حالا خود شاه به میدان آمده
وقتی رژیم شاه در قضیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی از مقاومت امام و مراجع شکست خورد. قضیه لوایح ششگانه را مطرح کرد امام فرمود این بار قضیه فرق میکند. قبلاً دولت علم رو به روی ما ایستاده بود حالا خود شاه به میدان آمده که مطلب سنگین تر و دشوارتر است ولی باید با اراده و مصمم ایستاده و برای همه دشواریهای آن باید آماده بود. (1)این ضربهای است که شاه به ما میزند
یکی از هوشیاریها و دوراندیشیهای امام در برابر توطئههای رژیم شاه در قضیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی این بود که وقتی رژیم دید نمیتواند این لایحه را آن طور که میخواهد تصویب کند و پیش ببرد بحثهای انحرافی مانند اصلاحات اراضی و دادن زمین به کشاورزان و... را مطرح کرد که حتی بعضی از آقایان مراجع را درگیر این قضیه کرد که آنها هم اصلاحات ارضی شاه را تحریم کردند. امام از این موضع علما و مراجع ناراحت شد. فرمودند: این ضربهای است که شاه به ما میزند و بهانهای است که ما به دست حکومت میدهیم که یک عده کشاورز و روستایی را با ما طرف کند و ما را به جان هم بیاندازد و کارش را بکند و نگذارد ما در آن مسیر صحیح خودمان حرکت کنیم. (2)اگر هیچ کس نباشد تنها ادامه میدهم
حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر مسعودی خمینی:
یک روز بعد از جریانات انجمنهای ایالتی و ولایتی، که در کوچهای با امام حرکت میکردیم، به ایشان گفتم: «آقا! به جد تان آقای شریعتمداری با شما نیست.» و ایشان هم با اخم فرمودند: «هست.» در این مورد چندین بار این حرف را به ایشان گفتم و اصرار کردم و ایشان هم هر بار انکار کردند تا اینکه یک روز به تندی گفتند: «نخیر، هست. و اگر هم نباشد، هیچ کس هم نباشد، من خودم تنها به این مبارزه ادامه میدهم.» (3)اینها را ببرید چند پشت بام آن طرف تر
آیت الله صادق خلخالی:
به پیشنهاد امام اعلامیهای به امضای گروهی از علما علیه شاه تنظیم شده بود. امام مرا احضار فرموده و هزار تومان به من دادند و گفتند این اعلامیه را میبری و به مقدار زیاد تکثیر میکنی و میآوری، در آن موقع هزار تومان پول زیادی بود. آمدم تهران و اعلامیه را تکثیر کردم و بعد اعلامیهها را با یک ماشین سواری به قم رساندم و یکسره بردم منزل آقا، به هر که آنجا بود چند دسته اعلامیه دادیم که ببرد. طولی نکشید که در بازار قم و در مدرسه فیضیه اعلامیه مذکور پخش شد. ساواک مطلع شد و میخواست بداند که منشأ کجاست؟ قهراً آنها در اطراف خانه آقا قدم میزدند. من از خانه آقا آمدم بیرون. سر کوچه که رسیدم رفتم یک روزنامه اطلاعات خریدم و به بهانهی رساندن روزنامه به خانه آقا برگشتم و خبر دادم که کوچه خیلی شلوغ است به آقا عرض کردم البته من نمیترسم که شما را بگیرند من دلم برای اعلامیهها میسوزد که خیلی زحمت کشیدم. آقا فوراً سکینه خانم، کارگر خانم را صدا کردند و عبای خودشان را پهن کردند و اعلامیهها را در آن عبا گذاشتند و به آن خانم دادند و گفتند اینها را ببرید چند پشت بام آن طرف تر و چند سنگ هم روی آنها بگذارید. (4)چرا مانع جوانها میشوید؟
آیت الله خزعلی:
وقتی نهضت داشت اوج میگرفت، اعلامیه اول امام برای اتمام حجت به شاه نرم بود. ولی بعد ایشان دیدند که با نرمی نمیتوان با اشخاص درشت برخورد کرد. به همین دلیل قدم به قدم درشتی و با صراحت حرف زدن را بیشتر کردند و کم کم نهضت اوج گرفت و در مردم بیداری پدید آمد. به خصوص جوانها مطالب را زود گرفتند و در همان اوایل زود به جوش آمده بودند. این رفتار جوانها به نظر با اخلاق آرام بزرگان خانه مثل پدرها سازگار نمی آمد و پدران گاه آزرده میشدند. یک روزی پدری دست پسر خود را گرفت و به محضر امام آمد و گفت آقا شما ایشان را نصیحت کنید که یک مقدار معتدل حرکت کند که نظم و آرامش خانه به هم زده نشود. امام نظرات پدر را شنیدند، نظرات پسر را هم گوش کردند، بعد به جای آن که به پسر نصیحت کنند به پدر عتاب کردند که:جوانها راه خودشان را یافتهاند، چرا مانع میشوید؟ چرا نمیگذارید به راه خودشان بروند و از این خمودگی به در آیند، از این رخوتی که از غرب به شما تحمیل شده بدر آیند. جوانها دارند در میآیند شما هم سد راه و مانع سیر نشوید. (5)
اگر کسی اخلال بکند
شهید مهدی عراقی:
اول فروردین سال 42 مصادف با وفات امام جعفر صادق علیه السلام جمعیت زیادی از اطراف و اکناف آمده بودند قم، هم به مناسبت وفات از یک طرف و هم به مناسبت مسائل روز که از طرف علما اعلام شده بود که ما عید نداریم و حاج آقا (امام) هم یک اعلامیه داده بود بیرون، در آن موقع که آن نکته «تقیه حرام است... ولو بلغ ما بلغ»، اخطار کرده بود که همه روحانیون به حساب و اهل علم که اگر تقیه بکند فعل حرامی را انجام داده، باید حرفش را بزند. در آن روز، صبح منزل حاج آقا روضه خوانی بود. حدود 20 تا 25 اتوبوس از تهران که (به حساب صورت ظاهر از دهقانان بودند یا شرکت واحدیها بودند، ولی در اصل گارد جاوید بودند.) آمده بودند که قم را به هم بریزند و یک چشم زخمی و یک زهر چشمی از آقایان بگیرند. خانه حاج آقا، وقتی که مشغول صحبت و سخنرانی و اینها بودند، تعدادی از اینها آمدند داخل خانه. اولین نفری که شروع کرد به شعار صلوات دادن، در بغلش یکی از بچهها نشسته بود که جلوی دهنش را میگیرد و از در حیات بیرونش میکند. حاج آقا از مجلس بلند شدند تشریف بردند بیرون. بعد شیخ صادق خلخالی و یکی دو تا از آقایان آمدند و گفتند حاج آقا فرمودهاند این جا منزل من است اگر کسی در این منزل اخلال بکند، با عکس العمل شدید ما رو به رو خواهد شد. ولی خوشبختانه تا نزدیک ظهر، دیگر اتفاقی آن جا نیفتاد و روضه تمام شد. (6)حمله کماندوها به مدرسه فیضیه
شهید مهدی عراقی:
در مدرسه فیضیه، مجلسی بود از طرف آیت الله گلپایگانی، وقتی ما آمدیم مدرسه فیضیه، در قسمتی که کتابخانه هست، منبر آنجا بود. آل طه بالای منبر بود، بعد پایین آمد و شیخ انصاری رفت بالای منبر- واعظ معروف- وقتی که مشغول صحبت بود، از این پایین وقتی ما نگاه کردیم دیدیم که جمعیتی اینجا نشسته، آثار کلاههایی که خطی دور سرشان بود، معلوم بود که اینها کلاه دار هستند و کالاهشان را برداشتهاند، جای خطش هست، و بعد هم شروع کردند آتش سیگار برای همدیگر انداختن، سیگار پرت کردن، صلوات فرستادن و از این کارها، شیخ هم آن بالا، بنده خدا دست و پا میزد که یک جوری بتواند آنها را ساکت کند، اما نمیتوانست ساکت بکند. ما یک چیزی نوشتیم دادیم دست این، که بابا سر و ته منبر را تمامش بکن! بیا پائین دیگر! میبینی که اینها نمیگذارند. حالا چه شهوتی دارای تو برای حرف زدن دیگرا حالا که اینها نمیگذارند تو حرف بزنی، پاشو بیا پائین، ختمش بکن ! خلاصهاش او از منبر که آمد بیاید پایین، این سری بلند شدند که میکروفون را بگیرند. آیت الله گلپایگانی بغل منبر نشسته بود. قبل از اینکه منبر تمام بشود، بچهها آقای گلپایگانی را برداشتند بردند داخل حجره دومی که جنب منبر بود. انصاری هم که آمد پائین باز بچهها پوشش دادند انصاری را هم بردند داخل همان حجره. اینها پریدند که میکروفون را بگیرند، پریز زیر منبر بود، بچهها پریز را در آوردند که دیگر اینها صدایشان توی میکروفون منعکس نشود. میکروفون را از دست اینها در آوردند. اینها شروع کردند به نفع رضاخان و به نفع ولیعهد، به نفع خودشان، این حرفها شعار دادن. بعضی شان از این شلاقهای دستی داشتند. بعضیهاشان هم درختها را شکاندند و خیس کردند افتادند به جان مردم، جاوید شاه جاوید شاه که مردم بگویند و یک مقدار درگیری شد. بچهها، طلبهها هم پریدند طبقه دوم، از آن بالا شروع کردند با سنگ تو سر و کله اینها زدن، خوب، بچهها چون مسلط بودند، اینها کاری نمیتوانستند بکنند، مگر این که همین قسمت پایین را اینها را که پایین بودند میزدند که بگویید جاوید شاه. در همین گیر و دار داد زدند که برویم منزل امام خمینی.ما که جلوی آن حجره که آقای گلپایگانی و به حضور شما عرض کنم که انصاری بودند ایستاده بودیم با یکی دو تا از رفقای دیگر، ول کردیم طرف منزل آقا. وقتی ما رسیدیم دم دالون مدرسه فیضیه، جمعیت مثل یک آبی که از یک لوله آب میخواهد بیرون بیاید، چه طور پلوق پلوق میزند میآید بیرون، جمعیت همین جوری میآمد بیرون. سرهنگ مولوی هم با لباس شخصی (خود) دم در ایستاده بود، یک چوب بلند هم دستش بود، هرکی میآمد میزد توی سرش میگفت بگو جاوید شاه. تو خیابان هم از این چوب به دستها و چماق به دستها ایستاده بودند و جاوید شاه، جاوید شاه میگفتند. ما از زیر دست سرهنگ مولوی رد شدیم آمدیم تو صحن، از آن در صحن آمدیم بیرون راه کوچه منزل آقا را گرفتیم، آمدیم منزل آقا، وقتی رسیدیم دیدیم که ده پانزده نفر دور آقا نشستهاند و یکی از بچهها دارد ذکر مصیبت میگوید. آقا، قیافهی ما را دید یک مقدار برافروخته هستیم، سرش را تکان داد و گفت چیه؟ من رفتم جلو، گفتم آقا جریان این جوری است، این کارها را کردند تو مدرسه ی فیضیه، الان هم گفتند میخواهند بیایند اینجا پشت سر من آسید محمد صادق لواسانی رسید، آن هم شروع کرد این حرفها را زدن و یکی از آقایان که آنجا بود به نام حاج عباس نوشاد زد توی سرش یک الله خدا کریم کشید و گریه را ول کرد و آقا گفتش که ساکت باشید! ساکت باشید! شلوغ نکنید! حاج محمدصادق گفت در را ببندید. تا گفت در را ببندید آقا هم عصبانی شد از جا بلند شد و گفتش که الآن میروم حرم، حرفهایی که نزدم میگویم. اینها با من کار دارند نه با دیگری، خلاصه، جمعیت که آنجا بود منقلب شد و یک سری گریه و یک سری داد، یک سری این ور، چون اول مغرب بود من گفتم حاج آقا پس شما الآن موقع نمازه، نماز تان را بخوانید و بعد هر جا که خواستید تشریف برید. این است که ما ایستادیم سر اذان. اذان گفتند و آقا مشغول نماز شد. (7)
تصمیم شجاعانه
حجت الاسلام والمسلمین سید جواد علم الهدی:
بعد از آن که طلاب در روز بیست و پنجم شوال در حادثه فیضیه، به دست عمال رژیم مورد تعدی قرار گرفتند، استاد (رضوان الله علیه) تصمیم شدت بیشتری جهت مبارزه علیه رژیم را گرفتند. حتی به خاطر دارم که آن شب فرمودند من باید از منزل بیرون بروم تا مطلب یکسرده شود. اگر نبود که بعضی از شاگردان امام که روی قدمهای ایشان افتاده و اشک میریختند، امام عازم بودند خود به طرف فیضیه تشریف ببرند؛ ولی مقطوع چنین بود که همه ی ساواکیها به دنبال ایشان میگشتند و چنانچه این تصمیم عملی میشد، بعید نبود که امام شهید شود. اما خدای متعال چنان خواست که نظر مبارک امام تغییر کرد. (8)آماده همه چیز باشید
روز شهادت امام صادق (علیه السلام) بود و عمّال رژیم به مدرسه فیضیه ریختند و حدود چهار صد نفر از طلبهها را دستگیر کردند. از این افراد، عدهای را بازداشت کردند و حدود صد و پنجاه نفر را به سربازخانهها فرستادند و حدود صد نفر را پس از شکنجههای فراوان به سه تا هشت سال حبس محکوم کردند و عدهای را پس از بازداشت موقت، آزاد کردند. در ماه رمضان امام سخنرانی کردند و فرمودند: «از این به بعد آماده ی زجر، شکنجه، زندان، همه چیز باشید که دنبال آن قضیه امسال ما عید نداریم.» (9)بیایند مصطفی را ببرند
امام در اعلامیهای که به مناسبت چهلم شهدای فیضیه دادند، فرمودند: بروید سربازی تا آموزش نظامی را هم فرا بگیرید، برای کارهای بعدی. و در جای دیگر فرمودند: اگر مصطفی را بگیرند و به سربازی ببرند من چیزی نمیگویم. بیایند اصلاً مصطفی را ببرند. (10)تقیه حرام و اظهار حقایق واجب
آیت الله خامنهای:
باید اعتراف کنم که با حادثه فیضیه رعب و وحشت کاملی بر همه جا مستولی شد. من به خودم مثال میزنم من آدم ترسویی نیستم و در آن روز همه خصوصیات یک طلبه ی مجرد و بی انتظار و بی پیرایه را دارا بودم.در عین حال روز حادثه، آن چنان جو رعب و وحشت سایه گسترانده بود که حال نماز خواندن با جماعت را از من گرفت؛ این حال مرا میتوان مقیاس قرار داد برای به دست آوردن اوضاع و احوال قم و این که طلاب در چه شرایط سخت روحی قرار داشتند. بلافاصله اضافه کنم که این حالت نگرانی و وحشت در افراد با حدود بیست دقیقه یا نیم ساعت صحبت امام به یک حالت شجاعت و شهامتی تبدیل شد که هیچ حادثهای برای آنان که در تیررس این سخنان امام بودند و آن بیانات را شنیدند، دیگر وحشت انگیز و ارعاب آور به شمار نمیآمد. با حادثهی فیضیه در مرحلهی اول، رعب و وحشت حوزه را فرا گرفت و این فکر تقویت شد که اگر مبارزه ادامه یابد ممکن است حوزه از دست برود، حوزهای که مرحوم آیت الله حائری در زمان پهلوی برای حفظش آن همه زحمت کشیدند و حتی برای نگهداری و حفظ آن با پهلوی مبارزه نکردند، ممکن است با یک برخورد ابتدایی از دست برود و این خیانت به آرمان حاج شیخ عبدالکریم حائری است! این فکر به تدریج از گوشه و کنار سر بلند کرد و کسانی که از نظر وحی مستعد مبارزه نبودند و میخواستند با نهضت به گونهای معارضه و مقابله کنند، این فکر را مطرح کردند و کوشیدند آن را رواج بدهند، لیکن چند جریان در شکستن جو وحشت و کنار زدن این افکار جامد تأثیر بسزایی داشت، یکی اعلامیهی امام بود. امام نامهای به علمای تهران نوشتند، این نامه که خطاب به آقای حاج علی اصغر خویی و به وسیله ی ایشان به علمای تهران بود. بسیار تند و کوبنده بود، به طوری که خواندن آن یک عدهای را میلرزاند. البته یک عدهای را هم شجاع میکرد.
یک عده از طلبهها، جوانها و به قول امروز حزب اللهیها از این نامه تشجیع شدند. امام در این نامه ضمن اشاره به حادثه مدرسه فیضیه و فجایعی که در آنجا لجام گرفته بود آوردند: شاه دوستی یعنی غارتگری، شاه دوستی یعنی آدم کشی، شاه دوستی یعنی هدم آثار رسالت و...
دیگر از عوامل جوشکن، فتوای امام بود، مبنی بر این که «تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب ولو بلغ ما بلغ» که عجیب حرکتی بود و غوغایی راهانداخت. این جمله در شکستن جو وحشت و دور کردن افکار سازش طلبانه بسیار مؤثر رد و تا سالهایی جلو یک سلسله بهانه جوییها و ریاکاریها را گرفت. و در واقع نام از حادثه مدرسه فیضیه سکوی پرشی به سوی مراحل جدید مبارزه ساخت و عکس آن نتایجی را که دستگاه از حادثه مدرسه فیضیه انتظار داشت به بار آورد. (11)
حتی به جمعیتهای فرهنگی نامه نوشتند
یکی از کارهای امام این بود که در جریان مبارزه علیه شاه با علما و روحانیون شهرستانها و حتی شخصیتها، جمعیتهای فرهنگی و تبلیغی شروع به مکاتبه نمود. امام در این فکر نبود که نامه نوشتن به یک مرکز فرهنگی در یک شهرستان دور افتاده ممکن است کسرشان و وجههای برای ایشان باشد. این را تکلیف خودشان میدانستند که حجت را بر کسانی که داعیه دینداری دارند، تمام کنند و آنها را وارد میدان مبارزه نمایند. (12)به شما تهنیت میگویم
پس از فاجعه فیضیه که افراد مجروح دست و پا شکسته را به منزل امام میآوردند در منزل غوغای عجیبی بر پا شده بود همه گریه میکردند و اشک میریختند ولی امام این منظرههای تأثرآور را میدید و مصمم حرف میزد و هیچ اشک نمیریخت حتی من شاهد بودم که چند نفر از مجروحین را که وضعشان از همه بدتر بود کنار امام نشانیدند آنها بدنهای سیاه شده و دست و سرهای شکسته خود را به امام نشان دادند ولی امام دستشان را فشرد و به آنها فرمود: من به شما تهنیت میگویم که این حادثه برای شما رخ داد و شما در راه خدا این صدمهها را خوردید. (13)نترسید شما ماندنی هستید
آیت الله خامنه ای:
عصر روز دوم فروردین امام در منزلشان نشسته بودند، طلبهها هم اتاق را پر کرده بودند، من دم در اتاقی ایستادم، بقیه نشسته بودند، در همین حین امام شروع به صحبت کردند، صحبتشان این بود که اینها رفتنی هستند و شما ماندنی هستید، نترسید! ما در زمان پدر او بدتر از این را دیده ایم، روزهایی بر ما گذشت که در شهر نمیتوانستیم بمانیم، مجبور بودیم صبح زود از شهر خارج شویم و مطالعه و مباحثه ما در بیرون شهر بود و شب به مدرسه میآمدیم چون ما را میگرفتند، اذیت میکردند، عمامهها را برمی داشتند.در اثنای صحبتهای امام یک پسر چهارده- پانزده سالهای را آوردند که از پشت بام مدرسه فیضیه پائین انداخته بودند که کوفته شده بود، قبا از تنش کنده و پالتو تنش کرده بودند، از دم در که واردش کردند یکی با صدای بلند و با حال گریه گفت: آقا این را از پشت بام انداختهاند. امام منقلب شد و دستور داد که او را بخوابانند و برای او دکتر بیاورند.
وقتی که صحبت امام تمام شد احساس کردم آن چنان نیرومند و مقاوم هستم که اگر یک فوج لشکر به این خانه حمله کند آماده ام یک تنه مقاومت کنم. آن صحبت امام به حدی تأثیر گذاشت که من احساس کردم از هیچ چیز نمیترسم و آماده هستم یک تنه دفاع کنم. با خود گفتم امشب اینجا میمانم، چون ممکن بود حمله کنند. کسان دیگری نیز آماده شدند شب آنجا بمانند، لیکن یک باره از طرف امام خبر آوردند که همه باید بروید. امام گفتند: راضی نیستم کسی اینجا بماند، ما آمدیم بیرون و آن شب کسی آنجا نماند. (14)
در خانه من باید باز شد
حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر مسعودی خمینی:
به امام خبر دادند ممکن است کماندوها به داخل خانه امام بیایند. لذا خوب است در خانه را ببندیم. در آن روزها جمعیت زیادی هم به خانه ی آقا آمده بودند و جا خیلی کم بود. به محض این که امام حرف بستن در خانه را شنیدند، از جا بلند شدند و با ناراحتی هرچه تمام تر فرمودند: «چه کسی میخواهد در خانه مرا ببندد؟ هر که میخواهد در خانه من را ببندد، خودش برود بیرون. خانه مال من است، در خانه من هم باید باز باشد. کسی هم حق ندارد که در خانه من را ببندد.» شهید مرحوم آقا مصطفی گفتند: «در اتاق را ببندیم تا آقایان از آن در رفت و آمد نکنند.» در این هنگام امام متوجه شدند که در اتاق بسته شده است. فرمودند: «چه کسی در اتاق را بسته؟» همه با ناراحتی گفتند: آقای حاج آقا مصطفی دستور دادند. امام فرمودند: بیخود دستور داده. مصطفی را بیرونش کنید از منزل من، چرا در مسائل منزل من دخالت میکند؟ تمام درهای اتاق را باز کنید. بگذارید مردم راحت باشند، آرام باشند و هرجا که دلشان میخواهد، بروند و بیایند. در خانه من باید باز باشد. (15)به اجازه چه کسی در را بستهاید؟
حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:
وقتی خبر جنایت مأموران شاه را در مدرسه فیضیه به امام رساندند ایشان بلافاصله تصمیم گرفتند به طرف مدرسه فیضیه حرکت کند. روحانیون و مردم حاضر در منزل ایشان که از احتمال گزند به ایشان نگران بودند با قسم دادن، مانع خروج ایشان از منزل شدند. برخی نیز که تصور میکردند مأموران سپس به منزل امام حمله خواهند کرد در منزل امام را بستند. وقتی که ایشان متوجه شد با لحن تندی از آنها پرسید که «به اجازه ی چه کسی در را بستهاید؟» و سپس با ایراد سخنانی در آن شرایط وحشت زا، ضمن افشای ماهیت ددمنشانه شاه به مردم حاضر، اعتماد به نفس داده و فرمود:... ناراحت و نگران نشوید، مضطرب نگردید. ترس و هراس را از خود دور کنید. شما پیرو پیشوایانی هستید که در برابر مصائب و فجایعی صبر و استقامت کردند که آن چه ما امروز میبینیم نسبت به آن چیزی نیست. پیشوایان بزرگ ما حوادثی چون روز عاشورا و شب یازدهم محرم را پشت سر گذاشتهاند و در راه دین خدا یک چنان مصائبی را تحمل کردهاند. شما امروز چه میگوئید؟ از چه میترسید؟ برای چه مضطربید؟ عیب است برای کسانی که ادعای پیروی از حضرت امیر (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) را دارند در برابر این نوع اعمال رسوا و فضاحت آمیز دستگاه محاکمه، خود را ببازند. دستگاه حاکمه با ارتکاب این جنایات، خود را رسوا و مفتضح ساخت و ماهیت چنگیزی خود را به خوبی نشان داد. دستگاه جبار با دست زدن به این فاجعه، شکست و نابودی خود را حتمی ساخت. ما پیروز شدیم، ما از خدا میخواستیم که این دستگاه ماهیت خود را بروز دهد و خود را رسوا کند. بزرگان اسلام در راه حفظ اسلام و احکام قرآن کریم کشته شدند، زندان رفتند، فداکاریها کردند تا توانستند اسلام را تا به امروز حفظ کنند و به دست ما برسانند. امروز وظیفه ی ماست در برابر خطراتی که متوجه اسلام و مسلمین میباشد برای تحمل هرگونه ناملایمات آماده باشیم تا بتوانیم دست خائنین به اسلام را قطع نمائیم و جلو اغراضی و مطامع آنها را بگیریم. (16)بروید به شهرستانها بگوئید
جمعیت فراوانی در خانه امام نشسته بودند دست و پا شکستهها را میآوردند و جمعیت گریه میکردند. تقریباً تنها کسی که گریه نمیکرد و با یک چهره ی برافروخته و روشن و مصمّمی صحبت میکرد خود امام بودند که مرتب میفرمود: اینها هزاران مبلغ برایمان درست کردند و ما را به طرف مقصدمان میکشانند برای اینکه اگر ما میخواستیم اعلامیه بدهیم و فجایع اینها را بگوییم چقدر باید کار میکردیم اما اینها خودشان عملاً به این همه مردم شهرستانی نشان دادند که جانورهای درندهای هستند لذا مرتب مردم که شهامت داشتند میآمدند و رفت و آمد میکردند. امام نشسته بودند و لاینقطع صحبت میکردند و میگفتند بروید به شهرستانها و جنایاتی که دیدید به مردم بگویید و ما نیاز به اطلاعیه و اعلامیه نداریم. (17)بر من واجب است اعلامیه بدهم
آیت الله ابوالقاسم خزعلی:
بعد از ماجرای مدرسه فیضیه بود که آقایان مراجع در خانه مانده بودند خدمت امام رسیدم به من فرمودند:می روی و به شریعتمداری، گلپایگانی و آقایان دیگر میگوئی من اعلامیه خواهم داد. شما هم بدهید. اگر دیدید آنها میگویند اعلامیه مستقل نمیدهیم بگو که پای اعلامیه مدرسه و حوزه را امضاء کنند. اگر هم نه، بگوئید لااقل اگر اعلامیه نمیدهید و امضا نمیکنید مطلب ما را تأیید کنید. آن روز آیت الله گلپایگانی در اثر بودن در مدرسه فیضیه عارضهای داشتند و کسل بودند و نمیشد با ایشان ملاقات کرد. ولی من با شریعتمداری ملاقات کردم و پیام امام را به او گفتم. او هم گفت هیچ صلاح نیست. به ایشان بگوئید اگر هم میخواهید اعلامیه بدهید از زبان خودتان نباشد (البته اگر اعلامیه به قلم خودشان نبود و به قلم یک طلبه بود که دولت برای آن حساب باز نمیکرد) ظهر بود و اذان میگفتند که من نزد امام رفتم. معمولاً ایشان اول ظهر نماز میخواندند. ولی سپرده بودند که: خزعلی هر وقت آمد در را باز کنید.
رفتم و گفتم: آقا جریان این شد، فرمودند: بر من واجب است اعلامیه بدهم.
در برابر بعضی سردیهایی که دیده بودند این جمله را فرمودند و آن اعلامیهی معروف را دادند که:
«شاه دوستی یعنی غارتگری». (18)
شما را به جدّتان، مبادا کوتاه بیایید
آیت الله محمد مؤمن:
یکی از دوستان میگفت مقارن حادثه ی فیضیه با مرحوم آیت الله خادمی اصفهانی در قم مشرف بودیم. نزد آقای شریعتمداری رفتیم. دیدیم ایشان دارد میلرزد. آقای شریعتمداری به آقای خادمی گفتند شما را به خدا بروید حاج آقا روح الله خمینی را متقاعدش کنید که دیگر بس است. ما هم به اتفاق آقای خادمی به محضر امام رفتیم و دیدیم ایشان مانند یک شیر نشسته و میفرماید: بروید به آقای شریعتمداری بگوئید که شما را به جدّتان مبادا کوتاه بیایید. اینها با این کارشان گور خودشان را به دست خودشان کندهاند. (19)قلب من برای سرنیزههای شما آماده است
شهید مطهری میگفت وقتی مدرسه فیضیه را کوبیدند چون آقای شریعتمداری هم در مبارزه بود و اعلامیه میداد یک آقای بزرگواری که اسم نمی برم میگفت من رفتم پهلوی آقای شریعتمداری، وی گفت به من گفتند و خبر دادند که آقای خمینی برای کوبیدن مدرسه فیضیه میخواهد اعلامیه بدهد و اگر ایشان اعلامیه بدهد اینها مسلماً میآیند هم خانه ایشان و هم خانه مرا خراب میکنند و اینها مصمم اند هر صدایی را خفه کنند، شما سریع بروید و به آقای خمینی بگوئید که مبادا اعلامیهای بدهد که صلاح نیست. آن آقا میگفت رفتیم و به آقای خمینی پیام را رساندیم. دیدم آقای خمینی یک خندهای کرد و گفت من اعلامیه را نوشته و داده ام که در تهران چاپ شود. امام در این اعلامیه لبه تیز حمله را متوجه شاه کرد و او را کوبید و آخرین جملهاش را نوشت که من اکنون قلب خود را برای سرنیزههای شما آماده کرده ام ولی برای قبول زور گوییها و جباریهای شما حاضر نخواهم کرد. (20)شاه دوستی یعنی غارتگری
بسم الله الرحمن الرحیمانا لله و انا الیه راجعون
به وسیله حضرت حجت الاسلام آقای حاج سید اصغر خوئی- دامت افاضاته خدمت ذی شرافت حضرات علمای اعلام و حجاج اسلام تهران- دامت برکاتهم
تلگراف محترم برای تسلیت در فاجعه عظیم وارده بر اسلام و مسلمین موجب تشکر گردید.
حمله کماندوها و مأمورین انتظامی دولت با لباس مبدل و به معیت و پشتیبانی پاسبانها به مرکز روحانیت خاطرات مغول را تجدید کرد. با این تفاوت که آنها به مملکت اجنبی حمله کردند، و اینها به ملت مسلمان خود. و روحانیون و طلاب بی پناه. در روز وفات امام صادق (علیه السلام) با شعار «جاوید شاه» به مرکز امام صادق و به اولاد جسمانی و روحانی آن بزرگوار حمله ناگهانی کردند؛ و در ظرف یکی دو ساعت تمام مدرسه فیضیه، دانشگاه امام زمان - صلوات الله و سلامه علیه- را با وضع فجیعی، در محضر قریب بیست هزار مسلمان، غارت نمودند؛ و دربهای تمام حجرات و شیشهها را شکستند. طلاب از ترس جان، خود را از پشت بامها به زمین افکندند. دستها و سرها شکسته شد. عمامه طلاب و سادات ذریه پیغمبر را جمع نموده آتش زدند؛ بچههای شانزده هفده ساله را از پشت بام پرت کردند؛ کتابها و قرآنها را چنانکه گفته شده پاره کردند.
اکنون روحانیون و طلاب در این شهر مذهبی تأمین جانی ندارند. اطراف منازل علما و مراجع محصور کارآگاه و گاهی کماندو و مأمورین شهربانی است. مأمورین تهدید میکنند که سایر مدارس را نیز به صورت فیضیه درمی آوریم. طلاب محترم از ترس مأمورین لباسهای روحانیت را تبدیل نمودهاند. دستور دادهاند که طلاب را به اتوبوس و تاکسی سوار نکنند. در مجامع عمومی مأمورین به روحانیون عموماً و به بعضی افراد به اسم ناسزا میگویند و فحشهای بسیار رکیک میدهند. شبها پاسبانها ورقههای فجیع با امضای مجهول پخش میکنند. اینان با شعار «شاهدوستی» به مقدسات مذهبی اهانت میکنند. «شاه دوستی» یعنی غارتگری، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، و تجاوز به مراکز علم و دانش؛ «شاه دوستی» یعنی ضربه زدن به پیکر قرآن و اسلام، سوزاندن نشانههای اسلام و محو آثار اسلامیت؛ «شاه دوستی» یعنی کوبیدن روحانیت و اضمحلال آثار رسالت.
حضرات آقایان توجه دارند اصول اسلام در معرض خطر است. قرآن و مذهب در مخاطره است. با این احتمال، تقیه حرام است؛ و اظهار حقایق، واجب «ولو بلغ ما بلغ».
اکنون که مرجع صلاحیتداری برای شکایت در ایران نیست و اداره این مملکت به طور جنون آمیز در جریان است، من به نام ملت از آقای علم، شاغل نخست وزیری، استیضاح میکنم: با چه مجوز قانونی در دو ماه قبل حمله به بازار تهران گردید، و علمای اعلام و سایر مسلمین را مصدوم و مضروب نمودید؟ با چه مجوز علما و سایر طبقات را به حبس کشیدید که جمع کثیری در حبس به سر میبرند؟ با چه مجوزی بودجه مملکت را خرج رفراندم معلوم الحال کردید؟ در صورتی که رفراندم از شخص شاه بود و بحمدالله ایشان از غنی ترین افراد بشر هستند با چه مجوز مأمورین دولت را که از بودجه ملت حقوق میگیرند برای رفراندم شخصی التزاماً به خدمت واداشتند؟ با چه مجوزی در دو ماه قبل بازار قم را غارت کردید، و به مدرسه فیضیه تجاوز نمودید و طلاب را کتک زده و آنها را به حبس کشیدید؟ با چه مجوز در روز وفات امام صادق سلام الله علیه کماندوها و مأمورین انتظامی را با لباس مبدل و حال غیرعادی به مدرسه فیضیه فرستاده و این همه فجایع را انجام دادید؟
من اکنون قلب خود را برای سرنیزههای مأمورین شما حاضر کردم، ولی برای قبول زورگوییها و خضوع در مقابل جباریهای شما حاضر نخواهم کرد. من به خواست خدا احکام خدا را در هر موقع مناسبی بیان خواهم کرد؛ و تا قلم در دست دارم کارهای مخالف مصالح مملکت را برملا میکنم. اکنون یک چشم مسلمین بر دنیای خود، و چشم دیگرشان بر دین خود گریان است. و حکومت چند ماهه شما با کارهایی که میکنید اقتصاد، زراعت، صنعت، فرهنگ، و دیانت مملکت را به خطر انداخته، و مملکت از هر جهت در شرف سقوط است. خداوند تعالی اسلام و مسلمین را در پناه خود و قرآن حفظ فرماید.
روح الله الموسوی الخمینی (21)
بعد از درس به فیضیه میروم
آیت الله خامنهای:
به دنبال حادثه ی مدرسه ی فیضیه برای مدتی درسها تعطیل شد. اولین روز شروع درس پس از حادثه ی فیضیه، امام ضمن سخنانی اعلام کردند که بعد از بحث مدرسه ی فیضیه میروم و برای شهدای فیضیه فاتحه میخوانم. امام راه افتادند و طلاب هم پشت سر ایشان به طرف مدرسه ی فیضیه رفتند.کسی فکر نمیکرد امام خمینی حرکتی انجام دهد و حادثه ی مدرسه ی فیضیه را بعد از آن حادثه احیا کند. مدرسه ی فیضیه بعد از دوم فروردین ویران شد. دیگر مسکونی نبود. درهای حجرهها را کنده و پنجرهها را شکسته و دیوارها را خراب کرده بودند، همه جا ریخته و پاشیده و کثیف بود. طلابی که در این مدرسه سکنی داشتند دیگر جرأت نمیکردند در آن جا بمانند و زندگی کنند، چون حصار حرمتش شکسته شده بود و احتمال میرفت هر لحظه مجدداً به آن مدرسه حمله کنند. از لحاظ موقعیت هم مدرسه فیضیه چون در میدان آستانه و دم دست قرار داشت، از بعضی مدارس دیگر بیشتر در معرض خطر بود. طلبهها دیگر دل و دماغ رفتن به این مدرسه را نداشتند.
آن روز در خدمت امام حرکت کردیم و وارد مدرسه شدیم، به سمت چپ پیچیدیم امام دم غرفه ی اول یا دوم نشستند.
طلبهها هم اطراف ایشان حلقه زدند،هالهای از غم صورت امام را گرفته بود، و شدیداً غمگین بودند.
ذکر مصیبتی شد، یک سیدی آنجا بلند شد روضه خواند و پس از روضه، امام از مدرسه بیرون آمدند.
این حرکت امام در شکستن جوّ فشار و رعب در طلاب قم خیلی تأثیر داشت و پای طلبهها بعد از آن به مدرسه باز شد. (22)
هرکس مقداری کمک کند
پس از فاجعه حمله رژیم به مدرسه فیضیه امام به مردم اعلام کرد که برای ساختن خرابیهای ایجاد شده در مدرسه فیضیه هرکس مقدار (23) پول کمک کند در صورتی که امام میتوانست به چند نفر پولدار متدین که مقلد ایشان بودند بازسازی مدرسه فیضیه را واگذار کند و آب از آب هم تکان نخورد ولی امام با این تاکتیک همه مردم را وارد میدان مبارزه با شاه میکرد که مردم بپرسند مگر مدرسه فیضیه چه شده؟ بشنوند ویران شده بعد بپرسند توسط کی؟ توسط شاه و خود به خود سؤال بعدی که نظر امام هم این بود که، چرا مدرسه فیضیه را کوبیده است؟ و برای همه دشمنی شاه با اسلام روشن و آشکار میگشت. (24)ما تکلیف خود را ادا میکنیم
حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:
مرحوم آیت الله حکیم طی تلگرامی پس از اظهار همدردی و تأسف از جنایات رژیم، علما را دعوت نموده بود که به عتبات عالیات (نجف اشرف) مهاجرت نمایند. شاه پیش از آنکه تلگراف به مراجع تسلیم بشود. هیأتی را مرکب از رئیس شهربانی، رئیس ساواک و فرماندار قم مأمور ساخت تا اولتیماتومی به امام تسلیم نمایند. هیأت مزبور به منزل ایشان رفتند ولی امام اجازه ملاقات ندادند. آنها اصرار کرده و گفتند از طرف شاه آمده ایم، ایشان جواب دادند به همین جهت که از طرف شاه میخواهید با من ملاقات کنید، از پذیرفتن شما معذوریم. آنها پس از آنکه تلاش خود را بی ثمر دیدند به منزل آقای شریعتمداری رفته پیام شاه را به شرح زیر به ایشان تسلیم نمودند تا ایشان به امام ابلاغ نماید: «تلگرافی از آیت الله حکیم به دست شما میرسد که شما را به خارج شدن از ایران و رفتن به نجف اشرف دعوت کرده است. اگر بخواهید بروید دولت وسایل رفتن شما را فراهم میکند ولی اگر بخواهید روی آن تلگراف سر و صدا راه بیاندازید، کماندوها و زنان هر جایی را به خانههای شما میریزیم، شما را میکشیم، نوامیستان را هتک میکنیم و خانههایتان را غارت مینماییم. این پیام همایونی جدی است و جنبه ی صرفاً تهدیدی ندارد.»تلگراف روز بعد تسلیم مراجع شد و آنان پس از مشاوره مصمم شدند که باید از سنگر اسلام و قرآن دفاع نمایند و ترک ایران به صلاح اسلام نیست و تلگراف به این گونه از طرف امام پاسخ گفته شد: «ما تکلیف الهی خود را انشاء الله ادا خواهیم نمود و به احدی الحسنین نایل خواهیم شد، یا کوتاهی دست خائنین از حریم اسلام و قرآن و یا جوار رحمت حق جل و علا. انی لا اری الموت الاسعاده والحیوه مع الظالمین الابرما.» (25)
پینوشتها:
1. همان، ص66.
2. همان، ص 228.
3. همان، ص 222-223.
4. همان، ص 69.
5. همان، ص 222.
6. همان، ص 70-71.
7. همان، ص 71-72.
8. صحیفه ی دل، ج 1، ص 90.
9. برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 70.
10. همان، ص 221.
11-همان، ص 73-74.
12. همان، ص 215.
13. همان، ص 75.
14. همان، ص 75-76.
15. همان، ص 262-263.
16. همان، ص 80-81.
17. همان، ص 85.
18. همان، ص 82.
19. همان، ص 82-83.
20. همان، ص84.
21. صحیفه امام، ج 1، ص177 تا 179.
22. برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 1، همان، ص 87-88.
23. ظاهراً هر فرد میتوانست یک تومان به حساب فیضیه به بانک ملی بپردازد.
24. برداشتهایی از سیره امام خمینی ، ج 4، ص 88.
25. همان، ص 89-90.
سعادتمند، رسول؛ (1390)، تاریخچه انقلاب اسلامی در کلام امام خمینی (ره)، قم: انتشارات تسنیم، چاپ سوم.