از همین امروز شروع کنیم
حاج سید احمد خمینی:
هنگامی که امام را از زندان به خانه محصوری در تهران منتقل کردند، من به اتفاق برادرم به تهران آمده و خدمت امام رسیدیم. شهید حاج آقا مصطفی در اولین برخورد سؤال کردند که حالا تکلیف چیست؟ امام فرمودند: «ما باید از همین امروز شروع کنیم که مردم دلسرد نشوند و فکر نکنند که قضیه تمام شده است.»(1)میگویم هرکس مخالف شاه است یک تومان بدهد
معین الدین اسلامی:
در سال 1342 بعد از آن که علمایی که دستگیر شده بودند از زندان آزاد شدند، همگی در منزل آقای جام در قلهک مستقر شدند. روزی نعمت الله نصیری که در آن وقت سرلشکر بود با نامه ای از دربار که آن را در سینی گذاشته بود و روی آن حوله ای کشیده بود با کسب اجازه وارد اتاق شد و نامه را در مقابل حضرت آیت الله خمینی گذاشت. آقا فرمودند: چیست؟ نصیری پاسخ داد: نامه. آقا گفتند: از چه شخصی است. نصیری گفت: از شاه. امام فرمودند: سؤال میکنم. نصیری گفت: بفرمایید. فرمودند: نویسنده نامه مسلمان است یا غیر مسلمان؟ گفت: به طور قطع مسلمان است. فرمودند: به معتقادات مذهبی علاقه مند است یا نه؟ گفت: بله، فرمودند: در امور دینی مقلِّد است یا مقلّد؟ گفت: مقلِّد است. فرمودند: چون من مرجع تقلید هستم لذا باید او از من تبعیت کند نه من از او، روی این اصل دست به نامه نزدند معلوم نبود که در نامه چه هست؟ همان وقت موضوع پول مطرح شد که مقداری پول در اختیار آقا بگذارند که کاری به کار دستگاه نداشته باشند. فرمودند: من ده برابر پول را میدهم تا او رفع شر بکند. گفت: از کجا چنین وجهی را تأمین میفرمائید؟ فرمودند: به نمایندگان خود در تمام شهرستانها، قراء و قصبات و بخشها میگویم به مردم اعلام کنند هرکسی با شاه مخالف است یک تومان بدهد. بنابراین ظرف یک ساعت بیست میلیون تومان جمع میشود بدون اینکه تحمیلی به بودجه مملکت بشود.(2)سماوری به جای ساواکی
هنگام آزادی امام از منزل تحت محاصره در قیطریه تهران و سوار شدن ایشان به اتومبیل برای بازگشت به قم، سرهنگ مولوی (معاون ساواک تهران) تصمیم و اصرار داشت در اتومبیل کنار امام بنشیند و در انظار چنین وانمود کند که اختلافات پایان یافته است اما امام با زیرکی خاصی که داشتند اجازه ندادند و با بی اعتنایی سماوری را با خود برداشته و در کنار خویش قرار دادند.(3)ایشان را بیرون کنید
آقای مصطفی کفاش زاده:
پس از آزادی امام که ایشان از تهران به قم برگشتند بلافاصله دستور دادند که در منزل ایشان عزای شهدای 15 خرداد گرفته شود. جمعیت زیادی صبح و بعد از ظهر به منزل ایشان میآمدند و میرفتند. در یکی از این مجالسی که مردم علیه رژیم شاه شعار میدادند و صلوات میفرستادند مداحی که در جلسه قرآن میخواند به مردم گفت اینجا جای قرآن و فاتحه است. جای عزای شهداست. شعار ندهید. امام که در درگاه نشسته بودند تا این مطلب را شنیدند، فرمودند: ایشان را بیرون کنید. اگر مردم اینجا شعار ندهند پس کجا شعار بدهند. مردم را دسته دسته میکشند و کسی شعار ندهد؟ (البته آن مرد را بیرون نکردند ولی او از خجالت تا آخر جلسه دیگر نتوانست قرآن بخواند.)(4)اصراری نداشتم به قم بیایم
حجت الاسلام و المسلمین سعید اشراقی:
بعد از آزادی امام از تهران به قم، روزنامهی اطلاعات نوشته بود روحانیت با دولت سازش کرد. امام وقتی که متوجه موضوع شدند، تصمیم گرفتند که فردای آن روز این خبر دروغ را تکذیب کنند. دولت طاغوت هم پی برده بود که این صحبت برای آنها گران تمام میشود. به همین خاطر یک نفر از رؤسای سازمان امنیت به نام مولوی را به قم فرستاده تا با امام صحبت و ایشان را متقاعد کند که از صحبت دربارهی این خبر بپرهیزد. خانهی رو به روی منزل امام را که در آن موقع در اختیار داماد امام بود، برای این کار مهیا کردند. او بعد از اینکه به حضور امام رسید، شرط کرد که فقط تعداد محدودی در جلسه باشند، به من تلفن کردند و گفتند: «آقا فرمودهاند که تو هم بیا» من هم در آن جلسه حاضر شدم و دیدم که فردی با قیافه ای عجیب آنجاست. با ورود من، او به داماد امام که برادر زاده بنده هم بود، گفت: «بنا شد کسی نباشد.» او هم گفت: «ایشان از خودمان است.» و بالاخره بنده هم نشستم.چند دقیقه بعد، امام از اتاق دیگر تشریف آوردند و نشستند. مولوی خطاب به امام گفت: «دیدید عرض کردم این حبس و زندان تمام میشود و شما هم به قم تشریف میبرید؟» امام در جواب گفتند:
من هیچ اصراری نداشتم که به قم بیایم، زیرا در اینجا وظایفم بیشتر است و در آنجا کمتر بود.
بعد آن مرد شروع به اظهار علاقه و محبتهای عجیب و غریب کرد و گفت: «ما خیلی ارادتمندیم و دستگاه دولت خیلی به شما علاقه دارد و شخص شاه به شما علاقه دارد و مملکت مرجع میخواهد و... چاکر هم آمده است خدمتتان عرضی کند که از سخنرانی فردا صرف نظر کنید و ما هم قول میدهیم که بعد از این به اوامرتان توجه کنیم و...» امام بدون هیچ رودربایستی فرمودند:
دو دوتا، چهار تا! یا این که شما به آن روزنامه دیکته کردهاید که بنویسد، و ظاهراً هم همین طور است، یا این که خودش گفته است. اگر شما گفته باشید، با شما طرف هستم. در صورتی که شاه این کار را کرده باشد، با او طرف هستم.
مولوی، فرستادهی سازمان اطلاعات و امنیب، دوباره شروع به تطمیع امام کرد و دم از محبت و اظهار لطف زد. باز هم امام همان جمله را چند بار تکرار کردند. در آخر کار، آن شخص دید که ظاهراً ابراز محبت و تملق در امام هیچ تأثیری ندارد. به همین خاطر منطق تطمیع را به منطق تهدید برگرداند و گفت: «ما نمیخواهیم قضیهی پانزده خرداد دوباره پیش بیاید. اما اگر مجدداً ماجرای پانزده خرداد پیش آمد، ما مسئولیتی را به عهده نداریم.» گفتن این جمله، امام را برآشفته کرد و امام با حالت غرور آمیزی مطالبی را فرمودند که من بخشی از آنها را در خاطر دارم. امام با شنیدن آن صحبتها فرمودند:
چه خبر است که این قدر با من متملقانه حرف میزنید؟ حرفهای نا به جا میگویید، دائماً توی ذهنتان این است که شما مرجع اید و شما شخص فلان هستید و... بساط شما بساط کفر است. باید ریشهی شما قطع بشود. پانزده خرداد برای شما بد بود یا برای من؟ پانزده خرداد کم بود؟ باید در شهرهای این کشور خون راه بیفتد تا مردم ریشه شما را بکنند و از شرتان راحت شوند.
من که در زندان بودم گفتم کدام یک از پسران من شهید شدهاند؟ گفتند: «هیچ کس». وقتی این را شنیدم، گفتم چرا؟ مگر خون پسران من از خون سایرین رنگین تر است؟
این را مطمئن باشید، تا این مردم ریشهی شما را قطع نکنند، راحت نمینشینند. شما از دین خارج هستید، شاه از دین خارج است، قانون شما قانون اسلام نیست، دکتر شما دکتر مسلمان نیست و... من همه اینها را میدانم و آن وقت شما با من تعارف میکنید... وقتی سخنان امام تمام شد، آن فرد، دست از پا درازتر برگشت و رفت.(5)
من برای خدا از اسلام دفاع میکنم
حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر مسعودی خمینی:
یک روز، پاکروان رئیس سازمان امنیت از تهران به دیدن امام آمده بود. او خیال داشت با تهدید یا تطمیع امام را از راهی برگزیده بودند، برگرداند. هر چه اصرار کرد که ملاقاتی در خلوت داشته باشد، آقا نپذیرفتند. بالاخره پاکروان قبول کرد که عدهی کمی باشند. امام فرمودند که در این اتاق کم باشند، ولی در اتاق مجاور همه باشند. در آن اتاق عدهی طلبهها و حاضران آن قدر زیاد بود که جا برای عبور پاکروان هم نبود. بلاخره با زحمت زیاد ایشان، خود را به اتاق امام رساند و حتی یک نفر از طلبهها برای احترام گذاشتن به پاکروان از جای خود بلند نشد تمام حرفهای او و امام شنیده می شد. به محض ورود پاکروان، امام فرمودند: «من برای حـالا از اسلام دفاع میکنم.» و پس از آن، آقا چند دقیقه ای با شدت صحبت کردند، بالاخره پاکروان با سری آویخته و نومید از خانه رفت. پس از رفتن او امام فرمودند: «ما باید محکم باشیم و برای خدا قدم برداریم و به احدی الحسنین نایل شویم.»(6)من با کسی عقد اخوت نبستهام
حجت الاسلام والمسلمین جلالی خمینی:
چند ماه بود که منصور به نخست وزیری منصوب شده بود و ما در خدمت امام بودیم و فکر میکردیم که بناست خود منصور خدمت ایشان بیاید چون امام تازه از زندان آزاد شده بودند. بعد ملاحظه کردیم دیدیم مولوی رئیس سازمان امنیت تهران با یک نفر دیگر آمد. امام اندرون بودند و ما در بیرون نشسته بودیم پس از دو دقیقه امام تشریف آوردند و نشستند و بعد از چند دقیقه و در لحظه ای که سکوت همهی مجلس را فرا گرفته بود امام فرمود: آقایان چه کار دارند؟ مولوی گفت ما آمدیم خدمت شما از طرف منصور، و ما را فرستادهاند خدمتتان که خواستند اجازه بگیرند از شما که ادامه بدهند به کارشان و شما اجازه بفرمائید که ایشان مشغول کار شوند. امام فرمودند من نه با کسی عقد اخوت بسته ام نه با کسی دشمنی دارم! من با منصور دشمنی ندارم عقد اخوتی هم با نخست وزیر نبسته ام. من نگاه میکنم به اعمال آنها اگر اعمال اینها به همین رویه ای باشد که دارند میروند و به خلاف اسلام و قرآن و شرع باشد، من هم راهم همین است و به همین کیفیتی که انتخاب کرده ام انجام میدهم! و اگر اینها تغییر رویه دادند نسبت به اسلام، نسبت به قرآن و نسبت به مردم و مستضعفین، خوب آن چیز دیگری است.(7)دور هم نشستن شما برکت دارد
پس از قضیه آزادی امام از زندان بود که ایشان به علمای شهرستانها نامه نوشت که هفته ای یک شب با همدیگر جلسه داشته باشید و دور هم بنشینید و با همدیگر بحثهای روز را مطرح کنید. امام به آنها فرمود: حتی اگر شما دور هم بنشینید و بحثهای معمولی با هم بکنید و یک چای با همدیگر بخورید همین تجمع و دور هم نشستن شما برکت دارد.امام میدانستند که این تجمع افکار علما را نیز به همدیگر نزدیک میکند و اخبار بین آنها تبادل میشود و در علما برای مسایل بعد وحدت نظر و آمادگی لازمه را در مبارزه علیه شاه ایجاد میکند.(8)
حرکت آقای خمینی تند و غیر معقول است
آیت الله مرتضی بنی فضل:
امام در مبارزات شخص شاه را هدف قرار داده بودند. بعضی از بیوت مراجع که ارتباط مستقیم با ساواک و شاه داشتند، برای این که حرکات مرموز خود را توجیه کنند تا در معرضی اتهام سازشکاری قرار نگیرند، دست اندرکاران خود را در حوزه و بازار بسیج میکردند تا آنان در اذهان عوام الناس القا کنند که مبارزات و حرکات فلان مرجع متین و معقولانه است و به نتیجه مطلوبی میرسد، اما حرکات آقای خمینی تند و غیر معقول است و نه تنها بی فایده است، بلکه موجب اضمحلال حوزه میشود.(9)کسانی که مغزشان تکان نخورده است
حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی:
تلقی امام از متحجـران قبل از پیروزی انقلاب و یا هم زمان با آن، کسانی بودند که مبارزه با شاه را قبول نداشتند و آن را محکوم نکردند. این افراد امام و پیروان او را مسئول خونهایی که ریخته میشد، میدانستند. امام در مورد این متحجران میفرمودند:اینها کسانی هستند که هنوز مغزشان تکان نخورده و درک درستی از اسلام دارند.(10)
اگر اعلامیه را امضا نکردند
شهید مهدی عراقی:
قرار شده بود حاج آقا (امام) یک اعلامیه به مناسبت پانزده خرداد صادر کنند. سه روز یا چهار روز به پانزده خرداد مانده بود، حاج آقا فرستاد عقب یکی دو تا از بچهها، وقتی رفتند، آنجا به آنها گفت که یک چیزی نوشته ام پیش مصطفی است بروید ببینید. ما رفتیم دیدیم دو تا اعلامیه نوشته شده، یکی از آنها خیلی تند است و یکی از آنها هم نسبتاً سطح آن پائین تر است از جهت حاد بودن. و بعد گفتند که من این اعلامیه را نوشتم دادم بردند و آقایان هیچ کدام حاضر نشدهاند امضا بکنند، دومی را هم نوشته ام باز هم حاضر نشدهاند نمیدانم چه کار کنم. پیشنهاد شد در آن موقع به حاج آقا [که آیا ] اگر آقایان مشهد یعنی آقایان میلانی و حاج آقا حسن [قمی] امضا بکنند نظر شما تأمین است؟ حالا که آقایان اینجا هم امضا نکردند [که تا آخر هم نکردند.] ایشان گفتند فرصت کم داریم، حداقل این اعلامیه باید دو روز یا یک روز قبل از پانزده خرداد پخش بشود. آن افرادی که آن جا بودند گفتند از این جهت خیالتان راحت باشد، ما جوری برنامه را تنظیم میکنیم که حداقل یک روز یا دو روز قبل از پانزده خرداد اعلامیه به دست مردم برسد. خوب، حاج آقا خوشحال شد، فوراً یک کاغذ و قلم خواستند و یک نامه برای آقای میلانی نوشتند و یک نامه هم برای حاج آقا حسن گفتند اگر که آقای میلانی امضا کرد آن وقت ببرید برای حاج آقا حسن که امضا کند. اگر امضا نکرد، برگردید بیاورید من خودم همان اعلامیه را تکی امضا میکنم. گفتیم باشد.ما اعلامیه را گرفتیم و آمدیم شبانه، اولین کاری که کردیم دادیم حروف چینی کردند، یعنی یک کپی از روی آن برداشتیم، بعد هم دادیم چاپخانه حروف آن را چیدند. فقط منتظر چه شد؟ چاپخانه منتظر امضا شد که پای این یک دانه امضا گذاشته شود، یا دو یا سه تا یا امضاها چی باشد.
فردا صبح دو تا از برادران را فرستادیم رفتند مشهد و قرار شد که یکی از آنها با همان هواپیمایی که میرود برگردد، و یکی هم با ترن بیاید، در ضمن تلفنی هم با ما تماس بگیرند که ببینیم چه شد. اینها رفتند و اعلامیه را داده بودند به آقای میلانی و امضا کرده بود، بعد هم داده بودند حاج آقا حسن هم امضا کرده بود و فوراً داده بودند از روی آن فتوکپی برداشته بودند، یکی از آنها توی جیب یکی از برادرها و دیگری در جیب آن برادری بود که با ترن میخواست بیاید، که اگر یکی از آنها در برگشتن با اشکالی برخورد کرد دیگری فرا برسد. تلفن هم شد، ساعت یک و ده دقیقه بود که از مشهد تلفن شد که خلاصه ما رفته ایم مریض خانه و هر دو تای اینها را، حاج آقا که تصادف کرده بود ملاقات کردیم با ایشان و حالشان نسبتاً خیلی خوب است و من داداشم را هم فرستاده ام. ما فهمیدیم که کار تمام شده.
ساعت نزدیک دو و نیم بعد از ظهر بود، آن کسی که با طیاره رفته بود رسید (صبح ساعت نه رفت و بعد از ظهر ساعت دو رسید). پنج ساعت تقریباً رفت و برگشت او طول کشید. به مجرد این که رسید، ما نامه را برداشتیم و رفتیم (البته ماشین کرایه بود). آقای میلانی دوتا نامه نوشته بود، یکی برای آقای خمینی و کی هم برای شریعتمداری، ما فوراً نامه را گذاشتیم جلوی آقا با امضا آقا برمودند که تلفن بزنید به آقای شریعتمداری یا ایشان تشریف بیاورند اینجا یا من بروم خدمتشان، حاج آقا مصطفی خدا بیامرز گفت که احتیاج ندارد، من خودم میبرم و میدهم به حاج آقا امضا بکند. گفت باشد پس بردار و ببر میرود پهلوی شریعتمداری و اول کاری که میکند نامهی آقای میلانی را میدهد به او بعد هم میگوید اینها را امضا بکن، آقای میلانی آن تو صحبت از وحدت، اتفاق و یکپارچگی کرده بود و گفته بود که اگر ما بتوانیم حتی یک اجازه امضا از نجف هم داشته باشیم خیلی خوب است در این کارها که میخواهیم بکنیم که حداقل یکی دو تا از امضاهای آقایان نجف نیز پای اعلامیهها باشد، که این روح وحدت را خلاصهاش ما بتوانیم برسانیم. شریعتمداری از این مسأله استفاده میکند و میگوید خیلی پیشنهاد خوبی است، پس اجازه بدهید ما یک نفر را بفرستیم نجف، تا یک همچنین اجازه ای را بگیرد و بیاورد و این کار را بکنیم. آقا مصطفی میگوید: خدا پدرت را بیامرزد، این بایستی (زود) منتشر بشود و برود، تو میخواهی یک نفر را بفرستی نجف ! به قول یارو گفتنی، رخت بعد از عید برای گل منار خوب است، دیگر به چه درد میخورد؟ اصلاً (اعلامیه را) بده به من و نمیخواهد امضا کنی، گفت نه، پس بگذار باشد تا من بروم نماز و برگردم و بعد از نماز امضا میکنم. من به آقا مصطفی گفتم پس عوض این که میخواهی بگذاری اینجا، اول ببریم آقای نجفی (آیه الله نجفی مرعشی) هم امضا بکند که فقط بماند امضای ایشان.
ما بردیم پیش آقای نجفی و ایشان زود امضا کرد. ما ماندیم و نماز مغرب که تمام شد، گفتم حاج مصطفی برو اعلامیه را بگیر و بیاور، رفت و دید شریعتمداری نیامده است، ساعت هشت شد نیامد، ساعت نه شد نیامد، ساعت ده شد نیامد، خلاصه حاج آقا خیلی عصبانی شد. نزدیکهای ساعت یازده شریعتمداری پیدایش شد... ساعت یازده که پیدایش شد، حاج آقا مصطفی خدا بیامرز آنجا گفت که، حاج آقا تو که ما را بدبخت کردی، کجا بودی؟ آقای شریعتمداری گفت خبرهای موحشی رسید، که من صلاح نمیدانم که خود حاج آقا هم این اعلامیه را بدهد. خلاصه این که اعلامیه را امضا نکرده داد دست حاج آقا مصطفی و برداشت آورد....(11)
حرمت مراجع شکسته شده
حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی:
اشکال اساسی بعضی از روحانیون مقدس نما به امام این بود که دخالت امام در سیاست و قیامشان سبب تعطیلی درس و بحث اقایان شده است! حتی بعضی از همینها بعد از وقایع پانزده خرداد بی شرمانه امام را مورد حمله قرار میدادند که قیامش حرمت مراجع را شکسته است چرا که فریاد امام منجر به دستگیری او شد و به این ترتیب مرجع گیری باب شد.(12)پینوشتها:
1. برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 223.
2. همان، ص 98-99.
3. همان، ص 103.
4. همان، ص 103-104.
5. برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 105-107.
6. همان، ص 110.
7. همان، ص 110-111.
8. همان، ص 216.
9. همان، ص 178.
10. همان، ص 181.
11. همان، ص 195-197.
12. همان، ص 178.
سعادتمند، رسول؛ (1390)، تاریخچه انقلاب اسلامی در کلام امام خمینی (ره)، قم: انتشارات تسنیم، چاپ سوم.