احیاگر تفکر برهانی
گفتگوی دو هفته نامهپگاه حوزه با دکتر عبدالله نصری
در اینکه علوم اسلامی، ریشه هایی در قبل از اسلام داشتهاند، شکی نیست و مسلما این علوم بعد از اسلام به تکامل رسیدند . البته میتوان گفت علوم ادبی توسط مسلمین ابداع شده است و آنهم به خاطر فهم کتاب و سنت است; ولی دیگر علوم عقلی و نقلی، ریشه در قبل از اسلام داشته است . بشر دارای دانشها و تمدنهایی بوده است که دستبه دست گشته و به مسلمین رسیده است . و به حق مسلمین در پرورش این علوم، زحمات توانفرسایی کشیدند; ولی اینکه بگوییم فلسفه اسلامی به تمام معنا بریده از فسلفه پیش از اسلام است، صحیح نیست . ارتباط این دو فلسفه، محفوظ است . همچنین ارتباط تمام علوم قبل از اسلام و بعد از اسلام محفوظ است; ولی اینکه فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است، از نظر کمیت و کیفیت، صحیح نیست . از نظر کمیت فلسفه اسلامی سه برابر فسلفه یونانی است . مرحوم علامه طباطبایی در مقالهای که در یادواره ملاصدرا داشتهاند، به این مطلب اشاره کردهاند که فلسفه یونانی در هنگام انتقال به حوزه اسلام، دویست مسئله بود و فلاسفه اسلام آن را به هفتصد مسئله رساندند . بنابراین با این کمیت مختلف، چگونه میتوانیم بگوییم که فسلفه اسلامی، همان فلسفه یونانی است .
این دو فلسفه از نظر کیفیت نیز با هم فرق دارند . چون در فلسفه اسلامی و خصوصا در فلسفه صدرالمتالهین، مسائلی مطرح میشود که مقابل اندیشههای یونانیهاست . غالبا آنها اصالت ماهوی بودند; در حالیکه فلاسفه اسلامی، اصالت وجودی هستند . غالبا آنها تشکیک وجود را جائز نمیشمرند; ولی فلاسفه اسلامی تشکیک در وجود را یک امر مسلم میدانند . فلاسفه یونانی حرکت جوهری سر را صحیح نمیدانستند و حرکت را منحصر به چهار نوع عرض میکردند; در حالیکه فلاسفه اسلامی، حرکت را به ذوات و جوهر اشیاء توسعه دادند و کسانیکه در مسئله اصالت الوجود و تشکیک در وجود وارد باشند، میدانند که این دو مسئله راس کل معارف عقلی هستند و در مسائل الهیات تاثیر گذارند . مسئله بساطت ذات و اینکه ذات در عین بساطت، واجد تمام کمالات است و همینطور علم پیشین خداوند قبل از خلقت و حضور خدا در همه جهان و آن هم نه حضور به هم آمیخته و نه از هم جدا، در فلسفه اسلامی مطرح شدند . علاوه بر این در فلسفه اسلامی، مسائل اعتباریات و حقایق را داریم که آنها به این مسائل کمتر توجه کرده بودند . نظر ایشان این بود که در عین حال که فلسفه اسلامی بی ارتباط با فلسفه یونانی نیست، از نظر کمیت و کیفیت تکاملی پیدا کرده است که قابل مقایسه با اندیشههای قبل از اسلام نیست .
یکی از ویژگیهای تفکر فلسفی علامه طباطبایی، توجه به طرح مسئله بوده است . ایشان در بحثهای فلسفی تلاش میکردند که موضوع درست تصور شود و بعد به بررسی مسائل پرداخته شود . به عبارت دیگر به تحریر محل نزاع توجه بسیار داشتند . در این زمینه هم مطالبی را بیان بفرمایید .
همینطور که فرمودید ایشان به تحریر محل نزاع و تصور موضوع علاقهمند بودند و تا زمانی که مسئله به صورت روشن مطرح نمیشد، در اطراف آن بحث نمیکردند . شاید برخی از مسائلی را که ایشان بحث نکرد، و یا کمتر بحث میکرد، بدین خاطر بود که موضوع کاملا روشن نبوده است . اصولا ایشان از پیچیده گویی در بیان احتراز میکرد; ولی ممکن است در قلم ایشان نوعی پیچیدگی باشد . مسئله را از لحاظ موضوع، محمول و رابطه مشخص میکرد، بعد میگفتند که اطراف این مسئله بحث کنیم و ببینیم برهانی بر این مسئله داریم یا خیر؟ به بیان واضح، عرض میکنم که قبل از ایشان کمتر حکیمی توانسته است نزاع در اصالت وجود و اصالت ماهیت را به طور صحیح روشن کند . غالبا کسانی که این مسائل را مطرح کردهاند، به اینکه حقیقت این دو نزاع چیست، کمتر پرداختهاند; در حالی که ایشان این نزاع را به صورت روشن مطرح میکردند و کاملا مشخص میکردند که اصالت الماهوی و اصالت الوجودی چه میگویند . بعضا مسائل فلسفی برای افراد به درستی متصور نیست . ما یک استاد داشتیم - خدا رحمت کند - میفرمود: اصالت الوجود و اصالت الماهیه یک نزاع لفظی است . هر دو قائل به این هستند که این موجود خارجی اصیل است، یکی اسمش را وجود و دیگری ماهیت گذاشته است . در حالی که این نوع قضاوت، حاکی از این است که یک نزاع هزار و پانصد ساله، فقط نزاعی لفظی بوده است! به خاطر دارم که این مسئله را در مشهد مقدس، در سال 1330 خدمت مرحوم امام مطرح کردم که برخی چنین میگویند . ایشان این مسئله را به شدت رد کردند و فرمودند که نزاع لفظی نیست . نزاع حقیقی است و هر دو قول آثاری در الهیات دارند .
علامه طباطبایی از جمله کسانی هستند که تلاش کردند، مسائل عرفانی را از فلسفه جدا کنند . ایشان نخست مباحث فلسفی را ارائه میدادند; آنگاه همانگونه که ما مسائل ریاضی را ارائه میکنیم; ایشان هم به همان صورت مسائل فلسفی را ارائه میکردند; یعنی تقدم و تاخر مسائل فلسفی را بیان میکردند و ارتباط تنگاتنگی را که میان این دو است روشن مینمودند . نمونهاش هم دو اثر نفیس ایشان بدایه الحکمه و نهایه الحکمه است در این مورد هم توضیحاتی بفرمائید .
ایشان معتقد بودند که باید مباحث فلسفی را همانند مسائل ریاضی و هندسی مطرح کنیم . بدین صورت که هر مسئله پیشین پایه برهان برای مسئله بعدی باشد و در علوم طبیعی، علوم هستی شناختی و بالاخص در معارف به این نکته اصرار میورزیدند که آن جنبه هندسی و ریاضی مسائل باید محفوظ باشد . بدین جهت از مخلوط کردن مسائل علمی به علم دیگر پرهیز میکرد . در عین حال که ایشان نسبتبه مرحوم صدرالمتالهین علاقهمند بودند، ولی به کار ایشان اشکال میگرفتند .
مرحوم صدرالمتالهین کار ارزشمندی انجام داد و تباین میان کتاب و فلسفه و سلوک را برداشت، اما مرحوم علامه طباطبایی با همه علاقهای که به صدرالمتالهین داشتند، معتقد بودند که در کتابهای علمی و بهخصوص کتابهای درسی نباید این سه را به هم مخلوط کرد . بحثبرهانی برای خود جایی دارد، بحث قرآنی هم فصل مشخصی دارد و بحثسلوک عرفانی هم جایگاه خاص خود را دارد . هر چند تمام این موارد به یک مقصد میرسند و ما معتقدیم، محال است که میان ادراک عقلی قاطع و داوری کتاب اختلافی باشد، ولی هر علم برای خود موضوع و شیوه بحثی دارد که باید از هم جدا شوند . حتی در تفسیر المیزان، ایشان برخی از مباحث اجتماعی، اخلافی و فلسفی را مطرح میکند، ولی بعد از آنکه از تفسیر قرآن فارغ میشود، فصل را جدا میکند که این مسائل با هم مخلوط نشوند . البته مهندسی کردن و به شیوه ریاضی مطرح کردن مسائل فلسفی، یکی از ابتکارات ایشان بود .
دیدگاه علامه طباطبایی نسبتبه فلسفه مشائی و اشراقی چه بوده است؟ نظر مثبتی داشتند، یا آراء خاصی را ارائه نکردند؟
یکی از ویژگیهای ایشان این بود که مکتب خاصی را دربست نمیپذیرفت; چون صاحبان این مکاتب، افراد غیر معصومند . ما نمیتوانیم یک مکتب را دربستبپذیریم . ولی در عین حال این مانع از آن نبود که ایشان از هر مکتبی گزیدهای را بگیرد و از آن استفاده کند . مثلا معلوم است که از نظر فلسفه صدرایی، طرز تفکر ایشان همان تفکر اصالت الوجود، تشکیک در وجود و حرکت در جوهر است; ولی در عین حال این به آن معنا نیست که همه تفکرات صدرایی را بپذیرد; مثلا ارباب انوار یکی از مسائلی است که مرحوم صدرالمتالهین به نام مثل یا رب النوع بر آن اصرار دارد . ایشان این مسئله را تکذیب میکرد و تمام براهینی را که در اسفار مطرح شده است، در جلسه درس رد میکرد . آنچنان نبود که چون صدرالمتالهین دنبال مثل است و آن را ثابت میکند، ایشان هم این مطلب را بپذیرد . استقلال فکری یکی از ویژگیهای علامه طباطبایی بود . از این نظر عاشق فلسفه مشا بود . چون این فلسفه به دنبال برهان است . اما آنچنان هم نیست که هر چه آنها گفتهاند، ایشان بپذیرد . از هر مکتبی ویژگی و کمال آن را میگرفت و در عین حال در برخی از مسائل با هر سه مکتب فاصلههایی داشتند .
کسانیکه در 500 سال اخیر در ایران فلسفه تدریس میکردند، گاهی در اصفهان، تهران و گاهی در نقاط دیگر، دو دستهاند: اکثر این افراد فلسفهدان بودهاند . به این معنا که فلسفه میدانستند و آنرا تدریس میکردند . قلیلی از این افراد، فیلسوف و صاحب تفکر بودند و برای خود مبانی و آرای مستقل داشتهاند . ولی کسانی مانند مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی تنها فلسفه دان نبود، بلکه فیلسوف بود و برای خود مبانی داشت . ایشان، مرحوم نوری را از فلاسفهای میدانست که آراء و عقاید خوبی دارد . مرحوم علامه طباطبایی هم تنها فلسفهدان نبود که اشارات و اسفار را بداند; بلکه در مسائل برای خود فکر و اندیشه داشت و ابتکاراتی داشتند که ایشان را متمایز میکرد .
همانطور که حضرتعالی فرمودید، مرحوم علامه طباطبایی به عنوان یک فیلسوف نه صرفا یک عالم فلسفه، آراء و ابداعاتی داشتند . یکی از نظریات ایشان، برهان صدیقین است . به بیانی، این برهان در زمان شیخ الرئیس بوعلی سینا مطرح میشود; تا اینکه صدرالمتالهین بر اساس مبانی اصالت وجود، اشتراک وجود و وحدت وجود، این برهان را تقریر میکند . علامه طباطبایی تقریر دیگری از این برهان ارائه میدهند که بحث از واقعیت میکنند و اینکه واقعیت نمیتواند تبدیل به لاواقعیتشود . پیرامون این نظریه هم توضیحاتی بفرمائید؟
در پرسش شما همه محتویات و جوابها هست . این برهان صدیقین معروف به برهان سینایی است و مبتکر آن مرحوم ابوعلی سینا است و در اشارات - که بهترین کتاب فلسفی ایشان است - از همین برهان در اثبات صانع استفاده کرده است; ولی در آنجا ایشان مقدماتی به نام دور و تسلسل ذکر میکند; یعنی اگر کسی بخواهد برهان ایشان را بپذیرد، باید قبلا دور و تسلسل در علل را باطل بداند تا برهان ایشان قابل استفاده باشد و لذا دیگران خصوصا صدرالمتالهین به این مسئله ایراد میگیرند که خلاق متعال واضحتر از آن است که وجود او از این طریق ثابتشود . اینکه ما در ابتدا دور و تسلسل را باطل کنیم و بعدا برهان صدیقین را مطرح کنیم، به معنای خفای وجود حق تعالی است . وجود او در صورتی ظاهر میشود که این دو مسئله ثابتبشود . لذا ایشان از این راه نرفت، و برای خود بیانی دارد . ولی ایشان هم بیان خود را مبتنی بر دو یا سه مقدمه کردهاند . باید قبلا اصالت الوجود و تشکیک در وجود را بپذیریم . بعد از پذیرفتن این مقدمات، برهان صدیقین را مطرح کنیم . همان اشکالی که ایشان بر مرحوم شیخ الرئیس کردند، که وجود خدا برتر از آن است که بر ابطال این دو اصل مبتنی شود، بر خود ایشان هم وارد است . در عین حال که بیان ایشان بیان کاملی است، ولی باید مقام حق تعالی از نظر ظهور و تجلی بالاتر از آن باشد که مبتنی بر این دو اصل فلسفی گردد . لذا بعد از ایشان، بیان سوم را مرحوم سبزواری مطرح میکند و بیان چهارم، بیان مرحوم علامه طباطبایی است . ایشان میفرماید که برهان صدیقین، اصلا نیازی به مقدماتی که شیخ الرئیس و ملاصدرا گفتهاند، ندارد . بالاخره ما به یک واقعیتی معتقدیم، واقعیت را فقط سوفسطایی منکر میشود . حتی خود سوفسطایی هم در انکار واقعیتبه واقعیتی معتقد است و میفرمود نمیتوانیم سوفسطایی مطلق پیدا کنیم . حتی انکار او هم واقعیتی است . اگر این انکار واقعیت نباشد، خود به خود همه حقایق عالم ثابت میشود . بنابراین واقعیتسر جای خودش باقی است . هنگامی که ما به این واقعیت چشم میافکنیم، میبینیم این واقعیت عدمپذیر نیست . و چیزی که چنین حالتی دارد، ضرورتا وجود دارد و این ضرورت وجود، مساوی با واجب الوجود است .
در باب علیت، ایشان دیدگاه خاصی داشتند . همینطور در مورد مسئله درک جوهر . در بحث از رابطه علیت، میدانیم که حداقل دو نظریه در غرب مطرح شده است: نظریه اصالتحس و اصالت تجربه که مربوط به فیلسوفانی نظیر جان لاک، برکلی و بهویژه هیوم است . و یکی از مطالبی را که آنان بیان کردهاند، این است که ما نمیتوانیم رابطه علیت را حس کنیم . برخی هم طرفدار اصالت عقل هستند; مانند کانت و دکارت که معتقدند بحث علیت و معلولیت از مفاهیم پیشین و قبل از تجربه هستند . علامه طباطبایی نقدی در این زمینه داشتند و دیدگاه خاصی را مطرح کردند . در این مورد توضیحاتی بفرمائید .
غالب متفکران جهان، قانون علیت و معلولیت را محترم میشمارند . کمتر کسی به انکار این اصل که هر پدیدهای، پدیدآورندهای دارد، پرداخته است . ولی از زمانی که ابزار معرفت و درک، تغییر کرد و حس و تجربه جانشین برهان شد، اصل این قانون زیر سؤال رفت میگویند . که ما نمیتوانیم قانون علیت و معلولیت را از خارج انتزاع کنیم; چون معنای علیت این است که یکی اثربخش و دیگری اثرپذیر است و ما این مسئله را در خارج حس نمیکنیم . آنچه را که ما حس میکنیم، تعاقب و پشتسر هم آمدن دو پدیده است: بعد از آتش حرارت هست; اما اینکه حرارت اثر آتش است و آن اثر بخش است و این اثرپذیر، این مسئله را لمس نمیکنیم . ما تنها تعاقب این دو را حس میکنیم . و تعاقب غیر از معنای علیت و معلولیت است . از این جهت قانون علیت و معلولیت را زیر سؤال بردند . مرحوم علامه طباطبایی برای قانون علیت، اصل دیگری دارند و آن این است که متفکرین جهان برای شناخت علت و معلول که مسئله تعاقب نیست، بلکه مسئله اثرپذیری و اثردهی است منشا دیگری دارند و آن این است که هر علم حصولی، مسبوق به علم حضوری است . الان که شما مفهوم علیت و معلولیت را تصور میکنید، این تصور علم حصولی است . باید قبل از این، یک علم حضوری وجود داشته باشد . این یکی از ابتکارات ایشان است که تمام علوم حصولی، بشر مسبوق به علم حضوری است . مثلا الان که من این حرارت را درک میکنم، به حتم نوعی از حرارت در نفس هست و تاثیر نفس در مرحله حس است . که به علم حضوری درک میشود . این درک، درک حضوری است . بعدا مفهوم حرارت برای این گرمی تصور میشود . میفرمودند که مفهوم علیت و معلولیتیک مفهوم حصولی است; ولی مسبوق به یک علم حضوری است و آن این است که اگر هر انسانی به وجدان خود مراجعه کند، در مییابد که نفس خلاق صور است . صورتهایی را که ندیده است، خلق میکند; مفاهیمی را که ندیده است، ایجاد میکند . دیگر نمیتوانیم بگوییم آنجا تعاقب است . چون انسان بالوجدان درک میکند که نفس این صورت را پدید میآورد . نفس، روح و یا ذهن خود پدیدآورنده صورت است و از علم حضوری، میتواند یک علم حصولی به نام مفهوم علت و مفهوم معلول بسازد . بنابراین آنچنان نیست که کانت میگوید (ما نمیتوانیم علیت و معلولیت را ثابت کنیم) چون نزد او ابزار، تنها حس و تجربه است، و تجربه، فقط پشتسرهم بودن را درک میکند، اثرگیری و اثربخشی را درک نمیکند . اگر در خارج این چنین باشد، در عالم ذهن چنین نیست . وقتی که نفس، علیت و معلولیت را به صورت علم حضوری درک کرد، بعدا مفهوم حصولی پیدا میکند و روی برهان، به همه عالم گسترش میدهد; زیرا همه عالم ممکن است و ممکن فاقد وجود است . پس اثربخشی را لازم دارد که به او وجود اعطا کند .
علامه طباطبایی چه دروسی را در حوزه تدریس میکردند، در ضمن روش تدریس ایشان چگونه بود؟
علامه طباطبایی حق بزرگی بر گردن حوزههای علمیه و بالاخص حوزه علمیه قم دارند . بنابراین ایجاب میکند تا دستپروردههایشان که اساتید فعلی حوزه هستند، کارهای لازم را در معرفی و تجلیل از ایشان انجام دهند . علامه طباطبایی در سال 1324 ه . ش، از تبریز به قم منتقل شدند . انتقال ایشان به جهتحرکاتی بود که دمکراتها در آذربایجان راهانداخته بودند که موجب ایجاد ناامنی شده بود . ایشان استخاره کردند و طبق استخاره به قم منتقل شدند . ایشان میفرمودند: وقتی که وارد قم شدم، اکثر دروس مانند فقه و اصول، اساتید فراوانی داشتند و من تصمیم گرفتم دروسی را تدریس کنم که استاد مشخصی نداشتند . بنابراین دروسی نظیر فلسفه و تفسیر را که استاد فراوانی نداشت، ایشان تدریس میکردند . اسفار، منظومه و بعدها شفای شیخ الرئیس را نیز ایشان تدریس کردند . در ضمن، هر روز مرتبا تفسیر را تدریس میکردند . البته تفسیر را ایشان در سال 1320 در تبریز پایهگذاری کردند . گاهی هم در ایام تعطیل به تدریس ریاضیات و هیات میپرداختند . خلاصه ایشان مقید به تدریس دروسی بودند که کمتر استاد داشت تا خلاها را پر کنند .
برخی گفتهاند که در حوزه علمیه قم، فضای مناسبی برای تدریس فلسفه نبوده و همین امر موجب شد که ایشان به درخواست و با اشاره مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، کلاس درس فلسفه را تعطیل کنند . شما خاطرات یا اطلاعاتی از آن دوران دارید؟
من خودم در جریان این موضوع بودم . کسانی بودند که تدریس فلسفه را برای حوزه علمیه قم، مناسب نمیدیدند . این افراد به مرحوم آیهالله بروجردی فشار آوردند که ایشان بفرمایند که آقای طباطبایی، درس فلسفه را تعطیل کنند . البته مرحوم آیهالله بروجردی خودشان یک فلسفهدان عالی بودند . منظومه، اشارات و اسفار را به خوبی خوانده بودند . مرحوم امام (ره)، در میان مراجع، از کسانی که تسلط بر فلسفه داشتند . دو نفر را میشمرد: یکی مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی (ره) صاحب حاشیه بر کفایه و مکاسب، معروف به کمپانی، دوم از آقای بروجردی به عنوان یک فرد وارد در فلسفه یاد میکردند . مرحوم آیهالله بروجردی کسی را خدمت آقای طباطبایی فرستاد که جریان چنین است و ایشان درس را تا مدتی تعطیل کنند . آقای طباطبایی، پیغامی به آقای بروجردی دادند که من در مقابل شبهاتی که در خارج هست، تدریس فلسفه را وظیفه خود میدانم . این ذهن فلسفی است که میتواند به این شبهات پاسخ دهد; ولی اگر آقا امر میفرمایند، من در مقابل خداوند حجتی دارم و تدریس را تعطیل میکنم . این تدریس فلسفه برای خداست . برای حل شبهات است و برای اینکه افراد را برای دفاع از اسلام آماده کند . کسی که پیام آقای بروجردی را آورده بود، همین پیام را رساند . مرحوم آیهالله بروجردی با شنیدن این مطلب، قانع شدند و دیگر مسئله را تعقیب نکردند و آقای طباطبایی تدریس فلسفه را ادامه دادند . البته این مطلب را باید گفت که شیخ الرئیس هم در آخر اشارات عنوان میکند که این علم یک علم، همگانی نیست; یعنی همه کس مغز فهمیدن این مسائل را ندارد . فلسفه از علوم عمومی نیست که همه افراد آن را بخوانند . نه بدین معنا که این مباحثخدای نکرده، مباحث غیر طبیعی است . برداشت افراد غیر مستعد از این مباحث، برداشت صحیحی نخواهد بود; وگرنه افراد مستعد با این مباحث میتوانند افقهایی از علم، کلام و فلسفه را به روی خود و دیگران بگشایند .
گویا مرحوم علامه طباطبایی یک سلسله درسهای خصوصی هم با چندی از شاگردان خاص خود داشتهاند . حضرتعالی هم در آن جلسات شرکت میکردید؟
در سال 1329، کتابی از طریق سفارت امریکا منتشر شد به نام «نگهبانان سحر و افسون» . این کتاب در حقیقتیک نوع دیالکتیک و فلسفه مادی بود . ولی به زبان روز و به اصطلاح، زبان خیابانی و بازاری نوشته شده بود; نه به زبان فلسفی عمیق . در آنجا دین را آلت استعمار و استثمار معرفی کرده بودند . میگفتند غرض این بوده که ملت ایران را علیه توده سیاسی آن زمان برانگیزند . انتشار این کتاب موجب شد که روحانیت در مقابل این منطق دیالکتیک احساس وظیفه کند . مسلما کسی که در آن زمان برای این کار آمادگی داشت، مرحوم علامه طباطبایی بود . ایشان شبهای پنجشنبه و جمعه، جلسات خصوصی تشکیل دادند که بخشی از اعضای آن جلسات، مرحوم شدهاند: مرحوم علامه مطهری بود، آقای عباس ایزدی، آقای ابراهیم امینی، مرحوم آقای بهشتی و حاج آقا موسی صدر و جناب آقای قدوسی و آقای جزایری و شخصیتهای دیگری که از شاگردان ایشان بودند . در این جلسات درسهایی داده شد که بعدها به صورت اصول فلسفه، با پاورقیهای علامه مطهری منتشر شد . عجیب اینکه وقتی جلد اول این کتاب منتشر شد هنوز قوت و قدرت فکری مارکسیستی در ایران وجود داشت و آنجا گفته بودند حقا که ایشان مطالب ما را درست فهمیده و نقل کرده است .
یکی از ویژگیهای علامه طباطبایی، توجه به شبهات و مقتضیات زمان بوده است . یعنی ایشان از یک طرف در این فکر بوده که نیازهای جامعه اسلامی چیست، و از طرف دیگر هم به شبهات و اشکالاتی که بر دین وارد میکردند، پاسخ بگویند . در واقع یک بعد فکری ایشان، بعد کلامی است . حضرتعالی چه ابداعات و ابتکاراتی در بعد کلامی علامه طباطبایی میبینید؟
همین طور که فرمودید ایشان از همان لحظه روز ورود به حوزه، میگفتند آنچه نیاز است، آنرا برطرف کنیم . آنچه دیگران متکفلش هستند، ما سراغش نرویم . لذا سراغ فقه و اصول کم رفتند . چون نیاز کمتر بود . یکی از کارهای ایشان این بود که سؤالهایی که در خارج مطرح میگردید، پاسخ میگفتند . مثلا در یکی از سالها این سؤال مطرح شد که جهان، جهان متغیر است . دنیا، دنیای متغیر، متبدل و متحرک است; ولی قوانین اسلام، ثابت است . چگونه میتوان با قوانین ثابت، جامعه متغیر را اداره کرد . ایشان در این موقع، رساله مفصل و گستردهای نوشتند . قسمتی از آن در مجله مکتب اسلام، سال دوم منتشر شد و بعدا هم به صورت کامل منتشر گردید . نه تنها این شبهات، بلکه شبهات فراوانی از طریق مادینماها به سوی ایشان میآمد . مثلا درباره تجرد و روح . خاطرم هست که ایشان با یک پزشک مادی مکاتباتی داشتند و برای اولین بار این جمله را که ما باید همه چیز را زیر چاقوی تشریح خود ببینیم و من در زیر چاقوی تشریح، روح را نمیبینم و آن را احساس نمیکنم، در آن نامه نوشته بود . ایشان در آن مکاتبات مسائلی را مطرح کردند و غالب نوشتههای ایشان در حقیقت پاسخ به این پرسشها است .
آیا ایشان فقه و اصول هم تدریس کردند؟
بله; ایشان که آمدند، کسانی علاقهمند بودند که از محضر فکری و علمی ایشان استفاده کنند . یک دوره کفایه را تدریس کردند و کسانی که در این درس از محضر ایشان بهره گرفتند، حضرت آیه الله احمدی میانهجی بود . یک حاشیه بر کفایه در آن زمان نوشتند که تاریخ ختم آن 1328 ه . ش است . بعدا هم درس خارج را شروع کردند . درس خارج اصول ایشان را برخی از تلامیذ مینوشتند و ایشان تصحیح میکردند . حتی فقه را در مسجد سلماسی، ساعت 10 تدریس میکردند و از کسانی که از محضر ایشان استفاده میکردند آیهالله شربیانی است که الان از علمای مشهد و از ائمه جماعت مسجد گوهرشاد هستند . علامه یک فقیه عالیقدر و اصولی بزرگوار و رجالی بزرگ بود . حتی ایشان یک دوره در نجف، وسائل الشیعه را با وسایل الشیعه مرحوم شیخ حرعاملی مقابله کرده و وسایلی را که مرحوم آیهالله ربانی چاپ کردهاند، از روی وسایل ایشان بود . خلاصه علامه تنها عالم معقول نبود، عالم منقول به تمام معنا نیز بود . ولی خوب ایشان غالبا متوجه به نیازها بودند .
توجه علامه طباطبایی بیشتر به برهانیات بود . از آغاز که نزد مرحوم بادکوبهای فلسفه میخواندند، توجه به مسائل عقلی و برهانی داشتند حتی وقتی به ریاضیات توجه میکنند و درپای درس مرحوم سیدابوالقاسم خوانساری حاضر میشوند، گویا هدفشان بیشتر آشنایی به علوم برهانی بوده است . نکته مهمی که در آثار ایشان تجلی میکند، این مطلب است که مرزها را به خوبی رعایت میکنند . مرز برهان از عرفان جدا میشود; مرز عقل از نقل جدا میشود; حتی در المیزان جاهایی که یک بحث فلسفی میکنند، برای تائید و اثبات آن مطلبی است که در نقل آمده است . آیا شیوه ایشان در تدریس هم همین بوده است، یا اینکه مثل برخی از اساتید، نقل و عقل و برهان و عرفان را درهم میآمیختند؟
همانطور که فرمودید، ایشان مرد برهان بود . به مسائلی علاقهمند بود که برهانپذیر باشند . سراغ چیزی که خارج از قلمرو برهان است، نمیرفت . حتی استاد ایشان فرموده بود، شما ریاضیات بخوانید تا قوه اقامه برهان شما قویتر باشد . در تدریس هم همین طور بود; هیچ وقت مسائل خطابی را با مسائل برهانی مخلوط نمیکردند . اگر آیات را گاهی با معقول جمع میکرد، بدین خاطر بود که در آیات گاهی نشانههایی و دلایلی بر آن مسئله عقلی بود . وقتی تفسیر میفرمودند، هیچگاه مسائل عرفانی را با مسائل تفسیری مخلوط نمیکردند . همانطور که میدانید که در اسفار سه مسئله به هم مخلوط شده است: برهان و ذوق به نام عرفان و دیگر نقل که آیات و روایات است . ایشان یکی از اشکالاتشان به آخوند، این بود که این سه را با هم مخلوط کردهاند . اگر همه اینها از هم جدا میشدند بهتر بود و گاه گاهی از این نظر از آخوند ملاصدرا انتقاد میکردند .
به نظر حضرتعالی شیوه علامه طباطبایی بیشتر شبیه شیوه بوعلی نبوده تا آخوند؟
بله; بیشتر ایشان اهل برهان بود . در عین حال که از صدرالمتالهین خیلی بهره میگرفت و به ایشان علاقهمند بود; بیشتر دنبال مسائل برهانی بود . در برهان هم میکوشید که براهین روشن باشند . از براهینی که مقدمات معقد و پیچیدهای داشتند، پرهیز میکرد . یکی از خصایص ایشان، این بود که از نزدیکترین راه به مقصود برسند; مثلا در مورد برهان صدیقین که شیخ الرئیس تقریر کرده، بعدا آخوند هم تقریر کرده . مرحوم سبزواری هم تقریر کرده و ایشان هم در پاورقیهای اسفار تقریر کردهاند، به همان مقصد شیخ رسیده است; اما از نزدیکترین راه، تا انسان مسئله را روشنتر بفهمد . حتی مبانی صدرایی مثل اصالت وجود و اشتراک وجود و وحدت وجود را ایشان در این برهان مد نظر قرار نمیدهند; بلکه صرف واقعیت را در نظر میگیرند و استدلال میکنند .
ما علامه طباطبایی را بهعنوان شخصیتی میشناسیم که اندیشههای بسیار والایی داشته است . ابداعات فکری بسیاری داشتند و آثار زیادی را به رشته تحریر درآوردهاند که این نشانه عشق ایشان به علم، تحصیل و تدریس بوده است . حضرتعالی که از نزدیکان ایشان بودید، چه خاطراتی از علمجویی و کمالطلبی ایشان در مسیر علم و دانش دارید .
ایشان عاشق تحصیل علم و دانش بود . شبهای پنجشنبه و جمعه بعد از جلسه «اصول فلسفه» ، ما خسته میشدیم و به خانه یا حجره مراجعت میکردیم; ولی ایشان بعد از جلسه میرفتند و مطالعه تفسیر میکردند . گاهی تا 9 ساعت از شب رفته، طول میکشید; گاهی هم همه شب را مطالعه میکردند . از مطالعه هرگز خسته نمیشدند . لذا پزشکان گفتند که تمام سلولهای مغز این مرد کارکرده است .
همانطور که قبلا اشاره شد ایشان مرز بین برهان و عرفان را جدا میکنند; مرزهای حکمت نظری و حکمت عملی را جدا میکنند . ولی وجود خودشان آمیزهای از حکمت علمی و حکمت نظری است; یعنی با وجود تحصیلات و ابداعات فکری در مسائل فلسفی، توجه زیادی به اخلاقیات، عرفان و سیر و سلوک داشتهاند . اگر خاطرهای از سیر و سلوک ایشان دارید، بفرمائید، و اینکه ایشان تا چه حد به عرفان عملی پایبندی داشتند، و آیا عرفان عملی ایشان به گونه خاصی بوده است؟
این بعد از حیات ایشان برای اکثر افراد مکتوم ماند . دیگران نمیتوانستند این مراحل را درک کنند . خود علامه نیز آنچنان انسان عفیفی بود که اشارهای به این مراتب نمیکرد . گاهی قضایایی را که از نجف و جاهای دیگر نقل میکرد، انسان درک میکرد که ایشان از نظر سیر عملی به جایی رسیده است که اشباح برزخیه را به خوبی مشاهده میکند . میفرمود: مرحوم قاضی به ما گفته بود که هر موقع هنگام نماز، موجود زیبایی بر شما ظاهر شد، و آب یا غذایی به شما تعارف کرد، شما به او اعتنا نکنید . ما از اینجا میفهمیدیم که ایشان به آن حد رسیده است که صورتهای برزخی را درک کند . ایشان به شدت درونگرا بود . مثلا در سال 1324 که به قم آمدند، دو اطاق اجارهای در یخچالقاضی از جناب حجتالاسلام بنابی، اجاره کردند . در 24 ساعت، یک ساعت را در اطاقی که کسی حضور نداشت، به تفکر میپرداخت و ذکری را که از مرحوم قاضی آموخته بود، تا آخر عمر ادامه دادند . وقتی که خدمتشان میرفتیم، سؤال علمی میکردیم . آن بعد دیگر چندان برای ما مورد توجه نبود . سؤال میکردیم و ایشان جواب میفرمود . بعد ساکت میشدند . مثل اینکه از این مجلس غفلت کردهاند . در خود فرو میرفتند و فکری میکردند . وقتی که سؤال دیگری میکردیم، همانند انسانی که متوجه یک عالم دیگری بوده و به این عالم منتقل شده، متوجه ما میشدند . از نظر عرفان عملی فوق العاده بودند و عرفان نظری را کمتر تدریس میکردند . در عرفان عملی، شاگرد مرحوم قاضی بود . انصافا، علما و عملا یک سالک به تمام معنا بودند . به این دلیل که در تمام عمر یکبار «من» نگفت . در تمام عمر یک بار خود را ستایش نکرد . مثلا در آخر کتاب که هر مؤلفی چیزی مینویسد، ایشان فقط مینوشت: «تم بالید محمد حسین طباطبایی» و یک تاریخی هم میگذاشت و چیزی دیگری نمینوشتند . هیچ ستایش، حتی به صورت اشاره از خود نمیکردند .
شما خاطرهای هم در باب توجه شخصیتهای داخلی و خارجی به ایشان دارید؟
وقتی کتاب «المیزان» به مصر رفت و دارالتقریب مطالعه کرد، تقدیرنامهای را برای ایشان فرستادند که بعدا در جلد پنجم چاپ شد . اما پروفسور کربن با ایشان مصاحبههایی کرد . به این دلیل که خیلی به علامه علاقهمند بود، و در واقع گمشده خود را در شرق یافت . از نظر غرب یک فیلسوف تمام عیار بود و از این بعد که کسی یک فلسفه شرقی و عرفانی اسلامی را خوب بداند، در وجود علامه یافت . در سال 1339 پدربزرگوار من مرحوم شیخ محمدحسین خیابانی، به قم آمده بودند . مرحوم آیت الله بروجردی از ایشان دیدار کردند . قرار شد که ما بازدید آقای بروجردی برویم . بنده و پدرم به خدمت مرحوم آیت الله بروجردی رفتیم; ناگهان خادم ایشان، جناب آقای حاج احمد آمدند و گفتند که یک پزشک سوئدی به همراه پزشکی از تهران آمدهاند و میخواهند راجع به موضوعی با ما صحبت کنند . فرمودند: موضوع چیه؟ گفتند: در آنکارا قرار است کنگرهای درباره تحریم مشروبات الکلی برگزار شود . میخواهند نظر اسلام را در این مورد از شما بپرسند . مرحوم بروجردی دیدند که موضوع، یک موضوع دینی است و واقعا مفید است . وقتی پزشک سوئدی که دبیرکنگره بود، وارد شد، دید که همه روی زمین نشستهاند و صندلی برای نشستن نیست . بندهخدا نیمخیز نشست . نتوانست راحتبنشیند و سؤالاتی را مطرح کرد . اولا سؤال کرد که چرا اسلام الکل را حرام کرده است؟ من با خودم فکر کردم که آقا چه جوابی خواهد داد . آیا میخواهند مضرات طبی را بگویند؟ این فرد که خودش طبیب است و استاد . خوب گاهی به بزرگان الهام میشود، و امدادهای غیبی به کمکشان میآید . دیدم ایشان یک جواب خیلی روشن و مختصر که همه را راضی میکند، داد . فرمود: امتیاز انسان به وسیله عقل و خرد است و الکل ضدعقل و خرد است و اسلام نمیتواند آنرا تجویز کند . ایشان سؤال کردند که مصرف زیاد الکل، عقل را نابود میکند; اگر کم مصرف شود، چطور است؟ باز ایشان فرمودند: انسان یک موجود زیادهطلب است . اگر یک قاشق را اجازه بدهند، فردا دو برابر، سه برابر . . . خواهد شد . سؤالات زیادی کردند که آن پزشک ایرانی ترجمه میکرد . این سؤال و جوابها خیلی آن پزشک را تحت تاثیر قرارداد . بعد ایشان عرض کرد: آقا شما یک رسالهای در مورد الکل از نظر اسلام بنویسید . ما این رساله را به انگلیسی برمیگردانیم تا در کنگرهای که در آنکارا برگذار میشود، از طرف شما قرائتشود . آقای بروجردی که وقت این کارها را نداشت، نگاهی به اطراف کردند . مرحوم علامه طباطبایی آن روز در محضر آقای بروجردی بودند . چون یکی از بستگان ایشان مرحوم سیدمحمدرضا طباطبایی، فوت کرده بود و مرحوم آقای بروجردی برای او ختم برگزار کرده بود، ایشان برای تشکر نزد آیتالله بروجردی آمده بودند . چشم آیهالله بروجردی که به علامه طباطبایی افتاد، فرمودند: آقای سید محمد حسین طباطبایی تبریزی از علمای اسلام است، و تفسیری دارد . ایشان در این باره رسالهای مینویسد و به من ارائه میدهند که من میفرستم . مرحوم علامه طباطبایی رساله را نوشتند و آقای بروجردی هم رساله را به آنکارا فرستادند، که ترجمه شد و برای اولین بار پیام یک مرجع شیعی در انکارا قرائتشد .
جناب عالی نقش علامه طباطبایی را در احیای حوزههای علمیه چگونه میبینید؟
مرحوم علامهطباطبایی از کسانی بودند که در احیای تفکر، برهانی شدن حوزه و بازکردن افقهای جدید، به روی طلاب و دانشمندان حوزه نقش مؤثری داشتند .
البته در شکوفایی حوزه فعلی که 28 هزار استاد و دانشجو و نویسنده و محقق دارد، افراد بسیاری سهیماند . مرحوم امام (ره) سهم بزرگی دارند . همچنین مؤسس این حوزه، مرحوم آیت الله حائری که سهم بیشتری دارد . ولی از نظر علمی کسی که توانستبه این حوزه، غنای علمی بیشتری بدهد، درسهایی بود که در طی 35 سال مرحوم علامه طباطبایی تدریس کردند . برای اولین بار در حوزه علمیه قم فن نویسندگی را علامه طباطبایی به راه انداختند .
در پایان اگر خاطرهای از علامهطباطبایی دارید، بیان بفرمایید .
ایشان یک انسان متواضع به تمام معنا بودند . آنچه را که از زندگی امام علی (ع) شنیده بودیم، گوشههایی از آن را در ایشان دیدیم . مثلا ایشان در زمان استادی خود، گاهی به تنهایی به نانوایی میآمدند، و همانند دیگران در صف میایستادند و نان میگرفتند و به منزل باز میگشتند . ایشان به نماز مرحوم آیهالله سید محمد تقی خوانساری میآمدند . چنانچه زیلوها پر شده بود، عبای خود را پهن میکردند و روی آن نماز میخواندند . ابدا برای خود تعینی قائل نبود اگر کسی با ایشان همسفر میشد و صحبت علمی نمیکرد، اصلا فکر نمیکرد که ایشان یک فرد تحصیلکرده است . حتی در سطح تحصیلات عمومی به تمام معنا یک انسان کتوم بود . اسرار را به زودی باز نمیکرد . ایشان نمیخواستند به کوچکترین چیزی تظاهر کنند و برای همین آن جنبه سیر و سلوکشان برای ما مخفی ماند . مورد دیگر علاقه ایشان به اهل بیت است . اگر کسی تفسیر ایشان را مطالعه کند، برایش روشن خواهد شد که علاقه ایشان به ائمه چقدر بوده است، و چه اندازه در این مسائل زحمت کشیدهاند . خیلی از جاها مضامینی را که در روایات اهل بیت است، از لابهلای آیات استخراج و بیان کردهاند . در روضهها اشک میریخت و نسبتبه ائمه علاقه فوق العادهای داشت .
منبع: پگاه حوزه
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله