خاطراتی از تبعید امام خمینی (ره) به عراق (2)

در شب نهم اردیبهشت ماه 1348 رؤسای شهربانی، سازمان امنیت و حزب بعث نجف برای اولین بار پس از کودتای سیاه بعثی‌ها در عراق به ملاقات امام رفتند و چون در آن ساعات امام ملاقات عمومی داشت و در میان جمعی از مردم و
پنجشنبه، 28 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
خاطراتی از تبعید امام خمینی (ره) به عراق (2)
خاطراتی از تبعید امام خمینی (ره) به عراق (2)

 

نویسنده: رسول سعادتمند




 

شما از شاه بدتر کردید

حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:

در شب نهم اردیبهشت ماه 1348 رؤسای شهربانی، سازمان امنیت و حزب بعث نجف برای اولین بار پس از کودتای سیاه بعثی‌ها در عراق به ملاقات امام رفتند و چون در آن ساعات امام ملاقات عمومی داشت و در میان جمعی از مردم و روحانیون نشسته بود از او تقاضای ملاقات خصوصی کردند. امام از ملاقات خصوصی با آنان سرباز زدند و گفتند من با کسی کار خصوصی ندارم. لکن آنان پافشاری داشتند که از امام وقت خصوصی بگیرند. از این رو میان آنان و امام مناقشه‌ای روی داد. آنها از امام می‌خواستند که در مورد اختلافات مرزی میان ایران و عراق از عراق جانبداری کند. امام خطاب به مترجمی که در کنارش نشسته بود گفتند من کسی را می‌خواهم که بدون مجامله حرف‌هایم را برای اینها ترجمه کند وقتی مترجم گفت من آماده ام بفرمائید. امام فرمود: اولاً اختلاف ما و دولت ایران یک اختلاف اساسی و عقیدتی است و برطرف شدنی نیست. اما اختلاف بین شما و دولت ایران موسمی و زودگذر است. امروز به هم بد می‌گوئید و یکدیگر را طعن و لعن می‌کنید و فردا در کنار هم قرار می‌گیرید. ثانیاً شما چه نکرده‌اید که ایران کرده است؟ اگر آنها بد کردند شما بدتر کردید. مقامات عراقی که به شدت خشمگین شده بودند از جا برخاستند و در حالیکه مرتب می‌گفتند مو لازم مو لازم (لازم نیست، امام بیانیه‌ای در پشتیبانی رژیم عراق صادر کنند) از منزل بیرون رفتند. دو روز بعد رژیم عراق که از برخورد قاطع و قهرآمیز امام سخت خشمگین بود در صدد تهدید و ارعاب برآمد و به امام پیغام داد که باید دو روزه عراق را ترک کنید. وقتی این پیغام به امام داده شد با کمال خونسردی گذرنامه خود را پیش پیام آور افکنده و گفتند خروجی بزنند تا در اولین فرصت عراق را ترک کنم. (1)

از این برخورد امام وحشت کردند

آیت الله سید جعفر کریمی:

در ایامی که رژیم شاه کردهای عراق را در کردستان عراق بر علیه حکومت مرکزی تحریک به شورش و آشوب کرده بود. یک شب متوجه شدیم چند نفر از بغداد از طرف حکومت بعث آمده‌اند که با امام ملاقات کنند و از ایشان نوشته‌ای علیه شاه راجع به مالکیت و تسلط عراق بر اروند رود بگیرند. آنها حرفهایشان را که زدند امام سخنان تندی به آنها گفتند به نحوی که کسی که برای ترجمه بیانات آمده بود بیش از یکی دو جمله را نتوانست از ترس بعثیها ترجمه کند. وحشت کرد و عذر خواست که من نمی‌توانم این مطالب را ترجمه کنم. امام عذر او را پذیرفتند. بعد یک نگاهی به مجلس کردند (کسی را برای ترجمه خواستند) من جلو آمدم و گفتم من آماده هستم تا اگر اجازه بفرمائید ترجمه کنم. امام خطاب به آنان با صراحت هرچه تمام فرمودند: شما در حال جنگ و ستیز با حکومت ایران هستید و قضیه‌ی مناقشات مرزی شما ربطی به ما ندارد و خودتان باید حل کنید. بعد به آنها فرمودند: در کنار شما حکومتی زندگی می‌کرد (اشاره به حکومت رضاخان) روزی که متفقین وارد ایران شدند مردم ایران با سابقه‌ی بسیار بدی که از حمله ارتش دشمن به کشورشان داشتند و نسبت به آیین و سرنوشت خود بیم و هراس داشتند در عین حال همگی از این که سایه‌ی شوم رضاخان از سر آنها کنار می‌رفت خوشحال بودند. از آن حکومت رضاخانی و نحوه کنار رفتن او عبارت بگیرید روزی شما هم کنار خواهید رفت؛ لذا رفتاری نکنید که در روز کنار رفتنتان مردم عراق با تمام مشکلاتی که دارند جشن بگیرند و خوشحال باشند از این که از شر شماها خلاص شده‌اند. جلسه تمام شد و مسئولین رژیم بعث که از خدمت امام بیرون آمدند خیلی پکر و ناراحت بودند و گفتند: این سید کیست که با ما این جور رفتار می‌کند. اما با او چنین و چنان می‌کنیم. حتی به یاد دارم بیوت علمای بسیار بزرگ نجف که زعامت حوزه را عهده دار بودند از این برخورد امام وحشت کردند و گفتند این چه بیان تندی بود که امام داشتند. حالا اگر حکومت بعث با چند تانک و زره پوش به نجف به قصد انتقام جویی حمله کند چه کسی جوابش را خواهد داد! (2)

قرآن اهدائی صدام را رد کردند

حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر حسینی (روحانی افغانی):

در سال 52 که در نجف در خدمت امام بودم صدام حسین یک جلد قرآن برای همه علما و مراجع توسط استاندار نجف و فرمانده نظامی منطقه نجف فرستاده بود که امام در کمال شجاعت آن را رد کردند و نپذیرفتند. (3)

نقشه داشتند حوزه را متلاشی کنند

حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:

رژیم عراق بر آن بود که به روحانیان حوزه‌ی نجف بباوراند که اگر با رژیم سر سازش و دوستی داشته باشند، آن حوزه پایدار و استوار می‌ماند و گرنه آن حوزه فرو می‌پاشد، آنها برای پیشبرد این نقشه با آقای خویی به گفتگو نشستند و به او پیشنهاد کردند که اگر می‌خواهید این حوزه پایدار بماند باید در آن برنامه و نظم پدید آید، تاریخ آمدن محصلین علوم اسلامی به این حوزه، مدت زیستن و چگونگی تحصیل آنان مشخص گردد، اگر چنین برنامه‌ای برای حوزه نجف در نظر گرفته شود، رژیم عراق نه تنها اندیشه از هم پاشیدن این حوزه را از سر بیرون خواهد کرد بلکه از نظر امکانات مادی، رفاهی و تبلیغاتی نیز این حوزه را نیرومند خواهد ساخت. آقای خویی روی ساده‌اندیشی و خوش باوری خود این پیشنهاد را پذیرفت و بر آن شد که در حوزه‌ی نجف نظم و تشکیلات مورد دلخواه رژیم عراق را پدید آورد و چون به تنهایی توان این کار را نداشت، پسر خود سید علی خویی را به نزد امام فرستاد تا ایشان را نیز برای پیاده کردن این پیشنهاد رژیم بعث عراق با خود همراه و همگام سازد. لیکن امام این پیشنهاد را به شدت رد کرد و آن را توطئه‌ای از سوی بعثی‌های عراق برای سلب استقلال علما و روحانیون و زیر سلطه قرار دادن حوزه نجف دانست. آقای سید علی خوئی اظهار داشت: اگر ما در حوزه نجف نظم و برنامه‌ای پدید نیاوریم آنان این حوزه را از میان خواهند برد. امام پاسخ داد: از میان ببرند. نامبرده پرسید: در آن صورت پاسخ جهان تشیع را چگونه خواهیم داد، آیا می‌گوئیم به ما می‌گفتند در حوزه خود نظم داشته باشید نپذیرفتیم و اجازه دادیم که حوزه‌ی هزار ساله نجف از هم فرو پاشد؟ امام پاسخ داد: می‌گوئیم نقشه داشتند که به نام نظم و برنامه، استقلال هزار ساله‌ی حوزه و علمای شیعه را سلب کنند و حوزه را زیر سلطه‌ی خود درآورند ما نپذیرفتیم و ایمان داشتیم و داریم که حوزه اگر از هم فرو پاشد بهتر از آن است که به شکل پایگاه بعثی‌های ملحد و دیگر دشمنان اسلام قرار گیرد و استقلال هزار ساله‌ی علما و روحانیون از میان برود. آقای خویی که با این موضع امام رو به رو شد به رژیم بعث عراق پیغام داد که «خمینی» با پدید آمدن هرگونه نظم و تشکیلاتی در حوزه مخالف است و من به تنهایی نیز توان چنین کاری را ندارم. (4)

شاه سر افعی در منطقه است

دکتر صاحب حکیم (پزشک عراقی امام در نجف):

مرحوم مغنیه از شهر کنعیون جبل عامل لبنان در جلسه‌ای می‌گفتند در یکی از روزهای سرد زمستان در دهه 1960 رهسپار نجف شدم تا درباره توطئه‌هایی که در جهت بی هویت ساختن فرهنگ اصیل اسلامی و بیگانه کردن فرزندان ما با این فرهنگ در منطقه جنوب لبنان در حال شکل گیری است با امام گفتگو و مشورت کنم و می‌دانستم که امام با درک عالی و تشخیص دقیق از توطئه‌های دشمنان اسلام از این مسأله به گرمی استقبال خواهند کرد. وقتی اجازه ملاقات یافتیم وارد اتاق کوچکی شدیم که امام در آن نشسته و مشغول بررسی نامه‌های رسیده از نقاط مختلف جهان بودند، توطئه‌های استعمار در جنوب لبنان را خدمت ایشان مطرح و تقاضای رهنمود کردم. امام که به دقت به سخنان من گوشی می‌دادند پس از پایان صحبت‌هایم دار یک جمله کوتاه فرمودند: بله، باید شاه و حکومت او راسرنگون کرد چون او سرافعی در منطقه است. از این پاسخ امام در شگفت شدم گفتم شاید ایشان متوجه منظور من نشده‌اند. لذا دوباره موضوع را مطرح کردم ایشان باز همان جمله را تکرار فرمودند. اگرچه به هنگام تودیع امام با خودم گفتم چرا امام از این مساله به گرمی استقبال نکردند ولی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران پی به این نکته بردم که امام با حرکت در خطی مستقیم به هدف مهمتری که در میدان پیکار از اولویت خاصی برخوردار بوده می‌نگریستند. (5)

طبیعت شاه و ایادیش مثل سگ درنده است

حجت الاسلام و المسلمین رحیمیان:

عتبات مشرف شده بودند از ترس ساواک در بازگشت به ایران نمی‌خواستند امام را در ملا عام ملاقات کنند. از حقیر خواستند یک ملاقات خصوصی با امام در منزل داشته باشند که از طریق مرحوم شهید حاج آقا مصطفی وقت گرفته شد. امام برای آنها سخنانی به این مضمون بیان کردند: طبیعت اینها (شاه و ایادی او) مثل سگ درنده است. اگر در مقابل سگ درنده بایستید و دست به روی آن بلند کنید جا می‌خورد و اگر تهاجم کردید پا به فرار می‌گذارد ولی اگر مقابل آن جا خالی کردید، ترسیدید و خودتان را باختید و حالت عقب نشینی به خود گرفتید به طرف شما هجوم می‌آورد و تا پای شما را نگیرد و شما را از پا در نیاورد رهایتان نمی‌کند. اینها اول از شما می‌خواهند که مطالب کذا را نگوئید اگر تسلیم شدید، می‌خواهند که درباره فلان مسأله هم حرفی نزنید. اگر عمل کردید به شما می‌گویند به فلان کس دعا کنید و بعد تأیید لوایح را از شما می‌خواهند عاقبت هم از شما می‌خواهند که در خدمت ساواک قرار گیرید و برای آنها گزارش هم بدهید. بالاخره ما باید یک جایی جلوی آنها بایستیم و چه بهتر که این کار را در همان قدم اول بکنیم که در این صورت وادار به عقب نشینی خواهند شد و حتماً موفق خواهید بود. (6)

حتی حاج آقا مصطفی خبر نداشتند

حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:

امام در نجف برنامه‌ای را که برای آینده داشتند حتی برای نزدیک ترین و موثق ترین افراد خود بازگو نمی‌کردند. مگر آن که ضرورتی اقتضا کند. در نجف گاهی اتفاق می‌افتاد که اعلامیه امام به ایران رسیده و در سطح وسیعی پخش شده بود ولی حتی مجاهد شهید سید مصطفی خمینی هنوز از صدور آن خبر نداشتند. جالب آن که مرحوم حاج سید مصطفی گاهی خودش صدور اعلامیه را به امام پیشنهاد می‌داد و بر آن اصرار می‌ورزید و امام نظر او را می‌پذیرفتند و اعلامیه را صادر می‌کردند. لکن به او نمی‌گفتند که پیشنهاد تو عملی شده است. حاج آقا مصطفی می‌گفت گاهی فقط از حالت چشمان امام می‌توانستم دریابم که پیشنهاد من تا چه پایه مورد پذیرش ایشان قرار گرفته است. البته این بدان معنا نبود که امام به آقا مصطفی اطمینان نداشتند شاید اطمینانی که امام به ایشان داشتند به کمتر کسی داشتند منتهی امام مقید بودند که در امور سیاسی حداکثر پنهان کاری رعایت شود. (7)

نمی‌توانم ناظر رفتار ظالمانه شاه باشم

حجت الاسلام والمسلمین سید حسین عادلی:

یکی از روزها که به منزل امام آمدم، دیدم سفیر شاه در بغداد خدمت امام رسیده بود. امام در اتاق مخصوص خود نشسته بودند و عده‌ای از طلبه‌ها و از جمله بنده نیز در خدمت ایشان بودم. او حرف‌هایی زد و تأکید کرد که آقا یک مقدار کوتاه بیایید و رعایت حال شاه را بکنید و... امام با قاطعیت و اعتقاد و ایمانی که به هدفشان داشتند جواب منفی به او داده و فرمودند: من نمی‌توانم ناظر رفتار ظالمانه شاه و دار و دسته‌اش باشم. (8)

چنین چیزی را نمی‌پذیرم

حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی:

پس از شهادت حاج آقا مصطفی فعالیت‌ها اوج گرفته بود، رژیم شاه بر مبنای قرارداد الجزیره به عراقی‌ها فشار می‌آورد تا جلوی فعالیتهای مبارزاتی امام را بگیرند. عراقی‌ها هم روز به روز محدودیت را شدیدتر می‌کردند تا این که یک روز مرا خواستند و رسماً پیامی برای امام به من دادند مبنی بر اینکه ما در عین حال که به شما احترام می‌گذاریم ولی به خاطر روابط با شاه محذوراتی داریم از این رو از شما می‌خواهیم که رعایت شرایط ما را بنمایید و فعالیتهای شما علیه شاه به صورت علنی نباشد. وقتی این پیام را برای امام بردم فرمودند: این آغاز کار است. شما به بعثی‌ها بگو من چنین چیزی را نمی‌پذیرم، من نمی‌توانم ساکت باشم ولی در ایران کسانی که به من اعتقاد دارند مبارزه کنند و خون بدهند. اگر اینها نمی‌خواهند من اینجا باشم من می‌روم به جای دیگر و حرفم را می‌زنم. (9)

من همان خمینی هستم

حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی:

یک هفته قبل از آن که عراقیها بیایند و جسارتی بکنند و از امام رسماً بخواهند مبارزه‌ای نکنند در یک مجمع عربی، وزیر امور خارجه سعودی به جهان عرب هشدار داده بود که اگر اجازه دهید [امام] خمینی به همین نحو مبارزاتش را ادامه داده و با این روشنی و پویایی با مردمش در ارتباط باشد، نه تنها رژیم شاه سقوط خواهد کرد، بلکه اوضاع منطقه به هم خواهد خورد.
یک روز قبل از آن که بزرگترین شخصیت امنیتی عراق با امام ملاقات کند مأمورین امنیتی نجف مرا خواستند و گفتند فردا معاون رئیس جمهوری - که نماینده شورای فرماندهی انقلاب عراق و نماینده حزب بعث عراق و حزب بین الاعرابی هم هست (حزب بعث دو شعبه دارد، بین الاعربی یعنی حزب بعث کل جوامع عربی که فقط در حرف است و دیگری حزب بعث عراق) - می‌خواهد با امام ملاقات کند، من خدمت امام عرض کردم و ایشان صلاح دیدند که او بیاید و حرفش را بزند تا ببینند چه می‌خواهد بگوید. او کسی بود که به جرات می‌توانم بگویم خشن ترین و جسورترین شخصیت امنیتی عراق بود. او خدمت امام رسید (من در آنجا به عنوان مترجم فرمایشات امام را ترجمه می‌کردم) او سعی کرد خیلی با احترام و صمیمیت با امام برخورد کند ولی امام ابداً به او بهایی ندادند و به عنوان یک مراجعه کننده‌ی معمولی با او برخورد کردند. او گفت من به عنوان نماینده‌ی رئیس جمهور، عضو و نماینده شورای فرماندهی انقلاب عراق و نماینده حزب بعث عراق برایتان پیامی دارم و آن این است که ما نسبت به رژیم شاه تعهداتی داریم، از جمله هر دو کشور موظفند از فعالیت مخالفین در داخل کشور علیه دیگری جلوگیری کنند و ما ضمن این که به شما عقیدتی ما این است که یک شخصیت روحانی صرفاً باید در مسائل مذهبی دخالت کند و مسائل سیاسی را برای اهل سیاست بگذارد لذا ما از علمی و مذهبی خودتان دخالت کنید و اجازه ندهید مسائل سیاسی در عراق مطرح شود.
امام با قاطعیت و صراحت خاص خودشان او را ادب کرده و فرمودند: اسلام دین سیاست است و سیاست از مذهب جدا نیست و وظیفه‌ی هر فرد مسلمان است که از مسائل سیاسی آگاه باشد و در این گونه امور دخالت کند چون سرنوشت جامعه سرنوشت خود اوست. امام به او می‌فهماندند که برداشت و بینش تو از اسلام غلط و انحرافی است و فرمودند: من همان خمینی هستم که از اول تا به حال لحظه‌ای تغییر عقیده نداده ام و مردم و وظیفه ام را فراموشی نمی‌کنم و شما هر کاری می‌خواهید بکنید. موضعی که آن مرد خشن و جسور تصور نمی‌کرد از شخصی که به تصور آنها مجبور به اقامت در عراق بود، مشاهده نماید.
چیزی که من دقیقاً احساس کردم این بود که اینها نمی‌خواستند امام از عراق بیرون بروند، می‌خواستند امام در خود عراق باشد تا دقیقاً طبق همان تعهدی که در مقابل شاه داشتند سرسخت ترین دشمن شاه را در محاصره خود داشته باشند و مانع فعالیت سیاسی او شوند و در حقیقت به نفع شاه زندانی آنها باشد و نمی‌خواستند کار به جایی بکشد که امام از عراق خارج شوند. او پیشنهاد کرد که شما در فعالیت‌های خودتان آزادید ولی باید ترتیبی بدهید که از عراق منعکس نشود شما کسانی را در خارج از عراق مأمور بفرمائید که آنها سخنگوی شما باشند، تا ما در مقابل رژیم شاه بتوانیم مدعی باشیم که کاری در عراق علیه آنها صورت نمی گیرد، و امام با لبخند ملیح و معنی داری فرمودند: «آنچه که تأثیر دارد موضع شخصی من است، موضع خود من مطرح است و این صحیح نیست که من سکوت کنم و دیگران از جانب من صحبت کنند. خیر لزوماً باید وضع به همین ترتیب ادامه پیدا کند.» امام اضافه کردند که اگر شما مرا تحمل نکنید از عراق خارج می‌شوم. او پرسید خوب به کجا خواهید رفت؟ نکته‌ی بسیار جالبی است. امام مجبور به اقامت در عراق بودند و شاه هم اجازه‌ی ورود ایشان را به ایران نمی‌داد و نیرومندترین و خشن ترین شخصیت امنیتی کشور عراق با ایشان صحبت می‌کرد امام صریحاً به او گفت: به جایی می‌روم که مستعمره‌ی شاه و مستعمره‌ی ایران نباشد یعنی تحت امر و فرمان شاه نباشد، از طرف او به من فشار نیاید. در این جا مقام امنیتی عراق از شدت عصبانیت چهره‌اش سرخ و سیاه شد ولی خوب نمی‌توانست عکس العملی نشان دهد. (10)

خمینی هر جا برود آنجا را کربلا و نجف می‌کند

حجت الاسلام والمسلمین اسماعیل فردوسی پور:

اواخر ماه مبارک رمضان چند نفر از صاحب منصبان عراق خدمت امام رسیده، گفتند: ما در برابر دولت ایران تعهداتی داریم که براساس آنها نمی‌توانیم به شما اجازه فعالیت سیاسی بدهیم. امام فرمودند: شما در برابر دولت ایران تعهداتی دارید من هم در برابر ملت ایران تعهد دارم که نمی‌توانم دست از فعالیت سیاسی بردارم. اگر ممانعت کنید و نگذارید در اینجا کارم را انجام دهم از عراق خواهم رفت. خیال نکنید من به نجف و کربلا چسبیده ام، خیر، خمینی هر جا برود آنجا را کربلا و نجف می‌کند. (11)

محاصره منزل امام

حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا ناصری:

... چند روز از آن ماجرا (دیدار مسئولان عراقی با امام) گذشته بود، که محاصره بیت امام از سوی مأموران عراقی آغاز شد. یک روز صبح که خواستیم خدمت امام مشرف شویم، دیدیم مأموران امنیتی بیت امام را محاصره کرده‌اند و می‌گویند: فقط شخصی امام و فرزندشان احمد آقا و یک نفر از آشنایان حق دارند تردد و رفت و آمد کنند و دیگری حق ندارد. خلاصه آن روز نه ما را گذاشتند وارد منزل امام شویم و نه حتی آن مؤمنی را که چای درست می‌کرد اجازه دادند. امام هم از منزل بیرون نیامدند و به عنوان اعتراض حتی برای نماز هم به مسجد نرفتند. ما خیلی مضطرب بودیم. تماس‌ها با اینطرف و آن طرف گرفته شد. موضوع به تهران گزارش شد، یک حالت اضطراب در تهران و قم و سایر شهرستان‌ها به وجود آمد.
عراقی‌ها وقتی دیدند، مقاومت خیلی نتیجه‌ی خوبی ندارد و ممکن است مسائل به ضرر آنها تمام شود فردای آن روز، محدودیت‌ها را کمتر کردند یعنی اجازه دادند عده‌ای از نزدیکان امام رفت و آمد داشته باشند ولی به زوّار و مراجعین اجازه ورود به بیت را نمی‌دادند. در هر صورت آن روز و تا چند روز بعد از آن، امام از منزل بیرون نیامدند و حتی به حرم که مقید بودند هر شب برای زیارت مشرف شوند، آن چند شب مشرف نشدند.
کم کم، مسأله عادی تر شد ولی اگر کسی نامه یا رساله یا هر چیز دیگری از منزل امام می‌خواست بیرون بیاورد، می‌گرفتند و ممانعت می‌کردند و از آن طرف مأمورین امنیتی حول و حوش ما پرسه می‌زدند و هرجا می‌خواستیم برویم، از دید مأمورین پنهان نبودیم. امام همواره می‌فرمودند: «گزارش‌ها را به تهران رد کنید و عین حقیقت را بگوئید، نه چیزی بر آن بیفزائید و نه چیزی از آن کم کنید. من میل دارم مردم در جریان تمام کارها قرار بگیرند.» (12)

با نگاه خود حرف می‌زند

خبرنگار روزنامه فرانسوی لوموند:

آیت الله خمینی در تبعیدگاه خود نجف فرستاده‌ی مخصوصی «لوموند» را به حضور پذیرفت.
آیت الله خمینی با چهرهای لاغر که محاسنی سفید آن را کشیده تر می‌کرد، با بیانی متهورانه و لحنی آرام به مدت دو ساعت با ما سخن گفت. حتی وقتی به این مطلب و تکرار آن می‌پرداخت که ایران باید خود را از شر شاه خلاص کند و نیز هنگامی که به مرگ پسرش اشاره می‌کرد، نه آثار هیجان در صدایش دیده می شد و نه در خطوط چهره‌اش حرکتی ملاحظه می‌گردید. وضع رفتار و قدرت تسلط و کف نفس او خردمندانه بود. آیت الله به جای آن که با فشار بر روی کلمات، ایمان و اعتقاد خود را به مخاطبش ابلاغ کند، با نگاه خود چنین می‌کرد، نگاهی که همواره نافذ بود. اما هنگامی که مطلب به جای حساس و عمده‌ای می‌رسید، تیز و غیر قابل تحمل می‌شد. آیت الله عزمی راسخ و کامل دارد و در صدد قبول هیچ گونه مصالحه‌ای نیست. مصمم است که در مبارزه‌ی خود علیه شاه تا پایان پیش برود. (13)

پی‌نوشت‌ها:

1. همان، ص 164-165.
2. همان، ص168-169.
3. همان، ص 140.
4. همان، ص 172-173.
5. همان، ص 119-120.
6. همان، ص 120-121.
7. همان، ص 255-256.
8. همان، ص 121.
9. همان، ص 142-144.
10. همان، ص 142-144.
11. همان، ص 144-145.
12. همان، ص 145-146.
13. مصاحبه امام با خبرنگار لوموند در نجف - صحیفه امام، ج3، ص366.

منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1390)، تاریخچه انقلاب اسلامی در کلام امام خمینی (ره)، قم: انتشارات تسنیم، چاپ سوم.

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط