارد و حجت ابراهیم (علیه السلام) را که برهانی بر حق است بپذیرد لذا به او می‌گوید: «قَالَ أَ رَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی...» (مریم: 46) و در این عبارت خبر «أراغب» بر مبتدا «أنت» مقدم شده است، زیرا خبر در نزد عمویش مهم‌تر است و نوعی تعجب به همراه انکار با آن همراه است تعجب، برای دور شدن از خدایانش است.» (المسیری، 480:2008) هر چند عمو تحمل و طاقت سخنان آن حضرت را نداشت، ایشان در ادامه‌ی دعوت خویش باز هم با عطوفت و مودت با آزر (عمو) روبرو شده و خطاب به او می‌گوید:
ای پدر (عمو) چرا بت‌هایی را عبادت می‌کنی که نه نفعی می‌رساند و نه ضرر، و از خودشان هیچ چیز را مالک نیستند. ای پدر برای من از سوی خدا هدایت وعلم نافعی آمده است، پس از من تبعیت کن.
او را پند می‌دهد و از عبادت شیطان باز می‌دارد و ترس خود از آینده آزر را به او اعلام می‌کند. سپس گفتگوی آنان پرده از نیت عمو برای سنگسار نمودن برادرزاده بر می‌دارد و سخن پاک و دلپسند را نثار وی می‌کند چرا که خداوند سفارش کرده است، سخن باید پاک باشد: «وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ» (حج: 24)

1-3. نشانه‌شناسی گفتگوی حضرت ابراهیم باخویش

نوع دیگری از حوار در داستان حضرت ابراهیم دیده می‌شود که در آن او باخودش محاوره می‌کند. لازم به ذکر است که مسلماً این موارد حدیث نفس نیست بلکه مخاطب حقیقی قوم آن حضرت هستند. در واقع او می‌خواهد خداوند متعال را به قوم بنمایاند و وحدانیت او را برای آنها ثابت کند: « وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً إِنِّی أَرَاکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ‌ *وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ‌ *فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَباً قَالَ هذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَ أُحِبُّ الْآفِلِینَ‌ *فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ‌ *فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا رَبِّی هذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ‌ *إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ‌» (انعام: 79-74)
حوار حضرت ابراهیم با خودش در سوره انعام ذکر شده است،خداوند متعال در این سوره پس از بیان قدرت خود و وجود حقائق هستی بر پایه‌ی بینش توحیدی و اینکه انسان و همه‌ی حقائق هستی بر پایه‌ی تدبیر الهی مستقر شده‌اند، به داستان مجادله حضرت ابراهیم با پدرش می‌پردازد و نمونه‌ی کامل جهالت یک انسان را بیان می‌کند که غیر از خدای واحد، خدای دیگری برگزیده و از سر جهل خویش حقانیت خدا را انکار می‌کند؛ در نتیجه در مرتبه چارپایان قرار می‌گیرد. خداوند آنها را به ضلال مبین وصف کرده است. «چرا که فساد عقول آنها به منتهایش رسیده به طوری که نمی‌فهمند که عبادت بت‌ها، با وجود برهان‌های آشکار، امری حقارت‌بار است.» (طنطاوی، 120:2001)
آنگاه خداوند، حضرت ابراهیم را به نزد مشرکان می‌فرستد تا از این طریق عقیده‌ی شرکشان را باطل سازد. ابراهیم (علیه السلام) که خود برگزیده‌ی خداوند است به صورت نمادین و برای هدایت قومش، به جستجوی خدای یکتا می‌رود و خدای واقعی را می‌یابد. این ابطال عقاید شرک‌آمیز با محور اصلی سوره انعام که قائم بر نقض عقائد باطل مشرکین است، هماهنگی دارد. با این برهان‌ها تصویر روشنی را از خدای متعال به ما نشان می‌دهد. «حضرت ابراهیم در گفتگو با خودش، استدلال را به تدریج پشت سر می‌گذارد و از کوچک به بزرگ. از ستاره تا خورشید می‌رسد به گونه‌ای که مخاطب این سیر را نزد خویش متصور شده و در تأملش با حضرت همراه می‌شود تا اینکه به نتیجه نهایی می‌رسد.» (لطیف الشهروزی، 99:2010)
خداوند متعال در این گفتگو ابتدا نتیجه را بیان داشته و سپس به شرح آن پرداخته است: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» (انعام: 75) و این بدلیل ارتباط موضوع با آیه‌ی قبل است، خداوند در آیه‌ی قبل به نقض عقائد پدر حضرت ابراهیم و قومش می‌پردازد و آنها را در گمراهی آشکار می‌بیند و پس از آن حقانیت خدا را اثبات می‌کند واینکه مالکیت آسمان و زمین از آن خداست. حضرت ابراهیم از این طریق به یقین می‌رسد. دیگر اینکه قوم حضرت ابراهیم در آسمان (ستاره، ماه و خورشید) و در زمین (بت‌ها) را به عنوان خدایی برای خود برگزیدند و ما خدای حقیقی را که مالک همه‌ی آنهاست، به او نشان دادیم.
سفر ایمانی حضرت ابراهیم در حقیقت هم قافله شدن با مشرکان است تا آنان را از نقطه‌ی آغازین تردید و از خدایان دروغین تا ملکوت آسمان و زمین راه بنماید. ابراهیم (علیه السلام) قافله‌سالار راهی است که مقصدش از موقنین شدن است. آیه‌ی «ولیکون من المؤقنین» معطوف به آیه‌ای متغایر بوده و پیامش آن است که خداوند می‌خواهد آیات دیگری به حضرت ابراهیم نشان دهد و این سفر حقیقت همچنان ادامه دارد» (السامرائی، بی‌تا: 73).
حضرت حق از ستاره آغاز می‌کند و می‌فرماید: «فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَباً قَالَ هذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَ أُحِبُّ الْآفِلِینَ» در عبارت «‌جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ» جن به معنی غشاء و پوشش است و هر چیز پنهانی که با که با چشم سر دیده نشود جن نامیده می‌شود. (المغامسی، بی‌تا: 5) خداوند در این آیه واژه «جنّ» را برای شب به کار برده است چرا که زمانی از شب را به تصویر می‌کشد که تاریکی همه جا را فرا گرفته و هیچ چیز جز ستاره در آسمان دیده نمی‌شود و حضرت ابراهیم. به اسلوب جدل. در برابر مشرکان آن را خدای خود فرض کرده اما هنگامی که ستاره از دیده‌ها محو شد، فرمود: «لااحب الآفلین» من خدایی را که از جایی به جایی دیگر در حرکت است دوست ندارم و شأن و مقام خدایی این است که ثابت باشد و همیشه مراقب تدبیر امر بندگان باشد. (طنطاوی، 120:2001) حضرت ابراهیم به دلیل متحرک و متغیر بودن خدایان دروغین صفت آفل را برایشان برگزیده و این که آنها نمی‌توانند مراقب و نظاره‌گر بندگان باشند.
کوکب سیاره‌ای است که در آسمان حرکت می‌کند و از مکانی به مکان دیگر انتقال می‌یابد، واژه‌ی آفل تعبیر کننده‌ی این انتقال است. سیارات پس از مدتی، پنهان می‌شوند و در نیمه‌های سوم ماه قمری از طلوع تا غروبشان 2 ساعت طول می‌کشد و پس از آن ماه در صفحه‌ی آسمان ظهور می‌کند. اگر کسی حرکات اجرام آسمانی را پیگیری کند از ظهور ستاره تا ماه و پس از آن خورشید یک شبانه‌روز به طول می‌انجامد. اما بعضی چون سعد عبدالملک العدل در این مورد معتقدند: تأمل و تفکر حضرت ابراهیم در مورد عبادت ستاره، ماه و خورشید مدت زیادی طول کشیده است با توجه به تعبیر «هذا ربی» آن حضرت در برابر آنها خاضع شده است و حق ربوبیت را به آنها بخشیده و این در حد ذات خودش مدت زمانی طول می‌کشد تا حق را آشکار کند. (العدل، 45:2008) واضح است که تمامی رفتار و گفتار آن حضرت برای قدم به قدم راه بردن قوم خویش بوده و این مهم، در زمانی بیش از یک روز تحقق می‌یابد.
این گفتگوی با خویش که در حقیقت مناظره‌ای جدلی با مشرکان است بیان استدلال وحدانیت خدا، مردم بابل را به یکتاپرستی راه نموده؛ نه این که خود حضرت برای لحظه‌ای غیر خدا را پرستیده باشد.
پس از این که ستاره محو می‌شود ماه آشکار می‌شود و حضرت ابراهیم در ظاهر آن را خدای خود می‌پندارد ولی پس از چندی، ماه نیز از صفحه‌ی آسمان پنهان می‌شود آنگاه حضرت ناامیدی خود را از خدایان دروغین با گفتن «لئن» نشان داده است وپس از آن، جملات از تأیید مشرکان به تهدید تغییر می‌یابند. در واقع حضرت می‌خواهد چهره مشرکینی را که از عبادت خدا باز مانده‌اند ترسیم کند. پس از غروب و پنهان شدن ماه، روز بعد خورشید را می‌بیند وآن را با لفظ مذکر خطاب می‌کند و می‌گوید «هذا ربی» مقصود «هذا الشخص» است چرا که خورشید را در جایگاه شخصی قرار داده و به ظاهر او را می‌پرستد. (السامرائی، 129:2000)
خورشید از خدایان پیشین بزرگ‌تر است لذا آن حضرت از این مطالب به ظاهر اظهار شادمانی می‌نماید اما پس از مدتی خورشید بزرگ نیز ناپدید می‌شود. ایشان نشان می‌دهندکه همه آنچه قوم او از ستاره و ماه و خورشید می‌پرستند، خدای حقیقی نیست چون ثابت نبوده و پس از مدتی ظهور، افول می‌کنند.
با ذکر جمله‌ی «وَ إِنّی بَرِی‌ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ» دیگر تظاهر به بت‌پرستی تمام می‌شود و وقت آن می‌رسد مردم بابل همراه حقیقتی شوند که ابراهیم به آنان نموده است. ایشان به جای «وَ إِنَّی بَرِی‌ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ‌» نگفته: «ابَرِی‌ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ‌» چرا که انسان چیزی را از سوی مخاطب قبول می‌کند که هم سنگ عقیده‌ی خود بیابد و مردم علمی را می‌پذیرند که با معیارهای علمی، نظیر علم خودشان باشد در این صورت نیاز به حجت برای مردم نیست و مقصود «وَ إِنَّی بَرِی‌ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ‌» برائت از چیزی است که قوم به آن مشرک بوده‌اند. (المغامسی، بی‌تا: 2/5)
حضرت ابراهیم در این مناظره ستاره را بر ماه و خورشید مقدم می‌دارد و این به دلیل استدلالی است که آن حضرت برای قوم خود بیان نموده است وبرای اقناع آنها از کوچک به بزرگ حرکت می‌کند و«تقدم ماه بر خورشید شاید به خاطر سبقت ماه‌پرستان بر خورشید پرستان است برخلاف ظاهر که گمان می‌رفت خورشید بزرگ‌تر است که استحقاق تقدم در عبادت دارد... امروزه نیز رب‌الارباب ستاره‌ی مشتری است که به نام «جوبیتر» شناخته می‌شود که از دو کلمه «ژوپیتر» گرفته شده است.» (زرزور، 368/1:1981)
در این مناظره ایرادی بر پیامبر خدا وارد شده است که آیا او در مورد خدای حقیقی شک داشته است و قبل از آن به یقین نرسیده است؟ با توجه به عبارت «لاکونن من القوم الضالین» و «وَ إِنَّی بَرِی‌ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ‌» این گونه برداشت می‌شود که حضرت ابراهیم در موقعیتی زندگی می‌کرده است که اقوام آن نه فقط بت، بلکه ستاره، ماه و خورشید را می‌پرستیدند و این پیامبر بزرگوار برای اقناع حال مخاطبان خود که در ورطه‌ی گمراهی غرق بودند خود را به جای آنها فرض کرده و بر حسب تفکر وتعقل خودشان، آنها را به سوی خداوند یکتا دعوت می‌کرده است و این یکی از اسلوب‌های حوار است که با مخاطبان طبق عقیده‌شان گفتگو کنیم و به طرف مقابل فرصت شنیدن و تأمل دهیم. خداوند در این مورد می‌فرماید: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلاَمَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْلَمُونَ» (توبه: 6)
$ 2-3 نشانه‌شناسی گفتگوی حضرت ابراهیم با عمو و قومش
خداوند در سوره‌ی شعراء می‌فرماید: «‌وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِیمَ‌ * إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ‌ * قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ‌ * قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ‌ * أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ‌ * قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ‌ * قَالَ أَ فَرَأَیْتُمْ مَا کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ‌ *أَنْتُمْ وَ آبَاؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ‌ *فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلاَّ رَبَّ الْعَالَمِینَ‌ *الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ‌ *وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ‌ *وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ‌ *وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ‌ * وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ *رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ‌» (شعراء: 83-69)
حضرت ابراهیم (علیه‌ السلام) نه تنها پدرش (عمویش) - در منابع تفسیری ذکر شده که شخص مذکور عموی او بوده و پدرش به نام تاریخ یکتاپرست بوده است- بلکه تمامی قومش را به ایمان دعوت می‌کند او همچنان به اسلوب حوار پایبند است و از این طریق می‌خواهد زشتی عمل آنها را نشان دهد و حقانیت خدا را در مرتبه‌ی اعلی قرار دهد. سوره‌ی شعراء از سوره‌هایی است که با هدف اصلاح جامعه توسط پیامبران نازل شده است و قبل از داستان حضرت ابراهیم به داستان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و داستان حضرت موسی (علیه السلام) و دعوت فرعون به سوی خدا پرداخته است. حضرت ابراهیم دعوتش را با برانگیختن احساسات و عواطف ضد عقائد و عبادات قومش شروع کرد ومردم را از آن متنفر ساخت. اسلوب حضرت ابراهیم برای رسیدن به هدف، برانگیختن شک و تردید بین قوم مشرک بود و تصویری از خدایان را در مقابلشان ترسیم می‌کرد که حاکی از عجز و ناتوانی بت‌ها بود و این که نمی‌توانند نفع یا ضرری برسانند و این که بت‌ها چیزی جز این اشیائی که آنها با دست‌های خود آن را تراشیده‌اند نیستند.
داستان مناظره‌ی حضرت ابراهیم با عمو و قومش در سوره‌ی شعراء یکی از بهترین این نمونه‌هاست که با عبارت «واتل علیهم» آغاز می‌شود و خداوند متعال آن را به عنوان خبر مهم و عظیم بیان می‌کند و عظمت آن را با اسلوب حوار عینی می‌کند. حضرت ابراهیم حوار وگفتگوی خود را در حد تفکر و تعقل آن مردم و با استفهام «ماتعبدون» آغاز می‌کند. ادات استفهام «ما» برای اشیاء به کار می‌رود و آن حضرت مقام و منزلت خدایان آنها را در حد یک «شیء معمولی» پائین آورده است آنها را با ذلت و پستی تحقیر کرده است. «و از این طریق اراده کرده است که چشمان قوم را با بصیرتشان و حواسشان شریک سازد.» (مسلم، 359:2010) و قوم پاسخ می‌دهند: «قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ‌» ما بت‌هایی را می‌پرستیم و به آن پایبندیم، واژه «اصناما» نکره ذکر شده است و نکره از ارزش و احترام می‌کاهد و این خود دلالت بر آن دارد که مشرکان خود نیز در اعماق وجودشان حقارت خدایان خود را باور دارند. آنان نتوانستند در برابر عبارت قاطعانه حضرت ابراهیم پاسخ عقل‌پسندی بیاورند و لحن آنها دلالت دارد بر عجزشان در مقابل پیامبر خدا ولی با وجود این نتوانستند از عقیده دیرین‌شان سرباز زنند. پس گفتند: «فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ‌» ما پیوسته بر این عبادت می‌مانیم. آن حضرت وقتی می‌بیند که قومش با این برهان قانع نمی‌شود محکم‌تر درجواب آنها می‌گوید: «هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ‌، أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ» و صفاتی را که مختص خدای متعال است برای خدایان آنها به کار می‌برد و تنها خداوند متعال است که خواسته‌های بندگان خود را می‌شنود و نفع و ضرر آنها از آن اوست. در این عبارت نفع را بر ضرر مقدم می‌دارد چرا که در این گفتگو حضرت ابراهیم در پی این است که حقانیت خدا را اثبات کند و قدرت الهی را بر بندگان جلوه‌گر سازد و این با تقدم واژه‌ی نفع هماهنگی دارد. هم چنین «مفعول نفع را ذکر کرده است در حالی که مفعول ضرر محذوف است و گمان می‌رود که به دلیل رعایت فواصل آیات است و اگر مفعول آن ذکر می‌شد فاصله‌ی آیات با هم منسجم نمی‌شد ولی حذف با وجود مقتضای معنی آن نیز صورت گرفته است و مفعول نفع ذکر شده است چرا که آنها نفع را برای خود می‌خواهند و ضرر را مطلق آورده است به دو دلیل: یکی اینکه انسان ضرر را برای خودش نمی‌خواهد و آن را برای دشمنش می‌طلبد و دیگر اینکه انسان از کسی که می‌تواند ضرر را به او وارد کند،می‌ترسد.» (السامرائی، 219:2006) با وجود این استدلال درست و قاطع، ولی باز هم آنان کلام حضرت را نمی‌پذیرند و جوابی ندارند جز اینکه ما از پدران خود آن را به ارث بردیم. حضرت ابراهیم در پاسخ به آنها می‌گوید: «أفرایتم» (77-75) آیا می‌دانید که این خدایان شما و پدران‌تان دشمن من‌اند؟ چگونه امکان دارد خدایانی که حضرت ابراهیم به آن‌ها ارتباطی نداشته دشمنش باشند؟ استفهام در معنی امر است، آیا می‌دانید یعنی بدانید و پیام اصلی عبارت این است که بدانید دشمن شمایند و چون طرف مقابل ضرر را برای خود نمی‌پذیرند حضرت آن را به خود نسبت داده است.
اما حضرت ابراهیم، پروردگار جهانیان را از این صفات مستثنی داشته و صفاتی مختص به خودش را برایش برشمرده است. خداوند، حضرت ابراهیم راه را برای او روشن ساخت و به راه راست هدایت کرد. پس از آفرینش لازمه‌ی خلقت، هدایت است و برای ادامه حیات او را اطعام می‌دهد و سیرابش می‌گرداند و در جریان زندگی هر گاه مریض می‌شود شفایش می‌دهد و پس از اتمام زندگی و به اتمام رسیدن عمر، او را می‌میراند و در روز قیامت دوباره زنده می‌گرداند. در این آیات سیر تناوبی خلقت تا زندگی دوباره به تصویر کشیده شده است. خداوند به محض خلقت، هدایت می‌کند و ارتباط آن با حرف «فاء» نشان داده شده است و به دنبال هدایت، انسان به طعام و آب نیاز دارد و هر دوی اینها با هم مورد نیاز انسان می‌شود و آن را با حرف ربط «واو» بیان کرده است اما زندگی دوباره چون مدتی پس از مرگ اتفاق می‌افتد و این فاصله طولانی است، آن را با حرف ربط «ثم» ذکر کرده است. در ادامه زندگی انسان مریض می‌شود و خداوند او را شفا می‌بخشد و مریض شدن از خود انسان است ولی شفا از سوی خداست و آن را با فعل «مرضت» و «یشفین» ذکر کرده است چرا که هر چیز خوب از خداوند وهر چیز شر از خود انسان است و آیه‌ی «مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ أَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً» (نساء: 79) بر این نکته تأکید دارد که هدایت، اطعام و شفا به هو تأکید شده و «یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ» را بدون تأکید آورده است. اگر «یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ» و «وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ‌» بیان می‌شد مشخص نبود که مراد خداوند است و ذکر «هو» تأکید بر معنای کلام است و برای تخصیص فعل به خداوند، بدون اینکه به غیر او اختصاص یابد. اطعام و شفا به این تأکید نیاز دارند چرا که آن دو را می‌توان به خلق نیز نسبت داد و نسبت این دو به خداوند نیاز به لفظ تأکید دارد. برای اینکه نسبت آن به مخلوق ممکن است در حالی که مرگ و زندگی به این تأکید نیاز ندارند چون کسی نمی‌تواند آن را ادعا کند.» (الخطیب الاسکافی، 2001:ج 967/2)
$ 3-3. نشانه‌شناسی گفتگوی حضرت ابراهیم با پادشاه زمانه‌اش
گفتگوی حضرت ابراهیم با پادشاه در سوره بقره واقع شده است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ» (بقره: 258)
هدف از بیان داستان در این سوره، بیان قدرت خدا (زنده کردن مرده‌ها) است. حضرت ابراهیم به نزد پادشاه زمانه‌اش می‌رود تا حقانیت خدا را به او ثابت کند و مهم‌ترین صفتی را که به غیر از خدا تعلق نمی‌گیرد، برایش آشکار کند. (قدرت مرگ و زندگی) ولی او با جهالت تمام آن را به خود نسبت می‌دهد واین داستان با هدف اصلی سوره هماهنگی دارد. خداوند در آیه قبل نیز بیان می‌دارد که مؤمنان از تاریکی به نور و کافرن از نور به سوی تاریکی سوق می‌یابند و این با سرنوشت ابراهیم و نمرود که از دعوت او سرپیچی می‌کند، تناسب دارد. در آیه بعد از آن، خداوند نمونه‌ی زنده کردن دوباره را ذکر می‌کند و آن داستان عزیز است که پس از صد سال خواب، بیدار می‌شود و زندگی را از سر شروع می‌کند.
خداوند متعال در مورد مجادله‌ی حضرت ابراهیم با نمرود چنین می‌فرماید: «ألم تَرَ إلَی الَّذی حَاجَّ إبراَهیِمَ فِی ربَّهِ أن آتَاهُ اللهُ المُلکَ»؛ داستان با عبارت تند «ألَم تَرَ» آغاز می‌شود و با استفهام و نفی، کوبندگی آن دو چندان می‌گردد و این خود تلنگری است برای مخاطبان تا آیه‌ی قبل را درک کنند و بفهمند که خداوند عاقبت کافران را از نور به تاریکی انتقال می‌دهد و نمرود پادشاه زمانه یکی از این کافران است که خداوند متعال ابتدا به او فرصتی می‌دهد تا ایمان حقیقی خود را بیابد ولی او سرباز می‌زند و تاریکی را می‌پذیرد و از نور دنیا به تاریکی آخرت انتقال می‌یابد.
نمرود پادشاهی است که با ابراهیم (علیه السلام) در باره‌ی پروردگارش راه مجادله و ستیز در پیش گرفته بود. او منکر خدا نبود، بلکه منکر وحدانیت خدا در الوهیت و ربوبیت بود و نمی‌پذیرفت که خداوند یگانه‌ای تدبیر کون و مکان را به دست گیرد وتنها و تنها فرمان او، امور جهان را بچرخاند وگردونه‌ی کائنات را بگرداند.» (سید قطب، 1382: ج63/2) در این آیه اسم پادشاه زمانه حضرت ابراهیم به صراحت بیان نشده است و فرموده: «الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ» (کسی که خداوند پادشاهی را به او تقدیم کرد) خداوند متعال اگر نام او را صراحتاً ذکر می‌کرد سنگینی سخن بیشتر آشکار می‌شد، نمرود به مانند فرعون پادشاه روزگار حضرت موسی، منکر خدا نبوده و تنها وحدانیت خدا را زیر سؤال برده است و عدم ذکر نام او را از شدت وضع موجود کاسته است. حضرت ابراهیم پس از این مهم‌ترین صفت الهی را برای نمرود بیان می‌کند. «رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ» و مرگ و زندگی دو صفت متضاد است که هر گاه برای خداوند به کار می‌رود در کنار هم قرار می‌گیرد. و غیر خدا نمی‌تواند این دو صفت را باهم داشته باشد ولی با این همه نمرود ادعا داشته: «أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ» و این دو صفت را به خود نسبت می‌دهد و با این حرف جهالت خود را برای همگان ثبت کرد چرا که این دو صفت منحصر به خداوند است. آن حضرت برای اینکه بتواند سخن پادشاه را نقض کند و عمل باطل او را ناپسند جلوه دهد خدایش را با دو صفت متضاد دیگری وصف می‌کند که در جهان هر روز تکرار می‌شود. با این کار ضعف او را بیشتر آشکار می‌سازد «فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ». «خورشید عالم‌تاب از بزرگ‌ترین نشانه‌های الهی است که فطرت را مخاطب قرار می‌دهد و حتی اگر انسان چیزی از حقائق و نظریه‌های جهان نداند، باز هم وجود خویش را به او می‌نمایاند و خدای جهان را بدو می‌شناساند.» (همان، 67)
حضرت ابراهیم می‌توانست به مانند موسی (علیه السلام) در همان مرحله اول معجزه‌ی خود را به نمرود بنمایاند ولی او با این کار توانست نمرود را با تفکر و تعقل خودش به حیرت و سرگردانی بکشاند. تا بطلان سخنان خود را درک کند. به همین خاطر یکی دیگر از قدرت‌های خداوند را بیان نمود تا پاسخ او را بشنود. این جاست که نمرود از سخن ابراهیم شگفت‌زده می‌شود، «فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ ».
حوار حضرت ابراهیم بر پایه‌ی تضاد استوار است وتضاد طرفین را به نمایش می‌گذارد. تضادی که دو سطح دارد «سطح اول تضاد طبیعی بین مرگ و زندگی، مشرق و مغرب و سطح دوم تضاد بر مقام و جایگاه است. جایگاه حضرت ابراهیم در سخنش (رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ) بر پایه‌ی آگاهی و دلیل استوار است و جایگاه دیگر، مخالف سخن حضرت ابراهیم است (أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ) جایگاهی است که بر پایه‌ی جهالت و سرگردانی استوار است.» (لطیف الشهروزی، 134:2010) و حضرت ابراهیم از طریق این تضاد، ضعف و ناتوانی نمرود را به او نشان می‌دهد. پس از آن فرمود: «وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ‌». برای بیان عاقبتش، عموم ظالمان را خطاب قرار داده است. غرض تنها بازگویی قصه نیست بلکه پیغامی است برای تمامی انسان‌هایی که در هر زمانی، زندگی‌ای چون زندگی نمرود داشته و دارند و وحدانیت خدا را نمی‌پذیرند.

4-3. نشانه‌شناسی گفتگوی حضرت ابراهیم با خداوند متعال

حضرت ابراهیم برای اینکه بتواند در مورد خداوند به اطمینان قلب برسد از خداوند می‌خواهد که زنده کردن مرده‌ها را به من نشان بده: «وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ‌» (بقره: 260)
یکی از نشانه‌های قدرت الهی در بعث و نشور، داستان گفت وگوی حضرت ابراهیم با خداوند پیرامون کیفیت زنده کردن مرده‌ها بعد از مرگ آنهاست. حضرت ابراهیم برای اینکه اطمینان قلبی و درونی بیابد و به سکون و آرامش مطلق برسد از خداوند می‌خواهد «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى». خداوند در پاسخ می‌فرماید: «أَوَ لَم تُؤمِن». این سؤال حضرت ابراهیم را در اوج گرفتاری قرار می‌دهد و تشویش و اضطراب در وجودش به جریان می‌افتد و در پاسخ به خداوند می‌فرماید: «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» او ایمان واقعی را در وجود خود داشت ولی این ایمان، به او اطمینانی را که از حضور و شهود به دست می‌آید، نمی‌دهد. (الخطیب الاسکافی، 215:1975)
حضرت ابراهیم از خداوند می‌خواهد چگونه زنده شدن مرده را از طریق شهود به او نشان دهد «وکیف در این عبارت دلالت می‌کند بر حالت شیء موجود و مقرر بین سؤال کننده و کسی که مورد سؤال واقع شده است، همان طور که می‌گویی: کیف علم فلان؟ پس کیف در آیه سؤال از هیئت و چگونگی زنده کردن مرده‌هاست،نه از نفس آن.» (ابن کثیر، 1999: ج 689/1) آن حضرت «بر پیشرفت از مرتبه‌ی علم الیقین به مرتبه‌ی عین‌الیقین حرص داشت و سخن «أرنی کیف تحیی؟» بر طلب مشاهده کیفیت دلالت دارد وامتحان قدرت الهی بر زنده کردن مرده‌ها نیست.» (عثمان ضمیرَ، 41:2005) هنگامی که اضطراب و تشویش در وجود او نفوذ کرد برای سکون و آرامش قلب از خداوند خواست که قدرت خود را به او نشان دهد وبه این منظور خداوند موضوع پرنده را برایش برگزید.
شاید انتخاب پرنده که نماد اضطراب و حرکت و جریان است با اضطراب درونی حضرت ابراهیم(علیه السلام) هماهنگی دارد «فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ» و پس از قطعه قطه کردن، آن‌ها را بر روی کوه قرار می‌دهد. مکانی که نماد سکون و ثبات است و با سکون آن حضرت و به عین‌الیقین رسیدن او تناسب دارد. «ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً». شاید بتوان گفت خداوند نمادی را انتخاب کرده که با حالت درونی حضرت ابراهیم قبل از مشاهده متناسب است ونتیجه‌ای که پس از مشاهده به دست می‌آید با کوه که نماد سکون است تناسب دارد.
در پایان خداوند به حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) می‌فرماید: «وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ‌». عزیز است یعنی «هیچ چیز بر او غلبه نمی‌کند وهر چیزی اراده کند، می‌شود چرا که بزرگ است و قاهر بر هر چیزی و حکیم است در سخنان و افعال و قضا و قدرش.» (ابن کثیر، 1999: ج690/1) و خداوند عزیز را بر حکیم مقدم داشته است چون که عزیز بر تسلط و اراده‌ی خداوند بر همه‌ چیز، دلالت دارد و این بار واژه پیشین که نشان دهنده‌ی قدرت الهی است هماهنگی دارد و حکمت، همان «حسن تدبیر در قرار دادن هر چیزی در جایگاه خودش است.» (البیضاوی، 269:2009)

4. نتیجه

1. حوار و گفتگو در قرآن کریم انواعی دارد و با اهدافی متفاوت به کار گرفته شده است. گفتگوی حضرت ابراهیم با عمو و قومش با هدف دعوت آنان به سوی حق و اثبات یکتایی خداوند مطرح شده است و آن حضرت با بهره‌گیری از هدایت خداوند متعال، قدرت خدا را به بندگان اثبات می‌نماید. همچنین حرکت او از علم‌الیقین به عین‌الیقین بیانگر این امر است.
2. حضرت ابراهیم برای این که بتواند خدای حقیقی را برای قومش به اثبات برساند ابتدا خود را تا سطح درک قومش پایین آورده و گفتگویی با خودش پیرامون اثبات حقانیت خداوند متعال انجام می‌دهد اما در حقیقت قوم خویش و افکار آنان را از درون به چالش کشیده است. او برای این کار از خدایانی شروع می‌کند که قومش به آن اعتقاد داشتند (ستاره، ماه و خورشید).
3. اگر حضرت ابراهیم ستاره، ماه و خورشید را خدای خود معرفی کرد نه به این خاطر بود که او خدایی ندارد و یا اینکه حقانیت خدا برایش ثابت نشده است، بلکه آن حضرت برای ایجاد فضای هم‌زبانی وهم پنداری با قوم خود همراهی نمود و ستاره وماه را خدای خود خواند.
4. حضرت ابراهیم بنابر عقل و تفکر قوم و حتی پادشاه (نمرود) با آنها مجادله کرده است.
5. گفتگوی حضرت ابراهیم با عمویش در پی بیان رحمت الهی بر بندگان عصیان‌گر است. حوار حضرت ابراهیم با پادشاه بیانگر این است که همه‌ی ظالمان مانند نمرود از نور سلطنت به ظلمت آتش وارد می‌شوند.
6. هدف از بیان داستان حضرت ابراهیم در هر سوره انتقال پیام لا اله الا الله و توحید و وحدانیت است.
7. سازگاری واژگان با محتوا و فضای کلی داستان از عوامل فزاینده زیبایی است، به عنوان مثال پرنده با قلب مضطرب و کوه با قلب ساکن هماهنگ است.

پی‌نوشت‌ها:

1. استاد دانشگاه تهران (نویسنده مسئول): btaheriniya@ut.ac.ir
2. کارشناسی ارشد دانشگاه بوعلی سینا همدان: m.dayanavard65@gmail.com
تاریخ دریافت: 1393/6/26 تاریخ پذیرش: 1393/12/4

منابع تحقیق :
قرآن کریم
1. ابن کثیر، ابوالفداء (1999)، تفسیر القرآن‌الکریم، الطبعة الثانیة، دارطیبة.
2. احمد خلف الله، محمد (1999)، الفن القصصی فی القرآن الکریم، الطبعة‌الأولی، بیروت: دار المعرفة للطباعة و النشر.
3. البیضاوی، عبدالله بن عمر (2009)، شرح اسماء الله الحسنی، الطبعة الاولی، بیروت، دار المعرفة للطباعة و النشر.
4. الخطیب، عبدالکریم (1975)، القصص القرآنی فی منطوقة و مفهومة، الطبعة الثانیة، بیروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر.
5. الخطیب الاسکافی، محمد بن عبدالله (2001)، درة التنزیل و غرة التأویل، الطبعة الأولی، لبنان: معهد البحث العلمیة.
6. چندلر، دانیل (1387)، مبانی نشانه‌شناسی، ترجمه مهدی پارسا، چاپ سوم، تهران: شرکت انتشارات سوره‌ی مهر.
7. دبور، محمد عبدالله عبده (1996)، أسس بناء القصة فی‌القرآن الکریم، رسالة لنیل درجة العلمیة (الدکتوراه)، جامعة الأزهر، کلیة اللغة العربیة بالمنوفیة، قسم الأدب و النقد.
8. دوسوسور، فردینان (1389)، دوره‌ی زبان‌شناسی عمومی، ترجمه‌ی کورش صفوی، چاپ سوم، تهران: هرمس.
9. زرزور، عدنان محمد (1981)، علوم القرآن مدخل الی التفسیر القرآن و بیان اعجازه الطبعة الأولی، المکتب الإسلامی.
10. السامرائی، فاضل صالح (2006)، التعبیر القرآنی، الطبعة الرابعة، عمان: دار عمار.
11. ـــــ، (2008)، أسئلة البیانیة فی القرآن الکریم، الطبعة الأولی، الامارات: مکتبة الصحابة.
12. ـــــ، (بی‌تا)، أسرار البیان فی التعبیر القرآنی. بی‌جا: جامعة الشارقة.
13. ـــــ، (2000)، الجملة العربیة و المعنی، الطبعة الأولی، بیروت: دار بن حزم.
14. الشرقاوی، احمد محمد (1428)، التفسیر الموضوعی لسورة الأنعام، جامعة الشارقة، کلیة الشریعة والدراسات الإسلامیة.
15. الشهرانی، سعد بن علی بن محمد (2006)، «اهداف الحوار مع الغرب و معاذیرة»، المؤتمر العالم السلامی و الغرب الحواجر و الجسور و اللمنعقد بالجامعة الإسلامیة العالمیة. مالیزیا.
16. طاهری‌نیا، علی باقر (2006)، «سیمیائیة الخوف فی القرآن الکریم». مؤتمر ثقافة الخوف فیلادلفیا، العدد 79.
17. طنطاوی، محمد سید (2001)، القصة فی القرآن الکریم، الجزء الأول، مصر: نهضة مصر.
18. عبدالله، کامل عمر (بی‌تا)، «آداب الحوار و قواعد الإختلاف»، المؤتمر العالمی حول موقف السلام من الإرهاب، جامع الإمام محمد بن سعود الإسلامیة.
19. العدل، سعد عبدالمطلب (2008)، الخلیل اخناتون فی القرآن الکریم، الطبعة الأولی، مکتبة مدبولی: قاهرة.
20. عیاشی، منذر (1429)، العلاماتیة و علم النص، دمشق: دارالمحبة.
21. الغدامی، عبدالله (2006)، تشریح النص مقاربات تشریحیة لنصوص شریعة معاصرة، المرکز الصحافی العربی، دارالبیضاء، الغرب.
22. فضل، صلاح (1995)، شفرات النص دراسة سیمیولوجیة فی شعریة القصص و القصید، الطبعة الثانیة، عین للدراسات و البحوث الإنسانیة و الإجتماعیة،
23. قائمی‌نیا، علیرضا (1389)، بیولوژی نص نشانه‌شناسی و تفسیر قرآن، چاپ اول، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه اسلامی.
24. سید قطب (1382)، فی ظلال قرآن، ترجمه‌ی خرم دلف مصطفی، جلد 2، چاپ دوم، تهران: نشر احسان.
25. گیرو، پی‌یر (1380)، نشانه‌شناسی، ترجمه محمد نبوی، چاپ اول، تهران: آگاه.
26. لطیف الشهروزی، یادگار (2010)، جمالیات التلقی فی السرد القرآنی،الطبعة الأولی، دارازمان، دمشق.
27. المسیری، منیر محمد (2005)، دلالات التقدیم و التأخیر فی القرآن الکریم، الطبعة الأولی، مکتبة وهبة: القاهرة.
28. مسلم، مصطفی (2010)، التفسیر الموضوعی لسور القرآن، المجلد الخامس (الأنبیاء. العنکبوت)، کلیة الدراسات اعلیا و البحث العلمی، جامعة الشارقة.
29. المغامسی، صالح (بی‌تا)، تأملات فی سورة أنعام، جزء دوم، بی‌جا.

منبع مقاله :
دو فصلنامه‌ی پژوهش‌های قرآنی در ادبیات، سال اول، شماره‌ی دوم، پاییز و زمستان 1393



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط